دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۵ فروردین ۳۰, دوشنبه

شهادت اعضای مرکزیت مجاهدین ، چند نکته و یک سئوال اسماعیل وفا یغمائی

سی فروردین سال 51 شمار زیادی از اعضای مرکزیت مجاهدین به دستور شاه تیر باران شدند. چهل و چهار سال سال از . جانباختن آنها گذشت.

به چند نکته اشاره میکنم:

یک:
بدون شک آنها در کادر زمان خود انسانهای شجاع و از جان گذشته ای بودند ودر کادر شرایط، آرمانها و نیز جبر شرایط سیاسی  دلیرانه ایستادند و تسلیم نشدند

دوم:
شهادت اعضای مرکزیت در ضربه ای که بیش از نود و پنج درصد اعضارا به زندان افکند و در حقیقت سازمان مجاهدین را در آغاز راه از بین برد از نظر فردی، عاطفی  و مذهبی میتواند افتخار آمیز باشد ولی در عالم واقعیت از نظر سیاسی یک  تراژدی یا بهتر فاجعه وشکست کامل و ویرانگر بود، که این فاجعه و شکست در پرتو شهادتها  و بمدد فرهنگ مذهبی پوشانده شد و هنوز هم پوشانده میشود. 
دوران دیگری رسیده است لطفا دست اندر کاران و آگاهان یکبار از درون دنیای شهادت خارج شده و به تحلیل و تفسیر این شکست و علل آن بپردازند  و واقعیت را ببینند و به دیگران نشان دهند و از نوشتن متون خسته کننده و اکثرا اغراق آمیز و بی ارزش درون تشکیلاتی دست بردارند.

سوم:
پس از ضربه و تیربارانها، سازمان مجاهدین در عالم واقعیت سیاسی( به نظر من) در خارج زندانهادیگر وجود نداشت ، تاریخ سازمان،[ پس از این ضربه بجز بخش کوچکی از یک سازمان ضربه خورده و ویران شده و بحران زده را که دوسه سال بعد با یک بحران دیگر تقریبا بالکل ویران شد] همین را نشان میدهد اما واقعیت تلخ این شکست در سایه همین شهادتها توانست پنهان شود و فضای عاطفی و فرهنگی  و بخصوص تبلیغاتی، خود را بسازد. 
این ویرانی و بحران و نبودن واقعی مجاهدین خلق در پهنه واقعیت، بنیادهائی را فراهم آورد که از یکطرف به برآمدن چهره ای کاریسماتیک ویکه تاز، رهبر مطلق کمک کند و از سوی دیگر علل ضربه و ضعفها را بپوشاند و نیز به ضعفهای ویرانگر تئوریک و سیاسی میدان بدهد و پایه های وضعیتی گردد که امروز شاهد آنیم. وضعیت جنبشی که جز در کادر انقلاب درونی و ذوب، تقریبا از تمام پایه های اولیه بنظر من فاصله دارد و علیرغم بار سنگینی از جانبازیها و دریای رنجها سخت تنها و منزوی است.

