دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۲ بهمن ۹, چهارشنبه

آلترناتیوی که از دفاع درست و توضیح عاجز است اسماعیل وفا یغمائی


چالش سیاسی یا لجنمال کردن 
نیروهای سیاسی یک جامعه طبعا میتوانند،مخالف و منتقد هم باشندو یکدیگر را به چالش سیاسی و انتقادی بکشند.  میتوانند حتی مخالفتشان را در عرصه سیاسی به نقطه نفی سیاسی یکدیگر برسانند که باز هم دعوا سیاسی  خواهد بود، اما اگر نیروئی عاجز از دفاع سیاسی معقول و منطقی باشد به روزگاری میافتد که «آلترناتیو علی الاطلاق» روزگار ما متاسفانه،در خارج کشور افتاده است، یعنی به جای نقد وچالش سیاسی کار بجائی میرسد که مثلا پرونده جنسی فلان عضو سابق ، آنهم به دست رهبر افشا میشود،برای بستن دهان اعضای جدا شده «گزارشات بند الف تا ی» رو میشود،برای اعضای سابق ومستعفی شورا دستها بکار میافتند تا چیزی پیدا کنند که نشان بدهد اینها سودای محبت رژیم را در دل داشته اند وبا آخوندها و وزارت اطلاعات سر و کار دارند و قس علیهذا....

جل الخالق!بکار گرفتن خود ما علیه خود ما!

از زمره نکات مهم  اصلی کشتی جودو، بکار گرفتن نیروی خود دشمن علیه خود اوست،از توضیحش میگذرم وتاکید میکنم گویا این تکنیک پا به دنیای سیاست نهاده است که از خود فرد علیه خود فرد استفاده شود و مثلا اسماعیل یغمائی دیروز را علیه اسماعیل یغمائی امروز به جنگ بیاندازند، در جلسات درونی نقد و انتقاد تیغ کشیدن فرد علیه خود البته سبیل بود(استفاده از نقد مسئول از تحت مسئول،استفاده از نیروی جمع برای در هم شکستن فرد و مرحله آخر برانگیختن فرد علیه خود تا حد نفی خود و پر شدن از ذات رهبریت! از تکنیکهای رایج در جلسات انقلاب حضرات بوده و هست) و لی گویا در خارج تشکیلات هم از این پدیده گریزی نیست.
چند روز قبل در همین راستا سایت «ایران افشاگر» از سایتهای وابسته و مدافع آلترناتیو، دو مطلب در رابطه با من گذاشته بود که خواندم و انگیزه ای برای پاسخ نیافتم.
اولی نامه برادر من  در ایران بود که توسط انجمن نجات منتشر شده ودر آن نامه تاکید شده بود که خوبست من سر عقل بیایم و چشمان اقوام را به دیدار خود روشن سازم.نامه را در این لینک  تحت عنوانی مودبانه  که حضرات به آن داده اند و ناشی از فرهنگ تراویده از نقطه رهبر معظم است را بخوانید. 

(تـأييـديـه وزارتـي از:يغمايي،انجمن نجاست- اطلاعات مركزي يزد، به: يغمايي(انجمن فضاحت- دريچه زرد). 
مطلب دوم باز نشر شعری بود توهین آمیز از من، درج شده در نشره مجاهد شماره 154 در آذر سال 67 یعنی یک چهارم قرن قبل،بعد از عملیات فروغ جاویدان، علیه نویسنده ارجمند آقای علی اصغر حاج سید جوادی، که به حق به خون خفتن هزاران جوان را توسط اشتباهات رهبر عقیدتی محکوم کرده بود و من که در آن هنگام از مریدان و دوستداران رهبر عقیدتی و جوانی سی وپنجساله بودم بر آشفته شده و این نویسنده ارجمندرا مورد توهین قرار داده بودم در این لینک میتوانید مطلب را ببینید: 
(اينك بايد گفت: از يغمايي به يغمايي! با مدعي ....) 
در باره مطلب اول:
چنانکه سالها قبل نوشته ام کارهای برادر من و سوء استفاده رژیم ربطی به من ندارد.خداوند این مرد را انشالله هدایت بفرماید که اگر چند، از سر حتی عاطفه، چنین چیزهائی ننویسد تا آخوندها سوء استفاده نکنند، و چنانکه یکبار قبلا نوشتم انشالله با ورود کوکبه مهر تابان  و موقعی که در شیپورها میدمند و توپها میخروشند:
بیا که موکب رهبر ز گرد راه رسید
خروش ملت ایران به مهر و ماه رسید
اخوی مرا را دستگیر نموده و اگر انقلاب درونی را پذیرفت که حتما عفوش میکنید وعلیه من حتما مقالها خواهد نوشت و منجمله افشا خواهد کرد که من چه شری بوده ام،و گرنه:
کلاه بوقی برسرش نهاده، زنگوله به گوشها و برخی سایر نقاط  حساس بدنش آویزان کرده، و پس از انکه گزارش ف و جیم خود را کاملا نوشت و به خواهر مسئول تحویل داد و در جمع انقلابیون تف باران شد،گوشهایش را همراه بادهها هزار تن دیگر از اعضای خانواده های گمراه و فریب خورده، به دیوارکاخ فلک رفعت رهبر میخکوب بفرمائید تا در سینه تاریخ ثبت شود و دیگر کسی جرئت نکند چنین
کارهائی بکند. 
بگذرم از اینکه در عمق باید خدا راشاکر باشید که فقیر چنین برادری دارم که بتوانید از گزک او استفاده نموده و مرا افشا کنید و دائما زور بزنید که او را بجای رئیس انجمن نجات یزد زور چپان کنید وگرنه باید چاره دیگری میجستید. 
توضیحا عرض میکنم برادر من با تمام ضعف و اشتباهاتش و چند نامه ای که به من نوشته و مورد سوء استفاده انجمن نجات قرار گرفته، کارمند بازنشسته اداره آمار و ثبت احوال است و در حال حاضر مشغول کشاورزی است ودر طول سی سال گذشته علیرغم درخواستهایش من حتی یکبار دعوت نامه برای سفر او به اروپا و دیدار نفرستاده ام و قبلا پاسخ نامه های خود را به او انتشار داده ام که در این لینک میتوانید بخوانید    پنج نامه اسماعیل وفا یغمائیدر عوض خدمت شما عرض میکنم انجمن نجات یزد توسط تعدادی از اعضای سابق تشکیلات شما پایه ریزی شده که می توانید در این لینکانجمن نجات مرکز یزدبینید و از خود سئوال کنید چرا؟ 
در باره مطلب دوم:

 بگذارید خیالتان را راحت کنم ،من در دوران مجاهدت تا جائیکه بیادم میآید با چند نوشته یا شعر ،شادروان شاهپور بختیار،اقای علی اصغر حاج سید جوادی،آقای پرویز یعقوبی،شاد روان کمال رفعت صفائی را، و بعدها شاعر توانا و دور ازمیهن اقای محمد علی اصفهانی را نادرست و بناحق،و با شناختی غلط  مورد توهین قرار داده ام.از اقای پرویز یعقوبی و کمال رفعت صفائی قبلا پوزش خواسته ام و همین جا از بار دیگر از تمام آنها از خودشان زنده اند ،اقایان حاج سید جوادی، و اصفهانی و یعقوبی عذر خواهی میکنم  ، و بطور سمبلیک ازنزدیکان آنان که در میان مانیستند زنده یادان شاهپور بختیار وکمال رفعت صفائی صمیمانه پوزش میخواهم و امیدوارم خطای مرا بخشیده و بقول قدیمی ها قلم عفو وترقین بر آن کشند. 
زمین که به آسمان نمی آید. خطا اگر هست عذر تقصیر هم هست ،من خوشبختانه  نوک پیکان تکامل و رهبر خطا ناپذیر نیستم که از فرط خطاکاری خطا ناپذیر شده و  انسانم و  و چون جد اعلای سمبلیک خود آدم ابوالبشر اشتباه میکنم و چون به خطای خود واقف شدم عذر صمیمانه اگر لازم باشد بیش از یکبار عذرمیخواهم.
میبینید که نکته غم انگیز در این دو ماجرا اینجاست که درماندگی از نقد و چالش سیاسی درست،  موجب میشود که اولا از «اسناد خود آدم علیه خودش» استفاده کنند که مثلا فلان وقت چنین سروده و حالا طور دیگر میسراید، و دیگر اینکه بروند میان فک و فامیل آدم کسی ر ا پیدا کنند که نامه ای نوشته و از آنجا محملی جور کنند که بر اساس پیوند خونی این با آن وامثالهم بقول نسیم شمال:
پس یقین این سگ بیدین عملش قلابی است
هان بگیرید که ملعون بابی است
با این منطق  و با اتکا به فک و فامیل افراد برای کوبیدن و شیطان کردن منتقدین میتوان گفت:
هم وضع «لوط» پیامبر خراب است که وضع عیالش و پسرش خراب بوده، و هم باید یقه «داوود» پیامبر و کل بنی اسرائیل را چسبید که بنا به روایت تورات «آممنون» پسرش با خواهرش «تامار» همبسترشد، ومیشود «امام حسن» را به نقد کشید که چرا با «جعده» خواهر یزید ازدواج کرد  ، و باید یقه «امام صادق» را گرفت که چرا بارها در مجالس جشن خلیفه منصور عباسی سوار بر قاطری که خلیفه برای او میفرستاد حاضر میشد، هم باید در مورد «امام حسن عسکری» افشاگری نمود که اخوی اش جعفر کذاب باخلیفه شراب  و کباب میخورد و هم باید «شهید نقدی» عضو شورا را که در ایتالیا به دست رژیم ترور شد چون پسر عمویش سردار پاسدار نقدی است به چالش کشید و هم یقه «مرحوم ابراهیم ذاکری» عضو ارشد مجاهدین را که اخوی اش در اوین شکنجه   میفرموده گرفت. 
همین گونه نقد در مورد دکتر کریم قصیم  
همین وضعیت در مورد دکتر قصیم نیز صادق است. دائم پرونده رو میکنند که دکتر قصیم در گذشته اینطور دفاع میکرده حالا اینطور میگوید. یعنی چه؟ در گذشته آقای قصیم اینطور میاندیشیده حالا در افق دیگری از شناخت ایستاده!.
راستی چه اتفاق ناجوری افتاده؟ اتفاق ناجور این است که  دکتر قصیم قبلا طور دیگری میاندیشید و گمان و باور داشت وبه سودای دفاع از آزادی و انقلاب شما را مدافعان آزادی و انقلاب می پنداشت و از شما صادقانه و صمیمانه دفاع میکرد و در سودای این دفاع دو تخصص پزشکی و زندگی راحتش را به کناری نهاد و آمد تا به ملت خود خدمت کند اما سرانجام به تجربه ای تلخ، شما گندم نمایان جو فروش را شناخت و دیگر نمی تواندبا اتکا بر وجدان خود از شما دفاع کند و این مگر گناه کبیره است، و چرا هرگز! هرگز! حتی یکبار هم که شده نمی خواهید قبول کنید شاید منتقد شما حق داشته باشد ودستگاه  نقد شما در برابر منتقدان دستگاه بیمار و عاجزی است که جوابش همیشه این است :
هر کس رفت و ناقد شد یاعیب ژنتیکی دارد، یا وابسته به رژیم است، یا همشیره اش خراباتی است یا برادرش مزدور است ویا فعل قوم لوط را انجام داده و...
همین منطق را من میتوانم در برابر شما بکار بگیرم. من یکی از قویترین و طولانی ترین شعرهایم را بنام«از شهریور تا شهریور» در باره مسعود رجوی سروده ام.حالا شعر «باناخدا» را میسرایم! میتوانید بپرسید چرا؟ و چه عاملی باعث شده من این فاصله طولانی را طی کنم و از آن نقطه به این برسم  جواب را به خودتان واگذار میکنم اما احتمالا عاملش اخوی بنده و تائیدات انجمن نجات  و مشکلات ژنتیکی نبوده است. در پایان این بخش باز هم می خواهم بپرسم در طول سی و شش سال گذشته حتی یک مورد تاکید میکنم حتی یک مورد را میتوانید نشان دهید که رهبران ابد مدت انتقادی را پذیرفته باشند و نیز یک مورد را میتوانید نشان دهید که منتقدان را مزدور و اطلاعاتی و فاسد و... نخوانده باشید؟.شما با این تفکر و این محدوده تنگ و تار میخواهید زمام حکومت را در دست گیرید و آزادی و دموکراسی واخلاق متعالی را برای نزدیک به هشتاد میلیون ایرانی به ارمغان بیاورید بقول شاملو .. توفان خنده ها... و یا بهتر است گفت سیلاب گریه ها.....

