دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۸۷ تیر ۹, یکشنبه

یاداشتکها. یاداشتک بیست و سوم. اسماعیل وفا یغمایی

یاداشتکها
یاداشتک بیست و سوم

لکن بارک الله و مرحبا به شما! و ما هم صفا نمودیم!ا
اسماعیل وفا یغمایی

عرض کنم خدمت دوستان که: روز بیست و هشتم ژوئن دو هزار و هشت میلادی در مملکت محروسه فرانسه یا به قول آل احمد و هدایت «فنارسه» و در شهر «ویلپنت» در حوالی پاریس با همت و تلاشهای مستقیم و بدون برو برگرد مجاهدین و شورا و ایرانیان هوادار و دوستان غیر ایرانی شان( و نه هیچکس دیگر منجمله برادرمان هخا!) که شمار هر دو دسته هم، هم مفصل بود و هم چشمگیر و هم چاق و چله، اجماعا و مجموعا و جمیعا گل کاشته و از فاصله سه چهار هزار کیلومتری، به قول شاملوی بزرگ در یکی از اشعارش«اردنگ محکمی بر پوزه» ارتجاع آخوندی آویختند!
فقیر مطمئنم به احتمال زیاد، از شدت ضربه این «اردنگی تاریخساز» که به قول یکی از برادران طبعا خودش«یک سر فصل تازه!» است و طبیعتا موجب «یک چرخش جدید!»، البته و بر روال سی سال گذشته«از هر طرف که بچرخد به نفع جنبش است!»، هم عمامه از سربسیاری از پیر کفتاران انسانخواربر زمین افتاده وهم دندانهای مصنوعی بسیاری از این جانوران درنده از دهانشان بیرون پریده است و نشان داد ه که اگر دست مجاهدین و رزمنده مظلوم ارتش آزادی از ماشه سلاحش در مقابله با ملای آدمیخوار گوشت خامخواربه دور است، به عون الله تعالی، از ما بهتران اقلا پای مجاهدین را نتوانسته اند در لیست تروریستی در پوست گردو بگذارند و زدن اردنگی بر پوزه آخوند حرام لقمه امکان پذیر است پس: درود بر اردنگی و هر چه پر توانتر باد اردنگ بر پوزه ملای الدنگ و همه با هم تکرار کنیم:«اردنگی -آخوند،آخوند - اردنگی ،و نیز»«اردنگی اردنگی حمایتت می کنیم» والخ همچنین خدمت دوستان عرض کنم که
چندان مهم نیست که ما با ذره بین یا تلسکوپ خودمان از چه زاویه ای، واقعیت بیست هشت ژوئن سال دو هزار و هشت میلادی را بررسی کنیم. متراژ و اندازه گیری تنه و پیکره این واقعیت (که مسلما و بدون تعارف بزرگ و عظیم بود و با تلاشهای مجاهدین و شورا و نیروی تبعیدیان و ایرانیان هوادار انها از قوه به فعل در آمد )چندان مهم نیست، مهم بررسی طول و عرض روح و جان این حرکت درخشان است که در شرایطی بس خطرناک خود را نشان داد و امیدها و شورها پراکند و می تواند اگر بانیان این حرکت هوشیاری و سعه صدر بخرج دهند، در پی خود زایشها و رویشها داشته باشد.
ما می توانیم فراوان شکیات بین دو سه یا سه و چهار نموده و انتقاد کنیم ، مثلا تفکرات نمائیم که چطور در فرانسه که خانم سگولن روایال در اوج محبوبیتش، و اوج تکاپوی حزب سوسیالیست و درگیری با جناح مقابل، و در اوج فعالیتهای مبارزاتی اش در مملکت خودش و در حالیکه چهل و هفت هشت در صد آراء را داشت، توانست فقط شصت هزار نفر را علیه حزب مقابل بسیج کند!0 رقمی که رسانه های فرانسه اعلام کردند) و منهم رفتم و آن دریای جمعیت را دیدم، ولی مجاهدین و شورا نه فقط با اطلاعیه های خودشان، بلکه بر اساس اخبار شماری از رسانه های خارجی توانستند
در سه چهار هزار کیلومتری خاک ایران ! و در حالیکه هیچ گروه سیاسی ایرانی گروه دیگر را قبول ندارد و حتی در مقابل خروج مجاهدین از لیست خیلی ها لالمانی می گیرند!! و حتما خیلی ها دلخور می شوند! هفتاد هزار نفر یا کمتر و بیشتر را جمع کنند پس باید از این واقعه عجیب و این جمعیت هم عجیب و هم غریب با مولا در نهج البلاغه و با مسعود رجوی در امجدیه همصدا شد و گفت فیا عجبا عجبا! و باز هم فیا عجبا! عجبا
می توان گفت اغراق است!ا
می توان گفت راست است!ا
می توان گفت مردم ایران البته علیه آخوند جلاد بسیج شده اند و حزب سوسیالیست علیه جناحی که در فر انسه ریشه های قدرتمندی دارد ودوگل ستاره تابناک آن است و آقای سرکوزی لیبرال جمهوریخواه، ملای جنایتکار نیست و مقایسه این دو تا اساسا درست نیست و لاجرم عکسل العملها هم شبیه نیست که شاعر فرموده است
میان شیخ ما با نیکولا خان
تفاوت از زمین تا آسمان است.
می توان مثل یک مجاهد درست و حسابی ومومن و انقلاب کرده و جذب و حتی ذوب رهبری عقیدتی شده و بین المرء و القلب را از هر چه جز جمال و مثال بی مثال رهبری عقیدتی پاک نموده و ترک زن و فرزند و فردیت و جنسیت و سایر مخلفات زندگی کرده و از تنور و کوره و دیگ و سایر هفتخوانهای انقلاب گذشته بگوئیم که: اینها نود در صدشان ایرانی بودند یا می توانیم مثل یک هوادار لائیک مجاهدین بگوئیم بیست درصدشان خارجی بودند یا مثل سایتهای جمهوری اسلامی بفرمائیم که: نود درصدشان خارجی بودند و تعداد کل جمعیت هم هشت هزار نفر!! بوده و همه با تور توریستی و پول و پله وبه بهانه غذاهای خوشمزه و شکار دخترهای لهستانی و بیلا روسی و امثالهم از چین و ماچین و لهستان و سوئد و نروز وآفریقا و استرالیا و جزایر «لانگراهانس!» وحتی جزایری که مدتهاست زیر آب رفته اند! از اقصی نقاط جهان با هواپیما و اتوبوس و اسب و شتر و قاطر به پاریس حمل شده بودند تا ضعف های مجاهدین و شورا را تبدیل به نقاط قوت بنمایند.
می توانیم خیلی چیزهای دیگر هم بگوئیم که لازم نیست من به آنها اشاره بکنم و در روزهای آینده خیلی ها به آن اشاره خواهند کرد و اگر حال و رمقی مانده باشد خیلیها حرفهای فراوان خواهند زد ولی یک چیز تردید بردار نیست و این چیز تردید نه بردار را از من شاعر و نویسنده تبعیدی (که به حول و قوه الهی و در حد شعور خود بخاطر یاری رساندن به مجاهدین از نقد و انتقاد انها و افکارشان و رهبران گرامی شان کوتاه نخواهم آمد که اساسا این کار یعنی فضولی در کار بزرگان ! کار شاعر نویسنده است) بشنوید
این عبد مذنب خاطی می گویم :مجاهدین و شورا و هواداران و دوستان ایرانی و خارجی شان در شرایطی بسیار دشوار و فی الواقع هولناک، و در میان گردابهای چرخان در هر طرف، از شیعیان آدمخوار وا بسته به ملایان و ضربات لیست تروریستی و خلع سلاح شدن، و بریدن شماری از رزمندگانشان که متاسفانه سیصد چهار صد نفرشان راه خیانت پیشه کرده و به زیر قبای خامنه ای خزیدند، وانواع و اقسام فشارها و بلایا موفق شدند اوج پر شکوهی ازقدرت و پتانسیل زیبا و زوال ناپذیر و تحسین انگیز نهفته در درون این جنبش را به تماشا بگذارند و در همین جا بدون تعارف باید گفت