چهارم و نکته آخر:
 شهادن اعضای کادر مرکزی شروع یک دوران نوین نبود! یک فاجعه بود ، فاجعه ای که منجمله اشتباهات و ضعفهای درون سازمانی آن را پدید آورد. کثرت شهیدان باعث افتخار نیست بل نشان  نقائص و اشتباهات است بخصوص وقتی میبینیم فرجام روشنی در کار نیست.
دوران چراغانی شهادتها به نظر من بسر رسیده. تعداد شهیدان و دیوار طولانی و سنگین اجساد سوراخ سوراخ خونینی که محل اتراق و سنگر فرار اشتباهکاران  است راه نفس زندگان  و زندگی سیاسی واقعی را بسته است و به عوامانگی ویرانگر و مبتذل سیاسی - آخوندی وعواطفی که توجیه گر بی دانشی سیاسی و ایدئولوژیک است بسیار یاری رسانده. من بعنوان یک تن از نسلی که میدانم اندیشندگانی چون من فراوانند میگویم:
ما از مرگ در راه آزادی و عدالت هراسی نداریم، ولی از شهادت و شهید بازی و شهیدان را چاشنی اشتباهات کردن و از شهادت پوزبند خون و جسد بر دهان زندگان و عقل و منطق زندگان زدن خسته ایم! 
من بعنوان یک شاعر که با کلمات انس و الفتی زنده دارد سالهاست کلمه مرگ بخاطر آزادی را بیشتر از کلمه شهادت آبرومند میبینم میپسندم ، بدون تعارف باید بگویم برای کلمه شهادت که روزگاری نه در دسته های سینه زنی و منبر روضه خوانهای شکمپا و مبتذل، بلکه در ضمیر نسل پیشتاز و خردمند سالهای پنجاه آبرو و حیثیت فراوان وجود داشت ، حیثیتی باقی نمانده است. کلمه شهادت و شهید در تمام جبهه ها بازیچه امیال و آمال کسانی است که جز در پی قدرت نیستند و بوئی از ایثار و فداکاری نبرده اند کسانی که سالهاست خود در بستر امن و امنیت آرمیده وتسبیح شهادت را بر زبان میچرخانند  ولی مطمئن باشند دیگر این دوران به سر رسیده است.ما اعلام میکنیم از شهادت خسته ایم بی انکه از مرگ بهراسیم.

تاکید میکنم:
در وادی شهادت معمول بنظر من:
 گردن ما زیر بار منت خدا و صد و بیست و چهار هزار معصوم و مقدس خم میشود و پاداش مبتذل بهشت کار سترگ انسانی ما را که بخاطرمفهوم  آزادی بر همین زمین تلخ  بعنوان یک مجاهد یا مبارز «آمیزه ای از خدا و انسان که جاودانگی در ذات اوست» سر بلند و مغرور و استوار جنگیده ایم و تن خود را فدای جان خود و تاریخ و میهن خود کرده ایم بسیار فرو میکشد و ما را به سطح انسانهائی که به یک بده بستان مضحک تقدیم جان و گرفتن جاودانگی در بهشت دلخوش کرده اند فرو میکشد. 
شکوه جانباختن واقعی آنست که ایثار کنیم و هیچ نخواهیم و آنچه می خواهیم برای دیگران باشد برای انسان و حیوان و درخت و خاک میهن در نبودن ما.
من از این شهادت بیزارم و هزار بار مرگ بخاطر آزادی و انسانیت را در کادرشعور و منطق والای انسانی و بی پاداش بهشت و منت پروردگار بر شهادت ترجیح میدهم. بنابر این بجای اینقدر شهادت شهادت کردن بی محتوا در کادر مکتیی که ستونهای اصلی اش در کادر جهان چالش خردمندانه و انسانی مورد سئوال است،  کوشش کنید منصفانه به این سئوال پاسخ بدهید:

آیا اگر اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران و تمام کشتگان میدانهای تیرباران شاه بخصوص بنیادگذاران سازمان مجاهدین ،امروز زنده بودند بر آنچه که بر سازمان مجاهدین خلق ایران رفت و بر کارکردهای سیاسی، تشکیلاتی، و ایدئولوژیک و انعکاسات اخلاقی اش در برخورد با دیگران، بخصوص به ساختار رهبری آن مهر تائید مینهادند یا نه؟ 
پاسخ به این سئوال میتواند ما را جائی رهنمون شود که بدانیم آیا در برابر نام ویاد جانباختگان سال 51 باید به احترام ایستاد و به آنها درود فرستاد یا نه؟آیا آن شهیدان شایسته درود و احترام هستند یا نیستند. امیدوارم به این بیندیشید.
اسماعیل وفا یغمائی
سی فروردین 1395 خورشیدی 
 شهادت اعضاي مركزيت مجاهدين در 30 فروردين 1350آغاز یک دوران نوین

۱۳۹۵ فروردین ۲۵, چهارشنبه

جهان آفرین، شیطان و خدا. اسماعیل وفا یغمائی



جهان آفرین، شیطان و خدا
شیطان رئیس اصلی وزارت اطلاعات و امنیت خداست

آنچه را مینویسم جدی است.آنچه را میخوانید یک تجربه طولانی است، تجربه سالها و سالها و سالها و در گذر از کتابها، آدمها، اندیشه ها و جسدهای دیگران و خویشتن در زیر نگاههای خدا و شیطان.