اصل مطلب 
حال میرسم به اصل مطلب. نوشتم انگیزه ای برای پاسخ در رابطه با نکاتی که در باره من  در ایران افشاگرنوشته بودند نداشتم ولی خواندن مطلبی علیه آقای روحانی در جریده شریفه توسط آقای هرمز صفائی تحت عنوان، لینک: (آقای محمد رضا روحانی املاکتان درشهر ساری آزاد شد ؟) مرا دست به قلم کرد تا چیزکی بنویسم و از نکاتی که در باره من هم نوشته شده اشاره کنم.

***
تمام کوشش اقای هرمز صفائی، در کمال   این است که ریشه های یک استعفای سیاسی را که کاملا سیاسی بوده، مرده مال نموده،تبدیل به یک کنش و واکنش بر سر ملک و املاک و امثالهم بکند و بخصوص برای مصرف داخلی، چون در خارج تشکیلات کسی باور نمیکند، و نهایتا به اذهان بباورانند که ساحت معظم ما عاری از عیب است
گر جمله کاینات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد
که ایشان از همان زمان که پا بر نوک پیکان تکامل سفت نمود بخیال خود معیار اصلی سنجش حق و باطل شد و معیارهای دیگر به زباله دان ریخته شد و بدینسان است که اعلام میشود  هر کس ازمامیبرد یا مثل یغمائی برادرش انجمن نجاتی است ، ودر سابق آقای حاج سید جوادی را دشنام داده، یا مثل شکری مشکل شخصی داشته است و نه سیاسی و برشوریده بر استبداد ، یا مثل مصداقی لاجوردی ثانی است، یا مثل قصیم، سابق یک طور دیگر حرف میزده حالا یک طور دیگر، یامثل جمالی به سپاه وصل است ، یا مثل عاطفه اقبال ماماچه است،یا مثل روحانی یک ملک و املاکی دارد که در ساری میخواهد بفروشد و از شورا استعفا داده است چیزی که جایش خالی است و مطلقا خالی ذره ای دلایل سیاسی واقعی است انگار تمام اعضای و منتقدان یک مشت ادم عادی بوده اند که معلوم نیست چرا آمده اند و بیست سی سال عمر خود را تلف کرده اند و بعد هم رفته اند املاک پدرشان را بفروشند و خلاصه  بنا به روال   آخوندها بر فراز منابر،هر منتقد و مخالفی را   تبدیل به شمر ابن ذی الجوشن و بدتر از ان بکنند.
اخر انصاف راعزیزان، خود دانید که اگر مشکل سیاسی نبود  و وجدان سیاسی  و انسانی فعال نبود میشد در کادر شما ماند، به ایران رفت و برگشت! و با سعید امامی هم ملاقات کرد وبعد درسایتهاتان مقاله نوشت و به مصداقی حمله کرد!!، به دلیل ارتباط با مامور وزارت فلان از شورا اخراج شد و باز گشت و سینه زنی کرد،صد ماجرا در آمریکا و اروپا داشت و از جمله نورچشمی ها بود و علیه من طومار نوشت ،من چیزی نمینویسم خود بیاندیشید چون حتما بسا بسا بیشتر ازمن میدانید.

***
بگذارید خیالتان را راحت کنم. مشکل چه من و ما محق باشیم  یا نباشیم،یک مشکل سیاسی است نه شخصی،مزخرفات علم شده وسخیف واقعیت ندارد و ربطی به ما ندارد ولی اگر واقعی هم باشد مثلا برادر من روزی یک نامه فدایت شوم به من بنویسد ودر سایت انجمن نجات انتشار یابد و خبر برسد که:
آقای روحانی نه تنها زمین وباغ نداشته خود را در ساری فروخته بلکه تمام استان گیلان و مازندران را بفروش رسانده است و پولش را در سویس در حسابهای بانکی اش گذاشته و موجب شده است تمام اهالی مظلوم گیلان و مازندران به بلوچستان مهاجرت کنند مشکل شما حل نمیشود و شما همچنان با این گونه داوریها عاجز و درمانده خواهید ماند. مشکل سیاسی است و تمام گناه بر گردن ما نیست کمی هم به خودتان فکر کنید! مشکل در کجاست؟ مشکل در خود شماست این را از سر دشمنی نمی گویم باور کنید سالهاست گام به گام به پرتگاه نزدیکتر و نزدیکتر میشوید.
اسماعیل وفا یغمائی

29 ژانویه 2014 میلادی



۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

میتوانیم فرض کنیم کمپ لیبرتی جابجا شده است ! اسماعیل وفا یغمائی

 

(1)
فرض کردن گناه کبیره نیست
 فرض کردن گناه کبیره نیست. این را مطمئن هستم. مطمئن هستم که یکی از تفاوتهای آدمیزاد و حیوانات این است که آدمیزاد میتواند چیزی را فرض کند.فرض خود را در عالم فرض واقعی بپندارد.بعد نتایج فرض خود را قبل از وقوع در عرصه واقعیت، در عالم فرض تماشا کند،بعد برگردد سر جای اولش و حساب وکتاب کند که چی واقعی است یانیست. چه چیز در آینده اتفاق میافتد یا نمی افتد و خیلی چیزها را بفهمد.مثال میزنم.
فرض کنید ما روزی یک پاکت سیگار میکشیم. فرض میکنیم که نکشیم.روزی شش هفت یورو بطور مادی به نفعمان است .از نظر جسمی هم از خطرات بیشتری ایمن خواهیم بود .در شصت سالگی مجبور نیستیم کپسول اکسیژن به گردنمان آویزان کنیم و نیز کمتر در معرض بیماریهای خطرناک خواهیم بود.یعنی فرض ترک سیگار، واقعیتی را در عالم فرض بما نشان میدهدو بعد از آن ما تصمیم میگیریم که چه باید کرد.

***
حالا من میخواهم مقوله فرض کردن را بدون اینکه اتهام «ریا کاری» ، «دروغگوئی»، «پدر سوختگی سیاسی و ایدئولوژیک» و چیزهای بدتر از اینها را به کسی یا شخصیتی بزنم در باره «کمپ لیبرتی» و جابجائی سه هزار رزمنده اسیر درون آن که در معرض کشتارند، و شش هفت بار هم در «اشرف و لیبرتی» کشتار شده اند مقوله فرض را بکار بگیرم.
(2)
فرض کنیم حرفهای مسئولین مقاومت درست است
فرض کنیم که تمام حرفهای مسئولین مقاومت،طبعا یعنی مسئولین مجاهدین و شورا و ارتش آزادی و مسئول کل که محور اصلی هر سه قوه است، صادقانه و درست است و این امثال منند که اشتباه میکنند و ایمان و باورشان کم است و:
فرض کنیم واقعا دارند کوشش میکنند که افراد را جابجا کنند.
فرض کنیم اساسا در این رابطه خواب و خوراک ندارند.
فرض کنیم در دستگاه آنان بزرگترین ارزش حرمت جان انسان و کرامت انسانی است.
فرض کنیم تمام امکانات مادی و معنوی مورد ادعا را از پول و پارلمانترها و و چند میلیون حامی عراقی و عرب ووکیل و وزیر سابق و لاحق و تمام حامیان خارج کشوری وهمه و همه را بکار گرفته اند تا این سه هزار نفر را نجات بدهند واز آنجا بیرون بکشند.
فرض کنیم که در تمام نشریات ورسانه هاشان تا حالا نوشته اند! و هر روزهم مینویسند !نخستین خواست ما جابجائی و نجات اهالی لیبرتی است.
فرض کنیم در همین فرانسه خانم رئیس جمهورشورا یک اعتصاب سمبلیک سه روزه برای این جابجائی اعلام کرد و خودش نیز به احترام ساکنان لیبرتی همراه با مسئولین بلند پایه در این اعتصاب شرکت کرد.
فرض کنیم یک گردهمائی عظیم با حضور ایشان وحامیان بین المللی شان برای نجات ساکنان لیبرتی اعلام شد و از تمام ایرانیان مخالف و موافق خواسته شد که اختلافات را برای نجات سه هزار رزمنده رنجکشیده  باید فراموش کرد وبرای حمایت از خواست جابجائی وظیفه انسانی و میهنی است در این مراسم شرکت کنند.
فرض کنیم تمام خوانندگان و موسیقیدانان مقاومت  بجای ترانه های «کلکسیون» و «ویروس سبز» و سرود تازه برای رهبری،سرودهای دیگری بسازند و در این گردهمائی چند ترانه و سرود در این باره یعنی نجات اهالی لیبرتی اجرا کنند.
فرض کنیم حرفهای تمام هوادارانشان درست باشد و من و دیگرانی که نگران کشتار مجدد لیبرتی هستیم   بطور ابلهانه ای بدبین هستیم واشتباه میکنیم.
فرض کنیم واقعی نبوده ومن خواب دیده ام که سالها قبل، بعد از سقوط صدام د
جواب سئوال خود در این باره که :
بنظر من استراتژی ارتش آزادیبخش  بعد از سقوط صدام حسین و اشغال عراق تمام شده و باید فکر دیگری کرد.
از بزرگی پاسخ شنیده ام 
این یک استراتژی صحیح بوده و اگر اشتباه کرده ایم باید تماممان در آنجا دفن شویم.
فرض کنیم رهبر خاص الخاص انقلاب به این نتیجه رسید که: نباید هزار اشرف ایجاد کرد چون نمیشود،بلکه باید کشتیبان را سیاستی دگر آید وباید عقل و شعور سیاسی را بکار انداخت و از تخیلات سورئالیستی - ایدئولوژیک دست برداشت و راه حل دیگری باید پیدا کرد، و نیز شهامت این کار سترگ را در خود و اطرافیانش و نیز پذیرش انتقاد از خود و اشتباهات را ایجاد کند.
فرض کنیم و تا میتوانیم فرض کنیم، که سر انجام ساکنان لیبرتی با تمام این تلاشها به میمنت و مبارکی و به کوری چشم شیخ الشیوخ ارتجاع و مزدوران کشتارگرش «سفر خروج» را آغاز کردند وخسته واما شاد از ان دوزخ کشتار خامنه ای و مالکی بیرون آمدند و در جائی یا نقاطی از این جهان سکنا گزیدند.
(3)
فرض کنیم که این فرض ها انشالله به واقعیت پیوست. 
اما بعد از آن چه اتفاقی خواهد افتاد؟
میتوانیم فرض کنیم (هرچند که لازم نیست زیرا به نظرمن این یک واقعیت است ولی اشکالی ندارد و میتوانیم باز هم فرض کنیم)
میتوانیم فرض کنیم  تا نقطه جابجائی فرضی  و بعد ازماجراهای سال 2003 میلادی و حمله آمریکا و ده یازده سال کشاکش، «قرارگاه اشرف» و بعد از آن «کمپ لیبرتی»، نقطه اصلی اتکا، و محور مرکزی تمام کنش و واکنشهای سیاسی ودر شعشعه آن،محور  پیشبرد کارهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک( برای داخل تشکیلات رهبران) بوده است. کمی مساله را باز میکنم.
*به نظر من، وجود اشرف و لیبرتی عامل اصلی موجه بودن استقرار رئیس جمهور شورا در خارج کشور، و اختفای یازده ساله رهبری خاص و بخش قابل توجهی از کادرهای ارزشمند مجاهدین (برای مجاهدین) در خارج کشور بوده است.
ه نظر من همچنین وجود اشرف و لیبرتی عامل موجه بودن و بقای شورای ملی مقاومت و حفظ تشکیلات شورا در خارج کشور و مدد رساننده معنوی وسیاسی شورا در خارج کشور و خوراک فکری و سیاسی رساننده به اعضای شورا بوده است.
* به نظر من همین مسئله در رابطه با تمام تشکلها و انجمنها و نهادهای وابسته و هرآنچه زائیده آنهاست  از شاخه ها تا شاخکها صدق میکند.
* به نظر من وجود اشرف و لیبرتی و  رزمندگان ساکن آن که حتما مورد عنایت و محبت تمامی هواداران مجاهدین وشورا هستند، و گذشته از آن حتی مسئله ذهنی بسیاری از مخالفان و منتقدان شورا میباشند و کسی نمیخواهد آنها به دست ملایان پلید کشته شوند یکی از عوامل خونرسانی به پیکره گسترده هواداران مجاهدین و زنده و بیدار نگاهداشتن آنها وفعال بودن و فعال نگاهداشتن آنها در زمینه سیاسی، تشکیلاتی، مالی و غیره است.
* به نظر من وجود اشرف ولیبرتی و ماجراهای این ده یازده سال و بخصوص کشتارها وسرکوبهای وحشیانه رزمندگان مظلوم و بی دفاع  بدست جنایتکاران خامنه ای و مالکی  و وجود عاشوراهای خونین متوالی  نه تنها اکثر تضادها را تا حدود بسیار زیادی در درون و بیرون  تشکیلات خاموش کرده و سئوالات سیاسی واستراتژیک را موقتا به پس رانده بلکه از بهترین عواملی بوده است که بر سربرخی منتقدان و مخالفان کوبیده شود وبا تکیه به شرایط حاد در بسیاری موارد آنان را همدست وهمکار مستقیم یا غیر مستقیم جلادان معرفی کند.
* به نظر من وجود کمپ اشرف و لیبرتی کارآترین کارت در عرصه سیاستهای رهبران در خارج کشور، از شرکت در این پارلمان و آن پارلمان، جلسات و کنسرتها، سخنرانیهای رئیس جمهور شورادر جلسات کثیر الجمعیت،وبمدد نیروی متشکل لیبرتی خود را آلترناتیو خواندن و دارای اعتبار و آینده داشتن بوده است.


