دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۳ تیر ۱۸, چهارشنبه

شاید آینه ای لازم باشد. اسماعیل وفا یغمائی

بر اساس اخبار، شورایملی مقاومت جلسه میاندوره ای داشته است که در این لینک [من باب اطلاع] ،میتوانید ملاحظه کنید. لینک:«اجلاس مياندوره يي شوراي ملي مقاومت ».
 فقیر شش ماه قبل که شورا جلسه داشت مطلبی با این عنوان لینک:«*اجلاس دو روزه شورا ی ملی مقاومت و دو کلمه از مادر عروس.»نوشتم که اگر مایل باشید میتوانید بخوانید. 
خواندنش را از این جهت توصیه میکنم که از جلسه قبلی تا حالاچیزی عوض نشده و مسائل یکی است و یکی دوتا به آن اضافه شده و بس. بجز این، خوشبختانه ،و گویا موقتا ،کمتر به مخالفان فحاشی و هتاکی شده است که جای شکر دارد و میشودتا دور بعدی که دوستان نفسی تازه کنند و شروع کنند، نفسی کشید.
دلم میخواست بجز از نکات مشترک این دو جلسه، روی برخی نکات دیگر یاداشتی مینوشتم که عجالتا فرصت نیست، فقط باز هم برای آقایان و بانوانی که مثل همیشه، مثل سی و سه سال سپری شده همه چیز را روشن و نمره آن را بیست می بینند تکرار میکنم چشمهایتان را باز کنید و حقایق را ببینید و به تخیلات شبه انقلابی پناه مبرید. یک اشاره میکنم بقیه را خود بخوانید.مثلا در این لینک:
«بازتابهاي تلويزيونهاي عربي از گردهمائى عظيم ايرانيان همه براي ازادي، پاريس- ويلپنت »
گوینده تلویزیون سیما از قول شبکه عربی التغییر میگوید: مراسم ویلپنت در کشورهای عربی و خاور میانه  منجمله عراق بلا دیده سی و یک میلیون بیننده داشته است.
 جدا ماشالله و  بارک الله! تا کور شود چشم ملای حرامزاده و جیره خوارانش!واقعا درود بر مردم خاورمیانه! و کشورهای عربی و بخصوص عراق که در گرداب فجایعی که میچرخد و باران خون و جسدی که بر سرشان میبارد سی و یکمیلیون نفرشان نشسته اند و مراسم ویلپنت را تماشا کرده اند! مراسم ویلپنتی که جداانترناسیونال بود! و از کشورهای مختلف بسا افراد که یک کلمه فارسی هم نمیدانستند باز هم آمدند تا طنین صدای انقلاب ایران را بشنوند! این هم البته باور کردنی است، اما شگفتا که تا همین لحظه که من در حال نوشتن هستم، مراسم ویلپنت نود و سه، روی همین یوتیوبی که رقم سی و یکمیلیون را اعلام میکند  فقط21 بیننده داشته است.
بروید و خودتان تماشا کنید، یعنی در ازای هر یک میلیون و دویست هزار بیننده عرب و خاور میانه ای،  گویایک بیننده کنجکاو ایرانی رفته و این مراسم را تماشا کرده است، سئوال میکنم چرا؟خوبست شما هم از خودتان سئوال کنید چرا؟
 برویدروی این لینک«http://www.youtube.com/watch?v=HNg68CEP6zs» که در آن میتوان اکثر فیلمهای مربوط به مراسم ویلپنت امسال را روی یوتیوب دید. مجموع کلیکها روی تمام فیلمها از الترناتیوی که ادعا میکند سخنرانی نمادش سی و یکمیلیون بیننده داشته،بعد از گذر دو هفته به هزار هم نمیرسد، چرا؟ 
چرا از خود سئوال نمی کنید که مقاومتی که بقول خودتان یکصد هزار شهید داشته است حتی به تعداد شهدایش هم بیننده روی یوتیوب ندارد تا بزرگترین واقعه انقلابی سال را که سخنرانی رئیس جمهور محبوب تمام آحاد خلق است! را، در آن غلغله چند ده هزار نفری که اهالی شصت و چند کشور در آن حضور داشتند و سی و یکمیلیون تماشاچی عرب و خاورمیانه ای داشته، و بسا سیاستمداران برجسته! در آن حضور داشته اندرا تماشا کنند؟.
براستی چرا؟چرا راه به اینجا ختم شده است؟ چه کسی ناراستی پیشه کرده است و در ناراستی راه میجوید؟ و آیا این هم مثل کشتارهای جنایتبار اشرف و لیبرتی زمینه سازیش به گردن منتقدانی است که ماههاست مورد بدترین تهاجمات البته بی نتیجه قرار گرفته اند. نکند این بار هم رفته اند و یوتیوب را بلوکه کرده اند!!،یا مشکل در جای دیگریست. 
همین امروزاعلام کرده اید که خطر بزرگی لیبرتی را تهدید میکند و ملایان خونخوار و مالکی جیره خوار و آدمکشانشان  سودای خونریزی دارند تا باز هم خون آن خستگان به آتش و توفان نشسته را که تا استخوان تراشیده شده اند و وجودشان گرما بخش تجمعات پر عظمت خارجه است را بریزند. میپرسم کجایند! کجایند سخنرانان عالیجاه! وآن سی و یکمیلیون عرب و خاورمیانه ای تماشاچی مراسم ویلپنت که از این انسانهای بی دفاع  بارها بخون کشیده شده دفاع کنند! کافی بود یکمیلیونشان نعره ای در زیر اسمان کبود بر میآوردند تا جهان بلرزد اما افسوس که در دنیای دروغ حقیقتی وجود ندارد.  نه عربی وجود دارد و نه عجمی تنها مائیم و واقعیت که با هیچ ترفندی تغییر نمی کند.
نمی دانم فرصتی باقی مانده یانه، نمی دانم شما را گوش شنوائی باقی مانده یانه؟نمی دانم آیا شما در رابطه با خودتان ترحمی در دل بجا مانده یا نه؟لطفا بخاطر خدای خودتان هم که شده به ریشه مشکل فکر کنید. شاید هم آینه ای لازم باشد.شاید که نه، حتما آینه ای لازم است باور کنید لازم است در آینه بخود نگاهی بیندازید ببینید آیا خودتان خود را میشناسید؟ایا هیچ شباهتی بین خود و آن خویشتنی که سی و چند سال قبل پا به راه نهاد میبینید؟
اسماعیل وفا یغمائی
نهم ژوئیه 2014 میلادی

۱۳۹۳ تیر ۱۴, شنبه

تاملاتى آزاد، ناكافى،ساده وپراكنده در باره مذهب و لامذهبى اسماعيل وفا يغمائى

 (1)