آنچه را مینویسم به آن باور دارم. شما در باور داشتن یا نداشتن آزادید. اما میتوانید به این تجربه ذهنی و نیز در بسیاری موارد عملی من فکر کنید. مدتهاست که میخواستم این را و نیز بسا تجربه های دیگر رابنویسم و این یکی از اصلی ترینهاست که به اختصار مینویسم شاید جرقه اندیشیدن در این زمینه را بزند




جهان آفرین خدا نیست!
در باره جهان آفرین، همان خدای جان و خرد فردوسی و امثال او حرفی ندارم. این به خود من و شما بر میگردد. میتوانیم قبول کنیم یا رد کنیم.

پیش از انفجار بیگ بنگ چیزی معلوم نیست.بعد از آن برخی چیزها روشن است. ما از درون شعله های بیکران آتش اولین تا درخت و پرنده و عشق و آب و دوستی و بوسه و کامجوئی و صدای قناری وجماد و حیوان و گیاه حدود چهارده میلیارد سال راه آمده ایم.

جهان بیکران را فقط با معیار و متراژ تاریخ خونین و پر رنج بشر بر روی زمین نباید سنجید. ما ذره ای در جهانی بی انتهائیم. جهان بیکرانی که ذره ای از ان هستیم بنظر من جهانی سازمانیافته، زیبا و اعجاب آور است و ما خود گوشه ای از این زیبائی و اعجابیم   .

ما آزادیم. ما در کفر و ایمان آزادیم.خیر و شر بیرون از جهان ما و جائی که کرات و کهکشانها فارغ از موجود زنده با قوانین پولادین خود در حال چرخش اند بی معناست.خیر و شر  در این جهان، زمین ما جز با معیار آزار دیگر وجودها ،معنائی ندارد.
گناه معنائی ندارد.گناه پوزه بند و زنجیری است که مذاهب معمول برای پایداری اقتدار خدا و سیستم خود و افسار زدن بر ما و زبون و ذلیل کردن ما ومستحکم کردن نظم و نظام خویش و کنترل بزرگترین تا کوچکترین اعمال و اندیشه های ما  ساخته است. 
آنچه وجود دارد گناه نیست، بلکه جرم است که باعث ویرانی و بیماری جامعه و زندگی مشترک می شود و قانون میباید به آن بپردازد و بس.جرم هیچ ارتباطی به خدا ندارد و انسانها خود آن را به داوری می نشینند.
 کار حضرت خدا و عالیجناب شیطان این است که گناه را تبدیل به جرم کنند و پوست از سر همه برکنند در حالیکه مقوله گناه و جرم متفاوتند ان یکی ریشه در اسمان دارد و این یک بر زمین.
وقتی مقوله گناه به کناری برود و مقوله جرم روی میز قرار گیرد گله های عظیم مقدسین و مقدسات و مفتخورهای عرضه مذهب و در راس همه خدا و شیطان بیکاری که کاراین یکی در افکندن انسانها به گناه و کار آن یکی رسیدگی به گناهان است از کار بیکار میشوند و رفع زحمت میکنند.

در همین راستا اینکه جهان آفرینی هست یا نیست به خود ما برمیگردد.جهان آفرین چه در درون این جهان باشد یا نباشد به نظر من نه قابل شناخت است نه نیازی به شناخته شدن دارد و این خود بحثی مفصل و بی پایان است.

جهان آفرین یک مساله مذهبی نیست. یک مساله در حیطه جهان بینی و فلسفه آزاد و بیشتر شخصی است. میتوانیم رد کنیم. می توانیم بپذیریم.

من به هوشیاری جهان اعتقاد دارم. این یک اعتقاد شخصی است. در عین حال مثلا اعتقاد دارم جهان جز با عمومیتهایش، نه هیچ تعهدی نسبت به من دارد و نه از من حمایت میکند. این هم یک باور شخصی است.

