دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۳ خرداد ۱۰, شنبه

چرا حیرت میکنیم!باور کنیم! اسماعیل وفا یغمائی



جناب محمد اقبال، مجاهد و مبارز رنجکشیده ای که حدود چهل سال، یا شاید بیشتر از عمر شصت و هفت هشت ساله خود  را در راه مبارزت و مجاهدت گذرانده، و داغ برادر و داماد خانواده را در برابر جوخه های مرگ خمینی و بر خاک افتادن پدر ارجمندش را در غربت بر دل دارد، و سالهادر مکتب فکری راهبران شریف خود آموزش کافی دیده مدتی است طی چند مقاله و نوشته حیرت انگیز افراد مختلف و در راس همه خواهر خود خانم عاطفه اقبال را با فرهنگ خاصی که در مقالاتش منجمله این مقاله لینک: «حيوان ليبرتي.» میتوانید بیابید نواخته است.
 چند تا ازویژگی های آقای اقبال اینهاست:
* مهندس و آرشیتکت است
*حدود چهل سال از عمر خود را مجاهد و مبارز بوده است ودر مصاف شاه و شیخ گذرانده است
*در سن شصت و هفت هشت سالگی یکی از سمبلها و نمونه های بر آمده از مکتب فکری رهبران خود یعنی مجاهد اشرفی است.
*در مقابله با دشمنان جنبشی که به آن وابسته است غیرتی والا ومشابه راهبران خود نشان میدهد
*در چندین مقاله و نوشته بویژه در رابطه با خانم عاطفه اقبال این غیرت، فرهنگ و تربیت سیاسی و ایدئولوژیک و منش را به نحو احسن و تحسین برانگیزی نشان داده است.
ویژگی های فرد مورد تهاجم ایشان قرار گرفته یعنی خواهر ایشان خانم عاطفه اقبال منجمله اینهاست:
* ازآنجا که خانواده اقبال از زمره خانواده هائی است که بطور دسته جمعی هوادار و عضو مجاهدین بوده اند ،او نیزاز نو جوانی در زمره هواداران و سمپاتیزانها وسپس اعضای مجاهدین بوده است
*در آغاز کشتارهای خمینی دستگیر شده،  ، وهمسرش تیرباران شده است.
*پس از آزادی از زندان به مجاهدین پیوسته و سالیان دراز در خارج کشور در مراکز مجاهدین و در پادگانهای مجاهدین در عراق فعال بوده است.
سالها بعد از مجاهدین جدا شده اما همچنان تا سالهای 2010 و شاید بیشتر در زمره دوستداران و هواداران مجاهدین باقی مانده است و از آن پس بعد از کشتارهای اشرف و مجاهدین بعنوان یک پناهنده سیاسی و یک فعال حقوق بشر زبان به انتقاد گشوده واز کشتار اشرف و لیبرتی وابراز نگرانی کرده و   مسئولیت راهبران را یاد آورده است.
***
حاصل کوشش ساده و انساندوستانه خانم عاطفه اقبال بسیار نوشته ها( که در آن بسیاری برچسبهای موهن منجمله مزدور بودن و...نثار او و افرادی چون او شده است)و بخصوص نوشته های آقای محمد اقبال است که باید خواند و فی الواقع  فرهنگ آموخت.
***
درآغاز کار من هم  با خواندن نوشته های آقای اقبال حیرت میکردم. سئوال میکردم چه انگیزه ای باعث این نوع برخورد است؟
- مثلا سالخوردگی و نگرانی از آینده؟
- یا توشه ای برای آخرت اندوختن در رکاب راهبران به جاودانگی رسیدن؟
- یا  (اگر عاطفه اقبال را کمابیش نمی شناختم) خشم از اشتباهات خواهر گریخته از انقلاب راهبران؟
- یا درماندگی از جواب منطقی و سیاسی ولاجرم روی آوردن به دشنام دادن عاجزانه؟
و امثال اینها
 ولی سرانجام به اشتباه، و بیراهه رفتن در جستجوی خویش، پی بردم و دانستم فی الواقع باد در غربال می بیخته ام. مسئله اصلا این نیست و حالا دیگرحیرت من کاملا برطرف شده است.
می خواهم بگویم و تاکید کنم:
دوطرف قضیه در روشنائی کامل قرار دارند و من و ما باید «حیرت» را به کناری نهاده واقای مهندس اقبال مجاهد و مبارز رنجکشیده را «نه آنطور که من و ما دوست داریم» بلکه «آنطور که هویت و ماهیت واقعی اوست» ببینیم. باید بجای یک مورد خاص عمومیت و اصل این نوع کار کرد را ببینیم.
ما دوست داریم که:
آقای محمد اقبال این چنین نباشد.چنین مقالاتی ننویسد و خواهری را که دوران نوجوانی و جوانی و میانسالی را در زندان و غربت و آوارگی گذراند و میگذراند به دلیل انتقاداتش، با کلامی شایسته  موجب خطاب قرار دهد. این خواست ماست.ولی آقای محمد اقبال، بر اساس خواست ما، نه فکر میکند و نه عمل میکند و نه خود را تغییر میدهد. هویت او همانست که نشان میدهد وما باید این را بپذیریم.
آقای محمد اقبال یک انسان مجاهد و مبارز و نیز عضو قدیمی شوراست( شورائی که خود را آلترناتیو میداند و قرار است حکومت آینده را پس از حکومت انسانسوز ملایان حاکم در کف با کفایت خود گیرد!. ایشان   مرام و مسلک و فرهنگ و ادب و چگونه نوشتن یا ننوشتن و سخن گفتن یا خموشی و منش و روش برخورد با منتقد و مخالف و دشمن را ازمکتب راهبران والامقام عقیدتی و سیاسی خود و در گذر از کوره های متعدد انقلاب درونی آموخته است.
او یک سمبل و یک نماد و یک نمونه بارز و روشن است. 
این را باور کنیم و به آن ایمان بیاوریم. 
او این فرهنگ، این تربیت، این ادب و سلوک را امروز به روشن ترین شکل و صادقانه ترین و صمیمانه ترین شکل در رابطه با خواهر نسبی و خونی خود با صلابت و قاطعیت تمام نشان میدهد. 
این را ما باید فهم کنیم.
چرا حیرت میکنیم ؟و حیرت ما ناشی از آنست که گویا باور نداریم که او نیز حتما مثل همه انسانها خواهر کوچکتر خود را دوست داشته، ولی بخاطر مسلک و مکتب و عقیده ای که (چنانکه در مقاله ای:لینک«برای مزید اطلاع و شناخت شاهکار هنری جدید گروه  فنان ابو محمد»)نماینده اش شخص رهبر عقیدتی و اندیشه رهبر عقیدتی است از انقلابی که به آن باور دارد دفاع میکند و برای نشان دادن آن این چنین میکند.
باید با مولانا همصدا شد و گفت:
این همه آوازه ها از شه بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دمبدم
باید منشا و منبع یعنی همان «شه» و «راهبر» و همان «باد»ی که اندیشه های پیروان را میجنباند و آنان را وادار به حمله میکند دید و باور کرد.
فراموش نکرده ایم که در آغاز انقلاب گویا شادروان بازرگان گفته بود مجاهدین یک سنخ فکرند، حالا هم میتوان گفت یک سنخ فکرند که نمونه امروزی اش مهندس رنجکشیده  و مجاهد آقای اقبال است. 
این همان تفکر و مکتب و منبع و مبدا والائی است که امثال من و دکتر قصیم و محمد رضا روحانی و ایرج شکری وایرج مصداقی وسعید جمالی و حنیف حیدر نژاد و شماری کسان دیگر امثال ما را ، حتی بدون جلب رضایت ماو نظر خواهی!! با سه صلوات و یک حبه قند و یکجلد کلام الله مجید به عقد دائم و نکاح قائم وزارت فخیمه اطلاعات آخوند خامنه ای خونریز مرتجع در می آورد و نه ککش میگزد و نه دچار عذاب وجدان میشود و پس از این عقد میمون و مبارک  با عمله طرب مکتبی و قسم خورده  بر درب حجله خانه مربوطه، شاد و شنگول از کار سترگ! خویش، با داریه و تنبک مکتبی هر چه کم کاری و خرابکاری و اشکال و افتضاح است به گردنهای شکسته  کسانی بار میکند که چراغ عمرشان در غربت و تبعید سی چهل ساله در حال خاموشی است. این بزرگوارکه به تعبیر حافظ«نقطه پرگار وجود» است   گویا مطلقا هم دچار شک و شبهه  و عذاب وجدان نمیشود. 
 در برابر این چنین پدیده ای بار دیگربه تبعیت از خداوند متعال در هنگام آفرینش انسان، و در نظاره  خلقت چنین وجود ذیجودی و چنین تحفه کمیابی باید گفت فتبارک الله احسن الخالقین.
من سالهاست که در جستجوی روح و جان وجود از مذهب معمول و بتهای ذلیل و زبون آسمانی (که فی الواقع اگر بودند میبایست از تک تک انسانها  به دلیل در جهل و لجن نگهداشتن انسانها و انتشار خرافات و مزخرفات طلب بخشش کنند) گریخته ام ولی به دلیل تربیت مذهبی چندین و چند ساله ای که با سازمان مجاهدین دوران شاه شروع شد دلم میخواهد فرازی باقیمانده در ذهن از قرآن را در اینجا بنویسم:
هُم قُلُوبٌ لایفقَهُونَ بِها وَ لَهُم اَعینٌ لایبصِرُونَ بِها وَ لَهُم آذانٌ لایسمَعوُنَ بِها اُولئِک کالَانعامِ بَل هُم اَضَلُّ اُولئِک هُمُ الغافِلُونَ (اعراف179)  
آنها دل ها   یی دارند که که با آن  نمی فهمند و چشمانی که با آن نمی بینند و گوشهایی که با آن نمیشنوند؛ آنها همچون چهارپاینند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند، 
***
باور کنیم 
باور کنیم که این یک مرام است ما اگر این را ندانیم هیچ چیز را فهم نکرده ایم. در کنف این انقلاب و گذر از کوره های آن حتی میتوان گفت برخی و بخصوص راهبران در منش انقلابی از پیامبر اسلام هم پیشی گرفته اند که او داماد کافرش(کافر حربی واجب القتل از نظر اسلام) ابوالعاص همسر زینب دخترش را پس از دستگیر شدن در جنگ نه تنها نکشت ، نه تنها او را آزاد کرد و نه تنها نگفت که دخترش از او طلاق بگیرد بلکه خود از سهم خود او را آزاد کرد و ابوالعاص تا مدتها کافر و نامسلمان بود و تحت حمایت پیامبر اسلام و این بزرگوار درپرتو مکتب راهبران عقیدتی در قاطعیت انقلابی بجائی رسیده که خواهرخونی و رنجدیده خود را این چنین مینوازد و در آینه فردا او را به پادافراه شایسته بشارت میدهد.
حیرت نکنیم!
باور کنیم
باور کنیم سرسختی انقلابی  و قاطعیت روشن مهندس اقبال را
 وسقف سیاسی و عقیدتی و انسانی رهبران را
و اگر فردائی برای این زعمای بی بدیل وجود داشته باشد که من در آن تردید دارم با حافظ شیراز همصدا شویم.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسائی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر در پی امروز بود فردائی
همین و بس
و با آرزوی سلامت برای آقای محمد اقبال
اسماعیل وفا یغمائی
31 می 2014 میلادی
 ------------------------------------
توضیحی کوتاه  در باره داماد پیامبرو برخورد محمد با داماد کافرش
زینب دختر بزرگ پیامبر و خدیجه پیش از بعثت با ابوالعاص ابن ربیع ازدواج کرد. بعد از اعلام پیامبری محمد، زینب اسلام آورد ولی ابوالعاص اسلام نیاورد. آنها دو فرزند بنام علی و امامه داشتند. ابوالعاص در جنگ بدر علیه پیامبر شرکت کرد و دستگیر شد. زينب دختر پيامبركه آن موقع در مكه بود، گردن‌بندي را كه يادگار مادرش خديجه بود را، به عنوان بهای آزادی همسرش جهت آزادي سازي ابوالعاص بوسيله برادر او عمرو، فرستاده بود. وقتی پیغمبر آن گردن‌بند را ديد، آن را شناخته ومتاثر شدحتی میگویند گریست و گفت ابوالعاص را از سهم خود  او آزاد کنند و گردنبند را برای زینب باز فرستند
مدتی بعد در جنگی دیگر ابوالعاص از دست مسلمانان گریخت و نیمه شبی پنهانی به مدینه و به خانه زینب آمد و از او پناه خواست و زینب او را پناه داد و با صدای بلند اعلام کرد من ابوالعاص را پناه دادم. پيامبرچون اين را شنيد گفت: اي مردم  شما هم آنچه را كه من شنيدم، شنيديد؟ گفتند: شنیدیم.  محمد گفت من هم هر كه را كه زينب پناه داد، پناه دادم. بعد به خانه زينب آمد و به او گفت به خوبي از ابوالعاص  داماد کافرش که کافر حربی هم بود ،پذيرائي كن   سپس   به نزد كساني كه اموال او را گرفته بودند آمد  و به آنان گفت : شما بستگي ابوالعاص و وصلت او را با من مي‌دانيد و از طرفي شما مالي را به دست آورده‌ايد كه كسي را در آن حقي نيست و در آن خوشنودي ماست و اگر نخواهيد حقي است كه خدا به شما داده و كسي نمي‌تواند شما را به پرداخت آن مجبور كند و شما از همه كس به تصرف آن اموال مستحق‌تر و شايسته‌تر هستيد. مسلمانان همه اموالي را كه از او گرفته بودند، به او پس دادند. ابوالعاص نيز تمامي اموال را به مكه آورد و به صاحبانشان تحويل داد  . ابوالعاص بعد از این واقعه مسلمان شد و تا سال 12 هجری زنده بود.همسرش زینب چهار سال قبل از او در گذشت.  