در كار گلاب و گل حكم ازلى اين بود
كان شاهد بازارى اين پرده نشين باشد

(حافظ)
احتياجى به تاكيد ندارد كه جنجال و غوغاى در بسيارى موارد خونين و خشن مذهب و لامذهبى، ــ بهتر است گفته شود جدال مذهبى و لامذهب ــ حكايتى است كه بخصوص در ايران نيز مثل ساير نقاط دنيا از قديم و نديم شروع شده و هنوز هم متاسفانه به اشكال گوناگون ادامه دارد،اما جالب است كه بدانيم تا جائى كه به بخش اعظم قضيه بر مى گردد جنگ و جدال ميان لامذهبى عليه مذهب خيلى كم بوده( لامذهب ها به طور معمول آدمهاى صلح طلبى هستند) وجدال مذهب عليه لامذهبى چندان وجود نداشته! بلكه جنگ ميان مذهب با مذهب يا مذهبى با مذهبى بوده و هنوز هم هست.
به بيان ساده هر مذهبى قرص و محكمى كه با اعتقادات خودش شوخى نداشته و خدا و پيامبر و امام و دين و مذهب و ولى فقيه و مرجع مورد اعتقاد خودش را برحق و برترين وآخرين مى دانسته، دين و مذهب سايرين را در ته ذهن وضميرش كمابيش ناحق و لاجرم آنها رالامذهب(داراى مذهبى ضاله= لامذهبى) مى دانسته و اگر شرايط اجازه مى داده يعنى اگر حكومتها و قدرتهائى كه زمام جامعه را در دست داشتند اين جنگ و جدال را به نفع خودشان مى ديدند، تيغش را برمىكشيده و خون لامذهبان(بخوانيد پيروان ديگر اعتقادات ) را مى ريخته.
مثالها اينقدر زياد است كه كافى است سرانگشتى كتابهاى تاريخ را ورق بزنيم و ماجرا را نگاه كنيم، بدون تعارف ،هزاران نمونه را خواهيم يافت و شاهد دشتهائى از اجساد و رودهائى از خون و اشك خواهيم بود كه حاصل جدال پيروان انواع و اقسام مذاهب با يكديگر بوده است. نمى دانم در كجا ! ولى سالها پيش در جائى خواندم كه بى ايمانى هرگز به اندازه ايمان و لامذهبى هرگز به اندازه مذهب تشنه خونريزى نيست و خون نريخته است. اين حرف تا اندازه زيادى درست است.از ساير كشورها بگذريم و به نمونه هائى از كشور خودمان توجه كنيم.
مانى و مزدك دو مصلح و پيام آور نامدار ايرانى، هيچكدام لامذهب نبودند، هر دوى آنها با احتساب زرتشت دومين و سومين پيامبران ايرانى و دست كم دومصلح رفورميست الهى و خدا پرست زرتشتى بودند كه از كهنگى دين وآئين رسمى و دولتى زرتشتى كه بازيچه دست علما و بزرگان دينى و پادشاهان وقت بود، و ازفقر و فساد و شرايط اجتماعى دوران خودشان به تنگ آمده بودند و لاجرم تصميم گرفتند عالمى از نو بنا كنند كه سرانجام توسط مذهبيون حاكم، و از جمله با مهر ارتداد وكفر بر پيشانى به وضعيتى فجيع خود و پيروانشان مورد كشتار قرار گرفتند و با اين كشتارها و بخصوص كشتارمزدكيان كه مى توانستند جانشين طبيعى و ايرانى دولت ساسانى باشند، ايران از آلترناتيو واقعى خود محروم و از سير طبيعى خود در جاده تاريخ خارج شد و در گلوى مهاجمان عرب، ونه در آغوش يك ايدئولوژى كه با پيام انسانى و فرهنگى و اجتماعى خود مرزهاى جغرافيائى را پشت سر مى گذارد، متاسفانه! فرو رفت.
و اما بعد، در مقطع حمله اعراب، وقبل از آن، ايرانيان مردمانى لامذهب نبودند، ايرانيان قرنها قبل از آن بانى و معمار يكى از قابل تامل ترين اديان بودند در مقطع حمله اعراب اكثر ايرانيان زرتشتى و مومن به دين و آئين خودشان (مزد يسنا) بودند و صدها سال بود كه آتش معابد زرتشت در ايران فروزان بود و اهورا مزدا ، پروردگارى كه از خونريزى بيزار بود و گفتار و پندار و كردار نيك، پيام برجسته او ودفاع از حيات انسان و حيوان و گياه سرخط آئينش بود توسط ايرانيان پرستيده مي شد ولى تيغهاى خروشان دلاوران مهاجم و متجاوزى كه به بهانه اسلام بركشيده شده بود ،نه تنها بر گردن امپراطورى فاسد و رو به زوال ساسانى نشست بلكه جمعيتهاى كثيرى از ايرانيان كشتار شدند و به بردگى گرفته شدند وملتى كه بنيادگذار يكى از نخستين تمدنها و دولتهاى جهان بود و قرنها مستقل زيسته بود به زير جزيه كشيده ودر زير يوغ استثمارى وحشيانه تسمه از گرده اش كشيده شد و تا سه چهار قرن بسيارى از مبارزان و روشنفكران مذهبى اش بنام ملحد و زنديق و قرمطى و مجوس نابود شدند و تهمت ارتداد بر پيشانى جنبشهاى مبارزاتى اش كوبيده شد تا ميخ مذهبى ديگر، اسلام عزيز،عليه مذهب قبلى كوبيده شود و همين طور هم شد.
درهمين دوران تنها ميان اسلام و زرتشتيگرى جدال بر پا نبود بلكه در سرزمينهاى اسلامى و عرب، جناح قدرتمند، با نام وبهانه مذهب و لامذهبى به كشتار مخالفان و شورشيان عدالتخواه مسلمان، بخصوص فرزندان على و فاطمه مشغول بودند و حسين ابن على به عنوان ملحدى خارج از دين و بر شوريده بر خليفه وقت(اميرالمومنين يزيد) كشته شد. در اين زمينه چون قبل از اين در مقالات و نوشته هاى مربوط به تاريخ ايران اشاره كرده ام اشاره اى نمىكنم و شما را به آنها ارجاع مى دهم.
تقريبا در پايان قرن چهارم هجرى ميخ اسلام، اسلام اهل تسنن به عنوان مذهب رسمى و دولتى در اكثر نقاط ايران ،و اسلام شيعى به عنوان اسلام اقليت در برخى نواحى ايران ــ كوبيده شده بود. در فاصله اين ايام تا آغاز دوران صفويه ماجراى كشتارها به شكلى ديگر ادامه داشت، ملحدان و لامذهبان وقت از نظر حكومتها اسماعيليان و حروفيان و عارفان وخردمندان و دانشمندانى چون حلاج و عين القضاه همدانى و شيخ شهاب الدين سهروردى و امثالهم بودند كه پا را از گليم افكار و عقايد وقت درازتر كرده بودند و يا بر عليه حكومتها برشوريده بودند. حاصل كار طبق معمول كشتار بود و نطع و تيغ جلاد و حكم سلطان و فتواى فقيهان.
با طلوع دولت صفوىه يكبار ديگر در سراسر ايران مذهب عليه مذهب به خشن ترين وجه تيغ بركشيد و ايران در گذر از سيلابهاى خون اكثريت سنى مذهب مردم ايران ، به آغوش تشييع رسمى و دولتى متجاوز و بيرحم كشانده شد و كاروانى از علماى شيعه از ساير نقاط و بويژه جبل عامل روانه ايران شدند. از آن روزگار تا روزگار ما ماجرا بر روال كهن خود ادامه يافته است ومذهب رسمى ودولتى و قدرتمند حاكم، به بهانه لامذهبى، هر جا كه لازم شده است و مصلحت نظام اقتضا كرده، تيغ بر گردن مخالفان خود نهاده است و خر مراد رانده است. نمونه هاى برجسته را بخصوص دردوران قاجاريه و كشتارهاى بابيان و بهائيان به عنوان لامذهبى و كفر و سرانجام جنگ خونين جمهورى اسلامى ايران با مخالفان فكرى خود ازجمله روشنفكران و دگر انديشان و صاحبان عقايد متفاوت و مجاهدين مى توان باز نگريست.اين جدال خونين و خشن اگر چه بدون شك زمينه اى سياسى دارد و براى به دست گرفتن قدرت سياسى وحاكميت است اما زواياى ايدئولوژيك آن را نمى توان انكار كرد. كمى به سفر تاريخ برويم.
(2)
با تلقى فلسفى و ذهنى خاص و شخصى خود از مذهب و خدا و پيامبر و... شايد فكر كنيم تمام يا اكثريت ستمگران لامذهب بوده اند. خيلى از مذهبى ها ئى كه به طور شخصى انسانهاى شريفى هستندو تلقى شان از دين و مذهب با انسانيت و گرايشات اخلاقى پاكيزه آميخته است ممكن است فكر كنند كسانى چون خمينى يا شاه آدمهاى بيدين و لامذهبى بوده اند و جناياتشان ناشى از لامذهبى آنها بوده است. اين تلقى يك تلقى ذهنى و شخصى از دين و مذهب افراد است. اگر مقدارى دقيق باشيم متوجه خواهيم شد كه خطاهاى ناشى از لامذهبى بيشتر در جغرافياى فقير گناه قابل دسترسى است و نه در وادى جنايات عظيم تاريخى كه براى آنجام آن كميت لامذهبى لنگ است، و بايد سفت و سخت مثل پاسداران خمينى پشتوانه مكتبى و مذهبى داشت تا بعد از زدن سى چهل تا تير خلاص غسل كرد و وضو گرفت و به نماز ايستاد.
خيال خودمان را راحت كنيم! و من مثال را از تاريخ ايران كه تسلط بيشترى بر ان دارم مى زنم. در تاريخ ايران ما كمتر با شاه و سلطان و امير و وزير لامذهب و بيدينى روبرو مى شويم، عليرغم تمام منكرات و عيش و عشرتها ومجالس شراب و شاهد و زنا و لواط و ساقى و كباب و رباب ، شاه و امير و سلطان و خان، مذهبى بوده اند وبسيارى از آنها نماز و روزه اشان ترك نمى شده و از دستگيرى سادات و علما و فقرا و تعمير مساجد و زيارتگاهها و امثالهم كوتاهى نمى كرده و در سركوب كفار و مخالفان اسلام سستى روا نداشته اند. نمونه ها در تاريخ ايران قابل دسترسى است. ازسلطان محمود غزنوى گرفته تا محمد رضا شاه پهلوى و آيه الله خمينى وآيه الله خامنه اى، ورجائى ورفسنجانى تا رئيس جمهور جوانبخت! و مكتبى! احمدى نژاد.