در همین زمینه من خود را در زمره خانواده بی نهایت جهان میدانم. من از جنس کرات و کهکشانهای دور دستم .بر زمین من عموزاده قناری.خاله زاده اسب و الاغ و سگ.برادر درخت وفرزند خاک هستم. کبوترهای غبار آلود را فرزندان خود میبینم و از انزوایشان متاثر میشوم.این به من اعتماد میدهد. این ها چند تا از باورهای من است از این باورها بسیار دارم ولی همه شخصی است. هرگز نخواسته ام این باورها را به کسی تحمیل کنم. این از جهان آفرین . اما بروم بر سر مساله خدا و شیطان.



خدا و شیطان قبل از پیامبران وجود داشته اند

جهان آفرین اگر باشد ناشناس است. اگر باشد همیشه بوده است ولی خدا و طبعا شیطان همیشه نبوده اند. میگویم خدا و شیطان زیرا این ها بدون هم نمیتوانند وجود داشته باشند.

اگر فرصت کنکاش و شناخت داشته باشیم به این نقطه خواهیم رسید که خدا وشیطان قرنها و قرنها و قرنها قبل از پیامبران و ادعاهای اسمانی آنها بر زمین، توسط کاهنان ابتدائی و در غارها و دامنه کوهها و دشتها کشف واعلام شده اند. حتی هنگامی که هنوز آتش کشف نشده بود و ما نیمه انسان بودیم.
به عقب برگردیم.
سر بر اورده از طبیعت و تنها و آواره در جهانی ناشناس و خشن و زیبا که در آن نه نظمی وجود داشت و نه قانون میزیستیم. از خرد و ریزها بگذریم. هیچ تفسیری از جهان نداشتیم اما جهان در آینه مغز رشد یافته یا رو به رشد ما منعکس میشد.آب سیرابمان میکرد، بیابان بی آب می کشتمان. درختان بما غذا میدادند. درندگان ما را میدریدند. خورشید نماد گرما و امنیت بود. شب نماد وحشت و خطر. این چنین نمادها اندک اندک به هم امیختند به دو دسته تقسیم شدند و هوشیارتران ما در طول قرنها و قرنها انها را در نخستین تئوریهای ابتدائی و ساده و سطحی خود سامان دادند و خدا و شیطان را آفریدند ،خدا و شیطان قبل از ان وجود نداشتند و ما نخستین تفسیرهای خود را از جهان در درون ذهن خود با این دو نمادباز یافتیم.ما قرنها و قرنها قبل از خدا و شیطان وجود داشتیم و این ما، آری ما بودیم که هم خدا و هم شیطان را خلق کردیم و سرنوشت خود را به دست آنها سپردیم.


خدا اگرچه شاید او نیز در طول قرنها، در بسیاری موارد با قربانی و خون از ما حمایت میکرد اما منبع حمایت و امنیت و خیر بود.آمیزه همه چیزهای خوب. درخت و نور و آب و اتش و صدها وجود دیگر و این چنین رگباری از خدایان باریدند.ویل دورانت میگوید مجموع نامهای تمام خدایان هند یک کتابخانه میشود!

همزمان با خدا شیطان آفریده شد، آمیزه همه چیزهای بد و شر در شیطان به هم گره خورد، سرما و مرگ و گرسنگی و بیماری و ترس و تنهائی و هزاران وجود دیگر. هزاران شیطان نیز این چنین بارش آغاز کردند.

خدا و شیطان لازم و ملزوم یکدیگرند

بدون شیطان خدا ناکامل میماند. اگرجهان سراسر لذت و خیر و زیبائی بود نیازی به شیطان نبود ولی درکره ما، در جهانی که رنج و خطر و مرگ و درد در آن جولان میدهد باید شیطان وجود داشته باشد تا این همه را توجیه و خدا را تبرئه کند.