به نظر من.... باز هم میتوانم فکر کنم و ادامه دهم اما لازم نیست و تا همین جا میتوان فهمید تا جائیکه به مسئولان مربوطه و زعما و رهبران بر میگردد خوب میفهمند که اشرف و لیبرتی «کارت اعتباری سیاسی اصلی مرکزی» و  « ریشه  اصلی» است ، و تمامی باقی چیزها جز شاخه هائی که از این ریشه تغذیه میکنند نیست.یعنی شاخساران خارج کشوری برای بقای خود در تمامیت ریز و درشت خود بطور واقعی در حال تغذیه از خون رزمندگان لیبرتی بوده اند و هستند .
در همین جا(دقت کنید) میتوان دانست چرا هیچگاه بطور جدی با وجود اختفا و انتقال رهبران اصلی، از همان آغاز با شعارهای «کوهها بجنبند ما نجنبیم!»، «بیا بیا!»«اشرف پایگاه استراتژیک»،و دهها شعار مثل این کوششی نه تنها برای جابجائی رزمندگان نشده بلکه هر صدائی در این سودا بلندشده بشدت سعی در خاموش کردنش کرده اند و بر پیشانی صاحب صدا مارک مزدور و واداده وتواب و امثال اینها کوبیده شده. 
پذیرش جابجائی لیبرتی و اشرف در نقطه مرکزی و محتوا و بطور مادی و ملموس از آغاز در گرو پذیرش شکست خط استراتژیک جنگ ازادیبخش توسط ارتش آزادیبخش و بسیار اشتباهات دیگر بوده و هست، و نیز در گرو اینکه مسئول اصلی توان بازسازی و پذیرش راهی دیگر را داشته باشد، که تا کنون حتی یک گام هم بسویش برداشته نشده که هیچ بلکه باشعارهای کوبنده و پر طمطراق و بنظر من تهی از حقیقت و تبلیغاتی «موسسان چندم و چندمین»، معلوم نیست «درکجا؟» و به دست «چه کسانی» کوشش شده است همچنان پرچم استراتژیی شکست خورده به هر قیمت برافراشته نگاهداشته شود.
***
اشرف و لیبرتی چه با تانک و توپ و رزمندگان مسلح وجنگاور( چنانکه سابق در رابطه با اشرف و چندین قرارگاه نظامی دیگر این چنین بود)، و چه بدون سلاح بارها مورد تهاجم قرار گرفته وکشتار در پس کشتار ، به نظر من،برای رهبر کل و ستونهای تشکیلات، ریشه است و باید ریشه بماند و  صد بار دیگر هم که مورد حمله قرار بگیرد این تجمع بعنوان ریشه خونرسان به همه چیز، واقعا همه چیز باید سر جایش باقی بماند و تکان نخورد و هر کس هم در این زمینه حرفی بزند حتما یا مزدور است و یا حرام لقمه، و همین جاست که افراد ضعیف النفسی چون من!،که بقول نگارندگان مقالات محبت آمیز ایدئولوژیک!!(تواب، مزدور، بریده، ناظم، از هضم رابع اطلاعات گذشته و....) متاسفانه دچار این شک میشویم که علیرغم همه چیز «یک چیزی، یک راز تلخ و خونین وجود» دارد «که پنهان است»در باره آن به صدق و راستی سخن گفته نمیشود وبر سر آن (تا کی و کجا) جار و جنجال بر پا میشود که یک قلمش توپخانه صدها مطلب و مقاله ایست که  با بدترین توهین ها و دشنامها  قلمی شده است.توهینها ئی افسار گسیخته از جمله به دست و قلم کسانی که شماری از انها نیز در زمره کسانی هستند که گذران زندگیشان در فرنگستان مرهون وجود لیبرتی است. 
(4)
بعد از جابجائی ریشه یعنی لیبرتی چه اتفاقی میافتد 
لیبرتی در کادری که در افق اندیشه و نگاه رهبر قرار دارد «ریشه و کارت اعتباری اصلی»  است. من در این شک ندارم.در شرایط کنونی، لیبرتی در نگاه رهبر :
 لیبرتی یعنی ایدئولوژی، لیبرتی یعنی تشکیلات، لیبرتی یعنی استراتژی، لیبرتی یعنی تاکتیک، و مهمتر از همه لیبرتی یعنی تضمین کرسی رهبریت و اقتدارعلی الاطلاق وجاودان او تا پایان عمر.
و بعد از جابجائی لیبرتی است که سئوالات در این زمینه های چهارگانه مثل خورشیدهای غول آسا ی به زنجیر کشیده شده زنجیر پاره میکنند وبر می آیند و طلوع میکنند وپاسخ میطلبند از سی خرداد تا همین امروز.و در همین نقطه و در پرتو این خورشیدهای برآمده است که در باره پنجمین محور یعنی رهبریت پرسیده میشود:
- در مقام رهبری مطلق چه کرده ای و چه میخواهی بکنی؟از کجا به کجایمان اورده ای؟ این رود خروشان خون شهیدان چه چیزی را تغییر داده است؟
و این بار شایدف شاید نوبت رهبر است که در پرتو فضل و بخشش الهی ازمقوله فردیت که بیست و چند سال است در پوش صلاحیت خود را مینمایاند و به او امکان هر مانوری را داده، عبور کند و کرسی را واگذارد هرچند که باساخت و بافت کنونی نمیتوان تصور کرد  که آیاامکانی برای جابجائی وجود دارد یا باید با همه چیز وداع کرد.
***
به نظر من، بعد از جابجائی لیبرتی نخستین چیزی که روی میز تشکیلات قرار میگیرد ، «ریشه جستن» است.رهبران خوب میدانند هیچ درخت زنده ای نمی تواند بدون ریشه زنده بماند.سالیان دراز این درخت بمدد آتش و سیلابهای پی در پی در پی  خون زنده مانده است.درخت این تشکل در خارج از مرزهای ایران و در دوری ازخاک حاصلخیز ملی و مردم ایران بگونه ای غیر طبیعی فقط و فقط بر اجساد ما بالیده است و رگ و پی و استخوانهای ماو نسل ما را مکیده است و شاخ و برگ افشانده است.تمام انقلابات عجیب و غریب و تمام بندها از الف تا ی و کوره و غسل هفتگی وصلیب و تنگه و توحید و غیره و غیره در یک نگاه درست و غیر مبتذل چیزی نبوده است جز اینکه ما هر چه بیشتر در خدمت تغذیه این درخت باشیم.
 به نظر من،ریشه اگر نه کمپ لیبرتی، بلکه یک ایدئولوژی نیرومند و ارزشمند و یک خط مشی سیاسی درست و یک استراتژی قابل توضیح بود   مشکلی پیش نمی آمد که راه حل نداشته باشد، جنبش مدتی کوچکتر میشد ولی نیرومندتر سر بر می آورد، ولی آنها وجود ندارند(که این خود بحثی جدا گانه است و به نظر من تشکیلات از این زوایا دچار بحران جدی است که در اینده حتما خود را نشان خواهد داد)  جای همه  اینها را در حال حاضرلیبرتی پر کرده است. 
بعد از جابجائی لیبرتی باید ریشه ای جست. کجاست این ریشه؟ شاید باشد و من خبر نداشته باشم اما اگر متاسفانه چنین باشد که من می پندارم تمام  چیزهائی که بمثابه شاخه ها در قسمت سوم نوشته  یاد کردم بشدت ضربه میخورند و عذر موجهشان از دست میرود.بدون وجود لیبرتی اکثر موارد بخش سوم قابل توجیه و توضیح نخواهد بود اضافه بر این که:
با جابجائی لیبرتی رهبر  که بنا به ضرورتهائی که خود میداند در اختفاست باید از اختفا به در آید و کشتی را بر پهنه امواجی جدید راهنمائی کند.
مساله دیگر که خود را نشان خواهد داد، با توجه به تجربه آلبانی، و شماری از افرادی که در فضائی دیگر رفتن از تشکیلات را بر ماندن در تشکیلات ترجیح داده اند ودر آینده خواهند داد و برخی از آنها حتما عامل فشار مضاعف  برای تشکیلات جابجا شده خواهند شد  مشکلاتی جدی در پیش رو خواهد بود که شاید در صورت وقوع، خطر نزدیکتر را برای رهبران نه دیگر منتقدانی نگران و دوستدار رزمندگان امثال من، و دیگرانی چون من، نمایندگی کنند، بلکه کسانی بمیدان خواهند آمد که امروز در درون لیبرتی تنفس میکنند،یعنی مخالفان و منتقدان صف اول، آنانی خواهند بود که سالها در زیر آوارهای رنج و رزم به سودائی دور دست زیسته اند و پوست انداخته اند ودر نهایت کار، با کمال تلخی و خشم جهان را آنچنان که میپنداشتند پیش رو نخواهند دید.
***
اینجاست که میتوان تا حدودی میتوان چشم اندازها را دید. تاکید میکنم که آرزو میکنم این چنین نباشد و من از تمام امکانات و نقاط روشن و مستحکم پدیده ای که در باره اش صحبت میکنم خبر نداشته باشم و امکاناتی وجود داشته باشد و چیزهائی در جریان باشد که من بی خبرم،امیدوارم با توجه به نتیجه دردناک،این من باشم که اشتباه کرده باشم چون اشتباه یک تن   فاجعه بار نیست و تنها دامان زندگی یک تن را میگیرد ولی اگر فرضیات من درست باشد فاجعه بسیار دردناک خواهد بود و بجاست مسئولین امر به آن توجه بکنند که در چشم انداز چه چیزی دارد سر از افق بر می آورد.باز هم تاکید موکد میکنم  هر چه میخواهید من و امثال مرا زیر ضرب توهین و بهتان ببرید اما چشم باز کنید و ببینیدکه در چشم انداز چه چیزی دارد سر از افق بر می آورد.