خونريز بزرگ و معمار و آرشيتكت منارها از سرهاى بريده ، اميرتيمور، هميشه مسجدى متحرك را با خود حمل مى كرد و آقا محمد خان قاجار كه در قساوت كم نظير بود اما سه تار را خوش مى نواخت! هنگام زيارت در حرم امام رضا بيهوش مى شد و بر سر سجاده نمازاز خود بيخود مى گرديد. در اين ميان ما با چهار نفر كه اولى لائيك وبقيه اهل مسامحه بودند روبروئيم. اولين نفر چنگيز خان مغول بود كه بنا بر گزارش تاريخنويسان عليرغم اين كه جهانى را و از جمله ايران را به دليل حماقتهاى سلطان خوارزمشاه با كشتارهاى جمعى و ترور عمومى به خاك و خون كشيد، تعصب مذهبى نداشت و به همين دليل به دلائل مذهبى كشتار نمى كرد و مسلمانان را بدون اين كه متعرض مذهبشان بشود به خدمت و حتى مقامات بسيار بالاى حكومتى را به آنها سپرد گرفت. اين بزرگوار آسمان آبى جاويدان يا مونگكا تانگرى را مى پرستيد . دومين نفر كريمخان زند بود كه در زمينه مذهب اهل مسامحه و گذشت بود و به همين دليل به آخوندها ميدان نداد. و دو نفر ديگر رضا شاه و محمد رضا شاه بودند كه خيلى زياد اهل مذهب نبودند و تنها به دنياى امتشان اكتفا كرده و به آخرت مردم كارى نداشتند و آن را به دست علماى مومن و مسلمان سپرده بودند!!از اينها گذشته بقيه سران مملكت ما از آول تا آخر مذهبى و كمابيش در مذهب متعصب و اهل بگير و ببند بودند.
(3)
در طول تاريخ و تاريخ ايران شاه و شيخ در اكثر اوقات و در كنار هم و پشتيبان هم و حامى وداعيه دار و نگهبان مذهب( به عنوان ملاط استحكام بخش بناى شرع و ملك) بوده اند. برويم و تاريخ ايران را بخوانيم وحقايق را بنگريم. خيلى ها از ضعف و ناتوانى و كمبود حافظه ما استفاده لازم را كرده و بخصوص در دوران شاه كه آتش مبارزه اندك اندك بر افروخته شد و بخصوص پاى مجاهدين به عنوان يك نيروى قدرتمند و مردمى با ايدئولوژى اسلام به ميان آمد بر روى اين حقيقت( گاه با نيت خير و يا ترس از خداوند و شرم از ائمه و احترام به هويت مذهبى خود به عنوان هويتى ملى!) گل كشيدند وتلاش مخلصانه فراوان كردند كه به دور از وادى نقد و بررسى تاريخى و اجتماعى ، به تشيع به طور مطلق سيمائى شورشى و مثبت در تماميت خود ببخشند و آن را مكتبى سازمان يافته و برتر كه قرنها عليه ظلم و ستم شاهان جنگيده است و در نوك پيكان تكامل و انقلاب قرار دارد و تنها راه رهائى تمام بشريت از چنگال ظلم و ستم و استثمار است قلمداد كنند. همين جاست كه من بر مى گردم به نكته اى كه در آغاز اشاره كردم يعنى نقطه افتراق كسى كه دين و مذهب خود را مطلقا برترين و بر حق مى داند و لاجرم با ديگران در تضاد قرار مى گيرد و حتى تواضعش در رابطه با پيروان ساير اعتقادات تواضعى انباشته از تكبرى پنهان است . من فكر مى كنم بجاى اين همه براى شناخت واقعيت باىد اقدام كرد و واقعيت چيز ديگرى است و وقت آن رسيده كه از خيالات عطر آگين و طلائى بيرون آمده و با سفر در پهنه تاريخ و در قسمت گسترده آن روايح ديگرى را هم استشمام كنيم. بعد از اين به دين و مذهب غير ازار دهنده مردم اشاره خواهم كرد ولى در عرصه واقعيت تشيع نيز مثل تسنن در كليت خود، به عنوان يك واقعيت تاريخى ( و نه خيالى) كه در پهنه تاريخ ايران قابل دسترسى است، دينى است كه ( جدا از اعتقادات معصومانه مردم) به صورت سازمانيافته استحكام بخش دولت هاى حاكم از صفويه به بعد بوده است و در عالم واقعيت همواره در ديواره حكومتها به عنوان فرهنگ به كار گرفته شده است، آخرين نمونه اش را هم اكنون در حال تجربه، و مستفيض شدن از بركات دائمى اش هستيم.
ممكن است در مقابل اين واقعيت فشار خونمان بالا برود و خدا و مذهب خودمان را در خطر ببينيم، ما از كدام تشييع سخن مى گوئيم؟ آنچه كه نگاه ما به آن دوخته شده آن تشييع رمانتيك و آرمانى است كه با تلقى مومنين و مومنات در امامان شيعه خود را نشان مى دهد. خود اين مقوله كاملا قابل تحقيق است و نگارنده سالهاست در كوچه پسكوچه هاى اين تشيع آرمانى نه به عنوان يك لامذهب اهل شيطنت، بلكه به دليل علاقه به مقولات فلسفى و مذهبى و كشف اندكى از بسيار در حال پرسه زدن است و اندكى از دستاوردهايش را در دهها مقاله پى در پى كه در نبرد خلق به چاپ رسيد و نيز در سلسله مقالات تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس تشييع ارائه كرده است.
در يك تحقيق تاريخى ما در عين اينكه بايد به تمام مثبتات و جنبه هاى مبارزاتى و ضد ظلم تشييع و شخصيتهاى مردمى و تاريخى و جنبشهاى آن توجه كنيم نمى توانيم در همين مرز متوقف بمانيم. تشيع آرمانى مورد نظر ما بايد از مه رنگين و ابرهاى عطرآگين رماتيزم انقلابى در آيد و با تاريخ حقيقى و نه خيالى ما تطبيق داده شود و دستاوردهايش مشخص شود. بايدهستى شناسى، انسانشناسى و جامعه شناسى، و نظرات بزرگان و از جمله امامان بزرگوار شيعه كه جز دو تن هيچكدام به حاكميت نرسيدند از مه و ابر بيرون آيد و صرفا به حيطه عواطف و علائق، و اين كه چون فلان كس چنين مى گويد، يا بهمان شخصيت چنين اعتقاد دارد اكتفا نشود . وقت اين كار هم فردا نه كه همين امروز است وتقليد نه در اصول دين و نه در شناخت تاريخ درست نيست!. ما نمى توانيم فاصله ميان امامان وامروز و امروز تا مقصد آرمانى را با خيالات و يا احكام و فتواهاى شخصى يا گروهى و سازمانى پر كنيم و تنها با مدد گرفتن از دنياى عواطف به تثبيت نظريه هاى فلسفى و مذهبى خود بپردازيم، زيرا مذهب سازمانيافته چه بخواهيم و چه نخواهيم پس از عبور از تونل عواطف و ورود به زندگى ما ،به همه چيز و همه جاى هستى هاى مختلف فردى و اجتماعى و سياسى و... ما كار دارد. به همين دليل بايد آن را شناخت و قبل از همه در زمينه تاريخ و كاركردهاى واقعى تاريخى آن به جستجو پرداخت.
(4)
اما تمام ماجرا اين نيست و بايد منصف بود. تا آنجا كه به واقعيت بر مى گردد، در بخش غير رسمى و غير دولتى و در دورانى كه ايران در حٍيطه مذهب اهل سنت تنفس مى كرد ما با چند شورش و جنبش شيعى از جمله اسماعيليان و سربداران و علويان روبروئيم. ساير جنبشها بيشتر جنبه ملى داشته اند و يا در حيطه ساير ايدئولوژىها قابل بررسى اند.جنبش اسماعيليان از نظر مكتبى انشعابى از انشعابات نه چندان اندك در شيعه است ولى در رابطه با علويان و سربداران عليرغنم نقاط مثبت ضد ظلم ابتدائى، هر دوى آنها نهايتا در گرداب خشونت فرو رفتند و اگر به طور واقعى آنها را بررسى كنيم و از خيالات ارمانگرايانه دورى كنيم چيزى بيشتر از حكومت كنونى ايران وسلطه نوعى حكومت مذهبى غليظ را ارائه نمى دهند. علويان در نهايت چنان به استثمارمردم پرداختند كه مردم در برافكندن آنها به سامانيان متوسل شدند وسربداران اگر چه در آغاز بر عليه مغولان شوريدند و از اين زاويه نام نيكى در تاريخ از خود بر جاى گذاشتند اما در اندرونه خود يك حكومت مذهبى و مكتبى بودند كه از سنگسار و كشتن زنان خراباتى و برپائى دستگاه عريض و طويل جاسوسى و ترورهاى مختلف ابائى نداشتند و جنگ خونين جناحهاى حاكميت درسلسله سربداران، در ميان سلسله هاى ايرانى بى نظير است. تمام اميران سربدار بجز يك تن در جنگ قدرت كشته شدند و آخرين امير سربدار از خادمان امير تيمور و از مجاهدان ركاب او بود كه در ركاب كشتارگر بزرگ مردم ايران شربت شهادت نوشيد.
(5)