کاهنان غار نشین در (ابتدا نیمه میمون و نیمه انسان) در خلق شیطان و خدای اولیه هوشیاری درخشانی به خرج داده اند. به آنها حتما درود بفرستیم. تمام پیامبران بزرگ نیز به آنها باید درود بفرستند زیرا اگر چه هرگز نگفتند که ریزه خوار خوان آنانند واعلام کردند به آسمان رفته و باز آمده اند اما دستاورد تمامی انان مرهون میراث عظیم قرنها قرن همان کاهنان نیمه میمون و نیمه انسان اولیه بود که به آنها امکان داد تا صدای خویش را برافرازند آنان حتی در ادعای خود مبنی بر برانگیخته شدن توسط خدای آسمانها هرگز اعلام نکردند این خدا خود دهها قرن قبل توسط همان کاهنان اولیه و با نامهائی دیگر به آسمان فرستاده شده است.


پیامبران میراث بران واقعی همان کاهنان اولیه اند

قصد توهین و تحقیر هیچ پیامبری در کار نیست.زیرا دردی را دوا نمی کند. هزاران سال بعد از نخستین کاهنان و پیامبرریختهای اولیه غار نشین هنگامیکه جامعه بشری در نقاط خاصی از جهان بخصوص منطقه بین النهرین و بابیلون به سطح خاصی از فرهنگ و تمدن رسید پیامبران ریز و درشت و منجمله پیامبران بسیار درشت و قابل تامل بر میراث همان کاهنان اولیه و منجمله محورهای اصلی یعنی شیطان و خدا و نه جهان آفرین مورد نظر ما اعلام رسالت و جهانبینی کردند.

هنر بزرگ آنان که حتما در عصر خویش اندیشمندانی دریا دل بوده اند این بود که با دست یافتن وتقطیر و تخمیر و فرموله کردن و فشرده کردن همان میراث کهن، مجموع خدایان را در یک خدای واحد و مجموعه شیاطین و نیروهای شر را در یک وجود ارائه کردند. در اینجا دهها هزار شیطان وخدا تبدیل به دو وجود با نیروی شگفت هزاران خدا و شیطان شدند.

ماجرای پیام رسیدن از آسمان و یا صعود به افلاک و انواع معجزاتی که به آنها نسبت داده میشود اگر از حیطه باورها خارج شویم بیشتر باعث مزاح است و به درد قصه های کودکان میخورد .جهان خود سراسر معجزه است ولی این نوع معجزات حکایتی است...

در آنزمان شناخت انسان خیالپرداز و جاهل آن روزگارنیاز به این نوع ارائه داشت ولی امروز و در قرن بیست و یکم:

اگر تمام پیامبران بزرگ با کتابهای آسمانی شان به زیر بغل بزمین می آمدند از آنجا که مجبور بودند در مقابل چشم خبرنگاران و رادیو و تلویزیون بشر خاکی معجزاتشان را ارائه کنند! کار مشکل میشد اضافه بر اینکه فراتر از معجزات اکثر آنها را، همین بشر خاکی در ابعادی بسا فراتر در زمینه های مختلف انجام داده است.تند تر از براق الاغ یا اسب پیامبر میپرد و با تلفن موبایلش به هرکجا بخواهد وحی میفرستد و بدون دعاهای بی حاصل با یک قرص اسپرین سردردش را درمان میکند و...

رسولان والامقام نیل-شکاف و مرده زنده کن،در باره پیامهاشان نیز موفقیت چندانی به دست نمی آوردند بخصوص که در موارد بسیار نظرات انسانشناسانه و جهانشناسانه اشان توسط دانشمندان رد میشد و نظرات اجتماعی شان در برخی موارد موجب میشد در اکثر شهرها و روستاها بخصوص توسط زنان تظاهرات راه بیفتد و حتی احکام کتابهایشان به دلیل گردن زدن ودست بریدن و ازدواج با دختر خردسال موجب دستگیری آنان گردد.