درود بر شما و زنده و پایدار باشید، خسته نباشید و من نیزمی توانم گواهی بدهم که در روز بیست و هفتم ژوئن که برای دیدار دوست شاعرم م. ساقی به خیابان شانزه لیزه رفته بودم از دیدن امواج روان ایرانیانی که فاصله طولانی میدان کنکورد تا مقبره سرباز گمنام را در دو سوی خیابان پر کرده بودند و در هر سو به زبان پارسی و ترکی و لری و...حرف می زدند براستی هم حیرت کردم و هم صفا فرمودم که چطور در هنگام و هنگامه ای که خیلیها کلاه و در بسیاری اوقات تنبان مبارک را چسبیده اند تا باد نبرد و از پایشان نیفتد نیروئی سیاسی توالنسته است این امواج زنده و جوشان و با شرف و غیرت را به حرکت اورد تا علیه جنایات ملایان بخروشند و نشان دهند ایران زمین هم در داخل و هم در خارج مرزهایش سرحال و اهل مبارزه است.
دو مسئله دیگر می ماند که میشود روی آنها فکر کرد و در رابطه با مسئله فوق آنها را بررسی نمود
یکی اینکه این پتانسیل از کجا زاده شده و در کجا ریشه دارد مثلا زائیده تمامیت فرهنگ ملی و نقاط قوت تاریخ ایران است یا زائیده تشییع علوی و رهبری عقیدتی مسعود رجوی، این چیزیست که می شود در باره آن صحبت کرد
ممکن است کسی دوست داشته باشد که فکر کند کل تاریخ ایران مرهون مولا علی و سیده النسا العالمین دختر گرامی پیامبر ونهضت حسینی واولاد و احفاد علوی است. و ممکن است نظر آدم شکاک و بیسوادی مثل شخص بنده این باشد که این طور نیست و همانطور که در دورانی معاصر با امام هشتم و نهم شیعه ،بابک خرمدین مثل شیر می جنگید و می خواست خلافت را بالکل از ایران جارو کند، و در دوران امام یازدهم یعقوب لیث بود که ایستاد و استقلال ایران را اعلام کرد و نه نواب اربعه و شیوخ ریش و پشم دار شیعه، و همانطور که بابک خرمدین مزدکی و یعقوب لیث مسلمان و دهها تن چون آنان قبل از آنکه از زیر مرغ اسلام شیعی از تخم در آمده باشند از زیر مرغ ایران خانم سر از تخم در آوردند، (مرغی که البته مسلمان و محجبه و صیغه اش کرده بودند و مدتی در حرم خلیفه بجای قد قد می گفت القد القد والبته با تمام سرکوبها ئی که ایران خانم را کردند ،فقط تخمش را ! خلفای اموی و بعد از آنها توانستند بخورند و بس!! و بعدها همین مرغ ایران خانم چنان خروسان جنگاوری را پرورد و چنان در ظرف دویست سال قد قد کنان، دهها شورش و انقلاب بر پا نمود که روزگار مهاجمان را سیاه کرد و مرحوم خلیفه دوم بارها و بارها اشاره نمود که ایکاش بین ما و ایرانیها دریائی از آتش بود که نه ما به آنها می رسیدیم و نه انها به ما! وخلاصه بعد از «دو قرن سکوت» به قول استاد زرین کوب، خلفا دیگر نتوانستند حتی تخم مبارک ایران خانم را هم بخورند. هنوز هم مرغ مبارک تخم ایران خانم بعد از دو هزار و پانصد ششصد سال از کار نیفتاده است و تخم می گذارد وجوجه می می پرورد و منجمله کوهخروسان و نیز شیر مرغان! سحر خوان مجاهد و مبارز و دموکرات و فدائی از این زمره اند). با این حساب می توان در اساس و پایه تفکرات نمود، که درکل قضایا ، منجمله خود مجاهدین هم با تمام علو و کتل مذهبی و عقیدتی و رهبریشان وبا اینکه در نوروز با صدای مرضیه و بنان پای می کوبند و در ماه محرم دسته های نوحه خوانی و سینه زنی در اشرف راه می اندازند ،از آسمان عربستان سعودی در دامن ایران نیفتاده اند بلکه مثل بابک و یعقوب و امثالهم دقیقا حاصل و زاده و پرورده کلیت تاریخ بسیار پیچیده ایرانند و تاریخ ایران آنها را زاد و پرورد تا در این مقطع! و نه فردا یا پس فردا ومثلا تا قیام قیامت و تا ظهور امام غائب، در مقابل آخوند حرام لقمه بایستند و این جدا مایه افتخار مجاهدین است و نه مایه نگرانی که همین مجاهدین در گذر زمان باید جایشان را به نیروی دیگری داده و درست تر اینکه خودشان به نیروی تکامل یافته تری تبدیل شوند تا شایسته فردا و فرداها باشند و گرنه خواهند رفت دنبال کارشان و مزاحم حرکت تاریخ و مایه دردسرخواهند بود و ایران خانم ما مجبور است دوباره قدقد کنان تخمهای دیگری بگذارد و جوجه های دیگری پرورش دهد که به درد آفاق اینده و اهل اینده بخورند و مزاحم سیر طبیعی و روشن تاریخ ایران نباشند.
نکته دوم استفاده از پتانسیل موجود در درون این حرکت است که نباید گذاشت در شنزارها فرو رود و صرفا بهره تبلیغاتی از ان برده شود. تبلیغات سر جای خودش! برجسته کردن حق است! باید هم به به کرد و هم چه چه که شایسته به به و چه چه است ولی این فوران پر شکوه فراتر از تبلیغ است. این فوران نماد روح زنده و قدرت سیال جنبشی است که ملت ایران در سی سال گذشته فارغ از هر ایراد و انتقادی ارزنده ترین سرمایه های خود را و منجمله ارزنده ترین سرمایه های انسانی خود را بپای آن ریخته که منجمله رود خون شهدا که آقای رجوی از آن فراوان نام می برد گوشه ای از این ایثار است. باید رود خون شهدا را از انتزاع بیرون آورد و در کنار آن دریائی از اشک و کوههائی از درد و بیابانهائی از آوارگی و غربت را نگریست و صفوف میلیونها ایرانی دور از میهن را نیز دید تا حقیقت با صدای روشنتری سخن بگوید. باید این جنبش و پتانسیل ان را شناخت و در جهت همبستگی واقعی و نزدیک کردن دلها و جانها ی تمام ایرانیانی که از ملا و رژیمش متنفرند فارغ از معیارهای صرفا درون تشکیلاتی و سازمانی و گروهی به به کار گرفت. در برابر شکوه و زیبائی این فوران باید به خود آمد که این فوران و نیرو می تواند در شرایط خطیری که در درون آن نفس می کشیم منجمله از در افتادن ایران در دامن یک جنگ خانمانسوز و تهاجم بیگانگان به خاک ایران جلوگیری کند و اعلام کند وبگوید : دست خر و سایر دستهای مشابه از خاک ایران کوتاه!جنبشی که می تواند در سخت ترین شرایط چنین حرکتی را فراهم آورد می تواند خود با کمک ملت رشید ایران با جاروهای آهنین موشهای ارتجاع را از سراسر ایران جارو کند و نگذارد ایران به گردابهای خونینی که ناشی از تهاجم خارجی است بیفتد
بیست نهم ماه مبارک ژوئن .

۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه

یاداشتک بیست و دوم اسماعیل وفا یغمائی

یاداشتکها
یاداشتک بیست و دوم
خروج خجسته سازمان مجاهدین از لیست سیاه
و تاملات بعدی در باره حضرت فاطمه زهرا
اسماعیل وفا یغمایی
قدح از باده و گل پركن و جامي در ده
ساقيا صبر بسوزان و مرا ديگر ده
آتش افروز و گلاب آور و نقل و گل و هل
نقل ما را ده و آن عود برآن آذر ده
عرض کنم خدمت دوستان که: خروج سازمان مجاهدین خلق ایران از لیست سیاه تروریستی در انگلستان بسیار بسیار خجسته و مبارک است. خجسته و مبارک باد نخست نه بر «اولیا و انبیا» که مقامشان بالاتر از کشاکشهای سیاسی ما آدمهای فانی و امثال این حرفهاست (و خود آخوندها هم ظاهرا!! به آنها ارادت دارند و به یمن نام و آبروی آنها قدرت را قبضه نموده و ولایت فقیه را علم کردند) بلکه بر «مردم ایران» که زیر چنگ و دندان آخوندهای الدنگ و خونخوارند
این پیروزی سیاسی بر مجاهدین و هواداران ارجمند و شریف و دوستان و رفقایشان مبارک باد. این پیروزی بر«مسعود ومریم رجوی» که در این مسیر چراغبان راه بوده اند و رنجهای فراوان برده اند مبارک باد . این موفقیت بر تمام کسانی که صابون آخوند و ولایت فقیه بر تنشان خورده و دل پر خون و چشم پر اشکی از دست جمهوری اسلامی دارند مبارک باد و «آخر از همه» اگر بعضی ها اجازه بدهند! و اخمهایشان را باز کنند وعقلشان را بکار بیاندازند و کمی تبسم بفرمایند، بر خود بنده هم به عنوان یک ایرانی دور از وطن سیلی خورده و البته سیلی های فراوان آتشین بر بناگوش ارتجاع و تفکر ارتجاعی و آخوند و آخوند بازی نواخته (و البته از این پس نیز با اتکا به خداوند متعال و ائمه معصومین سیلیهای محکم دیگر نیز خواهد زد) نیز مبارک باد.
راستش این عبد مذنب خاطی بسیاربسیار خوشحال شدم، و با اینکه مدتهاست از دست دین و مذهب و نمایندگان زمینی اش به خود خدا پناه برده ام و زیر ریش نرم وپشمکی و سپید و عطر آگین خود پیرمرد مهربان پناهنده شده ام، و با این همه، اخلاقیات مسلمانی وپرورش مستحکم خلق و خوی طبقه متوسط استقص دار شهری را بدبختانه یا خوشبختانه اتو ماتیک حفظ نموده و زیاد به طور عملی سراغ خمریات نمیروم، ولی دیشب از شما چه پنهان رفتم. دیشب بخاطر سیلی خوردن ملاهای پدر سوخته شکنجه گر خونریز فلان فلان و بازهم فلان فلان شده لبکی تر کردم و از انجا که همه می دانند بد جوری دچار فردیت! و غرور!!هستم دیوان شخص خودم را برداشته!! وتعدادی از خمریات شخص خودم را! زمزمه کردم که
بيا ساقي امشب مرا شو امام
كه ميخانه مسجد شد و مهر جام
مغني بزن پرده‌اي پرده در
كزآن زير عالم بگردد زبر
بياد دليران و گردنكشان
كه رفتند تا پرده‌هاي نهان
همانانئ كه عالم بجز مشت خاك
نبد نزد آن پاك جانان پاك
همانان كه فخر مي و ساغرند
بر اين خاك از جوهري ديگرند
همانان كه با يادشان خم به جوش
درآيد، بر ايد ز ساغر خروش
همانان كه گر مانده ميخانه اي
بجا يا كه فرياد مستانه اي
به يمن دم پاك انان بود
و يا خرقه چاك آنان بود
و نیز
ساقی به تاق ابروی رندان و رهروان
ما را بریز باده که گاه شراب شد

و نیز

طالع نما به طلعت مي افتاب را
در جام ريز آتش گلرنگ ناب را
اين چرخ پير زنده چو از خون تلخ ماست
ساقي به چرخش آر به خونم شراب ر
ا
و نیز
قدح از باده و گل پركن و جامي در ده
ساقيا صبر بسوزان و مرا ديگر ده
آتش افروز و گلاب آور و نقل و گل و هل
نقل ما را ده و آن عود برآن آذر ده
مطربا مست شو آنگاه بزن پنجه به ساز
وز جگر نغمة ماهورو سپاهان سرده
خسته‌ام زين همه تاريكي و اين ثقل گران
تو بخوان و بنواز و دل ما را پرده
تا به كي باده به خم گل به چمن صبر كنند
كن هياهوئي ومنشور بشارت درده
عشق را سكه سالاري و پيروزي زن
قدحي تازه به رندان بلند اختر ده
در شب تيره وفا با گهر نظم دري
آن كه را هست به سر شور سحر ساغر ده
آخر جای خوشحالی دارد که آدم ببیند که بالاخره پس از سالها جماعتی، سازمانی، گروهی، تشکیلاتی که سی سال است خودش آماج کشتار و ترور ملایان بوده و منجمله در خانواه و فامیل خود من هشت نه تا کشته و شهید به دست ملا دارد، از لیست سیاه و از همسایگی بن لادن بیرون بیاید و دست و بالش بازترک بشود .امید این که از لیست اتحادیه اروپا و نیز به قول امام راحل از لیست شیطان بزرگ هم بیرون بیاید که بیرون آمدن بزرکترین و متشکل ترین نیروی سیاسی جدی و زحمتکش و دلسوخته ضد ولایت فقیه حاکم، با تمام اشکالات و محاسنش،و اینکه بنده و شما را دوست دارند یا ندارند! یا در باره خوبیهای ما چه می گویند یا نمی گویند! در خارج کشور می تواند معنائی داشته باشد که یکی از زوایایش این است که در کل نه تنها دست و بال مجاهدین برای تلاشهای سیاسی و مبارزاتی بازتر بشود و خطرات عدیده آن سه هزار وچند صد زن و مرد مجاهد و مبارز بسیار شریف و عزیز مستقر در عراق را کمتر تهدید کند، بلکه می توان مطمئن بود که در پی خروج سازمان مجاهدین از لیست سیاه، دست و بال همه ایرانیان تبعیدی و مبارز باز تر خواهد شد و فضاهائی وسیع تر و روشن تر انشالله تعالی در پیش رو خواهد بود و سیلی های دیگری بر بنا گوش ملا خواهد خورد . این مساله را از همین حالا هم می توان از عکس العملهای ملاها و نشادرتند و تیزی که این حکم در زیر دمبشان نهاده است دانست
در هر حال دیشب عده ای با نماز و دعا از خداوند متعال تشکر نمودند. عده ای با شیرینی و شکلات و عده ای هم مثل بنده به یاد پیروزی مجاهدین و به فتوای حافظ که:
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زاهد خود بین خطاست بوسیدن