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۹, دوشنبه

با گوشهای کر اسماعیل وفا یغمائی



ساکنان لیبرتی در خطر جدی اند. 
نزدیک به سه هزار مجاهد و مبارز رنجدیده ای که بیش از دهسال است در معرض انواع جنایات و کشتارها قرار داشته اند در خطرند.
این بار خطر، «خطر استرداد» آنها به حکومتی است که بیش از سه دهه است در کشتار مجاهدین  و مبارزین نه مشکلی داشته و نه مشکلی دارد. رژیمی که به سادگی یک وبلاگ نویس را میگیرد و میکشد در کشتار کسانی که سی سال است علیه نظام او کوشش کرده اند، چه به «تبع ماهیت ارتجاعی و خونریز و سرکوبگر» و چه با «اتکا به قوانین جزائی اسلامی» خود مشکلی نخواهد داشت.خبر را در این لینک می توانید بخوانید "درخواست صادق لاریجانی از رئیس شورای عالی قضایی عراق برای تحویل مجاهدین . 

من در این یاداشت نظر خودم را مینویسم. 
من در این یاداشت نظر خود را مینویسم، زیرا «فردا» شاید یا تمساح کار را بپایان برده باشد یا من نباشم. پس تا نفسی هست اشاره ای میکنم تا آنانکه پس از ما از این رهگذر میگذرند ،خطی را که از دلتنگی بر دیوارهای خونین نگاشتیم ببینند.
از گذشته دور، یعنی از «خرداد و تیر شصت»، و ایام پس از آن ، دوران پس از «عملیات فروغ» میگذرم. این دو سر فصل در میان سر فصلها جای نقد ویژه خود را  دارند. اما در افق نزدیکتر، وبه نظر من از زمان سقوط رژیم صدام،برای کسی که مقداری اهل اندیشه بود و از پس «هفت حصار» اعتماد و ایدئولوژی و غیره خارج شده بود روشن بود که استراتژی جنگ آزادیبخش چه به تبع وضعیت ارتش تحت فرماندهی مسعود رجوی،و چه وضعیت داخلی ایران در رابطه با مجاهدین به پایان خود رسیده است و باید فکر دیگری کرد و این فکر دیگر را مطلقا میباید رهبرانی که تمام اهرمها را از:
[رهبر عقیدتی، مسدول شورا، ریاست جمهوری شورا،فرمانده ارتش آزادیبخش و..  در دست داشتند ] میکردند.رهبران اما با سقوط صدام و غلبه آمریکا و دولت جدید، «یکی به نهانگاه» و «دومی به اروپا» شتافت و چند هزار رزمنده خلع سلاح شده در لیبرتی پا به راه دهساله ای نهادند که امروزدر ادامه اش با دهان متعفن و سراسر دندان تمساح عظیمی، رژیمی، روبرو هستند که میخواهد یکباره و با اهرمهای قانونی و بازیهای بین المللی تمام آنها را ببلعد.