(5)
و اما اگرلیبرتی جابجا نشود و فاجعه رخ دهد! 
و اما اگر لیبرتی جابجا نشود و فاجعه رخ دهد چه خواهد شد؟. واقعا نمیخواهم در این باره بنویسم . اشاره ای میکنم و میگذرم و باقی را به خواننده وامیگذارم تا بیندیشد.
رهبر میتواند بازهم به گذر زمان و از این ستون به آن ستون فرج است، دل ببنددو با خود بگوید: وجوه سلبی و منفی ملایان هست؟بازیهای بین المللی هست اما با این توهمات و تخیلات شبه ایدئولوژیک که مهمترین قربانیش در یک برآورد درست اگر توجه شود خود رهبر بوده و هست ،قفل ماندن، در بن بست زیستن  واز کف رفتن اعتماد باز هم بیشتردر برابر او خواهد بود، همان اعتماد نیرومندی که او را در سالهای آغاز به اوج برکشید. 
اما در وجه فاجعه بار دو فرض پیش روست. 
نخست ادامه روند قبلی، فشار، کشتارهای دیگر متوالی، موشکباران و... که دشمنی حکومت آخوندی با ساکنان لیبرتی سی و چند ساله و تبدیل به یک دشمنی سیاسی، ایدئولوژیک، شخصی،وقدرت نمایانه و سنتی شده است و دست بردار نیستند. این روند بازهم تا مدتی تنور فعالیتهای خارج کشور را افروخته نگهمیدارد اماریزش، خستگی،قربانیان بیشتر و امثال اینها نتیجه خواهد بود که با چنبن وضعی مطمئنا ماه به ماه تعداد هواداران  در خارج کشور و حتی در میان هواداران نزدیک کمتر خواهد شد. که واقعا همه از این وضع و این سوگ و عزا ،بدون مشخص شدن راهی و مقصدی روشن خسته شده اند. 
دوم فاجعه ای هول انگیزتر است که میتواند در کشتاری گسترده و جمعی و به اسارت گرفتن، با همیاری مالکی - خامنه ای صورت پذیرد و سرانجام بزعم رهبر کربلائی بزرگ را ایجاد کند. 
مسئله لیبرتی و ساکنان رنجدیده اش  میتواند اینچنین درغوغای جنایت آخوندهای پلید و و بازیهای بین المللی تمام شود. اما این فاجعه نه در کنار عاشورا جای خواهد گرفت و نه مشکلی ازرهبران حل خواهد کرد. 
در گام نخست شاید جسم تبدیل به جان شده رزمندگان مظلوم، لیست شهیدان را فربه تر کند وثقل مادی آنان و مسائلشان را برای همیشه از دوش رهبران بردارد و در عوض معنویاتشان! را غنی ترکند! و امکان زهر خند تلخ فلسفی رهبر را در دنیای شگفت و انحصاری اوبر چهره و ریش مخالفان و منتقدان بخیال خودش فراهم آوردکه:
- دیدید ای بریدگان! و وادادگان! کوفیان !ماندیم و تا نفر آخر جان دادیم.
و گذشته از حل مساله ساکنان لیبرتی بطور کلی،عواطف را چند صباحی بر انگیزد اما بدون تردید آوار فرونشسته این عواطف پس از خوابیدن گرد و غبارها به نحو بسیار سنگینی بر سر و سرای بزرگان فرود خواهد آمد . در این تردیدی نیست.بیش از این را به تامل و کنکاش خود شما وا میگذارم.
(6)
چالشی بین دوجهان و دو نگاه فلسفی 
در پایان تاکید میکنم که خوب میدانم:
اصطکاک و برخورد «اندیشه و نگاه امثال من» با «با اندیشه و نگاه» حضراتی که ایدئولوژی مهر تابان را نگاهبانند  [و سالهاست دیگر تبدیل به عادت شده که در زمره ارکان باشند و آن را حق خود میدانند]،اصطکاک و برخورد دو جهان بسیار بسیار متفاوت است
چالش  ، در عمق جنگ دو جهان است و تنهای سیاسی نیست که بار اصلی اش بار فلسفی و شناختی است.
در نگاه کم دامنه امثال من!!،  بر این کره کوچک چرخان، حیات  فردی موقت انسانی، و حیات ناموقت و دامنه دارتاریخی و اجتماعی مردم ایران(در گام نخست) و دفاع از آن و تمامی چیزهای مربوط به آن، از آزادی و عشق گرفته تا نان و آب و هوا بالاترین ارزش است و حتی مفاهیم معنوی و مذهبی و فلسفی و روحانی بدون اینها برای من فاقد ارزش و اعتبار است و آنها را به زباله دان میاندازم.
من اگر بخاطر آزادی در بیست ویکسالگی  به زندان رفتم و سی وسه سال است که یااز ساکنان همان اشرف بوده ام و یا مسافر غربت، به سهم و توان خود بخاطر کمک کردن  به قسمت کردن نان و آب و شادی و بوسه بود و هست، ومنجمله باور دارم شهید کسی است که بخاطر تقسیم اینها میجنگد و میمیرد ودر این راه حیات شخصی خود را فدای نان و آب و شادی دیگران میکند، نه اینکه مثلا خدا را شاد کند که او بی نیاز است و آفریننده هستی را وامدارشهادت خود کردن عین حماقت وخودخواهی و گنده دماغی آخوندی است. اگر من چیزی هم در رابطه با ساکنان لیبرتی مینویسم در این رابطه و در پهنه این افق است .
ومیدانم درتفکر مقابل:
حرکت تکاملی(مورد نظر شما البته) و حفظ ارزش برتر که معیارش رهبرعلی الاطلاق است نقطه اصلی وبر جسته است  و در راه تکامل مورد نظر و مصنوع دستگاه شما  با چنین معیاری چنانکه تا بحال دیده ایم و هنوز هم می بینیم جان آدمی همینقدر میارزد که فدا شود، و پشیزی بیش نیست و پشیزی ارزش ندارد. این چیزیست که سالهاست دارد اثبات میشود .
(7)
ما با انتخاب شما برای قربانی شدن سر جنگ نداریم 
سرنوشت هرکس و روش هرکس به انتخاب آزاد او بر میگردد.البته من اعتقاد ندارم که انتخاب تمام ساکنان لیبرتی در شرایط حاضر انتخابی ازادانه و آگاهانه است. «تحمیل جبر شرایط»، «قدرت روحیه جمعی» اعمال شده، و «فضای ایجاد شده عاطفی و ایدئولوژیک» که دائما در کوره آن دمیده میشود معنای انتخاب آزاد را خدشه دار میکند.  
اما در هر حال ما   با انتخاب و جهان شما سر جنگ نداریم بلکه آنرا توضیح میدهیم و نقد میکنیم ورد میکنیم واین چالش نظری  حق مسلم ماست. 
در رابطه با باورهای شما  بخودتان مربوط است که چه میخواهید بکنید  اما من و ما  نه پنهانکاری بلکه  صداقت و راستی می طلبیم.
 اگر بر پایه انچه نوشتم نظر من نادرست است امیدوارم کارکردهای جدی شما در نجات رزمندگان و چاره جوئی شما برای نجات این تشکل که متعلق به ملت ایران بودآغاز شود و اگر متاسفانه نظر من درست است لطفا به آشکار اعلام کنید همینطور است که:
ما و تمام رزمندگان تصمیم داریم بر این سودا در لیبرتی بمانیم و تا نفر آخر کشته شویم. 
اینچنین مطمئن باشید که من دیگر مطلقا در این باره نه خواهم اندیشید و نه خواهم نوشت و به احترام صداقت شما با اندوه و تاثر کلاه از سر بر خواهم گرفت هر چند که اگر این فاجعه انسانی( و نه سیاسی، چون این فاجعه دارای ارزش سیاسی جز در جمع خودتان و هوادارانتان نخواهد بود) اتفاق بیفتد مطمئن باشید داوری روزگار و تاریخ ایران بخاطر انتقال این تجربه به نسلهای آینده که بانام و کارکرد «شما رهبران» تا ابد ممهور خواهد بود در راه است.
مطمئن باشید هیچ چیزنهان نخواهد ماند، اسناد، کتابها، فیلمها و... در آینده نه بخاطر شما بلکه بخاطر شناخت حقیقت قطعه بسیار خونینی از تاریخ ایران سخن خواهند گفت،مطمئن باشید و شک نکنید که سیمای واقعی تک تک شما را فارغ از هر آرایش و نور پردازی مثبت یا منفی سیاسی و ایدئولوژیک به تماشا خواهند گذاشت و جای واقعی شما را فارغ از چیزی که شما میاندیشید و چیزی که پیروان شما میاندیشند تعیین خواهند کرد. این را تاریخ بارها اثبات کرده است.
آخر چو فسانه میشوی ای بخرد
افسانه نیک شو نه افسانه بد
با امید و آرزوی شکست طرحهای جنایتبار آخوندهای حاکم بر ایرن و نجات ساکنان لیبرتی
اسماعیل وفا یغمائی
25ژانویه 2014 میلادی

۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

اجلاس دو روزه شورا ی ملی مقاومت و دو کلمه از مادر عروس. اسماعیل وفا یغمائی



نخست اجلاس دو روزه  شورا را در این لینک بخوانید
اجلاس دو روزهٴ شورای ملی مقاومت ايران

درودهای گرم خانم رئیس جمهور واقعی است 
در گرمی درودهای خانم رئیس جمهوربه شهیدان در آغاز جلسه شورا شکی نیست. در سی ساله گذشته این درودها روز به روز گرمتر و گرمتر شده، و ادامه یافته و بدرقه بیشمار  جسد های سرد شده ای گردیده، که در سودای آزادی ایران از نکبت حکومت ملایان،راه سیاسی و نظامی سالهای سپری شده از سی خرداد تا امروزرا، چه در گورستانهای سراسر ایران، و عراق و چه در گورستانهای کشورهای مختلف پوشانده اند. 
راستی کجاست و کدام گورستانی ست که از این شانس بی نصیب مانده و یا خواهد ماند.
در آینده نیز تا «کمپ لیبرتی» وجود دارد و تا رهبران در «خارجه» و «خفا» میزیند، و رهبری شوندگان در زیر دندانهای درنده رژیم آخوندهای حاکم بر ایران، ورژیم  مالکی، ونیز در زیر فک های خرد کننده و بیرحم سیاستها و بازیها و بازیگران وسیاستبازان بین المللی هستند،و مطمئنا، تا حدود بیست سال دیگر که انشالله رهبران هشتاد وشش ساله، و هشتاد ویکساله میشوند، این درودهای گرم ادامه خواهد داشت.   
آرزو میکنم ساکنان لیبرتی در فاصله این بیست سال از آن جهنم کشتار نجات یابند و شاهد باشیم رئیس جمهور شورا به زندگان نجات یافته نیزدرودی گرم نثار کند... بگذرم و در مقدمه این نوشته تاکید کنم که اگر باور کنید(که گمان نکنم) این نوشته از سر دشمنخوئی و دشمنکامی و کین ونفرت نیست بلکه هنوز هم تلاشی است برای کمک به گشودن چشمهائی که اگر چه بازند گویا نمی بینند و یا نمی خواهند ببینندکه  پیش از اینکه کار از کار بگذرد و فقط قضاوت تاریخ بر کوهواره های استخوانها و اشتباهات باقی بماند،  اگر از دایره توهمات وتخیلات وحصار خودخواهی و خودبینی و استبداد رای خارج شویمهمیشه راهی برای شناخت و تغییر وجود دارد. 
وجه سلبی بدون وجه ایجابی درسخنان گهر بار!  
از مقدمه و تعارفات اولیه جلسه، که طبق معمول حتما با پذیرائی مناسب و لبخندها و حرفهای خوب به یکدیگر وتبریکات فراوان برای پیروزیهای فراوان و درخشان و حماسی بدست آمده، و در سالنی گرم ودر صندلیهای نرم همراه بوده، و تومنی هفت صنار با شرایط  دردناک رزمندگان لیبرتی تفاوت داشته که بگذریم، اشاره فرموده اند( با توجه به محتوا) که:
رژیم ولایت فقیه به دلیل مشکلات، فساد و جنایاتش، بقول «سعدی» چون خر در گل فرو رفته است. در این حتما  شکی نیست .تقریبا میشود گفت این الاغ، حدود سی سال است به دلیل فساد و خونریزی و سایرفجایعی که انجام داده در گل فرو رفته است و باز هم بیشتر در گل فرو خواهد رفت.
در گل فرورفتن رژیم ولایت فقیه «وجه سلبی» قضیه است! در این تردیدی نیست.  دراین کار خطیر در گل فرو رفتن هم، [اگر چه بعضی از «یارو»های خوشخوراک و خوشگذران و بیدرد که سوراخ دعای زیستن مفتخوارانه را خوب پیدا کرده اند  وچنان در همه جا در « وسط بن بستهای انسانی» فرو رفته و گیر کرده اند که فرصت چندانی ندارند تا «بن بستهای سیاسی» را آنالیز کنند و  تمام این در گل فرو رفتنهای رژیم را حاصل کار آلترناتیو و خود میدانند]، خود ملاها کوشش کرده اند ونه آلترناتیو، وباید به خود آنها مرحبا گفت! و به این«یاروی مفتحوار» گفت ، اگر شما توان این را داشتید که ملاها را در این گل فروببرید الان در ناف تهران بر تخت سلطنت تکیه زده بودید .
از حرفهای«یاروی مفتخوار» بگذرم  و بروم سر اصل مطلب که منظور این است که اگر به این وجه قضیه، یعنی نقاط منفی رژیم خامنه ای فقط  نظر داشته باشیم این وجه منفی چیز تازه ای نیست .
در این رابطه  با اطمینان میتوانم بگویم از عهد جوانی من، و خانم رئیس جمهور، و رفقای سابق شورائی  و بخصوص روضه خوان سیاسی پر رو و بن بست انسانی پیما [که رزق و روزی بیشتر خود را درروضه نویسی سیاسی علیه دیگران میجوید]،یعنی  ازسی و سه سال قبل که قرار بود این جانور در گل فرو رفته بضرب مبارزه مسلحانه شش ماهه سرنگون شودودجال را افسار زده به دادگاه خلق بیاورند، حدود یک تن اعلامیه مشابه هم، و تکراری، از همان سی خرداد سال شصت، تا همین الان، میتوانیم در انبار شورا پیدا کنیم که بحق در این اسناد نوشته شده است که
الاغ حکومت ملایان پلید در گل فرو رفته و انشالله بزودی، بالکل درباتلاق فرو خواهد رفت و شرش کنده خواهد شد و امسال سال آخر است.
باید درود گفت که از سی و سه سال قبل «حرف مرد یکی است» وتا حالا تغییری نکرده و بر پایه «نقاط فراوان منفی» و «وجه سلبی» حکومت ملای حرام لقمه ، قرار بوده و هست کار این الاغ در گل فرو رفته اگر چه نه شش ماهه و سی و شش ماهه و سرانجام سی و شش ساله(بهمن پنجاه و هفت تا بهمن سال 1392 و)  بالاخره تمام شود.ایکاش اینطور بود و میشد، ولی نشد.
علت ناکامی 
علت ناکامی از جمله و شاید، تنها علت! این باشد که تا «وجه ایجابی» وجود نداشته باشد یا بوجود نیاید، یعنی تا در کنار عامل و وجه در گل فرو رفتن رژیم جنایتکار ملایان، جنبشی ملی وگسترده ونیرومند و محبوب، با خطوط روشن سیاسی ، نظامی، استراتژیک و قابل فهم و قبول برای بخش اعظم ملت،  یا در داخل کشور و یا در خارج مرزها،و در ارتباط تنگاتنگ و گسترده با مردم وجود نداشته باشد، یعنی وجه ایجابی قضیه روبراه نشود این جانور در گل مانده همچنان نفس خواهد کشید، و در دور بعدی اجلاس شورا، ما شاهد یک اطلاعیه جدید خواهیم بود که:

«این جانور جنایتکار به یمن کوششهای مقاومت و خطوط سیاسی  داهیانه رهبری فداکار مقاومت و خون شهیدان و اشک اسیران و اقبال توده ها و اراده تاریخ والخ.... بیشتر و بیشتر تر در گل فرو رفته»، تا اجلاس بعد از بعدی، که در فاصله اش تعدادی جلسات سخنرانی و جشن یا سوگواری دیگر تشکیل شود و تعدادی دیگر در لیبرتی جان ببازند وتیر خلاص بخورند و دست و پایشان کنده شود و ماجرا ادامه پیدا کند و سرانجام با به پایان رسیدن عمر طبیعی شما ومن و ما  ماجرا خاتمه یابد سنگها بر گورها استوارشوند وبه دیار خاموشان پا گذاریم
یکی دو نمونه تاریخی 
خانم رئیس جمهور، مطمئنا انسان فرهیخته ای است و همانطور که حتما از تاریخ ایران با خبر است! تاریخ کشورهای مختلفه جهان را به دلیل رفت و آمد با بزرگان و فراغت مطالعه در مدت اقامت طولانی خود در فرنگ داشته وخوب میشناسد، اما بد نیست بعنوان کسی که تا حدودی با تاریخ آشناست یاد آوری کنم  تاعلل سلبی در تاریخ گاه عمل کند  و کار به فرجام برسد بقول شیخنا سعدی در  شناخت بی تمیزان:
تا تریاق از عراق آورده شود مارگزیده مرده بود.   [گلستان سعدی، باب اول]
و نیز بنظرم بنابر ضرب المثلی که اهالی تربت جام استفاده میکنند:
تا تو از بغداد بیدق آوری
در کلاته تخم نگذارد کلاغ 
نمونه امپراطوری عثمانی 
برای مثال تاریخی و یک نمونه بارز، خوبست بدانیم زوال امپراطوری قدر قدرت عثمانی که از سال 1229 تا 1992 پائید و در اوج قدرتش بر پنج ملیون وششصد هزار کیلومتر مربع حکم میراند به دلائلی مختلف از سال 1566 یعنی از نیمه دوم قرن شانزدهم یعنی دورانی که وین توسط سلطان سلیمان قانونی با 120000 سرباز مورد تهاجم قرار گرفت شروع شد . علل زوال هم، یعنی علل سلبی و منفی که به حکومت عثمانی بر میگشت، اگر بیشتر از علل زوال و مفاسد و فجایع کنونی جمهوری فساد و جنایت ملایان نبود کمتر هم نبود. برخی از علل انحطاط  عبارت بودند از
رشد فساد در ساختار سیاسی.
تحجر اندیشهٔ دینی.   
افزایش جمعیت و عدم تناسب آن با اراضی زیرکشت.
تأثیر سلطهٔ غربیان بر قارهٔ اروپا و ظهور اقتصاد جدید.   
گشایش راه دریایی تجارت غرب با شرق .
خرابکاری و مقابلهٔ نظامی و اطلاعاتیِ قدرت‌های اروپاییِ معارض عثمانی.
پیشرفت اروپایی‌ها ازلحاظ نظامی و تولید سلاح‌های بهتر، و عقب ماندن عثمانیان ازلحاظ فنّاوری نظامی.
جنگ‌های پی در پی با ایران و ارتش صفویان و کوشش برای فتح بخشهائی از ایران.
توقف فتوحات،   بیکاری ارتش، دخالت ارتش در امور کشوری .
خوشگذرانی امپراتوران عثمانی و رها شدن کارهای کشور
و بسیاری چیزهای دیگر،
اما به دلیل نبودن وجه اثباتی یا ایجابی، در مقابل این وجه یا وجوه منفی و سلبی، یعنی در کلیت جانشین و نیروئی مناسب، این امپراطوری پوسیده و خونریز حدود سیصد وسی سال دیگر دوام آورد تا سرانجام، وجه ایجابی خود  را در چهره و حرکت  کمال آتاتورک نشان داد و الاغ در گل فرورفته حکومت عثمانی  که در هیئت سلطان عبدالمجید دوم شرشرا کم کرد وهمراه باتبعید او و صفی دراز از زنان حرم وتمام خاندان سلطنت به سوئیس، ترکیه با  وارد سر فصل  دیگری از تاریخ خود شد شد.
نمونه ایران ساسانی 
در نمونه سرزمین خودمان ایران، آغاززوال دولت غول آسای ساسانی با وسعت سه میلیون وششصد هزار کیلومتر مربع  درست در انتهای قرن پنجم میلادی و پس از سرکوب جنبش مزدکیان نمونه تاریخی خوبی است.
این پروسه در قرن پنجم  آغاز شد اما زوال و انقراض کامل آن صد و سی و چند سال بعد اتفاق افتاد، ومتاسفانه بر خلاف ترکیه عثمانی  که توسط آتاتورک و با یک حرکت داخلی آغاز شد وترکیه از دست ترکها به دست ترکها رسید و جابجا شد،  ایران متاسفانه، توسط یک نیروی خارجی و بیگانه یعنی اعراب مسلمان سقوط کرد و فارغ از بحث و فحصهای معمول  کوچه و بازار و سر منبر، وتحلیلهای شبه آخوندی مدرن ،که به درد آخرت میخورد تا دنیای واقعی،  با سقوط ایران به دست یک نیروی خارجی و نه ایرانی ،ما نه تنها تکه پاره شدیم و از یک امپراطوری مستبد یکپارچه ابر قدرت تبدیل به حکومتهای فئودالی کوچک شدیم و سیر حرکت عمومی تاریخ ایران به جلو کند و کندتر شد وبزودی وضعمان بدتر از قبل شد و تاریخ و فرهنگمان در تناقضی فرو رفت که تا همین امروز ادامه دارد، بلکه باید بعد از هزار وچهارصد سال شاهد ظهور تحفه ای چون خمینی وحکومتش، و با عرض معذرت از شما ، بقول خودتان «آلترناتیوی» ، یعنی تحفه شگفت دیگری چون شما باشیم که بجای توجه به فرهنگ ملی و روی آوردن به هوای تازه و اندیشه تازه، و مبانیی که فصل مشترک ملی برای تمام ملت ایران(بعنوان هویت حقوقی) وپاره های رنگارنگ(بعنوان هویت های حقیقی)   باشد، بعد از سی سال زندگی در غرب، مثلا هنوز شاهد باشیم:
* رئیس جمهور شورایش حاضر نیست به دلیل مشکل  تابوی مذهب و اسلام با مرد نامحرم دست بدهد! تابوئی که حتی توسط کسانی چون مرحوم منتظری ومرتضی مطهری تا حدود زیادی شکسته شده است.
* رهبر و راهنمایش لیست شهدا رامیبرد بر سر چاه امام زمان در سامره تقدیم میکند( خود من در مراسم حضور داشتم) و اعتقاد بر این است که جامعه بی طبقه توحیدی سرانجام در کل کره زمین از خیابانهای لوس آنجلس و پاریس گرفته تا جزایر اقیانوس هند به زعامت دوازدهمین امام شیعه که دوازده قرن است غایب شده ایجاد خواهد گردید.
*واستراتژی مبارزه مسلحانه یک ملت را بجای انطباق دادن با نمونه های سیاسی
ملی و تاریخی،منطبق بر واقعه عاشورا میکند بدون توجه به اینکه:
عاشورا فارغ از سیمای شریف حسین، واقعه ای ست در حیطه فرهنگ مذهبی و نه تاریخ ایران و عمیقا تغلیظ شده توسط کوششهای هزار ساله آخوندهای شیعه، که اگر راهبر بزرگواراندکی فقط اندکی از بخورات سرگیجه آور توهمات و علائق خود خارج میشد وتاریخ مملکت خودش را میشناخت و به سکولاریزم و ضرورت حیاتی آن پی برده بود ، میفهمید تاریخ ایران را شمشیر دلاوران  امثال یعقوب لیث و بابک خرمدین رقم زده اند که اولی معاصر امام حسن عسکری بود!وزبان پارسی با او از خفا خارج شد و دومی با نبرد بیست و پنجساله اش معاصر امام رضا، ونه دعاهای شبانه امامان شیعه و نفس ملکوتی آنان که هیچکدام از این دو امام بزرگوار به گواهی تاریخ ایران نقشی در تاریخ سیاسی ملت ایران نداشته اند و تنها دو قدیس مورد احترام   در حیطه قدیسانند و بس، قدیسانی که بنا بر گواهی تاریخ حقیقی و نه خیالی فقط سه تنشان اهل شمشیر بودند،علی ،حسن و حسین و هشت تنشان آمدند و با دعا و عبادت و تلاش برای معاش در میان مردم زمانه با شرافت و احترام روزگار گذراندند و رفتند وآخرین نیز که از زمان تولد توسط «نواب اربعه» و انقلاب در ایدئولوژی شیعه به «چاه سامرا» فرستاده شد تا در پایان تاریخ ظهور کرده و بر تئوریهای امثال فوکویاما خط بطلان کشد. راستی که در کجای کاریم و در چه اقیانوسی از خیال و خرافه شناورو سرنوشت ملتی را که در رنج و اشک و خون خویش شناور است به ریسمان چه اندیشه ها و باورهائی آویخته ایم.