تا اينجاى قضيه همانطور كه متوجه شديد بحث، بحث سياسى بود يعنى آميختگى مذهب با سياست و قدرت، چه با حاكميتهاى سركوبگر و ارتجاعى و استبدادى كه بيش از نود و پنج در صد تاريخ ايران بعد از اسلام را به خودشان اختصاص داده اند و چه با حاكميتهاى باصطلاح مترقى و غير ارتجاعى كه به نظر نگارنده نه مترقى بودند و نه غير ارتجاعى. اما تمام داستان اين نيست. مذهب در سياست و حاكميت هميشه ابزار بوده و هنوز هم هست و تا هنگامى كه مذهب باسياست و حاكميت آميخته باشد ، تهى از روح واقعى اخلاقى و فلسفى خود چيزى جز ابزار اعمال قدرت نخواهد بود. ترديد نكنيم كه در آميختگى مذهب با سياست، حتي خدا و پيغمبر و امامان و ارزشهاى مقدس مذهبى هم در دست حاكمان و بازيگران دنياى سياست، دست آخر تهى شده از محتواى فلسفى مورد نظر معتقدانشان، جز ابزار و ابزارچه هائى براى اعمال حاكميت و قدرت و كنترل دل و جان و انديشه و به قناره كشيدن و سلاخى كردن ارواح و عواطف نيستند. اما ماجراى مذهب تنها اين نيست و به اين سادگى ها هم نيست. برويم به ميان مردم و ببينيم مردم با خدا و دين و مذهب واعتقادات خودشان چه مى كنند و چه حال و هوائى دارند.
(6)
مردم، با خدا و دين و مذهب خودشان نه مى خواهند اعمال قدرت كنند وبه حكومت برسند و سر كسى را كلاه بگذارند و نه مى خواهند ( تا وقتى كه بازيچه و آلت دست از ما بهتران و حكومتها نشده اند) به كسى زور بگويند. اگر امثال ابى الخير و عطار وسنائى و مولانا و حافظ و سعدى وشيخ خرقان و دهها و صدها نفر از خانواده اين بزرگان را جزء اهل بيت فكرى و معماران شرعى حكومتها ندانيم، لاجرم بايد اينها را شاخصهاى تراش خورده فكرى سطح بالاى مردم بدانيم. اينها لامذهب وضد مذهب نبودند و علاقه اى به اعمال قدرت و به دست گرفتن حاكميت و كنترل جسمى و روحى مريدانشان نداشتند.
اينان مسلمانانى معتقد بودند اما به ضرب و زور قرآن و حديث ونهج البلاغه و مسند ووعده و وعيدهاى آسمانى و امثالهم و سرهم كردن انواع حقايق با خرافات ، وساعتها آسمان ريسمان بافتن بر بالاى منبر و مسند نمى خواستند به اينجا و انجا لشكر كشى كنند. آنها در مقابل شريعت متجاوز و خشن( وخدائى كه از زمان مردوك و مولوك خدايان بابليان فينيقيان تا دوران خداى سلاطين و فقيهان تشنه خون بندگانشان بودند و هستند) با مذهب و خداى خودشان راه طريقت را هموار مى كردند ، دريچه هائى به روى روشنى و هواى پاكيزه مى گشودند ، زندگى اخلاقى و فرهنگى و اجتماعى خود و پيرامون خودشان را سامان و سازمان مى دادند،هراس از خدا را به عشق به خدا تبديل مى كردند وبا خلق اخلاقى انسانى ودرونجوش و غير تحميلى اهل مذهب رابه سوى گذشت و تسامح و آزاد انديشى و انسانيت بيشتر مى كشاندند.
مى شود باوركرد كه به احتمال زياد سلطان محمود غزنوى و شاه اسماعيل صفوى وامام خمينى اعتقادى به شعر:
بنى آدم اعضاى يكديگرند
يا شعر:
خلق يكايك همه نهال خدايند
يا نظرگاه عارف بزرگ مسلمان ابوالحسن خرقانى كه مى گفت:
هركه به خانقاه من آيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد، كه هركه در نزد پروردگار به جان ارزد، در خانقاه بوالحسن به نان ارزد و...
يا:
اگر از اينجا تا تركستان خارى به پاى كسى رود آن خار در قلب بولحسن نشسته است
يا:
مريد من آنست كه بر كناره دوزخ بايستد و هر گناهكارى را كه خواهند به دوزخ برند نجات دهد و خود بجاى او به دوزخ رود و...
يا:
اى كاش هر چه غم در جهان بودى مرا بودى تا كسى غمگين نبودى...
نداشتند. چون با اين نظرات انسانى بالا بلند و هنوز درخشان و تازه، نمىشد سيصد هزار تن از مردم دهلى را(دوران نادر) كشتار و به اكثريت زنان و دختران و پسران جوان تجاوز كرد يا فقط در شهر طبس( دوران شاه اسماعيل) سر چند هزار سنى را بريد، و در كرمان چند من چشم مردم را از حدقه بيرون آورد(دوران آقا محمد خان) ودرقلبهاى بابيان با چكش ميخ طويله كوبيد(دوران قاجار) وفتوا داد كه دهها هزار جوان مبارز و مجاهد را به جرم آزاديخواهى و در زمره آنان دختر مسلمان يازده ساله را به جوخه اعدام بسپارند (دوران خمينى) و لاجوردى را پيشانى نظام دانست(دوران خاتمى)، زيرا وقتى مى گوئيم بنى آدم! هم قيد ايدئولوژيك و هم بند نژادى و جغرافيائى برداشته مى شود و بنى آدم كه همان بنى حوا هم هست! كسانى هستند كه حاصل شيطنت آن پدر و مادر اوليه اند كه بعدها بعضى از بچه هايشان زرد و بعضى سرخ و بعضى سياه و يا سفيد در آمده اند و به نژادها و شعبه هاى گوناگون تقسيم شدند وگويا به دليل تبليغات اين و آن رهبر مذهبى يا سياسى، دينها و مسلكهاى مختلف را پذيرفته اند واحتمالا بر اثر برداشتهاى غلط يا پدر سوختگى زعماى مذهبى و سياسى شرو ع كرده اند كه بر سر و مغز هم بكوبند و همديگر را بكشند.
در اين ديدگاه ، ديدگاه غير حكومتى متعلق به مردم ،تنها انسان، فارغ از هر قيد و بندى به رسميت شناخته شده است. هفت قرن پس از سعدى و ده قرن پس از ابوالحسن خرقانى نرودا همين مضمون را به زبانى ديگر تكرار مى كند:
من مرزها را به رسميت نمى شناسم
براى من تنها زمين رسميت دارد
و انسان بر آن.
اين كه اين افكار بلند از كجا آمده است و آيا در جهان پر تضاد و كشاكش كنونى مى توان به چنين اومانيسمى پاى بند بود يا نه، داستان ديگرى است كه بايد در جاى ديگر به آن پرداخت اما تا همين جاواز همين جا، ما با دو رويكرد روبرو مى شويم:
ـــ مذهبى بازيچه سياست و قدرت حكومتها و احزاب و گروههاى مذهبى، مذهبى نهايتا تهى و پوك و بازيچه، و ابزارى قدرتمند و سهمگين و مقدس وفوق العاده بيرحم! كه عامل از خود بيگانه كردن انسان و تهى كردن و تلمبه زدن و تخليه روانى و اخلاقى و شخصيتى او به نفع ارباب قدرت است .
مذهبى كه خدا در آن آفريدگار، پروردگار ورب وخالق نيست بلكه يك قاضى خشن و يك حاكم شرع بى نهايت است كه عقل و شعور بندگان خود را برسميت نمى شناسد وآنان را سفيه مى داند و مى خواهد ريز و درشت حيات شخصى وسياسى و اجتماعى آنها را از چگونه غذا خوردن و چگونه دفع كردن و چگونه فكر كردن وچگونه عشق ورزيدن و چگونه نفرت داشتن را از ازل تا ابد به مد د ولى فقيه و حاكم و خليفه و امام در دست داشته باشد و براى تحكيم قدرت خود بريدن دست و پا و در آوردن چشم و زبان و سنگسار و امثالهم را در اين جهان، و دوزخ شعله ور را در جهان ديگر مشروع و مقرر وبا آيات اسمانى ممهور نموده است. اين نگرش و اين شريعت و اين دستگاه فكرى اره اى است كه نه تنها به مردم و توده هاى پيرو رحمى نخواهد كرد، بلكه در نهايت محور اصلى خود را نيزاره خواهد كرد و خواهد بلعيد و تبديل به تفاله خواهد نمود . اين چنين نگرشى به هر رنگى كه باشد ، از رنگ سياه غليظ تا رنگهاى شاد نارنجى و سبز و آبى ، نهايتا ادامه حيات خود را در نفى دموكراسى حاصل رنج و تجربه انسان زمينى خواهد يافت و به بر پائى حكومتى مذهبى حال يا از نوع سلطنتى و يا از نوع جمهورى هائى كه مانند حكومت ايران يك فقيه براى تمام عمر زمام قدرت را در دست دارد همت خواهد گماشت.
ـــ اما نوع ديگر، مذهب وطريقت مردم است، مذهبى كه مردم به عنوان سقفى فلسفى و وسيع براى تنفس، و پلى براى رابطه روحى و شخصى خود و فارغ از سرخرهاى دولتى و حكومتى، درحيطه آن احساس امنيت و آرامش مى كنند. نمى خواهم ذهنى با قضيه برخورد كنم و بگويم كه شاهان و اميران، لشكريان خود را از كرات آسمانى مى آوردند و آن چند ميليونى كه به پيشوازامام خمينى رفتند همراه خود امام از ماه آمده بودند ، نه! انها بدون ترديد از مردم بودند، واعتقاد نگارنده اين است كه مردم را بايد دوست داشت اما از مردم با تمام تقدس تاريخى اش نبايد تصويرى ذهنى درست كرد، اما نكته اين است كه اگرهمين مردم مقدس و غير ذهنى را را به حال خودشان بگذارند و بازيچه دست مكتب و سياست نكنند، مذهب مردم، مذهب دوستى و اخلاق و محبت خواهد بود و نه مذهب جنگ و لشكر كشى. من اين را نه تنها به طور تئوريك در متون فراوانى كه از نظر گذرانده ام، بلكه طى بيست و نه سالى كه در ميان مردم و بر خاك ميهن خود زندگى كردم به طور تجربى احساس كرده ام.
(7)