قصد شوخی ندارم و سخن کاملا جدی است و همین جا می خواهم تاکید کنم بسا نکاتی که در کتابهای آسمانی ! بر انها تاکید شده در الواح ترجمه شده بابلی وجود دارد با این تفاوت که مثلا نام نوح در لوحه یازدهم منظومه گیلگمش اوتنام پیشتین که جرج اسمیت انگلیسی این الواح سومری را کشف و ترجمه کرد. در این الواح بجز این بسیاری حکایتهای دیگر وجود دارد که بعدها بصورت آیه های کتابهای آسمانی بخصوص تورات و قران در آمد. پیامبران بر خلاف آنچه که میگویند انسانهای بیسواد و امی نبوده اند . آنها بخوبی میراث قبل از خود را شناخته و بخوبی از آن استفاده کرده اند ماجراهای بیسوادی و امی بودن آنها تنها برای هرچه مرموز تر جلوه دادن آنها اضافه شده است تحقیق مفصل در این زمینه میتواند شما را کاملا روشن کند. در آمد


در همین الواح نام نخستین انسان ها از آدم تا نوح، در باب های چهارم و پنجم سفر پیدایش تورات، تردیدی باقی نمی گذارد که این حکایت همان روایت سومری است که هزاران سال پیش سخن از ده پادشاهی آورده بود که قبل از حدوث توفان حکمروایی داشتند. بنابرافسانه ها سلطنت این شاهان، که همگی منصوب خدایان بودند، یکصد و بیست سارن یعنی 432000 سال، به طول انجامیده است. آخرین این شاهان قهرمان توفان بود که سومری ها آن را زی سودرا یا زیوسودرا به معنای «آن که زیستن می داند» و اکدی ها وبابلی ها او را اوتناپیشتیم به معنای «حیات را دید» می نامیدند.


بخشی از لوحه سومری در مورد توفان نوح
زی سودرا در کنار همان دیوار ایستاده بود که ندایی شنید:
«در کنار دیوار و در سمت چپ بایست ...
رازی با تو در میان می نهم، گوش دار؛
به سخنان من گوش فرا ده:
طبق ... ما، توفانی مراکز پرستش را واژگون می کند، و نسل بشر را به نابودی می کشد . ..؛
چنین است نظر و رأی مجمع خدایان.
به فرمان آن و انلیل ... سلطنت و حکومتش [به آخر می رسد]»




هنر شگفت  سیستمهای مذهبی

از دوران پیامبران درشت سیستمهای مذهبی سامانیافته و قدرتمند پدیدار شدند. این سیستمها با قرنها و قرنها کار و تلاش انسانهای هوشمند در هیئتهای کارگزاران مذهب موفق شدند تمام دستاوردهای الک شده و فشرده شده همان کاهنان انسانریخت اولیه را در هیئت تئوریهای مرتب و منظم و با کمک از همان دو محور اصلی خدا و شیطان در اذهان میلیونها و میلیاردها انسان جا بیندازند و زندگی بیرونی و درونی انها را سامان و سازمان دهند.

ما باور داریم ولی نمی اندیشیم. حیطه ایمان حیطه احساس است و نه اندیشیدن.ما حتی یک معجزه را شاهد نبوده ایم ولی تمام معجزات را باور داریم.
 ما قبول داریم که نور خورشید و ماه و ریزش باران بر خاک باید بیواسطه باشد ولی سئوال نمی کنیم چرا خدا نمی تواند مستقیم بتابد و ببارد و با موجودات رابطه داشته باشد و باید از کاتالیزور هزاران پیامبر و امام و نهایتا شیخ و ملا و شمن و رهبان و کشیش که اکثر آنها هم با نظراتشان مزاحم زندگی و تنفس آزاد فکری هستند بگذرد تا قابل فهم بشود!.معجزه رسیدن یک سیب بر درخت و شکفتن یک گل و گلوگاه پر ترنم پرنده کوچکی بر درخت از معجزات تمام پیامبران شگفت انگیز تر است ولی ما به اینها نمی اندیشیم ولی باور داریم پیامبر اسلام با براق به اسمان هفتم رفت و به دیدار خدا.