*** 
بگذرم که سخن در این زمینه  فراوانست وبرگردم به خط اصلی نوشته و تاکید کنم که تا وجه ایجابی روبراه نشود شتر دیدی ندیدی، و خبری نیست که نیست، و خیالتان راحت باشد که وجوه سلبی مورد توجه سرکار  همانند: 
تزلزل و بحرانهای فزايندهٴ رژيم، به ويژه پس از تن دادن ناگزير به يک گام عقب نشينی در برنامه تسليحات اتمی، . فروپاشی اقتصاد کشور، تورم، بيکاری و شکستهای بزرگی نظير طرح يارانه ها و بحرانهای اجتماعی ناشی از آن، ديکتاتوری آخوندها را درهم نمی پيچد   اين بحرانها و   هراس از فوران قيامها،  اعدامهای فزاينده، اعمال مجازاتهای ضدانسانی، تشديد سرکوب و انواع تبعيضها و تحميلهای ارتجاعی، به ويژه عليه مليتها و پيروان مذاهب و اديان مختلف،  به تنهائی باعث قیام  و سرنگونی نمیشود. 
اینها وجوه سلبی است  و وجوه سلبی در صورت وجود وجه ایجابی نیرومند، میتواند عمل کند و خود به تنهائی عمل نمیکند بخصوص که این رژیم خونخوار و غارتگر پایه عظیمی ازنانخور ووابسته بخود ایجاد کرده است که بند ناف حیاتشان به این رژیم وصل است و حاضرند تامغز استخوان این ملت تراشیده شود و تا آخرین قطره خون این ملت را بنوشندولی این رژیم سقوط نکند واز جمله به همین علت این حکومت پلید فقط با ظهور ووجود وجه ایجابی نیرومند در میان و داخل مردم ایران جارو میشود و نه هیچ چیزدیگر.   
بخشی از این پایه ها را حدود هشتصد و پنجاه هزار نیروی نظامی چهارگانه ارتش و سپاه، و نیروی چندمیلیونی بسیج،   (لینک ناگفته‌هایی از تشکیلات بسیج در ایران)، وتعداد چند صد هزار آخوند و طلبه ای هستند که زالو وار از هستی مردم تغذیه میکنند و سامان وسازمان زندگیشان تنها و تنهابا وجود بقای جمهوری پلید و خونخوار آخوندی برقرار میماند ، و بخشی از این پایه ها، جهانخواران پست و پلیدی هستند که از خون ملتها سکه های طلا استخراج میکنند،دیروز درویتنام و کره و فلسطین وایران مصدق نقش خود را بازی کردند وامروز شما را به بازی میگیرند وشعار اشرف نشانی سر میدهند و فردا چنانکه شاهد بودیم لچک بر سر میکنند و در حضور ملایان به ز انوی ادب مینشینند و شما را به پشیزی حساب نمی کنند.و اگر هم فردا به ایران حمله کنند جز به منافع خود و غارت ایران و ایرانی نمی اندیشند که نمونه هایش را شاهدیم .
برویم به د نبال وجه ایجابی ارائه شده توسط شمایان 
این دستگاه جنایت و سرکوب و زالوهای میلیونی اش از آخوند و پاسدار و بسیجی وغارتگران و حامیان خارجیشان،که رمق ملتی را میمکند تنها و تنها با وجود وجه ایجابی یک نیروی سراسری ملی و مردمی و اگر لازم باشدبا نیروی نظامی جوشیده ازمردم، ونه ارتش آزادیبخش کنونی شما  که ازبعد از عملیات فروغ بلوکه شد و بعد از سقوط عراق خلع سلاح شد و موسسان سوم و چهارم و چندمش که معلوم نیستدر کجاست و چه میکندسرنگون میشود.
نمونه روشنش در پیشانی تاریخ بعد از اسلام  فتح بغداد و به زیر کشیدن خلیفه  از مسند و عمامه بر گردنش افکندن و او را کشان کشان به پیشگاه احمد ابن بویه دیلمی آوردن و بپای او افکندن دریازده جمادی الاولی سال 334 هجری بود که بمدد ارتش ایرانی گیل و دیلم انجام شد و نه کمک از شاه چین و ماچین و امیر هند وپاکستان،وشیوخ یمن و عربستان ،این ماجرا  بعنوان وجه اصلی بارها در تاریخ کشورهای مختلف رخ داده و مبنا همیشه و همیشه مردم آن کشور و نیروی آنها بوده است ،در ویتنام جیاپ و هوشی مین پوزه جهانداران را با همین وجه ایجابی سرافرازانه بخاک مالیدند اما وجوهی که شما بعنوان آلترناتیو بر آن تاکید میکنید چیست.
اعتصاب غذاهای مداوم،کشتارهای پی در پی ، جلسات سوگ و عزا و درودها وسرودها، جلسات سخنرانی مختلف با حامیان خارجی و هواداران، اعلام ارقام شصت و هفتاد و صدهزار شرکت کننده در سخنرانیهای سرکار، حمایت انجمنها و سازمانهای مختلف، مهمانی ها با حضور بزرگان پنج قاره، حمایت چند هزار وکیل و حقوقدان، حمایت میلیونها عراقی، حمایتهای سیاستمداران لاحق و سابق حتی ماموران و روسای محترم سازمانهای امنیتی ابر قدرتها،اتکا و امید بستن به مساله اتمی،چشم انتظار بودن برای حمله احتمالی به ایران و فرو کوفتن رژیم پلید اخوندها مثل رژیم صدام و طالبان و قذافی ، و خروارها و خروارها نمونه از این قبیل با اتکا به کمپ لیبرتی و سه هزار رزمنده اسیر، که  هرچند هروز و تا ابد تکرار شود وجه ایجابی نیست. 
فراموش کرده ایم 
متاسفانه اقامت طولانی همه ما در خارج کشور، یعنی «رانده شدن و عقب نشینی» و بگذارید بگویم «گریز بناچار سیاسی و نظامی» همه ما، و قبل از همه رهبر انقلاب و اکثریت قریب به اتفاق سازمانها و نیروهای سیاسی متشکل وشخصیتهای منفرد به خارج از مرزهای ایران، معایب فراوان و از جمله این عیب را برای برخی از ما به ارمغان آورده که:
مقوله ملت، یعنی هشتاد میلیون ایرانی که در پشت سر خود یک تاریخ نزدیک به سه هزار ساله دارند، وجغرافیای ایران، تبدیل به چیزهائی انتزاعی وتصاویری آبستره شده است و کم کم چنان عوض شده که ما در بسیاری اوقات درچشم اندازهای تئوریک و ذهنی خود فکر میکنیم:
این ملت هشتاد میلیونی در نبود و در حقیقت «شکست  مخفی نگاهداشته شده و گریز ما» که سر فصلش «پرواز تاریخساز آقای رجوی است» چهار زانو نشسته است ودارد چرت میزند و تسبیح میاندازد و انتظار میکشد که ما برگردیم و آخوندها را افسار و پالان بزنیم تا او در زیر سایه ما بتواند از جا بلند شود و برود دنبال کارش و ما را دعای خیر کند و ما هم باد در سبیل مبارک انداخته بر سر او منت گذاریم و بر اوحکومت کنیم
این تصویر که اگر فکر کنیم واقعی است بیش از آنکه خنده دار باشد گریه آور است. گریه آورست که موجب شده است ما که در قرن بیستم قرار بود کار را تمام کنیم و پا به قرن بیست و یکم گذاشته ایم فراموش کنیم و از یاد ببریم :
*فراموش کرده ایم که ما زاده این ملتیم و نه این ملت زاده ما
*فراموش کنیم و از یاد ببریم که این ملت در زمینه های مختلف و با امکانات پیدا و پنهان خود جنگیده است وبعد از سی وسه سال اگرچه هنوز در زیر سلطه حکومت ملاست اما ملا ی این دوران یعنی سال 1392دیگر ملای دوران خمینی نیست و اگر چشم باز کنیم میبینیم در زوایای گوناگون به مردم باخته است.
*فراموش کنیم و از یاد ببریم که هر روز نمایندگان این ملت امثال نسرین ستوده وفریبرز رئیس دانا ومنصور اسانلو و دکتر محمد ملکی   و... در داخل کشور دارند زندان میروند، دستگیر میشوند، کتک میخورند و مقاومت میکنند وامیر انتظام که روزگاری در نشریه تان او را«مامور سیا و مار در آستین انقلاب» خواندید شش سال بیشتر از نلسون ماندلا زندانی کشیده است و هنوز گویا ما از او طلبکاریم!.
*فراموش کنیم و از یاد ببریم که در برابر نیروی تاریخ و مردم و حقانیت آنها جهان در ذهن بسا کسان امثال محمد نوریزاد چرخیده و او که روزی در خدمت ولایت فقیه بود امروز رو در روی او ایستاده و این یک تک نمونه نیست.
*فراموش کنیم و از یاد ببریم که شاعران ایران در داخل کشور امثال شاملو و بهبهانی وبادکوبه ای و بیداد و خانم ترکمان و... رو در روی رژیم میسرایند، خوانندگانش رو در روی ملا با خیام و سعدی و حافظ فرهنگ ملا را در نوای سازهاشان به ز انو در می آورند و میکده ها را رندانه و آزاده در کنار مسجد به ستایش میایستند. 
*فراموش کنیم و از یاد ببریمکه محمد مختاری و سعیدی سیرجانی و زالزده و فروهرها  و... در ایران بخاطر مبارز بودنشان کشتند و نه اختلافات شخصی.
*فراموش کنیم و از یاد ببریم که حتی در خانواده های خود ملایان خونخوار دو نسل سر برآورده وحتی در درون خانواده های خودشان در بسیاری موارد سکولاریزم رو در روی ارتجاع ایستاده وفرزندان از اندیشه پدران خود بیزارند وجامعه بزرگ ایران با همان فرایندی که سیزده قرن پیش با دویست شورش و جنبش در مدت صد سال  مهاجمان   را در فرهنگ خود بزانو در آورد در ظرف سی وسه سال گذشته از تپش باز نایستاده است و ملایان خونخوار و شکمپای سیری ناپذیر را بر زمین کوفته است و در ریشه ها به زوال کشانده است.
*فراموش کنیم و از یاد ببریم و نهایتا نه تنها دائم از ایران و مردم ایران طلبکاری سیاسی ابلهانه  داشته باشیمو رسما در تحلیلهای درونی آنها را«توده های بیهوده» بخوانیم بلکه بدتر از همه چراغ امید خود را بجای آنکه به منبع ملی و عمومی وصل کنیم تا هیچگاه شعله اش حتی در بدترین تند بادها خاموش نشود، به منبع حمایت این شیخ و آن شاه و آن پارلمانتر و آن عراقی و سوری ، وبه منبع فقط آلترناتیو خاص خود، و بدتر از همه به منبع «رهبری خاص الخاص»  در خارج کشور وصل کنیم  و با هر تند باد نگران خاموش شدن آن باشیم .
فراموش کنیم و از یاد ببریم  که به نحو دردناکی بسا چیزها را فراموش کرده و جهانی کوچک و شخصی پیرامون خود تنیده ایم که بسیاری را از جمله مطمئنم بسیار کسان را در اطراف خود شما دچار خفقان سیاسی و ایدئولوژیک کرده ودارد  ما را  و نهایتا خود شما را واقعا خفه میکند و نمیتوانیم فریاد بر آوریم و از خود مانند یک مجاهد و مبارز واقعی و استوار بر عزت نفس وشرف انقلابی  خودسئوال کنیم. 
 سئوال کنیم کجاست ملت پر شکوه من 
سئوال کنیم کجاست ملت پر شکوه من.کجاست ملت پر شکوه من که هرگز شکست نمیخورد و کجاست خانه من ایران؟ کجاست نیروی مردم من؟ کجاست ذخیره های شرف ملی ما از یعقوب و بابک گرفته تا ستارخان و باقر خان ومیرزا و مصدق بزرگ که از درون همین ملت سر بر آوردند و با اتکا به همین ملت مبارزه کردند و هرگز نه ازادی را گدائی کردند و نه با ترفندهای شگفت سیاسی ایدئولوژیک خطاهای خود را پوشاندند تا زمان بخرند.
سئوال کنیم کجاست نقطه وصل من به این ملت و فرهنگ و گنجینه های مشترک هشتاد میلیون ایرانی تا حتی وقتی بقول آن «یارو» آن «روضه نویس پوک و پوچ و ابله فرصت طلب سکه شناس بی باور و ایمان » وقتی آگهی فوت ما را در نشریه ای در خارج کشور درج میکنند، بر خلاف نظر او،سرشار از غرور و افتخار مرده باشیم که در پیوندبا نیروی مشترک مردم و میهن خود مرده ایم یعنی در آنها زنده ایم و نه در ست «در وسط بن بستها ی هذیانی- رویائی - انسانی نیمه شبهای بیدردی وبی ایمانی و خوشباشی». 
شما خود را آلترناتیو ایران هشتاد میلیونی میدانید 
شما خود را آلترناتیو ایران هشتاد میلیونی میدانید اما:
*کجا هستند نمایندگان واقعی هشتاد میلیون مردم ایران در کنار شما؟
*کجاست نمادهای پیوند واقعی شما با نمایندگان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی و علمی ایران؟
*چند بار در انبوه رسانه های رونق شما از نمایندگان نامبرده یاد شده و حمایت شده است؟
*شما ازهموطنان و حامیان مقاومت در اعتصاب غذای 108 روزه یاد میکنید! این هموطنان کیانند؟    
*چقدر این اعتصاب غذا در ایران و در میان هشتاد میلیون ایرانی انعکاس داشت؟
* شما میگوئید آلترناتیوید ، چگونه آلترناتیوی هستید شما که این اعتصاب و آکتهای مشابه آن حتی کشتارهای وحشیانه مجاهدین مظلوم لیبرتی و اشرف در میان انبوه ملتی که شما از پیکارهای مداومش یاد میکنید انعکاس نداشته است و چرا نداشته است؟
* شما میخواهید و میگوئید، و میگوئید که میتوانید این رژیم خون و فساد و جنایت را سرنگون کنید، درود بر شما و خواست شما، امابا کدام وجه ایجابی نیرومند؟، با کدام استراتژی مشخص و قابل توضیح؟، با کدام رهبر قابل دسترس؟که مخفی شدن و ناپیدائیش اگر چه تاریخسوز است و تاریخساز نیست اما بدون شک تاریخی است و در تاریخ ایران بی نظیر است.،شمابا کدام نیروی نظامی و سیاسی وابسته به شما و کدام اقشار و طبقات و نمایندگانشان میخواهید این خانه فساد را سرنگون کنید؟ آیا برپائی مجالس مهمانی وسخنرانی وجذب حمایت این پارلمانتر وشخصیت سیاسی سابق و لاحق،و با گردن کج  و با حالتی مشمئز کننده ایستاده در کنار فلان شخصیت سیاسی خارجی در هنگام بازگشائی فلان دفتر در کنار فلان کاخ! و حماسه قلمداد کردن کشتارهای وحشیانه اشرف و لیبرتی، و اعتصاب غذاها  و دائم مجلس سوگ در پی سوگ و سیاهپوشی و در کنار عکسهای کشتگان ظلم عکس گرفتن، و اطلاعیه صادر کردن وگاهی جنایت را بر گردن اعضای مستعفی خود بعنوان زمینه ساز بار کردن ،میتواند این وجه اثباتی را برای سرنگونی این رژیم موحش کارسازی کند؟. 