مذهب مقوله اى سهل و ممتنع است ، در برخورد با آن فارغ از خوش آمدن يا بد آمدن بجاست كه مقدارى از حقايق تئوريك والبته ارزشمند، به حقايقى ساده و گاه پيش پا افتاده كه مى شود لمسشان كرد نزديك شويم. ميلياردها انسان تا حالا متولد شده اند و مرده اند و اگر خداى ناكرده بلائى بر سرزمين نيايد، وجان سالمى از دست حاكمان مخبطش بدر ببرد، به حول و قوه الهى وهمت شبانه ى انسانها، ميلياردها ميلياردتن ديگر هم متولد خواهند شد و خواهند مرد تا بقيه بتواانند متولد شوند.
آدمها براى زنده بودن به نان و آب وهوا و غذا وفعاليت جنسى، به آزادى و شغل، به كتاب و روزنامه و شعر و موسيقى به دارو ودرمان به سقفى بالاى سر و فرشى زير پا وچيزهائى از اين قبيل نيازمندند. اما اين تمام قضيه نيست. ممكن است عده اى بشورند كه همين ها كافى است! ولى من با اين كه مسيحى نيستم حرف مسيح را واقعى و زيبا مى يابم كه گفته است:
فرزند انسان تنها به نان زنده نيست.
نه فقط واقعيت هاى مذهبى وفلسفى، بلكه واقعيت مادى زندگى انسانها، از همان آغاز و حتى از دوران اجداد نئاندرتال مى گويند كه اينها كافى نبوده وآدم حتى قبل از آنكه كاملا آدم شود به دليل نيازهائى واقعى و بدون انكه پيغمبرى از اسمان نازل شده باشد، و يا فقيهى خرخره كسى را چسبيده باشد، خودش پيامبر طبيعى خودش شده و مذاهب طبيعى و خاكى اوليه خودش راپديد آورده. تابوئيزم، فيتيشيزم، آنيميزم و دهها و صدها نوع مذهب طبيعى و نه آسمانى ، حاصل نيازهاى بشر آغازين به چيزى فراتر از خور و خواب و خشم و شهوت، والبته در رابطه با اين پديده ها بوده است.
نظريه اى مشهور هست كه مى گويد ترس و مرگ و ناتوانى خالق مذهب بوده است. مى توان اين نظريه را پذيرفت و گفت اشكالى ندارد وبادا كه چنين باشد!. مذهب سپر دفاعى آن جد بعد از نئاندرتال ما در برابر اين پديده ها بوده وبه او نيروئى كم يا زياد براى مقابله روحى با اين وجودها در آن دنياى تراش ناخورده آغازين كه انسان شايد بيدفاع ترين موجود آن بود داده است. اما تمام قضيه اين نيست و اوضاع عوض شده و برداشتها و مفاهيم ديگر گون شده اند:
ترس براى انسان انديشمند امروزى جاى خود را به اعجاب و حيرت داده است، من فكر مى كنم ديگر نمى شود ترسيد و باور كرد كه خدا بندگان خودش را مثل هيزم و بى رحمانه مى سوزاند ( و اگر چنين اشاراتى وجود دارد كه دارد انديشمندان مذهبى زودتر بايد فكرى براى تفسير و تاويل آن بكنند كه جدا مايه آبرو ريزى است).
انسان امروزى، ديگر به مرگ چون گذشته و تنها از زاويه ترس نگاه نمى كند. در روزگار ما مرگ يكى از بحث انگيز ترين موضوعات، نه تنها در حيطه مذهب، بلكه در حيطه هاى فلسفه و روانشناسى و يكى از موضوعاتى است كه بسيارى از آثار ادبى روى آن تكيه دارند( و من خود دهها شعر در رابطه با مرگ سروده ام) اينجا يكى از نقاط اتكاى غول آساى مذهب است كه بايد بويژه در سطح عمومى و مردم به آن توجه داشت. گرفتارى هاى عادى و در بسيارى اوقات كم ارج و پيش پا افتاده زندگى چندان فرصتى به ما نمى دهد كه به زندگى و نيز پديده مرگ بينديشيم و نيمه شبى با فراغت و آرامش و ايستاده در زير صورتهاى فلكى غول آسا و آسمان سنگين از ميلياردها ستاره و درك كوچكى خود، مثل مولانا زمزمه كنيم:
زكجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به كجا ميروم آخر ننمائى وطنم
يا مثل سهراب سپهرى از خودمان بپرسيم:
چرا من اين قدر كوچكم؟
يا مثل پابلو نرودا شاعر كمونيست و انديشمند بزرگ با حيرت زمزمه كنيم:
چه كسى خورشيد را بيدار مى كند؟
وقتى در رختخواب سوزانش خفته؟
در موسيقى كائنات
آيا زمين مثل يك زنجره مى خواند؟
آيا گياهان در رؤيا شكوفه مى دهند؟
با اين همه مساله سر جاى خودش هست و هميشه بحث انگيز است. ما ميلياردها سال به هيئت كنونى نبوده ايم. در فرصت اندكى زندگى ميكنيم، آميزه اى از ماده، گوشت و خون و عصب و چند حس كه با آن جهان پيرامونمان را حس مى كنيم و بعد بايد بميريم، به طور قطعى بايد بميريم و تا دامن جنون آور ابد و بى نهايت، نباشيم، مثل يك ريگ كه در دريائى فرو رود، اينجاست كه مذهب پل مى زند و تنها پلى كه وجود دارد پل مذهب است، ممكن است ما با نوعى اپيكوريسم و يا هدونيسم و يا كلبى مسلكى بگوئيم ولش كن! ولى مجموع انسانهاى يك جامعه نمى توانند اين چنين بينديشند و در همين جا نگاه مذهبى و اعتقادات مذهبى به كمكشان مى آيد و اگر در اين ميان ولى فقيه سر و كله اش پيدا نشود مذهب چيز بدى نيست. ناتوانىهاى انسان معاصر هم ديگر از نوع آن ناتوانىهاى گذشته نيست اما با توجه به شناخت كنونى خود از جهانى كه مرزهايش مشخص نيست و انديشه در آن راه گم مى كند هنوزنگاه فلسفى ــ مذهبى راهنماى جمعيت عظيمى از انسانها بسوى گذرگاههاى ناشناس و خدائى است كه نه حاكم شرع و قاضى بلكه سقفى بسيار وسيع و فراتر از تمام مذاهب و هوائى براى تنفسى فلسفى است .
بجز اينها نه مذهب معمول و بازيچه قدرتى كه طبعا از آن فرارى هستيم، بلكه مقوله مذهب به عنوان پديده اى اجتماعى و فرهنگى جاى تامل دارد. روانشناسى در روزگار ما حيطه هاى وسيعى را در رابطه با مذهب كشف كرده است و بر جسته ترين روانشناسان در اين باره حرفهائى نو در باره انسانى دارند كه در بيرون از خود ادامه دارد و نمى شود او را تنها در پيكره مادى و كنش و واكنشهائ مادى اش بررسى كرد. در حيطه فرهنگ و در جايگاه بزرگان و انديشمندان مى توانيم بشنويم و بخوانيم كه بخش عظيمى از فرهنگ سودمند و انسانى بشريت ريشه هاى مذهبى دارد و با حذف اين پايه هاى مذهبى ما قرنها به عقب باز خواهيم گشت. به قولى، نخستين مناديي كه فرضا ندا داد كه:
كشتن انسانى بى دفاع كه در زير درخت به خواب رفته است( به سوداى ربودن رخت و لباس و ابزارش) ممنوع است و تو با كشتن او و غارت اموالش پا به حريمى ممنوع گذاشته اى ، منادى مذهب و انديشه مذهبى بود و از همين زاويه جهان اخلاق پايه گذارى شد ، وهنوز هم شاهديم كه با حذف مذهب جهان اخلاق در قسمت اعظم خود به لرزه مى افتد و...
صحبت در اين باره مفصل است و در ظرفيت اين ياداشت نيست اما اگر بخواهم خلاصه كنم ما با سه جنس از مذهب روبروئىم:
مذهبى كه ابزار حكومت و بازيچه دست قدرتمندان است
مذهب ساده مردم كوچه و بازار به عنوان مقوله اى شخصى وانسانى و اخلاقى
مذهبى كه برجستگان فكرى مردم در افقى ديگر سعى در شناخت و كشف آن دارند.
مى دانم كه در همين جا مى توان دريچه بحث ديگرى راباز كرد و ساعتها گفت و نوشت، اين را مى گذارم براى فرصتهاى ديگر اما به عنوان نظر و اعتقاد شخصى و در رابطه با مقوله مذهب و لامذهبى و بر اساس تجارب شخصى بويژه در رابطه با ظهور جمهورى ولايت فقيه به نظر من در رابطه با نخستين نوع مذهب بايست كاملا لامذهب بود و به هيچ وجه به اين ابزار هولناك كه به قول پاز :
شيره زندگى را از درون استخوانهايمان تلمبه مى زند
لحظات زندگى را به پشيزهائى از گه ناب ومجرد تبديل مى كندو...
تن نداد و با تمام قوا بر عليه آن شوريد.
به اعتقادات شخصى و مذهبى مردم بايد احترام گذاشت در نهايت از ميان درياى مواج همين اعتقادات و كنش واكنشهاى پيچيده بوده است كه راه طريقت گشوده شده و عارفان و بزرگان ادب و فرهنگ ملى ما سر بر آورده اند. حافظ و مولوى و خيام و عين القضاه در همين پهنه سر بر آورده و در همين پهنه حفظ شده اند.
و سومين حيطه؛، حيطه تكاپوى فرهيختگان دانش و فلسفه و هنر، آوردگاهى است كه در آن مى توان به سوى مقصدى اگر چه دور دست، براى به دست آوردن پاسخ جنگيد . سومين حيطه دريائى است كه اگر علاقه داشته باشيم مى توان براى به دست آوردن حقيقت، فارغ از بساط فقيه و سادگى معصومانه عوامانگى، سر در امواج آن فرو برد و به بيان حافظ زمزمه كرد.
عشق دردانه است و من غواص و دريا ميكده
سر فرو بردم خدايا تا كجا سر بركنم
گرچه گرد آلود فقرم شرم باداز همتم
گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم...
اسماعیل وفا یغمائی
21 اوت 2005

۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

به یاد شهید راه آزادی علی امیر کبیر یغمایی




امیر
سی و دو  سال از سفرت گذشت.وقتی در برابر پدر ومادر و در مقابل حرم هشتمین امام شیعیان و با حکم و فتوای آخوندها به دارت کشیدندتو تازه بیست سالت شده بود و من بیست و هشت ساله بودم.حالا من شصت ساله ام ساله ام وکم کم دارد سی و چهار سال میشود که راهها و روزها را میسپرم. در این سالهاهمه چیز عوض شد، همه چیز جز سنگینی پیکر بالا بلند تو بر شانه های من و نگاه من به شانه های کسانی در کنار من، کسانی مثل آل اسحاق و دها و امثال آنها که یک تنه سالهاست پیکرهای تمام برادران شهید خودشان را بر دوش میکشیدند و می دانم و نیز میشناسم که امثال اینان فراوانند، فراوان فراوان که جمهوری اسلامی در یک چیز عدالت را رعایت کرده است وآنهم رعایت این عدالت که هر خانواده ایرانی می تواند یک یا چند جسد را داشته باشد.
حرفها زیادست امیر
در این سالها همه چیز تجربه شد!همه چیزومنجمله ماهیت دین و خدای دین و نیز حکومت مذهبی و نیز الترناتیوی که داعیه بر پائی جهانی و زاد بومی دیگر را داشت !احتیاجی به خواندن نیست هرچند بسیار خواندیم و دانستیم ولی اجساد دهها هزار تیرباران شده و بر دار کشیده شده منجمله به  حکم شیخ و کتاب شیخ و دین شیخ و خدای شیخ و جهانی سوگ و غم به حساب نیامده از تمام کتابها بهتر سخن گفتند و می گویند. و از جمله این غمهای به حساب نیامده غمهای مادریاز زمره مادران ایرانی بود که پس از بر دار کشیدن تو به دنبال جسد تو که در خیابانهای مشهدو در زیر ضربات چوب و سنگ بر خاک و خون کشیده شد راه سپرد تا پیکر تو را باز پس گیرد و بخاک سپاردو هر سال بارها دویست فرسنگ راه رااز قلب کویر از یزد تا مشهد طی کند و بر سر مزار ویران شده تو آید و سنگی بر خاک تو نهد و گریان باز گردد تا یازده سال بعد، مرگ او را از این همه رنج رها کند. این رنج یک شهید داده است تا مادران چند شهید داده چه از سرگذراندند.
من اندکی از حکایت بسیار تو را شنیدم. سالها قبل آخرین نامه های تو را خواندم و نیز گزارشهای یاران زندانی ات را و رنج مضاعفی را که کشیدی و نیز ماجرای آخرین روز زندگی ات را که شجاعانه و با در هم کوبیدن تنی چند از جلادانت در صحن بند زندان وکیل آباد همان زندانی که من در دوران شاه مستاجر آن بودم، تو بسوی نخستین روز مرگ می رفتی و من نخستین روزهای غربت و هنوز این ایام ادامه دارد.
علی امیر کبیر یغمائی. هفت تیر 1361. مشهد
پس از تو نام تو بر بسیاری از نوزادان خاندان و فامیل نهاده شد ولی هیچکدام به من نمی باوراند که تو زنده ای. من مرگ را هیچوقت باور نداشته ام ولی مرگ جسم واقعی است. در تمام این سالها فقطسالی چند بار تصویر ترا می نگریستم زیرا نگریستن به سیمای تو را تاب نمی آوردم نه بخاطر تعویض و دگرگونی اندیشه و مرامی که روزگاری من و تو هردو سرخوش از آن بودیم، بخاطر چیزهای دیگر، و گاه ساده. گاه تصویر کشتی گرفتن با تو در پشت بام خانه،تصویر تو در مبارزه با حریفان برای تصاحب مقام قهرمانی کونگ فو، تصویر تو بر دامنه کوهی که نگران لغزیدن من بودی،روزی که از راز عشق خود به ناهید   با من و قاسم مهریزی سخن گفتی، عشقی که در دهان توفان به سرانجامی نرسید و..و..و. در طول این سالها چها که گذشت و از سنگینی پیکر تو کاسته نشد.تن توبه زمین پیوست و بر جا ماند.همواره بر جا ماند تا علیرغم تمام تنشهای سیاسی ومرامی تعهد نخستین همه ما را که در نخستین گام تعهدی انسانی و اخلاقی است به ما یاد آور شود که بدون این تعهد اخلاقی نه مرام را میشود تحمل کرد و نه سیاست را و نه میشود این همه رنج را تاب آورد.
از سنگینی تو سخن گفتم ولی چند سال   وقتی در داخل کشور مردم ایران بر علیه جلاد خروشیدند یکمرتبه احساس کردم تو دیگر بر شانه های من سنگینی نمی کنی.  وقتی میبینم مردم ما  زنده اند و با نمایندگان واقعی و نه پوشالی شان در رزمند می دانم تو زنده ای.تو رفته بودی امیر و رفته ای.  ولی تو در میان مردم زنده ای، مردمی که با تیتر یک مجاهد برای ازادی آنان جنگیدی و جان دادی. مردمی که فارغ از رهبری این و آن و چند و چونشان و اختلافات اپوزیسیون بر سر مرام و مسلک و رهبر و برنامه و اینکه هنوز ما متوجه نشده ایم در مرحله کنونی تنها سایه مشترک پرچم ایران و کلام واحد آزادی است که می تواند ما را تبدیل به توفان کند، نشان دادندند زنده و زنده ترینند و هیچکدام از کشتگانشان خون خود را در شنزار فرو نریخته اند وتک تک کشتگانشان در میانشان زنده اند هنوز ماجراها در پی است که از درون این توفان اگر چه موقتا به زنجیرش کشند توفان اصلی در حال زاده شدن است که برای نخستین بار تمام ملت در برابر حکومت خون آشام ایستاد و نفرت خود را با خون و فریاد مهر کرد. امیر دعا کن که رودی از هوای ایران و تازگیهای آنرا بر مشام من و ما در فاصله چند هزار کیلومتری فرو ریزد تا بتوانیم بدانیم در کجای زمان و جهان ایستاده ایم. می بوسمت امیر وپدر را و مادر را وبرادران و خواهران ابوالحسن و بهروز و فرح و یغما دخت را و دیگرانی را که در این سالها به سفر رفتند. اسماعیل
 -------------------------------------------------------

 شبگاه وقتی ماه میبارد. به یاد علی امیر کبیر

علی امیر کبیریغمائی نفر دوم سمت راست. یزد


شبگاه وقتب ماه میبارد
اسماعیل وفا
به یاد برادرم امیر
شانزده تیر سال هزار و سیصد و شصت و دو
از مجموعه شعر منتشر شده حصار


شب گاه وقتی ماه می بارد
با قطره های روشن مهتاب
در سایه تاریک نخل پیر
در مهمانی اشباح خونینی که میرقصندم اندر یاد

من دشنه یاد ترا از سینه خود میکشم بیرون و در فواره های خون
رقص ترا بر دار میبینم
در قاه قاه خنده مشتی پلید گول سنگین دل

علی امیر کبیر یغمائی آخرین نفر . خاش 1342

که پای می کوبند بر این خاک
رقص ترا بر دار میبینم
زیر نگاه وحشی خورشید تابستان هفت تیر
و ضربه های قلب تو
با ضربه های اخرین قلب ان فرتوت ان بیمار
که دوخته چشمان خود ناباورانه بر فراز دار
در گوشهایم مینوازد تلخترف سنگین ترین سمفونی مرگ و هراس و درد را هر دم
ودر سکوت دشت
آوای او در گوشهای من هزاران بار میپیچد
ای وای کشتندش
در ماه و دشت و ابر هم فریاد میپیچد
ای وای کشتندش

انگاه
رقص هزاران روح خونین در ضمیر خسته ام اغاز می گردد میان دشت در مهتاب
***
شبگاه وقتب مبرود از نیمه و مهتاب می میرد
و سایه تاریک نخل پیر را تاریکی صحرا فرو گیرد
من دشنه یاد ترا در سینه خود می فشارم باز
واواز خوانان باز می گردم ز راهی دور

علی امیر کبیر یغمائی.یزد. 1356.نشسته جلو. در ازادی من از زندان

***
روزی فراز آید
در غرش رعدی که خواهد تاخت از این خاک بر این خاک مرگ آور
من میکشم از سینه خود تیغه خونین این خنجر
تا در نشانم باز
بر گرده خصمان
تا آنزمان
این تیغه هرچندم به سینه سخت آزارد
اما مرا از مرگ تا آن لحظه آن میعاد
دانم نگه دارد
______________
عکسهائی از امیر
عکس اول نفر دوم از سمت راست سال 1351
عکس دوم آخرین نفر.خاش سال 1342
عکس آخر
نفر نشسته سال 1356 یزد