ما در ایران مثلا هرگز نمی پرسیم واقعا این همه امام و امامزاده  از کجا آمده اند وبرای جامعه ما چه کرده اند و حتی نمی توانیم جز در عالم باورهای بی پایه و یاوه بافیهای روضه خوانها و کتابهای ملایان یک معجزه کوچک از امامان را نشان بدهیم ولی سراپا اعتقادیم و ایمان داریم و جرئت نداریم از حیطه ایمان خارج شویم. ما هرگز نمی توانیم بدانیم عالیترین معجزه واقعی تمام مقدسین با مجموع کتابهایشان همین ظهور جمهوری اسلامی کنونی است و بس.

سیستم سازمان یافته مذهبی و سردمدارانش با توانی تحسین برانگیز توانسته اند جهان خود را به درون ما برانند و جا بیاندازند و خود ما را نگاهبانان جهل خودمان سازند و این چنین هر چه به زمان معاصر نزدیک میشویم یکدستی این دستگاه و درخشش محورهای اصلی شیطان و خدا بیشتر میشود.


خدا و شیطان هیچکدام وجود ندارند اما دو روی یک سکه اند
ما هرگز از خود نمی پرسیم چرا باید شیطان وجود داشته باشد؟ و این چگونه خدای تبهکاری است که شیطان می آفریند و به او این قدرت بی پایان را میدهد تا سکان شر جهان را به دست بگیرد و باعث تباهی میلیونها و میلیاردها انسان بشود در حالیکه در جهان واقعی اگر مسئول مملکتی به پدید آوردن موجودی شر در دولت خود زمینه دهد حتما محاکمه و از کار برکنار میشود!

ما این سئوال و دهها و صدها سئوال دیگر را از خود نمی کنیم زیرا عصاره قرنها و قرنها کار و تلاش سازماندهندگان این نگاه در خون و مغز ما جاریست و ما را فلج کرده است وساکت نگاه میدارد و حتی رهبران سیاسی- عقیدتی ما رامرعوب این منجلاب تاریخی میکند، اما اگر جرئت حرکت داشته باشیم پس از عبور از راهی دراز به این نقطه خواهیم رسید که بدون وجود شر شیطان ،خرابکاریها و ضعفهای خدا به هیچ وجه قابل تفسیر و قبول نیست.خدا و شیطان، [از میلیونها خدا و شیطان هزاران سال قبل گرفته تا خدای تقطیر شده و واحد] جز دو روی یک سکه نیستند که هر روی سکه پشتیبان و نگاهبان روی دیگر است.

خدای خلق شده توسط کاهنان اولیه به شیطان نیاز دارد.به اصلی ترین مسئول وزارت اطلاعات و امنیت و سرکوب خویش تا بتواند از دهها هزار سال قبل تا همین امروز،هم همه شرها و کاهلیها و ناتوانیهای خود را به ریش او ببندد و خود از زیر بار مسئولیت در برود و هم با وابسته کردن میلونها انسان به شیطان بتواند به سرکوب هر اندیشمند و متفکر و خرد ورز برود واقتدار مرام و مسلکش را حفظ کند و آتش جهنمش را به سوختبار گوشت و استخوان فروزان دارد.
فراتر از این صحنه پر ادبار و مضحک و مسخره سلاخی انسان توسط خدا و شیطان، جهان آفرین را اما نیازی به شیطان نیست.
جهان آفرین خود جهان بی پایان است و امیخته با همه چیز و نخستین هدیه او «جان»حیات و هستی است و همراه با آن «خرد».
 خدا وشیطان هیچکدام مگر در توهمات کاهنان نیمه انسان و نیمه میمون اولیه و میراث بران هوشیارشان وجود ندارند ،نهراسیم و از زیر این بار ننگین چندین هزار ساله برخیزیم و توهم چرکین خدا و شیطان را از خویش برانیم.  آنچه هست جهان آفرینی ست کهفراتر از اندیشه و در امیخته با اندیشه و محور هوشیاری و خرد و زیبائی اندیشه  ادامه را به کلامی میسپارم که هزار ساله است ، کلامی از فردوسی بر پیشانی شاهنامه.  

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه

سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی

ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست

خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی

بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان

به هستیش باید که خستو شوی
ز گفار بی‌کار یکسو شوی

پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست
14 آوریل 2016 میلادی