آیا برای این ها بود و هست که ما سنگینی خاطره خونین جسد برادران و خواهران و پدران و مادرانمان را سی سال است بر دوش میکشیم وتمام عمر و هستی خود را در خیابانهای غربت به باد سپرده ایم. آیا این است مفهوم غرورمجاهدی ما که در زندانهای شاه اگر به ما خرده بورژوا خطاب میشد برای دفاع از حرمت انقلابی بودن
بر میشوریدیم ودر هر سرود و ترانه میخواندیم:
برزگر همراه کارگر
بر جهانخوار زمان فکن. شعله ای سوزان و پر شرر
(سرود زحمتکشان)
و
خیز و سنگر به سنگر میلیشیا
بیفکن
بر جهانخواره آذر
میلیشیا
(سرود میلیشیا) 
و
در اوج رزم جاودان
با سد اصلی زمان 
( سرود نبرد)
از کجا به کجا آمده ایم؟دیروز در کجا بودیم وامروز باید افتخار کنیم که فلان وزیر خارجه که فردا در برابر ظریف جنایتکار لچک بر سر میکند و رئیس سابق فلان ارگان امنیتی که هردوی اینها در نهایت مدافعان سیستم خود هستند به ما افتخارحضور داده اند !( به چه قیمت مادی و معنوی) آیا اینها حماسه است؟ ایا حماسه است که در بزرگترین گردهمائیهای شما افرادی از هفتاد و دو ملت سخنرانی کنند و بجز خود شما حتی یکی از نمایندگان مردم ایران حضور نداشته باشد تا سخنی بگوید،و آیا اینها اگر هم حماسه!! باشد (البته به نظر شما) کافیست؟.
حماسه و حماسه های شما 
شما هر آکتی را  که در کادر تفکر حاکم بر سازمان شما کارسازی ویژه داشته باشد و بتوان بمدد آن احساسات را برانگیخت و به بازی گرفت  حماسه مینامید و این حماسه ها را ردیف نموده و بمثابه تضمین پیروزی! در ساختمان وجه ایجابی ضعیف خود بکار میگیرید. اشکالی ندارد، در آینه فرهنگ شما وقتی ازدواج سال 1364 «فراتر از حماسه» نام میگیرد طبعا مفهوم حماسه تغییر و دگردیسی پیدا میکند و تکلیف حماسه روشن است و بواقع باید بر حماسه گریست.

اما در تعریف حماسه گفته شده است  گونه‌ای از متون وصفی است که به توصیف اعمال پهلوانی و افتخارات و بزرگی‌های قومی یا فردی می‌پردازد.شما تمام تاریخ و فرهنگ ایران را جستجو کنید در طول تاریخ سه هزار ساله ایران  کلمه حماسه، که همیشه با رنگ اساطیر آمیخته تنها بر مواردی چون «حماسه آرش»،«حماسه کاوه»،«حماسه آریو برزن» وبعدها معدود ی دیگر اطلاق شده است که اولی با پرتاب تیر و فدای جان نماد دفاع از مرزهای جغرافیائی و دومی شورش بر علیه ستم و سرنگونی مطلق ظلم علیه یک ملت وسومی سمبل دفاع تا آخرین نفس در تنگ تکاب در برابر ارتش بیگانه  است. در فرهنگ مذهبی مردم نیز «عاشورا »سمبل حماسه مذهبی است که درباره اش  توضیح لازم نیست. 
حماسه های جمهوری آخوندی 
معذرت میخواهم اما پس از ظهور جمهوری اسلامی متاسفانه همه چیز چون فرهنگ و زبان و مفاهیم فرهنگی مورد تجاوز قرار گرفت وما شاهدرگباری از حماسه های مقدس شدیم! هر جنگی اگر حتی بخاطر سرکوب هموطنان کرد و ترکمان بود حماسه مقدس لقب یافت و هر سردارسرکوبگرمرتجع ریشداری که بخاک افتاد چهره حماسی شد.  
حماسه های شما 
از سوی دیگر از سی خرداد سال 1360  ،دهها و صدها حماسه در جبهه مقابل رژیم، از بزرگترینها چون پرواز تاریخساز اول و دوم،حمله موفق پاسداران به پایگاه موسی و اشرف، ضربه یازده اردیبهشت سال شصت و کشتار بخشی از مسئولان بالای مجاهدین، ماجرای خونین پنج مهر ازدواج سال 1364 ، حماسه فروغ جاویدان و دهها وشاید صدها حماسه دیگر اتفاق افتاده است که هنوز هم ادامه دارد و آخرین حماسه هم اعتصاب غذای صد و هشت روزه و امثالهم و جانباختن رزمندگان مظلوم است که بر آنها مهر حماسه کوبیده شده است ولاجرم در قسمت ایجابی و در حقیقت توجیه برای پوشاندن ضعفهای قسمت ایجابی بکار گرفته شده است. میتوانید توضیح دهید کدامها حماسه نیستند؟.

رهبر بزرگوار عقیدتی البته هرچه میخواهد کرده است ، نام  فراحماسه را بر ازدواج مشهور سال 1364 میگذارد که با تعریف حماسه،یعنی توصیف اعمال پهلوانی و افتخارات و بزرگی‌های قومی یا فردی، هیچ ربطی ندارد . حماسه ها اگر چه در مه اسطوره نهان باشند یا نباشند، در شمار غالب خود به یک پیروزی مادی یا معنوی و اخلاقی،ودر ارتباط با تمامی قشرهای ملت، در عالم واقعیت یا جهان اسطوره دست میابند اما حماسه های مورد نظر شما چیست؟  
حماسه پرواز تاریخساز 
حماسه پرواز تاریخساز نماد اشتباه هولناک رهبر و استبداد رای او درشروع زودرس مبارزه مسلحانه با رژیمی بود که با یک انقلاب بر سر کار آمده بود ویادم هست و سندش موجود است که در پانزده خرداد در نامه ای به خمینی و در شکایت از چماقداری او را رهبر انقلاب و حضرت آیت الله نامیده بود، اما درست بیست روز بعد این رهبر انقلاب  تبدیل به دجال خون آشام جماران شد!.  
فراحماسه ازدواج و انقلاب ایدئولوژیک 
فرا حماسه ازدواج سال شصت و انقلاب ایدئولوژیک که من خود چند سالی در سودای یافتن یک رهبر فکری شیعه انقلابی مدافع آن بودم چیزی جز خصوصی کردن یک سازمان سیاسی وبه مالکیت شخصی در آوردن آن ونابودی اصل سانترالیزم دموکراتیک وسانترالیزه کردن مطلق این سازمان برای پوشاندن اشتباهات هولناک و خونین قبلی نبود که با یک تئاتر تکاندهنده سیاسی- ایدئولوژیک در زمستان سال 1363 شروع شد ماجرا و تبعاتش هنوز ادامه دارد و خود بهتر از من میشناسید و شرح تمام ماجرا مثنوی هفتاد من کاغذ میشود  . 
حماسه موسی و اشرف و... 
حماسه موسی و اشرف و یازده اردیبهشت و پنج مهر جز ضرباتی سنگین به ستادهای اصلی مجاهدین و کشتار دهها نفر در خیابانهای تهران نبود و شما نام حماسه بر آنها نهادید. در حماسه موسی و اشرف تا جائی که من میدانم خیانت و لو دادن پایگاه  یکی از اعضای سازمان که من هم میشناختمشو از اعضای نشریه بود  موجب ضربه شد وبقیه را خود بهتر میدانید.بر این پایه منصفانه بنشینید ویکبار نه در دستگاه توهمات ایدئولوژیک و مبانی خود ساخته بلکه با معیارهای واقعی حماسه های خود را بررسی کنید و ببینید اینها حماسه است یا تراژدی، یعنی مرگ وشکست بر اساس قانونمندی ، و یا در پاره ای موارد فاجعه، یعنی شکست ومرگ بر اساس تصادف. 
حماسه یا تراژدی 
آرش کمانگیرمرزهای ایران را مهر میکوبد، و کاوه آهنگر ضحاک را بزیر میکشد.آنچه را در حیطه شما حماسه مینامید و مینامند،،اگر منصفانه بررسی کنید جز «تراژدیهای خونین ریز و درشت» و رنجباری بیش نیست، که علیرغم پایمردیها و قهرمانیها و از جان گذشتگی های قهرمانانشدر هنگام شهادت هیچکدام راهی به مقصدی نبرده است و بنا بر ساخت و بافت هرگز نمیتوان نام حماسه بر آن نهاد چه برسد به یک اعتصاب غذای صد و هشت روزه  بی انعکاس و بی عکس العمل در میان ملت ایران که بتوان نام حماسه بر آن نهاد.البته میتوان:
*در عالم خیال ،جهان را به قواره اندیشه و مکتب و مرام خود برید
*میتوان مثلا حامیان ایرانی خارج کشور و جماعات عرب و رومانیائی و افریقی و...خود را در ویلپنت تمام ملت ایران فرض کرد
*میتوان تمام منتقدان را بادشمن یکی نمود و آنها را مزدور و خائن و اطلاعاتی خواند.
*میتوان رهبر انقلاب را برترین وجود حاضر روی کره زمین و برترین موجود تکاملی وبرترین آفریده خدا بر روی کره خاک شناخت
* میتوان کوشش کرد تا همگان در او ذوب شوند و داستان «یل و اژدهای» احمد شاملو باز تولید شود. 
*میتوان مکتب ازنوزاده شده در سرفصل سال 1364 را برترین مکتب انقلابی جهان تصور کرد و ایدئولوژی سازمان مجاهدین را در سر فصل فرو ریختن دیوار برلن امید آینده بشریت نامید غافل از آنکه فقط شمار کمیسرهای ادبی شوروی(چنانکه در همان هنگام من نوشتم و یاد آوری کردم) دهسال پس از انقلاب اکتبر بیش از تمام ارتش آزادیبخش بود.
*و نیزمیتوان  در این جهان ساخته ذهن، و بسیار سست بنیان در مقابل واقعیت بیرونی اعتصاب غذارا حماسه نامید و زیر لب گفت اگر این حماسه نیست پس: وای به حال واقعیت بیرونی. با این همه واقعیت بیرونی استوارتر از خارا خود را نشان میدهد.
فکر میکنم اگر گوش شنوائی باشد همین اندازه کافی است.

بپردازم به بحثهای پیش از دستور 
بحثهای پیش از دستور جلسه شورا تا جائی که به بررسی داخلی بر میگردد باز هم استفاده از تکنیک همیشگی،یعنی نور انداختن بر وجوه منفی رژیم ملایان، تیزتر کردن وجه سلبی و منفی،بحران درونی هیئت حاکمه، بیان اینکه گویا ملا روحانی به دلیل شکست خامنه ای روی کار آمده(تفسیر به رای شورا)جنگ و دعواهای باندهای رژیم،میانه رونشدن رژیم، فساد و دزدی،سرخوردگی مردم،اعدامها و دارها،و امثالهم است که هیچکدامش نه تازه است و نه بیشتر از سالهای شصت تا شصت و هفت و هفتاد با این تفاوت که در مورد اعدامها اگر در دهه سال شصت و هفتاد سیاسی بود الان بیشتر اعدامهای عادی است که گویا رنگ سیاسی به ان زده میشود.