۱۳۹۳ تیر ۶, جمعه

جواب ابرا هیم در دفاع از اسماعیل و جواب اسماعیل به بزغائیل

من همانطور که قبلا نوشته ام علیرغم اعتراض بسیاری خوانندگان  تمام مقالاتی را که علیه من درج میشود در دریچه نشر میدهم تا تعداد بیشتری مرا بشناسند و مضار مرا دریابند و از من دوری کنند! که بقولی
با صد هزار مردم تنهائی
بی صد هزار مردم تنهائی
.انسان حتما محترمی مهرداد امینی (که من نمیدانم کیست احتمالا مستعار) لطف کرده و مقاله ای قلمی فرموده تحت عنوان جواب ابرا هیم در دفاع از اسماعیل  و تصاویر «پنج تن آل عبا»را هم بالای آن زده ،وزحمت فراوان کشیده که همانطور که حضرت اسماعیل ذبیح الله تخم ترکه حضرت ابراهیم خلیل الله  بود مرا که اسماعیل هستم به ابراهیم خدابنده عضوقدیمی و مسئول سابق مجاهدین که سالها در همین مقر مهر تابان در پاریس به خدمت مشغول بودبچسباند و خر خودش را براند.
حرفی نیست! .هر چند بنده تریاک نیستم که بر سر وافور بچسبانید و پک بزنید و نشئه توحیدی بشوید ولی بخل چرا؟ بچسبانید !  اگر میتوانید!، اما روی دو نکته هم بخاطر خدا وخود امام غایب و عیال محترمش [که به نقل از مرحوم کفعمی،  که در کتاب  مصباح نقل کرده ، همسر حضرت یکی از دخترهای ابی لهب است.( نجم الثاقب، ص325)  ،که من هم با اینکه سئوال دارم چرا با دختر ابی لهب ازدواج کرده ولی به تجربه  سالیان قبول دارم  حرف  کفعمی را!]،کمی فکر کنید .اول اینکه چرا «این همه عضو»از نر و ماده، و منجمله اعضای برجسته و منجمله محافظ اول رهبر، مسعود خدا بنده ،مام رسول به دامن رژیم شتافتند؟ راستی چرا؟ چرا این همه پیوستن و بریدن وغیره؟ چه مشکلی وجود دارد؟ دوم اینکه متاسفانه شما فکر میکنید «انقلابی» و «مترقی» هستید عزیزان . نیستید سالهاست که نیستید. نه انقلابی هستید و نه مترقی، مدتهاست یک مشت قدرت طلب سرگردانید که به هر طنابی چنگ میزنید و هر مرزی را در مینوردید تا از لحاف ملا چیزی هم گیرتان بیاید و در این مسیر تمام پرنسیبها را به گلاب خلص عقیدتی  سیاسی آغشته اید بطوریکه از چند فرسنگیتان نمیشود رد شد.، و چون به نحو ابلهانه ای خود را شاخص انقلاب و ترقیخواهی و محور آنها میدانید با این محور بقیه را محک میزنیدو متر میکنید و روضه انقلاب میخوانید.شما اگر مترقی و انقلابی نیم بند هم بودید  به دست بریده ابوالفضل قسم و به کاکل پر غبار ملت شریف و رنجدیده ایران سوگندهزاران چون من و خود من با افتخار در خدمتتان بودم تا در خدمت ملت و میهنم باشم ولی افسوس که خراب کردید و بد جوری هم .پس کمی روی این مسئله فکر کنید.و حالا از مقاله آقای مهرداد در مورد من بهرمند شوید . اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۳ تیر ۳, سه‌شنبه

سبیل هم سبیل مقاومت! اسماعیل وفا یغمائی



سبیل هم سبیل مقاومت!
اسماعیل وفا یغمائی
به طواف کعبه رفتم که ندا رسید بیلاخ
که تو در برون چه کردی که درون خانه آئی
با اندکی تغییر با اجازه  فخر الدین عراقی
**
سایت محترم افتابکاران در قسمت اخبار روز بالای تیترزندانی سیاسی دهه ۶۰ علی معزی طی بیانیه ای همبستگی خویش را با اجتماع بزرگ ایرانیان در پاریس اعلام داشت و خواهان شرکت عظیم هموطنان در آن شد عکس بسیار زیبائی از مهر تابان آزادی مردم ایران نشر داده و کنار آن بیانیه ده ماده ای ایشان را با خط زیبای نستعلیق در معرض دید عموم قرار داده. خواندن این مطلب و دیدن تابلو مرا بی اختیار به یاد یک عدد سبیل بسیار بسیار درشت انداخت که از زیر آن همه چیز را حتی  تریلی و قطار را هم میتوان رد کرد. 
بی اختیار زیر لب  ماشالله ای گفتم وزمزمه کردم سبیل هم سبیل مقاومت !و در حالیکه احساس میکردم خودم هم زیر این سبیل محتشم قرار دارم قلم برداشتم و شروع به نوشتن کردم. 
***

ماانواع و اقسام سبیل را دیده و شنیده بودیم ولی با مشاهده تابلوی بیانیه ده ماده ای که برای مراسم ظفر نمون امسال در ویلپنت که حتما چشم و گوش وسر همه دشمنان و مخالفان و منتقدان(از بریدگان گرفته تا وادادگان و توابان که بدون شک همه هم اطلاعاتی هستند) را کر و کور خواهد کرد زمزمه کردیم« ای والله بابا ! سبیل هم سبیل مقاومت!»
توضیح میدهم و قبل از توضیح تاکید میکنم  از انجا که فیل فیل میزاید و موش موش! و نه کبوتر افعی میزاید ونه افعی کبوتر،کارکردهای سی وسه ساله و اخلاقیات و منشهای روز به روز مقاومت در درون خود اگر نه صد در صد بلکه تا حدودی!نشانگر حکومتی است که انشالله در آینده بر پا خواهد کرد.


مقاومت ظفر نمون و بدیل بی بدیل در بند اول  اعلام فرموده اند  

یک جمهوری بر اساس رای و انتخاب آزاد مردم 
بنده میخواهم عرض کنم:
 فرض کنید سازمان و تشکیلاتی باشد! که سی سال است بر پایه رهبری عقیدتی میچرخد، و اعلام شده که جز به خدا به هیچکس پاسخگو نیست وتمام اهرمهای کلیدی در دست خودش و جانشین و عیال است و بر اساس محتوا و اسمش، عقیدتها را  البته به لطف خدا و اهرم تشکیلات رهبری میکند! و بقیه احتیاج ندارند در اساس عقیده ای داشته باشند و میتوانند راحت بکارهایشان برسند چطور میتواند حرف از رای و انتخاب آزاد بزند. معنی اش این نیست که معتقد نیست. البته البته معتقد است ولی   در اساس احتیاجی نیست. شما مقایسه بفرمائید ولی فقیه یا ولایت فقیه فلان فلان شده چون در فقاهت ملا شده میگوید:
من ولی هستم
 و در ضمن کنار خودش تعدادی ولی فقیه مختلف دیگر را قبول میکند. حلا به اجبار یا اختیار! ولی رهبر عقیدتی  خیال ما را راحت کرده اساسا ما عقیدتها را به ایشان سپرده و او عقاید را رهبری میفرماید و ما آزادیم بکارهای خودمان برسیم.در ضمن یک اصطلاحی هم در گذشته از جائی به گوش فقیر خورد که بجای مردم فرمودند «توده های بیهوده» حالا این توده های بیهوده چطور حق رای و انتخاب آزاد دارند خدا خودش اگاه است و بس.

در بند دوم فرموده اند 
جدائی دین از دولت!

بنده میخواهم عرض کنم فرض بفرمائید در عالم خیال و مثال سازمان و تشکیلاتی که قلب تپنده مقاومت است! و اعلام کرده جامعه بی طبقه توحیدی را در سطح کره زمین بطور ارمانی و دور دست بر پایه اسلام شیعی میخواهد بر پا کند .و ملاک و معیارش هم ظاهرا آقا امام زمان صاحب زمین و زمان است!حتی برایاهالی شیکاگو و سانتیاگو! وهمه چیزش حتی بنظرم بطور ظاهری هم که شده از روسری و نماز و روزه و یا لیتنی گفتن، ولیست شهدا به امام زمان تقدیم کردن و مراسمهای سینه زنی و روضه خوانی و شروع مراسم نوروزش با قرآن، آمیخته، و روسری خانمها پس از سی سال خارجه نشینی تکان نخورده ودست دادن زن با مرد از بالا تا پائین ممنوع و حرام است و خلاصه هر چه دارد از اسلام و مذهب دارد، چطور میتوان بباوراند که دین را از دولت میتواند جدا کند و من فکر میکنم برای اینکه ما کمی در این غربت شاد شویم دارد مزاح می فرماید.چون هر چه دارد از اهرم دین دارد و هر چه کرده با روغن دین چرب کرده و بحمدالله تعالی موفق هم شده است.