بوسه ای بر لب جام می زدند تا انشالله خدوند متعال ساقی اش را هم که اکثر اوقات دور از ماست برساند و بشود به طور کامل به حکم خواجه عمل نمود و گاهی لب ساقی را بوسید و گاهی لب جام را و گاهی هر دو را با هم و خداوند متعال را از این همه محبت و نعمت به کوری چشم آدمهای متعصب و عقب مانده شکر گزار شد وبا شعر فروغی بسطامی زمزمه گر شد که
لب جانانه اگر بر لب پیمانه نبود
بوسه گاه لب رندان لب پیمانه نبود
وراستی خوش به حال مجاهدین که همه جور دوستداری دارند از زاهد مسجد نشین تا رند خراباتی و معنای یک نیرو که ریشه در مردم دارد یعنی همین یعنی این که نه تنها مومنین و مسلمین بلکه کافرین و غیر مسلمین هم از پیروزیشان خوشحال بشوند .در هر حال مبارک است مبروک! مبروک یا مجاهدین ! مبروک مبروک یا شورائیون !مبروک مبروک یا مسعود و یا مریم ، میروک مبروک یا اولیا و الاحبا المجاهدین!مبروک مبروک یا شعب العظیم الایران ! مبروک مبروک بالترک وبالفارس والکرد واللر و البلوچ والترکمن والعرب والعجم والخ... اعاده الله علينا وعليكم بكل خير وبركه و لعنت الله علی الملایان الدنی الشقی البی پدروالمادر! والاولیا الملایان الخ.
در پی خروج از لیست، فقیر این توفیق را یافتم که پیامهای مسئول شورای ملی مقاومت ایران آقای رجوی و نیز پیام خانم رجوی را بخوانم م مستفیض شوم. خواندن پیامها و بویزه پیام مسعود رجوی که ملایان او را بزرگترین دشمن خود می پندارند و درست هم می پندارند (و فقیر نیز سالها قبل در سرودی پر شکوه زیباترین سرودی که من سروده ام و با مطلع
ای شرفت با شکوه خلق به پیوند
چهره فردای میهن از تو به لبخند
ای که ز عزمت درفش جنبش ایران
مانده بر افراشته به بام دماوند
با ارکستر بزرگ به رهبری محمد شمس اجرا شد ،شرافت او را زائیده شکوه و عظمت ملت بزرگ ایران و نه هیچ چیز دیگر،نه تشیع و نه تسنن، نه فارس بودن و نه غیر فارس بودن دانسته ام) خوشحالی مرا افزون نمود که این مجاهد و مبارز ارجمند همچنان سلامت و سر حال است و لاجرم حرفهای ملایان مفت
پیام اقای رجوی از زوایای بسیار قابل تامل و مثل همیشه خواندنی است الا اینکه به نظر من بر پیشانی یک پیام سیاسی، و به علت تقارن خروج از لیست با تولد فاطمه دختر گرامی پیامبر اسلام و به بیان اقای رجوی عبارات پر عظمت و شگفتی آفرین: «صدیقه کبیر یگانگی»،«کوثر سرشار رهائی»،«چشمه جوشان فزایندگی»،«الگوی والای شیعیان ضد ارتجاعی»،«بزرگ مادر آرمانی مجاهدین»، نقش بسته است و در پایان نیز جمله «سیده النسا العالمین» یعنی (سرور و سالار و بزرگ خاتون تمام بانوان در تمام جهان و در طول تاریخ و با هر مرام و عقیده از مسلمان گرفته تا نامسلمان و کمونیست و از بی حجاب گرفته تا با حجاب چه در این جهان زندگان ودر آن جهان، و این در حالی است که از سه میلیارد زن جهان احتمالا دو و نیم میلیاردشان چه در جنگلهای آفریقا و برزیل و چه در جنگل آسمانخراشهای نیویورک و لس آنجلس نام دختر پیامبراسلام هم بگوششان نخورده است) نقش بسته است.
فقیر می دانم آقای رجوی شیعه اثنی عشری معتقدی است،می دانم مجاهد است. می دانم رهبر و امام و پیشوای عقیدتی مجاهدین است.می دانم به پیامبر و دوازده امام و چهارده معصوم ارادت تمام و کمال دارد. می دانم پتانسیل شخصی او زائیده همین اعتقادات و نیز اعتقاد به خود است. می دانم در چهار چوب جهان خاص خود، به عنوان یک مجاهد و مسلمان و رهبر عقیدتی حی و حاضر مجاهدین در زمان حاضر ،می تواند و مطلقا حق دارد هر احترام عاطفی و مذهبی را نثار دختر پیامبر اسلام بنماید و همچنین می دانم فارغ از اینها، در محاصره درندگان مسلمان نامی که می خواهند مجاهدین را به عنوان منافق و مرتد قتل عام کنند حق دارد و مطلقا حق دارد در حفاظ علی ابن ابیطالب و فاطمه زهرا و تمام مقدسین و مقدسات قرار گیرد و نیز می دانم: در نزد حدود یک میلیارد مسلمان فاطمه زهرا دختر پیامبر ارج و مقامی بالاتر از این دارد که آقای رجوی به آن اشاره دارد، که قبل از این نیز نوشته ام فاطمه و سایر مقدسین شیعه نه بخاطر مبارزات و واقعیت تاریخی شان بلکه بخاطر واقعیت عاطفی و مذهبی و فرهنگی شان و بخاطر آنکه خون پیامبر را در رگ داشتند مورد احترام و ستایشند و نه چیز دیگرو احترام به مقدسین و مقدسات بیشتر به نسب است و نه سببهای مبارزاتی. با این اشارات به احتمال زیاد این اجازه را به من می دهید که بگویم
ولی یک میلیارد مسلمان جهان در موقعیت تاریخی و حساس آقای رجوی به عنوان «مسئول شورای ملی مقاومت ایران» که «جدائی دین از دولت» را سالها قبل به درستی اعلام نموده و باید «سیمای یک رهبر لائیک وملی فراتر از شیعه» را درچهار چوب شورای ملی مقاومت نمایندگی می کند نیستند.