در طول سالهای گذشته 
در طول سالهای گذشته، رهبران، از «نهانگاه و اروپا» هر کس را که زبان به نقد و نگرانی گشود با انواع و اقسام توهینها و اتهامات کوبیدند،زیرا به باور آنها ارتش آزادی و جان و نفس و دنیا و آخرت تک تک رزمندگان ده باره  سوگند خورده اش در مالکیت ایدئولوژیک رهبرانی بودند که به قولها و نقلها، «بی بدیل» و «فخر تاریخ نه تنها ایران بلکه بشریت» بودند، بنابراین بی سرو پایانی امثال مرا چه کار که از سال 2006 دهها بار به ملاطفت و ملایمت با شعر و نوشته و سرانجام به تندی بانگ بردارد که:
چه میکنید؟
به کجا میخواهید بروید؟
چگونه میخواهید بروید؟
و...
پاسخ توهین و تحقیر و تهمت بود، و فریاد سودای هزار اشرف ساختن، و مخالفان را حتی، به قلم نزدیکترین نزدیکانشان در گامی و منش و رفتاری فراتر از خمینی به لجن آلودن، و در این کارزار گاه «کسانی» را به کار گرفتن که در پاکیزگیشان!چه از نظر سیاسی و چه اخلاقی، روزگار انگشت حیرت و حسرت به دندان میگزید و میگزد.


سرگذشت دهساله اشرفیان خون و جسد و کشتار 
و اشرفیان اگر اجازه بفرمائید!:
برادران و خواهران و پدران و فرزندان ما، همسران سابق، زنان و شوهران سابق کشتار در پی کشتار شدند و ما در این بی پیر غربت اگر رهبران علی الاطلاق و مادام العمر باور کنند آب در گلویمان گره خورد و زهر شد که کاری جز فریاد نمی توانستیم انجام دهیم. فریاد کشیدیم و شنیدیم:
فرومایه، رذل، مامور اطلاعات، زمینه ساز کشتار، مزدور،واداده، بریده، ماماچه و...
***
رهبران خوشبختانه در نهانگاه و در خارجه بودند و از خطر دور.رهبر عقیدتی گرامی در نشستهای صلیب (که در آن هنگام من هم در آنها حضور داشتم)با تمثیلی خود ومهرتابان را در جای اسپارتاکوس نشاند و گفت(نقل بمضمون):

قرار است از اینجا تا تهران صلیبها بر پا شود وهمه ما راو نیز من و مهر تابان را قبل از همه، و شما را بر صلیب کشند . چه کسی هست و چه کسی نیست؟

همه فریاد بر آوردند هستیم!

 دهسال گذشت ودر حمله دوم آمریکا خوشبختانه کسانی که قرار بود بر صلیبهای نخست قرار گیرند به کوری چشم ملایان یکی نهان شد و دیگری راهی خارجه گردید تا استراتژی جنگ آزادی بخش و صحنه گردانی عاشوراهای خونین و بی پایان را از پاریس و لندن و واشنگتن، و نهانگاه، با ارتش خلع سلاح شده،و مملکتی که سراپا دیگرگون شده بود به نهایت رسانند.
در این مسیر هر قتل عام و کشتار وحشیانه مجاهدین یک پیروزی بود!،با شاخص فروغ جاویدان که یک پیروزی بود، که وقتی کشتار هزار و چهارصد مجاهد یعنی یک چهارم کل ارتش آزادی بخش در عملیات فروغ  یک پیروزی است،چرا این کشتارها پیروزی نباشد، که نخست رستگاری اخروی مجاهدان را تضمین میکرد و دوم روح و روان نشستها و میهمانی ها و مجالس پر شکوه  و پر هزینه حارج کشوری بود و هست. اینک در سال 2014 میلادی به یک سر فصل شگفت رسیده ایم..

***

بیانیه ها چه گفتند و میگویند

برویم و بیانیه ها و اطلاعیه ها و موضعگیریهای مربوطه را بخوانیم. در چند تایش برانتقال تاکید شده است؟
همواره تاکید این بوده است امنیت را تامین کنید تا بمانند!
تا استراتژی جنگ صد برابر جلو برود
تاهزار اشرف بر پا شود
تا از این ستون به آن ستون معجزه ای رخ دهد و فرجی بشود که سی سال است از این ستون به آن ستون زیسته ایم.
و...
ولی هرگز توضیح داده نشد چگونه.نیروئی که خود راتنها نیروی تغییر دهنده تاریخ ایران میداند چگونه میتواند و میخواهد در این آوار پس از سقوط صدام و تغییر شرایط عراق جلو برود. البته برای کسی چون من یعنی واداده ای که جرئت اندیشیدن بخود داده منجمله روشن بود که:
پاسخی وجود ندارد و پاسخ یعنی قبول خطاهای خانمانسوز و قبول تغییرات و پذیرش دهها سعید جمالی و کمال رفعت صفائی و حنیف حیدرنژاد ورضا گوران وجمال عظیمی و کسانی که رفته اند ولی خاموشند و سر در پر. پاسخ یعنی ایستادن در مقابل داوری و داوران.یعنی قبول سی سال یکه تازی مطلق با محمل انقلاب و ایدئولوزی.