در بند سوم می فرمایند 
برابری زن و مرد

بنده فضولی میکنم.میبخشید! از وضعیت داخلی تشکیلات که مدتهاست در تئوری و عمل اعلام شده زنها فراتر از مردند !و در شورای رهبری حتی یک عدد حتی یک عدد مرد به درد بخور هم وجود ندارد که بگذریم! و این خود نشان میدهد زن ومرد مساوی نیستند که هیچ، اما سئوال اصلی این است که زن و مرد مساوی هم که باشند  در رابطه با مقام معظم رهبران آیا حقوقشان مساویست یا فقط در این تساوی زن و مرد با هم مساویند که در اشرف و لیبرتی بمانند و هزار بلا به تساوی سرشان بیاید ورهبران و اطرافیان در خارجه البته بطور مساوی از مساوات آنها در ان جهنم دفاع کنند تا البته در خدمت تساوی رهبری باشند و بس. خلاصه سئوالات بسیار زیادی در این زمینه برای آدمهای بی همه چیزی مثل من وجود دارد که قابل تامل است

دربند سوم تحریر فرموده اند
لغو حکم اعدام

انشالله که اینطور است اما قبل از ان یک توضیحی در باره  زمزمه های ناخوش و صدها و هزار بار تکرار شده  که:

«هر کس ببرد حکمش اعدام است! ولی رهبری میبخشد!این پدر سوخته بریده را بدهید دست من تا ببرم ترتیبش را بدهم! ماجرای محاکمه مجاهد گرامی علی زرکش! نقد وموضع گیری روشن و محکوم کردند تیربارانها و کشتارهای اوایل انقلاب و بخاک و خون کشاندن سران و مسئولان رژیم سابق در دادگاههای خلخالی و بخصوص تهدید این بنده خدا خانم اقبال که اخوی فرموده مساوی آن جاسوسه المانی است و دارد مدارک لازم را برای محاکمه او جمع میکند»
 بدهید تا ما بتوانیم این لقمه تاریخی را قورت بدهیم و از شک بین دو سه خارج شویم.


در بند چهارم افتخار داده اند که: 
کثرت گرائی

در باره این یکی باید گفت جدا به به به به..کارکرد سالیان مقاومت عزیز نشان میدهد که در باره این یکی هرکس شک کند حتما حرامزاده است، چون بدیل بی بدیل، نشان داده است تا چه اندازه کثرت گراست!! و چقدر در کثرت گرائی ظرفیت دارد!! منتها من میخواستم خواهش کنم برای اینکه آدمهای شکاک که در حرامزاده بودن! اطلاعاتی بودن! تواب بودن! و فساد اخلاقشان در کودکی و نوجوانی و پیری شکی نیست، دبه در نیاورند لطفا لطف کنید! و یک چند تائی از کثرت گرائی خودتان بجز تکثر پارلمانترها و سیاسیون غیر ایرانی! که هر روز هم  الحمدلله کثیر تر میشوندنمونه بیاورید و چند سازمان یا شخصیت سیاسی غیر خودی ایرانی را که تائیدشان میکنید اعلام بفرمائید تا قضیه ختم شود و همه بدانند که نه تنها بهترین خربزه خربزه مشدی و بهترین گلاب گلاب قمصر کاشان است بلکه بهترین کثرت گرا هم شما هستید.


در بند ششم افتخار داده اند که: 
اعاده حقوق ملیتهای تحت ستم:

در باره این یکی من بحث نمیکنم. امیدوارم حقوق ملیتهای تحت ستم اعاده شود ولی همچنین امیدوارم در مراسم ظفر نمون بجز آن سیصد و شصت و چند انجمن اخیر التولد که البته نمایندگان ملت ایرانند و همه باور میکنند!چند تا از نمایندگان واقعی ملیتهای حقیقی جغرافیای حقوقی ایران بیایند و صحبتکی بکنند و نیزبعنوان نمونه نظرتان را در باره شاخصترین چهره و نماینده کردهای شجاع و شریف ایران زنده   یعنی بزرگترین ملیت حقیقی کرد و حقوقی ایرانی،شاد روان   دکتر عبدالرحمان قاسملو بیان بفرمائید که ایشان بالاخره خادم بود یا خائن . در ضمن یاد آوری میکنم که نمایندگان ملیتها کسانی هستند که واقعا نماینده باشند! و مثلا من با اینکه پدر و مادرم فارس هستند و کوشش قابل ستایشی در پدید آوردن من انجام داده اند فارس هستم ولی نماینده فارس ها نیستم بدین ترتیب نمایندگان ملیتهای تحت ستم هم باید از آن ملیتها باشند و هم ان ملیتها بشناسندشان و خودشان انتخابشان کرده باشند و نه من و شما.


در بند هفتم توشیح نموده اند: 
فرصتهای برابر اقتصادی

انشالله! انشالله روزی برسد که همه فرصتهای برابر اقتصادی داشته باشند و مخصوصا من فضولی و یاد آوری میکنم طوری بشود که امکانات اقتصادی که در خدمت رهبران نازنین قرار دارد از لباس و خورد و خوراک و ماشین وخانه و سایر خرد و ریزها با اعضا و هواداران یکسان باشد و رهبران اینقدر پائین تر و سخت تر از اعضا و هواداران زندگی نکنند و خودشان را با زهد بیش از اندازه آزار ندهند که ما راضی نیستیم.
  تاکید میکنم که من هیچ شکی ندارم که حتی امروزه هم امکانات اقتصادی که در خدمت رهبران هست بسا بسا کمتر از اعضا و هواداران است و رهبران به شیوه مولا علی چنانکه میبینیم و در جلسات و سخنرانیها شاهدیم لباسهای ارزانقیمت مندرس میپوشند وشبها و روزها غذایشان نان خشک و ماست و پنیر است  وبه همین دلیل برخیشان مجبور شده اند دندانهایشان را که به دلیل خوردن نان خشک و سفت شکسته تعمیر و تعویض بکنند که بخدا کسی راضی نیست و خود مولا هم راضی نیست این همه بخود سخت بگیرید. و این سخت گیری شما بخود ما را به این شک دچار میکند که فردای پیروزی باز هم این ماجرا ادامه داشته باشد وشما و دیگران در یک فرصت برابر اقتصادی قرار نگیرید که این درست نیست. 

در بندهشتم میفرمایند 
یک قوه قضائیه عادلانه   مستقل

این دیگر عالی است و من همینجا به دکتر قصیم و جناب روحانی و مصداقی و اقبال و خودم و تمام کسانی که در این سالها دور از چشم رهبران گرامی مقاومت مورد تهدید و تهمت قرار گرفته اند  تاکید میکنم  با اتکا به بند هشتم سریعامشغول نوشتن دادنامه های خود بشوند تا در این دادگاه عادلانه و قوه قضائیه مستقل ببینیم کدام بی پدر مادر بیشرفی فارغ از چشم قاضیان عادل و قوه قضائیه  مستقل واتهامات فراوانی از قبیل:
 «زمینه سازقتل عام ، همتای لاجوردی، مزدور، اطلاعاتی، تواب، پول بگیر»و امثال اینها را به یک عده تبعیدی و پناهنده سیاسی و مبارز حقوق بشر زده است. مخصوصا به خانم اقبال تاکید میکنم سریعا بجنبد که اگر دیر بجنبد صفی به طول سی و سه سال در برابرش خواهد بود که جمعیت عظیمی از مردگان و زندگان مورد توهین و تهمت قرار گرفته در آن منتظر النوبت خواهند بود و انشالله در سایه «دو فرشته رحمت و رهائی» همه به حقوق تضییع شده خواهند رسید و تهمت زنندگان بی پدر و مادر عادلانه محاکمه خواهند شد والبته بعد ما رضایت خواهیم داد که ولشان کنند و بروند دنبال زندگیشان چون ما که مثل آن بیشرفها نیستیم ما فقط منتقدیم و نظر و نیت مان خیر است و اصلاح در حد توانمان. همین و بس.
 
در بند نهم مقرر نموده اند 
ما خواهان یک ایران غیر اتمی هستیم

در این شکی روا نیست چون کل چرخش دیپلماتیک بین المللی مقاومت عزیز، روی این پاشنه میچرخد و هر از چند بار یکبار با جلسه ای کنفرانسی دو سه تا از  پروژه های اتمی آخوندهای سگ مصب را افشا میکند و باعث سرور و خوشحالی میگردد بنابر این روی این یکی بحثی نیست.


بند دهم روی تابلو نیست 
نمیدانم چرا؟ احتمالا در مراسم بعنوان سورپریز اعلام خواهد شد و خواهیم دانست اما میخواهم بگویم:

ای عزیزان !
جدا ماشالله به این سبیل که همه چیز از زیر آن رد میشود منجمله کارکردهای سی و سه ساله و منجمله رد کردن زیر سبیلی و بی پاسخ گذاشتن این همه گزارش از جمالی،مصداقی، کمال رفعت،حنیف حیدر نژاد، رضا گوران،و بسیاری دیگر که انگار نه انگار، و البته بنده مطلعم  و واضح و مبرهن است که اینها همه قصه امیر ارسلان نامدار و فرخ لقای خالدار !!است و اصلا اتفاق نیفتاده!! و همه کشک است و دوغ و دروغ! ونباید پاسخ داد و همان سبیل پر عظمت کمک میکند و اگر هم پاسخی لازم باشد نویسندگان محترم آفتابکاران  با رعایت کامل مواد بیانیه ده ماده ای میدهند!. 
جدا درود! ماشالله! بارک الله! مرحبا! به این سبیل و یکصدا در مراسم امسال به کوری چشم تمام مزدوران و مخالفان بخروشیم: درود بر سبیل مقاومت!
24 ژوئن 2014 میلادی