آقای رجوی به عنوان برجسته ترین مبارز ضد رژیم ولایت فقیه در سی سال گذشته در چهار چوب یک مجاهد خلق می تواند بارها و بارها در خلوت و جلوت از دختر گرامی پیامبر اسلام با عظمتی بیشتر یاد کند ومسحور او باشد و مطلقا حق دارد شناخت «معنوی و عاطفی وشخصی و دینی» خود را از فاطمه و تمام مقدسین و مقدسات به هر زبان بیان نماید ولی در چهار چوب «اصلی ترین مسئولیت ایشان» من فکر می کنم ما با یک شناخت تاریخی و علمی و واقعی از مقدسین و مقدسات روبروئیم ودر این چهار چوب تک تک معنی دقیق این بیانات یعنی:
: «صدیقه کبیر یگانگی، یگانگی با چه مقوله ای؟چه درسی می توانیم از این یگانگی در سطح ملی می توانیم بیاموزیم؟ آیا منظور یگانگی این بزرگ بانو در وحدت با امام علی و دفاع او از مقوله رهبری و دفاع از حق رهبری و مقوله ای مذهبی و درونی است یا چیز دیگر؟» ،«کوثر سرشار رهائی»کوثر سرشار رهائی در چه رابطه ای؟ رهائی از چه و در چه؟،«چشمه جوشان فزایندگی .چه چیزی بر فزایندگی دلالت می کند و در چه زمینه ای؟»،«الگوی والای شیعیان ضد ارتجاعی. آیا ایشان الگوی دهها هزار و صدها هزار شیعه غیر انقلابی و مرتجع در حیطه عواطف گرم مذهبی نیستند و تنها شیعیان ضد ارتجاعی به ایشان ارادت دارند یا مقام ایشان عجالتا فراتر از این حرفهاست و شیعیان ضد ارتجاعی بخش کوچکی از دوستدارانشان را تشکیل می دهند و در خیابانهای تهران شیعیان مرتجع نیز زیر نام و تحت لوای این بانوی گرامی و زینب دختر ارجمند امام علی بدترین تحقیرها و توهینها را نثار زنان شریف و منجمله زنان مسلمان ایرانی می کنند»،«بزرگ مادر آرمانی مجاهدین.البته حق مجاهدین است که او را بزرگ مادر آرمانی خود بشناسند و تحلیل خود را داشته باشند»، و نیز «سیده النسا العالمین» باید «دقیقا» توسط نه رهبر عقیدتی مجاهدین بلکه مسئول شورای ملی مقاومت و کسی که برای عموم مردم با اندیشه های مختلف، در جایگاه تاریخی مصدق و ستارخان و نه جایگاه تاریخی نواب اربعه دوازدهمین امام شیعه قرار دارد یا باید قرار داشته باشد معنی شود و در دسترس همگان و عموم ملت ایران با اندیشه های مختلف و عقاید گوناگون قرار بگیرد تا ابهام بر طرف شود. یعنی در جایگاه ارجمند و حساس و واقعی مسئول یک جنبش که بیست و هفت سال است که می گوید وبا قاطعیت اعلام کرده است که سکان تنها آلترناتیومشروع و ملی و مردمی و نمایندگی مقاومت تمامی ملت ایران را دارد و نه نمایندگی تنها سازمان مجاهدین را،باید نه تنها «معرفت مذهبی و احساسی« مبارز و مجاهد مسعود رجوی بلکه «شناخت علمی و تاریخی» ایشان از مثلا فاطمه زهرا با «مستندات تاریخی، سیاسی فرهنگی و واقعی»، آنهم در «تطبیق دقیق با تاریخ مشخص ایران» و نه صرفا باورهای توده ها و فرهنگ مردم در دسترس همگان منجمله خود من که از سال هزار و سیصد و شصت و شش تا کنون یکسره بر روی تاریخ اسلام و ایران کار کرده و منجمله حاصل برخی از تلاشهای من به صورت نوار و یا برنامه های تلویزیونی در اختیار همگان بود قرار گیرد تا من و امثال من بتوانم و بتوانیم بر تری زیبائی حسن مطلعی این چنین را بر حسن مطلعی ملی و غیر مذهبی توسط مسئول ارجمند شورای ملی مقاومت ایران دریابم و در یابیم و از این نگرانی که:هر چه هم زور بزنیم روزی شناخت صرفا عاطفی جای خود را به شناخت تاریخی خواهد داد ودر حیطه معتقدان صرفا عاطفی کنش و واکنشهای گاه خطرناکی را بر خواهد انگیخت و نیز اینکه مسئول این جنبش در صورت پیروزی از ولونتاریسم مذهبی و اعمال هژمونی سیده النسا العالمین بر زنان به دور خواهد بود رهائی یابم.
امیدوارم آقای رجوی با سعه صدر یک مسئول جنبش نوشته مرا به عنوان یک تن از هفتاد میلیون ایرانی و شاعر و نویسنده ای که سالها علیه ولایت فقیه مبارزه کرده مد نظر قرار دهند و توجه بفرمایند اگر در درون تشکیلات و با وحدت و یکدستی خاصی که حاصل کارکردهای انقلاب ایدئولوزیک حاصل اندیشه ایشان است مقوله رهبری عقیدتی و مقولات خاص مذهبی می تواند جایگاه رهبری را برای چند هزار نفر و برای زمانی کوتاه یا درازحفظ و حراست کند در خارج از مرزهای تشکیلات سازمان مجاهدین، کارکردهای فرا مذهبی و ملی یک رهبر و فرمانده است که حراست او را و جنبش او را در حیطه میلیونها تنی که درد مشترک و میهن مشترک و زبان ملی مشترک ودشمن مشترک و نه چیزی دیگر به هم پیوندشان می دهد به عهده می گیرد.
با عرض تبریک مجددبه همه و بخصوص آقای رجوی و با آرزوی اینکه در گرد همائی بیست و هشتم زوئن بیرق مقاومت، سرافرازتر و خروش ایرانیان توفنده تر از همیشه باشد در فرصتی دیگر در باره دختر ارجمند پیامبر و واقعیت تاریخی و سیاسی زندگی او و ارتباط آن با تاریخ ایران خواهم نوشت و اطلاعات و ادراکات خود را دراختیار خوانندگان خواهم گذاشت
اسماعیل وفا یغمائی
. بیست و پنجم ژوئن دو هزار و هشت میلادی

۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه

یاداشتک بیست و یکم. اسماعیل وفا یغمائی


یاداشتکها
یاداشتک بیست و یکم
حادثه دانشگاه زنجان و فاجعه کل ایران
اسماعیل وفا یغمایی

عرض کنم خدمت دوستان که: ماجرای دانشگاه زنجان را همه شنیده اید و حتما شما هم مثل فقیر سر مبارک خود را تکان تکان داده و ابراز تاثر نموده اید. بسیاری مقالات از سر دردنوشته شد وبسا حرفها بحق گفته شد و هنوز هم نوشتنها و گفتنها ادامه دارد.ماجرا ظاهرا و باطنا تکان دهنده است اما اگر توجه داشته باشیم که ماجرای دانشگاه زنجان فقط و فقط یک صدای «پلق پلق» از مجموعه متواتر صدای دائمی «پلق پلق» هائی است که به دلیل تخمیر و فساد دامنگستر مرداب رژیم ولایت فقیه از عمق به سطح آمده و گوشها را متوجه خود نموده است چندان هم سر خود را تکان تکان نخواهیم داد و از حادثه دانشگاه زنجان به فاجعه سراسر ایران توجه خواهیم نمود و ابتدا از شدت تاسف بر سر مبارک خود خواهیم کوبید وپس از آن مشتها را گره خواهیم کرد تا بر فرق نامبارک مشتی عمامه بر سر عبا بر دوش جنایتکار حاکم بکوبیم که با شدت و حدت نگهبانان مرداب ولایت فقیه و جمهوری استبداد نشان اسلامی اند.
راستی دوستان! شوخی که نداریم و از حرف حق که نباید ترسید! راستی ایران در زمان سابق،یعنی در زمان طاغوت راحل وابسته به شیطان بزرگ!! که جمهوری اسلامی با شاخص« امامت شیعی فقیه» روی نظام شاهنشاهی اش را با شاخص سلطنت شاه ، کاملا سفید و منور نموده !و هنگامی که دولت معدلت گستر اسلامی بر سر کار نبود و امام بر حق نیز ماتحت «مبارک و مقدس و مطمئنا عطر آگین » خود را بر منبرو کرسی ابد مدت حکومت نگذاشته بود، چقدر دچار فساد و فحشا بود؟ آیا در سراسر ایران مثلا می شد ده هزار زن تنفروش پیدا کرد؟ ایا مادران و خواهران و دختران و فرزندان ما مجبور بودند بخاطر شیر خشک و اجاره خانه خیابانها را پر کنند و با هر نیش ترمزی جلو بروند و بخت خود را بیازمایند؟ ایا این همه مراکز رسمی و علنی صیغه ، البته نه برای نسوان حاکمان ایران بلکه برای نسوان مظلوم من و شما بر پا بود و آخوندهای نره خر گردن کلفت شیعه اثنی عشری با دستک و دفترشان مشغول به صیغه دادن کس و کار ملت بودند؟ایا اساسا جرئت این پفیوزیها را داشتند؟ آیا بازارهای فروش زنان و دختران ایرانی در شیخ نشینهای خلیج فارس (که البته هیچ الدنگی نمیتواند اسمش را عوض کند و تا اسم کره زمین مثلا تبدیل به چیز دیگری نشود اسم این خلیج هم فارس خواهد بود) و در پاکستان و امثالهم بر پا بود؟ ایا شب عید نوروز جشن ملی ایرانیان گردن کلفتهای شکم گنده ناجوانمرد، دختران مظلوم ایرانی را به یکدیگر هدیه می دادند تا در زمان سال تحویل ایرانی مورد استفاده قرار بگیرند. ایا در آتشخانه های زابل دختران هشت نه ساله به فاحشگی مشغول بودند؟ آیا دختران حتی دانشجو بخاطر مخارج دانشگاه صیغه می شدند؟ آیا زنان زندانیان عادی و زنان کشتگان میدانهای جنگ به ورطه فساد و فلاکت می افتادند؟ راستی باز هم ادامه بدهم یا اینکه خودتان همت نموده روی اینترنت و رسانه های داخلی و خارجی موضوع را دنبال خواهید کرد؟ می شود دهها ساعت در این باره نوشت و حرف زد ولی لازم نیست زیرا حقیقت نه در اینترنت، که در لحظات زندگی روزمره پیش روست و به همین دلیل می خواهم بگویم : البته ماجرای زنجان را فراموش نکنیم و بر آشوبیم و بخروشیم ولی نگذاریم در انعکاس یک فاجعه مجرد و قابل لمس آن فاجعه عظیم فساد و فحشای هولناکی را که یکی از زوایای جمهوری اسلامی و رژیم ولایت فقیه است فراموشمان شود. این مرداب هول انگیز سی سال است که نه در دانشگاه زنجان که در سراسر ایران در حال تخمیر شدن و گندیدن و گنداندن دائمی است و خوراکش هستی ملی و انسانی ملت ایران در ابعاد مختلف است. این مرداب را بشناسیم و برای خشکاندنش جدی باشیم که گاه وقتی فکر میکنم برخی از دخترکان شیرخواری که در صفوف تظاهرات سالهای پنجاه و شش و پنجاه و هفت بر شانه های مادانشان آرمیده بودند حالا شماری از آنها در سن سی سالگی در خیابانها مشغول تنفروشی اند بیشتر برکات جمهوری اسلامی را می فهمم و
میدانم
ماجرای دانشکاه زنجان فقط یک پلق پلق است و بس

۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

یاداشتکها. یاداشتک بیستم



یاداشتکها
یاداشتک بیستم
مقاله آقای سلامت کاظمی در باره نبوت و امامت و پیدا کردن هندوانه فروش
اسماعیل وفا یغمایی

عرض کنم خدمت دوستان که: مدتی قبل عبد خاطی چند مقاله ازانسان فاضل و طبعا اهل درد ومسلمانی بنام آقای سلامت کاظمی در وبسایت درج نمودم که باعث تذکرات عدیده و گاه شدیده ای به این فقیر گردید.
این مقالات هنوز هم روی سایت است و خوانندگان گرام و سروران انام عظام کرام می توانند این مقالات را مطالعه نموده و از آنها بهره مند شوند و بر ذخائر دنیوی و اخروی خود بیفزایند

امامت قدسی نافی آزادی انسان.سلامت کاظمی
ترس دنیوی .ترس اخروی. سلامت کاظمی
نامه سلامت کاظمی به «آیه الله!» سبحانی.
باز هم عرض کنم خدمت دوستان که:
اولا بر خلاف پندار بعضی از دوستان که فکر می کنند و خیال می فرمایند که کنش و واکنشهای مادی ومعنوی یک ملت بزرگ هفتاد میلیونی که «ارتجاع و استبداد ناب اسلامی شیعی» پدر اندرپدرش را جلوی چشمش آورده خاموش شده!!،خاموش نشده.ملتی که دهها هزار جوانش را کشته اند و در حالیکه شمار زنان خیابانی در تهران به دلیل فقر ازرقم صد هزار و بیشتر از آن گذشته،و در همین حال که یک زن خیابانی بخاطر خرید چند هندوانه و مخارج روزانه اش باید برود دو سه بار تنفروشی کند، اسبهای دختر رفسنجانی دارند ماهی سه میلیون تومان
هندوانه می خورند(حالا چقدر خربزه و خیار و موز و شفتالو و سایر میوه جات را می خورند بماند) نمی تواند بگیرد بخوابد و اگر کسی فکر می کند ملت گرفته خوابیده احتمالا خودش دارد چرت می زند و در حال چرتش است..
ثانیا اگر کسی خیال می فرماید که همه گرفته اند و به حول و قوه الهی خوابیده اند تا مثلا این عبد مذنب و یا شما بنده خاطی تشریف آورده وانها را به حرکت آورید، این خیال را نفرماید که خوبیت ندارد و نشان میدهد که کم کم خودمان هم دارد مثل مرحوم ناصر الدینشاه قاجار، از خودمان خوشمان می آید.
ثالثا بنده می خواستم تاکید موکد بکنم که ملتی که بگیرد و بخوابد تا یکی دیگر برایش آزادی بیاورد در تاریخ وجود نداشته و آن آزادی وارداتی هم اگر وارد شود البته به درد عمه وارد کننده اش از جمله عمه امثال کرزای میخورد و نه به درد عمه ملت!.
رابعا:ملت در کلیتش و با همه معایب و محاسنش در جنب و جوش و تغییر و تحول است! و ملت خودش زاینده و پرورنده همه چیز است و ملت نه تنها ظرف سی سال گذشته دهها هزار تن از فرزندانش سر به پاِ آزادی گذاشته اند، و نه تنها هر روز و هر شب این ملت شاخ آخوند حرام لقمه مفتخور خونریز خرافات پراکن بی همه چیز را گرفته ول نمی کند و با مبارزات ریز و درشت اجتماعی اش نشان می دهد که به «تنقیه هولناک و بیرحمانه ولایت فقیه در بیست و دو بهمن سال پنجاه و هفت» تن نداده است و واقعا انقلاب می خواهد، بلکه در این سی سال گذشته یک اتفاقاتی افتاده و تحولاتی رخ داده که شمار زیادی از مدافعین تئوری ولایت و امامت که سالها سنگ «اسلام شیعی فقهی امامتی ولایتی علوی محمدی الخ» را به سینه زده وصادقانه و مخلصانه در پی بهشتی کردن جامعه ایران در لوای اسلام عزیز و حکومت اسلامی و رهبری یک امام درست و حسابی با پدر و مادر بوده اند سرشان به سنگ خورده و جای فقهشان درد گرفته است و فهمیده اند که نخیر این قضیه اینقدرها هم ساده نیست!! و تئوری امامت در عمل چنان بلائی بر سر مومنین و مامومین خواهد آورد و حضرت امام چنان مانند دوالپا پاهای مبارکش را دور گردن ملت میپیچد و الی الابد سوار میشود و به هیچ تنابنده ای پاسخگو نیست که قابل ذکر نیست. بنابراین ابتدا تک و توک و بعدها جماعت فراوانی از اهل فکر و اندیشه که اعتقادات اسلامی شان هم محکم و متین است قلم به دست گرفته اند که ایها الناس حواستان جمع باشد که ره به کعبه نیست و ره به ترکستان خواهد بود و امکان دارد به روایت آن داستان معروف و آن پسر شرور خوشخیال بجای آنکه ننه انسان فوت نموده و ابوی زن جمیله تازه ای به خانه آورد ، حضرت ابوی فوت نماید و پدر خوانده ناجوری با مزاج شیر خشتی و نر باز یا محترمانه تر اینکه نر گرا به خانه وارد شود که باید به خداوند متعال پناه برد وصبر و تحمل پیشه نمود و دائم زمزمه نمود چی فکر می کردیم چی شد؟
با این توضیحات من نوشته ها و تدبرات و تاملات و تقریرات و تحریرات جناب سلامت کاظمی را مفید دانسته و خواندن آنها را همچنان تاکید می نمایم که ایشان منجمله در یکی از مقالاتشان به حق، ملت را از امامت شیعی سیاسی حکومتگر ترسانده اند .
اما فقیر اگر در همین جا متوقف شوم خوف آن دارم که عده ای فکر و خیال بفرمایند که با تمام حرفهای این بزرگوار موافقم که ایشان با تمام فضل و علم و احاطه شان و انذارهای بحقشان مثل برخی دیگر از همفکران دست آخر، طالب سرگردانی مثل بنده را از امامت ترسانده واما به سوی نبوت و نبی دلالت و راهنمائی نموده اند یعنی متاسفانه از دنیای دین و مذهب خارج نشده اند و همچنان فانوس به دست دارند در فرار از ولی به دنبال نبی می گردند. .
ایشان اشاره نموده اند که مشکل این است که از امامت این مشکلات می زاید ولی اگر ما ازامام و امامت سیاسی شیعی حذر نموده و به سراغ نبی و نبوت برویم وضع طور دیگر خواهد بود.
نمونه دیگر مومن اندیشمند مسلمانی است که دعوایش بر سر چند و چونی وحی است و شک و تردید در آن.
دیگری در وجود امام دوازدهم شک دارد و معتقد است اساسا یازده تا امام بوده و امام دوازدهمی در کار نیست و قرائن وجود امام دوازدهم قرائن عقلی و فلسفی است و نیز قرائن نقلی از جمله این که عمه امام دوازدهم ایشان را رویت نموده است،بنابراین نمیشود به حرف عمه بزرگوار امام دوازدهم اتکا نمود و بنابراین باید بمدد یازده امام امورات را رتق و فتق نمود، خلاصه از این نظرها بسیار است و البته در حد خودشان و همینکه در اذهان منجمد یک تلاطمی ایجاد می کنند قابل احترامند ولی دست اخر تمام این نوع افکار و اندیشه ها از حیطه اسلام عزیز سیاسی خارج نشده و از کوچه ای به کوچه دیگر راهنمائی می فرمایند و حاضر نیستند قبول بفرمایند که:
پدر جان ! برادر جان! دین و مذهب وقتی سرجای خودش باشد نه بد است نه خطرناک و می شود در باره اش بحث و فحص کرد و بنابر این اسلام ستیزی الکی ونیز گاه فراتر از الکی و آزردن ملت و تحقیر و توهین به مقدسات مردم درست نیست و آزادی و دموکراسی ایجاب می کند در این چند روزه حیات هر کس اعتقاد معنوی خودش را داشته باشد. بحثی اگر هست این است که از دین ومذهب حالا چه اسلام باشد و چه دین و مذهبی دیگر نباید انتظار داشت که بیاید و بتواند به مدد امام یا نبی یا حتی خود خداوند متعال که بر خلاف سایرین صبر و تحملش زیاد است و میلیونها سال است دندان روی جگر گذاشته و مخلوقات خودش را از تیرازانوروس رکس تا کرگدن پشمدار و تا ملای ریشدار تحمل فرموده،در قرن بیست و یکم و پیچیدگی جهان معاصر امورات جامعه را رتق و فتق کند.حیطه دین و مذهب حیطه دیگری است و لاجرم حیطه امام و نبی هم حیطه دیگری است. در روزگار ما و با این تجربه خونین و گران و دردناک ،در حیطه رتق و فتق امور جامعه و سیاست اولین مساله این است که بجای اینکه بعد از این همه تجربه مثل گربه سرگردان از امام به نبی و از نبی به ولی و از ولی به مرشد و آقا و میرزا و از امامی به امام دیگرپناه ببریم و بگوئیم آن بد است و این یکی انشالله خوب است، ویا بازهم اسلام اسلام گویان در فرار از امام و در جستجوی نبی حکومتگر به چاه بیفتیم باید توجه داشته باشیم که هم اگر مسلمانیم نمازمان را سر وقت بخوانیم و موقع سفر دعای والله خیر الحافظین یادمان نرود اما در عرصه برپائی جامعه ای نو دفتر این حکایت را ببندیم و در حیطه دیگری که عقل و علم و تجارب گران از مقولات پیش پا افتاده ای مثل، دموکراسی، آزادی، لائیسیته و امثال این چیزها صحبت می کنند چاره مشکل را جستجو کنیم و نیز در گام اول معنی این کلمات را خوب خوب خوب بفهمییم وهرگز این کلمات و مفاهیم آنها را مذهبیزه ننموده یعنی آنها را بمثابه زنان صیغه ای به حرم هیچ کسی حتی هیچ امام و نبی خوبی نفرستیم. عجالتا روی این مقداری تدبر و تامل بفرمائید تا در فرصتی دیگر بیشتر با هم حرف بزنیم.

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

یاداشتک نوزدهم.اسماعیل وفا یغمائی




یاداشتکها
یاداشتک نوزدهم
روح عبید زاکانی شاد و پیشنهاد اخراج آخوندها ی
حکومتی از قزوین
اسماعیل وفا یغمایی