***

بگذرم دوستان و نیز نادوستان! 
قبل از این گفته و نوشته ام که برای من مدتهاست مساله لیبرتی مساله ای سیاسی نیست.من با معیارهای زمینی و انسانی که بر روی کره زمین می زید و ایرانی است مسائل را میفهمم.من آسمان و رستگاری اخروی به شیوه رهبر عقیدتی را مدتهاست به دور افکنده ام.
برای من مساله لیبرتی با این وضعیت مساله ای سیاسی نیست. معذرت میخواهم ولی اگر افرادی هستند که کوشش میکنند و حتی جان خود را میدهند که اندیشه رهبر عقیدتی را نه در مساحت اشرف بلکه در مساحت ایران واقعیت ببخشند اینان برای من هیچ ارزش سیاسی ندارند ، زیرا تجربه کردیم و تمام زندگی را باختیم که در این طرز تفکر، در اندیشه رهبر بزرگوار عقیدتی چیزی که وجود ندارد آزادی است و به نظر من رهبران بایست نخست معنای واقعی و زمینی و انسانی آزادی را که در نخستین گام، فهم آزادی بر زمین ودر میان همین انسانهای پیش پا افتاده و نه در آسمان،و به بازی نگرفتن آزادی به بهانه آزادی است بیاموزند و بعد به منبرسی ساله روند .

مساله برای من مساله ای انسانی است و بس.ساکنان لیبرتی انسانهائی هستند که باید از انها که در معرض خطرند دفاع کرد.
نزدیک به سه هزار انسان در خطر استراد قرار دارند. نیمی از اینان زنان و مردانی سالخورده و در بسیاری موارد بیمارند. نیمی جوانان میان سی تا چهل و پنجساله.رژیم پست و خونریز ملایان چنگ و دندان تیز کرده است که تمامشان را به کام خود فرو کشد. بعد از آن چه خواهد شد نمیدانم ولی قبل از آن باید فریاد بر آورد و بخصوص بطور عام تمام ایرانیان را بیاری طلبید و از این فاجعه جلوگیری کرد. ما امکانی جز قلم و فریاد خود نداریم و هر چند در جواب قلم و فریاد ما تمام ساکنان لیبرتی بمثابه کاتبان وحی و بفرمان فرشتگان والاجاه ما را به لعنت و نفرین کشند ما فریاد خواهیم زد که نباید بقایای دهها هزار تیر باران شده و بدار کشیده شده را به جلادان حاکم تسلیم کرد. این عدالت نیست این عین جنایت است. اینان خون و جان ما هستند اگر چه بارها بر علیه ما برشورانده شده اند و اگر باز هم بر شورانده شوند. 
مراسم ویلپنت!! 
سه روز است تمساح جمهوری اسلامی دهان باز کرده است ولی از اینسو حد اقل من شاهد موضعگیری نبوده ام. رهبر عقیدتی و مقربان خاموشند و در سایتها با شور و هیجان خبر از برگزاری یازدهمین سالگرد دستگیری مهر تابان و آزادی او و مراسم پر شکوه ویلپنت با شرکت ایرانیان و البته ساکنان بقیه کشورهای جهان که یک کلمه فارسی نمی فهمند میدهند که بیایند و با شکوه تمام وارد شوند و بگویند وبشنوند و بروند و در همان لحظات نفسهای متعفن تمساح عظیم جمهوری اسلامی بر درب لیبرتی نفس نفس زنان زبان بر لب بچرخاند و اشتها تیز کند. 
از شما میپرسم: 
آیا در مراسم ویلپنت امسال چه خواهید گفت؟  بر صلیب رفتنتان را کسی نمیخواهد،زنده بمانید و تکامل و تاریخ را رهبری بفرمائید! ولی بخاطر انسانیت یکبار چشم باز کنید وببینید چه دارد اتفاق میافتد و مراسم ویلپنت را پیش از موعدتبدیل به یک جنبش برا ی
جلوگیری از این فاجعه کنید.
چه چیزی د راهست؟
چه چیزی را شما میدانید که ما نمیدانیم؟