در کنار این بعنوان رنگ آمیزی سفره سیاسی به مسائلی از لبنان و سوریه و شورشهای غرب عراق مقوله حزب اله در لبنان وبحث تکراری صدور تروریزم توسط خامنه ای ...پرداخته میشود که از آن میگذرم زیرا نه برای من روشن است که مجاهدین اسیر در لیبرتی در این امواج چه میکنند و چه نقشی دارند و نه باور دارم که بجز جریان رنجدیده و خونین لیبرتی در رابطه با مجاهدین چیزی در جریان باشد که در این تحولات نقشی بازی کند. اگر هم باشد هم برای من عجیب است و هم
من بی اطلاع که میگذرم و فقط میگویم
من از بهر حسین در اضطرابم
تو از عباس میگوئی جوابم

بخش آخر جلسه و حرف پایانی و آخر 
در پایان حرف پایان بر این ساختمان ظاهرا پیچیده ولی ساده خود گوئی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی، استوار است.
1-مقاومتو آلترناتیو یعنی شورا ، و مجاهدین،تهدید اصلی موجودیت رژیم آخوندی هستند
2- رژیم خامنه ای و مالکی به همین دلیل میخواهند با کشتار ساکنان لیبرتی مساله را تمام کرده و خطر را از سر خود رفع کنند
3- گزارش بسیار مستند وجامع ارتش آزادی بخش ملی ایران در باره حمله به اشرف این نکات را اثبات کرده است.
این سه مورد مقدمه بحث است .و از این نقطه به بعد  ، نوبت کر هماهنگ هراس ایجاد کردن از وزارت اطلاعات میشود که در این دایره درهم و برهم به هیچ وجه نمیتوانید هندوانه فرو ش را پیدا کنید.  کمی توضیح میدهم:
*در اینکه آخوندها سالها و سالهاست مجاهدین را کشته اند و میکشند و دستشان برسد خواهند کشت بحثی نیست.
** در اینکه مالکی نیز در کشتار مجاهدین همکار خامنه ای است مشکلی وجود ندارد و این چنین است
***  اینکه شمار قابل توجهی ازاعضای مجاهدین با سوابق طولانی درمنطقه به خدمت حکومت آخوندی در آمده و یا به خارجه فرستاده شده و بر علیه مجاهدین و مخالفان ملایان فعالند و با وزارت اطلاعات در ارتباطند قابل قبول است و چنین چیزی وجود دارد.
اما:
اینکه در این معرکه بازار خون و خیانت وفساد بنابر تحلیلهای نادرست سیاسی(در بهترین وجه) و یا ناجوانمردانه، کسانی را که نگران جان فرزندانشان در لیبرتی هستند و این نگرانی حق آنهاست بالکل، و مجموعا و هر آنکس را که زمزمه ای یا فریادی به انتقاد بر می آورد به خیل ارتش مزدور ملایان برانیم و خیال خود را البته به خیال خود راحت کنیم بسیار دور از شرم و آزرم  وبسیار بی ربط است.

این صغری و کبری مرا بیاد این ضرب المثل میاندازد که:

«چون ضرب در اصل اضرب بوده است، عمر خلیفه دوم است»
و نیز مرا بیاد ارشمیدش میاندازد که گفت:
شما یک نقطه اتکا بمن بدهید من با اهرم مناسب کره زمین را جابجا خواهم کرد. در باره این طرز تفکر که هر مخالف و منتقدی را اطلاعاتی میخواند نقطه اتکاء مقدس و ضروری وجود وزارت اطلاعات خمینی است و بااین نقطه اتکا سالهاست کوشش میشود هر مخالف و منتقدی به جمع جنایتکاران پرتاب شده و خیال مقاومت راحت شود اما این نقطه اتکا دیگر کارائی ندارد.
سئوال این است 
آیا اساسا شما قبول دارید که باید انتقاد کرد و میشود از شما انتقاد کرد یا نه؟ اگر چنان بی خطائید که نباید به شما انتقاد کرد صداقت بورزید و رسما آن رااعلام کنید و با خطا ناپذیری و تائید مقام ملکوتی و قدوسیت خود خیال خود و دیگران را راحت کنید. اگر هم بمثابه یک نیروی سیاسی میشود به شما انتقاد کرد این چنین در تحلیلهای خود و اطلاعیه ها وبیانیه های خود هر کس را که زمزمه ای بر می آورد به خیل قاتلان و جانیان نرانید و بیش از این خود را آبرو باخته نکنید که این ترفند دیریست کاربرد خود را از دست داده است و من اطمینان دارم حتی خود شما هم این راباور ندارید.
دوازده سال است که رهبر در اختفا ورئیس جمهور منتخب در خارجه است و لیبرتی و اشرف در معرض کشتارها. رژیم آخوندهای پلید هم میکشد، هم تیر خلاص میزند و هم تبلیغات میکند و شک میپراکند و هم حتما کوشش میکند خانواده ها را تحریک کند ولی چرا فکر میکنید که هر کس ، هر خانواده ای که نگران فرزندانش در کشتارگاه لیبرتی است مزدور و اطلاعاتی است. چرا شما که خود را آلترناتیو مینامید اینچنین هر کس را که نگران جان فرزندش است مزدور و اطلاعاتی میخوانید.چرا فکر میکنید همه باید چنانکه در درون حصارها، در بیرون هم باید با عواطف و احساساتشان وداع کنند.
واقعیت بیرون از ذهن شما چیزد یگر است. ارتش آزادی بخش و حصارهای امنش سالهاست دیگر وجود ندارد.خانواده ها  نگران جان فرزندانشان در لیبرتی هستند، منتقدان   مدتهاست سئوال اصلی شان این است چرا رهبران به خارجه رفتند و مخفی شدند و در امنیت زندگی میکنند ،وچرا از سال 2003 تا کنون اهالی اشرف و لیبرتی  وبر پایه کدام استراتژی و خط مشی قابل توضیح باید گوشت دم توپ و رونق دهنده محافل سوگ و سرور باشند 
اینها سئوالاتی مشروع است اما در پایان بیانیه شورا چنان با فتوای اطلاعاتی بودن خانواده ها و منتقدان و آدمکشان آخوندها همه چیز در هم می آمیزد که در دایره این فتوای سیاسی – عقیدتی  سگ را از صاحبش نمیتوان تشخیص داد. بخصوص در فراز پایانی: 
«.... دراين ميان، وضعيت دلسوزان به اصطلاح منتقد مقاومت به چنان درجه يی از فضيحت رسيده است که - لابد از فرط دلسوزی برای نظام- در معرفی عوامل رو سياه وزارت اطلاعات و جستجو گران مختصات ليبرتی بعد از حمله موشکی برای هدف گيريهای دقيق تر بعدی، خم به ابرو نمی آورند تا هيچ فرصتی در نقد مجاهدين وشورا، آن هم با رکيک ترين الفاظ و عناوين، از دست نرود! به اينان بايد گفت در صورت امکان قبول زحمت نموده و مدتی با تغيير نقش، با مقاومت ”مخالفت“ و با رژيم و اطلاعات آخوندها ”نقد و انتقاد“ پيشه کنند تا همگان ببينند تفاوت ”منتقد دلسوز“ نظام با ”مخالف“ تشنه به خون مقاومت، درکجا و در چيست؟ تبهکاری و رسوايی مافيای جنايت، شقاوت و شناعت ولايت و مزدوران و همدستان و هم کيشان، البته فقط يک روی سکه است، روی ديگر سکه، هم چنان که در گزارش ارتش آزاديبخش درخشيد، اصالت و استواری مقاومتی است مستقل و آزاديخواه که در رويارويی با بدترين دشمن ايران و ايرانی و بزرگترين تهديد و خصومت عليه بشريت معاصر و محافل و حکومتهای پشتيبانش، و نيز در برابر نقض عهدها و خيانتهای زنجيره يی و بی پايان آنها، تکيه به مردم ايران و نيروی وجدان را برگزيده و راه رهايی ميهن از بيداد آخوندی را در پاکبازی و پايداری به هرقيمت يافته است.» 
معلوم نیست منظور ازد لسوزان مقاومت مورد نظر آنها چه کسانی هستند؟
چه کسانی به نهایت فضاحت رسیده اند؟
کسانی که در معرفی عوامل سپاه در موشکباران لیبرتی خم به ابرو نمی آورند کی ها هستند؟
چرا اسم نمیبرید؟
نقد مجاهدین با رکیک ترین الفاظ در کجاست؟
لطفا منبع بدهید تا روشن و قابل بررسی باشد اما قبل از آن به مجموعه فیلمها و ترانه ها وهتاکیهائی که در رابطه با منتقدان خود ساخته اید و کرده اید نظری بیاندازید، تا بدانید جایزه ادب و اخلاق ونوبل تربیت را بخصوص باید به کسانی داد که در دستگاهشان برادر را علیه برادر، پسر را علیه پدر،برادر را علیه خواهر،پدر را علیه پسر،زن را علیه شوهر ، شوهر را علیه زن و... با رکیک ترین الفاظ میشورانند وبابه کمک گرفتن افراد با نام و بی نام در سایتها شب و روز فورانهائی از توهین و تحقیر و لجن را بر سر و روی منتقدان خود میپاشند و دو عضو مستعفی خود را زمینه ساز کشتار اشرف مینامند و تازه طلبکار هم هستند. براستی که قبح ازقباحت رخت بر بسته است و برای این فرهنگ و سلوک باید در کجا ریشه هایش را یافت؟ و در همین جاست که منتقد و خانواده نگران به این یقین نزدیک میشود که نمیخواهند لیبرتی جابجا بشود زیرا بخش عظیمی که وجه ایجابی بمدد آن رنگ آمیزی میشود و در مجالس عرضه میشود، بدون لیبرتی دچار خلئی چشمگیر خواهد شد! .مطمئن باشید  آینده همه چیز را روی میز خواهد نهاد.
شما  سیاه سپید و خائن و قاتل ومنتقد را در هم آمیخته وبطور مشخص نام نبرده اید اما اگر منظورتان از منتقدان، منتقدانی است  که نگران کشتارهای ساکنان لیبرتی، و به نقد کشندگان  خارجه نشینانی هستند که سودای رهبری ملتی را بدون دارا بودن صلاحیتهای لازم در سر میپرورانند، باید گفت آنها یعنی منتقدان و مخالفان شما هیچ نیازی به تائیدخود از جانب شما ندارند این شمائید که نیاز به تائید مداوم دارید، ونیز درجه فضاحت را نه در میان منتقدان بل در میان خودشما باید اندازه گیری کرد که این چنین میتازید و خادم و خائن را به یک چوب میزنید. 
منتقدان نیازی به تائید ندارند 
پیشینه سالیان طولانیشان در رنج و رزم، و نیز نفس نفسشان در فضای تلخ غربت نشان شرافت و پاکیزگی آنان و وابستگی شان تنها و تنها به خاک و ملت ایران است ،وبر خلاف اظهار لحیه آن «یاروی روضه نویس سیاسی بفرموده که به نظر من امثال او به تعبیر شعر ایران، یارانی بد چون مارانی بدسرشت و گمراه کننده اند» چون در غربت بمیرند جانشان و یادشان به دلیل پیوندبا راستی وملت و میهن خود،و نه بیگانه، بنا بر این فراز کهن زرتشتی و مانوی:
چون جانهای نیکان و پاکان با ستونهای نورهای تازه بامدادان خواهد آمیخت و هر سپیده دم با آفتاب بر سراسر خاک ایران و چهره های نسلهای آینده که بی شک ازاد خواهند شد و با آزادی بر این سرزمین خواهند زیست با شادی بوسه خواهد زد. نگران ما در غربت نباشید . ما به دلیل اعتماد به تاریخ و ملت ایران  حتی در تنهائی و غربت و سالخوردگی خود سرافراز و نیرومند و نیرومند تر از مرگ و هراس و نومیدی هستیم تن ما بندی خیابانهای غربت است و دل ما در میان مردم ایران در درون ایران میتپد ،شما نگران خود باشید که ما ، بازهم اگر بدنیا آئیم راه رزم و رنج و غربت را اگر لازم باشد این بار با اشتباهات کمتر،برای نیل به آ زادی بر خواهیم گزید.با آرزوی اینکه بیندیشید ونور خرد و توان تصمیم وبازبینی گذشته راهی روشن را به شما بنمایاند و دری بسوی نجات بگشاید و از این ظلمات مرگبار کور کننده نجاتتان دهد. 
 تکرار میکنم 
در مقدمه این نوشته تاکید نوشتم وتکرار میکنم که اگر باور کنید این نوشته از سر دشمنخوئی و دشمنکامی و کین ونفرت نیست بلکه هنوز هم تلاشی است برای کمک به گشودن چشمهائی که اگر چه بازند گویا نمی بینند و یا نمی خواهند ببینندکه  پیش از اینکه کار از کار بگذرد و فقط قضاوت تاریخ بر کوهواره های استخوانها و اشتباهات باقی بماند،  اگر از دایره توهمات وتخیلات وحصار خودخواهی و خودبینی و استبداد رای خارج شویم همیشه راهی برای شناخت و تغییر وجود دارد.زندگی چه کوته یا دراز بپایان خواهد رسید. با پای تصور به بیست و پنجسال بعد بروید. در نیمه شبی آرام بر گور خود بایستید و گذشته خود را بازخوانی و قضاوت کنید. وقتی که تمام هیاهوها فرونشسته است و نسیم نیمه شب در سالنهای خالی میگذرد و همه رفته اند و واقعیت گذشته تمام و کمال قابل داوری است.بادا که بر سنگ گور خود نخوانید که:
در رهگذار گمشدگان غبارها 
بر بادها نوشته بسي يادگارها 
كز اين‌گذر‌گذشته فراوان سوارو اسب 
نز اسب ها رسيد خبر، نزسوارها 
رفتند و گم شدند و از آنان فسانه اي  
گرديده نقش در نفس روزگارها 
بس كاروان گذشت و به جا ماند راه دور 
پيچان چو دود در افق انتظارها...... 
بخشی از یک شعر. نگارنده 
اسماعیل وفا یغمائی

23ژانویه 2014 میلادی