من بسا چیزها را نمیدانم اما من یک چیز را میدانم اگر این فاجعه اتفاق افتد چیزی بر مطلق جنایت رژیم جمهوری اسلامی نخواهد افزود. این رژیم تا بوده جنایت کرده و تاهست و تا لحظه ای که با همت ملت ایران برافتد جنایت میکند ولی اگر این فاجعه اتقاق افتد مطمئن باشید با عوارض آن دیگر نمیشود به سنت منحوس و ننگین و تهوع آور گذشته کسی ر ا کوبید و خائن خواند و نه میشود باز هم جلسات عزاداری بر پا کرد و بهره برد بلکه مطمئن باشید:
تمام القابی که طی سالها بناحق بر پیشانی منتقدان کوبیده اید پرواز کنان با بهره و سود ده برابر و صد برابر بر پیشانی خود شما کوبیده خواهد شد و در تماشاگاه تاریخ در زندگی و مرگ شما را تماشائی خواهد کرد. اگر میتوانید  بشنوید و بخود آئید. صلیبها نه برای شما بلکه برای نزدیک به سه هزار مجاهد و مبارز رنجدیده در حال بر پا شدن است. اگر هنوز توان دوست داشتن را بطور مطلق از دست نداده اید بخود آئید.
اسماعیل وفا یغمائی
هجده می دو هزار و چهارده

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

برای شما متاسف و غمگینم. اسماعیل وفا یغمائی

در چند روز گذشته مقالات و نوشته ها و سروده هائی چند، چند تن از پناهندگان و فعالان سیاسی، و منجمله مرا با مقالات و نوشته هائی مثل مقالاتی در لینکهای زیر:
نواخته اند.
دست مریزاد! و امیدوارم بیشتر بنویسید و تازه ای در اینها نیست تکرار مکررات و وردها و دم گرفتنهای به تکراری است که مطمئنم دیگرحتی خود ورد خوانان را هم راضی نمیکند.من فکر میکنم پاسخهای مربوط به خودم را که شامل دوستان مورد حمله قرار گرفته هم میشود قبلا در چند نوشته  منجمله این نوشته ها

باز هم لیبرتی و باز هم جان ساکنان لیبرتی اسماعیل وفا یغمائی

*میتوانیم فرض کنیم کمپ لیبرتی جابجا شده است

*ترس سیاسی اسماعیل وفا یغمائی

*آلترناتیوی که از دفاع درست و توضیح عاجز است.

*اجلاس دو روزه شورا ی ملی مقاومت و دو کلمه از مادر عروس.

 داده ام بنابراین ضرورتی برای جواب نیست. کسانی که فرصت و حوصله دارند میتوانند مقالات نویسندگان محترم را بخوانند و خود قضاوت کنند .فقط دو نکته را اشاره میکنم و میگذرم.
اول اینکه دانستم نوشته های در عمق دلسوزانه امثال دکتر قصیم و من و دیگران هیچ تاثیری در تغییر سنت حاکم بر دستگاهی که خودشان آلترناتیوش مینامند ندارد و این کاروان با کاروانسالاری آن بزرگوار غایب از نظر همچنان میتازد تا به جائی که فقط خودش میداند و به نظر من پرتگاه نهائی برسد.گویا فرخی یزدی درست فرموده
دیوانه ای که لذت دیوانگی چشید
با صد هزار سلسله عاقل نمیشود
 دوم اینکه از خواندن نوشته ها و سایر چیزها و درنگی بر چند و چون نویسندگان آشنا و نا آشنا  تنها میتوانم اگر باور کنند بگویم، جدا برای شما و آنچه نوشته ایدمتاسفم و غمگین. متاسف برای آنچه دارد اتفاق میافتد و غمگین برای جنبشی که روزگاری ضربان دلهای بسیاران بود و امروز مدافعانش شماها هستید شماها و قلمهائی که مانند شتر به خراس بسته شده عصاری فقط در دایره ای که طناب عصاراجازه میدهد میچرخد، و سنگ سنگین عصاری را بر دانه ها میچرخاند، بی توجه به آنکه آنچه از زیر سنگ حضرت عصار میلیزد و ومیچکد روغن نیست که خون و اشک  است خون و اشک سه نسل.... 
هشت می 2014
اسماعیل وفا یغمائی