عرض کنم خدمت دوستان که نخست خبر زیر را که از سایت یاداشتهای دوست ارجمند دکتر زری اصفهانی بر گرفته ام مطالعه کنید
قاضی "فلاح"، قاضی دادگاه اجرای احکام دادگستری شهرستان بیجار در زندان خودکشی کرد.فلاح مدتی پیش به اتهام "لواط" و "شرب خمر" در شهر قزوین بازداشت شده و این مدت را در زندان به سر برده بود. وی قبل از صدور حکم دادگاه عالی قضات در زندان خودکشی کرد. منبع خبری که این مطلب را منتشر کرد اظهار داشت که زمان دقیق بازداشت و همچنین زندانی که نامبرده در آن تحت بازداشت بود مشخص نیست.قاضی فلاح، در شهر قزوین و در حین تجاوز به پسر بچه ای 13 ساله به همراه دو تن دیگر در یک منزل مسکونی دستگیر شد. و سرانجام هفته گذشته در زندان خودکشی کرد. مقامات کل دادگستری استان کردستان و قوه قضائیه به شدت از درز این خبر هراسان و خانواده فلاح را تحت فشار قرار داده اند که نباید به هیچ وجه این خبر درز کند و از آنها خواسته اند که از دادن هرگونه خبر و اطلاعات به دیگران خودداری کنند.به گفته یکی از روزنامه نگاران فعال در کردستان که نخواست نامش فاش شود، پیش از این نیز قاضی "عبدالله پور"، یکی از قضات استان کردستان به جرم فساد اخلاقی از کردستان به استان دیگری منتقل شده بود
خبر این است که یکی از قضات جمهوری اسلامی، به غم و اندوه پیامبر گرامی حضرت «لوط »افزوده است و شیوه اهالی «سودوم و گومورا» را پیشه کرده است وبه قول عبید نه تنها زندیق که «بندیق»هم شده است ولی گیر افتاده است و خودکشی فرموده و روح پر فتوحش!! به ارواح لوط یان و مرحوم اصغر قاتل پیوسته است که جای آن دارد سایر قضات هم - کار با ایشان، از آنجا که این مرحوم اولین قاضی لوطی نبوده و آخرین هم نیست تشیع جنازه مفصلی راه انداخته و دستار بر گردن آویخته و کاه بر سر افشانده و فریاد بر آورند که
برادر شهیدم راهت ادامه دارد
اما این عبد مذنب خاطی از آنجاکه بیهوده سخن نمیگویم و قاضیان بندیق جمهوری اسلامی را محکوم نمی کنم می خواهم خدمت خوانندگان محترم عرض کنم که بنده مطمئنم این قاضی شهید!! نه اولین است و نه آخرین که ادبیات ما در طول قرنهای گذشته نمونه های فراوان از این قاضیان را به یاد دارد از جمله در آثار عبید نمونه های درخشانی از این نوع فعالیتها توسط قضاه عالیقدر عمامه دار و صاحب ریش و پشم ذکر شده است. از جمله عبید مینویسدکه: طلبه ای وضو گرفته و به دنبال جای نماز می گشت و بی هوا درب حجره ای را باز نمود و دید ملای گرانسالی بر ملای جوانتری سوار است و با دستپاچگی پرسید آیا اینجا می توانم نماز بخوانم؟ که ملای گرانسال فریاد بر آورد که فلان فلان شده بیدین !مگر کوری و نمیبینی در این حجره جا تنگ است و ما هم بناچار به اینصورت مشغول نماز خواندنیم
نمونه دیگر را باز عبید ذکر می کند که :دو نمونه از نمونه های قاضی فلاح از عهد کودکی با هم مراودات خاص داشتند و در اواخر عمرکه ریش و پشمشان سپید شده بود بر مناره شهر فرا رفتند و یکی از انها با اندوه آهی کشید و به دیگری گفت شیخنا در سیمای جوانان شهر دیگر بارقه ایمانی نمیبینم دومی دستی به ریش مبارک کشیده و آه سوزناکتری بر آورد و گفت یا شیخ شهری که پیرانش من و تو باشیم از جوانانش چه انتظاریست.
نمونه دیگر را ظریفی سالها پیش چنین تعریف می کرد که:جهانگردى در روز جمعه و درست هنگام نماز جمعه به شهرى رسيد و وارد مسجد بزرگ شهر شد و وضو گرفت و در نماز جمعه شركت كرد. پس از پايان نماز براى مصافحه(روبوسى) و معانقه( گردن بر گردن نهادن) با امام جماعت و جمعه به صف جلو رفت و با حيرت متوجه شدكه امام جماعت از يك چشم نابيناست، هر دو گوشش كنده شده است، دماغ ندارد! يك دست و يك پايش قطع شده است و ضربان سلاحهاى مختلف مثل كارد و شمشير و چماق چهره او را تغيير دارده و به امام سيمائى عجيب و غريب بخشيده است.
جهانگرد با خود گفت ، بدون شك اين امام از مجاهدان فى سبيل الله است كه در جنگ عليه كفار و اعتلاى اسلام و امثال اين چيزها به اين وضع افتاده است. بنابراين جلو رفت و با اين امام عجيب و غريب مصافحه و معانقه گرمى كرد و از او درخواست دعا نمود، اما متوجه شد كه نماز گزاران با حالت عجيب و غريبى به او نگاه مى كنند. چند دقيقه بعد در هنگام صرفا خرما و حلوا با يكى از اهالى شهر، گفت:ــ خوشا به سعادت شما كه يك چنين امام مومن و مجاهدى داريد كه تقريبا تمام اعضاى بدنش را در راه مبارزه با شرك و كفر از دست داده است.
مخاطب جهانگرد با تعجب گفت:ـــ اى بابا !خدا پدرت را بيامرزد اين امام جماعت ما در حرامزدگى و فساد نظير ندارد! كدام جهاد ! كدام مبارزه با شرك؟ اين مرتيكه قرمساق امان ما را بريده آقا! پدرمان را در آورده و از دست او آسايش نداريم!جهانگرد با تعجب گفت
ــ پس چرا چشمش كور شده است؟
ـــ دليلش اين است كه به بچه اى تجاوز كرده بود و پدر بچه چشمش را كور كرده.
ـــ چرا يكى از دستهايش قطع شده؟
ـــ چون از دزدى دست بر نمى داشت و دائم مرغ و خروس و گوسفندهاى مردم را مى دزديد؟
ـــ چرا پا ندارد
ـــ چون شبها از ديوارها بالا مى رفت و به زنهاى بيوه تجاوز مى كرد.
ـــ چرا اىن همه آثار چوب و چماق بر صورتش پيداست و ىكى از شانه هايش شكسته است؟
ـــ از بس منکرات کرده است است!
خلاصه جهانگرد حيرتزده هرچه سئوال كرد جوابهائى شنيد كه نزديك بود شاخ در بياورد، از چندين و چند نفر ديگر سئوال كرد و باز هم همين ها را شنيد آخر كار گفت :
ـــ والله من دارم ديوانه مى شوم !همه اينها درست! ولى مى توانيد بگوئيد چنين جانورى را چرا امام جماعت كرده ايد و پشت سرش نماز مى خوانيد.
پيرمردى كه ريش سفيد و بزرگ شهر بود دو دستى به سر خودش كوبيد و جواب داد:
ـــ براى اينكه اين فلان فلان شده نفر اول و در صف جلو باشد و ما مواظبش باشيم . براى اينكه جرئت نداريم كه او را پشت سر كسى بگذاريم كه نماز بخواند. براى اىنكه پشت سر هر كس كه اىستاده كار طرف را ساخته است و آخر الامر مجبور شديم او را امام جماعت بكنيم تا خيالمان راحت باشد.
نمونه دیگر نمونه ای مشهور که نوشته اند:جوانی ساده دل و جوان را به شیخی بزرگ سپردند تا به او فقه بياموزد. جوان سيمائى زيبا داشت و دل و دين شیخنا از كف رفت. شباهنگام شیخ او را به سراى خود خواند و پس از صرف طعام و سورسات لازم و محبت فراوان، كتاب را گشود تا به او فقه بياموزد. شیخ جوان ساده دل را گفت:
ـــ و اما بدان ای پسر كه گناهان بر سه گونه است! صغيره و متوسطه و كبيره! و اما گناه صغيره آنست كه مثلا من دقايقى چند نگاهى بر چشمان شهلا و رخساره زيباى تو انداخته و حظ بصرى(لذت از راه چشم) ببرم و در اثار صنع الهی غرقه شده و فتبارک الله گویم .
شیخ دقايقى چند نظر بر رخسار شاگرد ميخكوب كرد و پس از آن گفت:
ـــ و اما گناهان متوسطه آن است كه با بعضى از اعضاى بدن مثلا دست يا پا يا گردن يا لب انجام گردد مثلا من عنق خود بر عنق (گردن بر گردن) بگذارم. يا قبله اى( به ضم قاف بوسه اى) از لب و گوش و رخسار تو بگيرم و يا تفخيذ ى انجام شود و يا با دست، بر و دوش و كاكل و سرو سينه تو را نوازشى بكنم.
شیخ براى اينكه طلبه خوب درس را بفهمد و شیر فهم شودچند دقيقه اى به معانقه و نوازش مشغول شد و بعد از آن طاقتش از دست رفت و همانطور كه كنده شاگرد مادر مرده را مى كشيد گفت
و اما بدان و اگاه باش گناه كبيره كه بايد به طور على الاطلاق و در تمام عمر از آن پرهيز كرد به اين صورت است كه كه با بعضى از اعضاى مخصوص و ملعون انجام شود كه در انجام آن فاعل بايد از مكرو وسوسه شيطان رجيم به خدا پناه برده و دائم دعاهای لازم را زمزمه نماید و آنكه فعل بر او انجام شود البته بايد در سختی ها صبر و تامل نموده و توكل پيشه كند و داد و فرياد به راه نياندازد که فرموده اند ان مع العسر یسرا ... به اين ترتيب جناب شیخ خرش را از پل گذرانيد و درسش را به طور عملى تمام كرد و جوانک بينوا اگر چه ناراحتى زيادى را متحمل شد اما با خود انديشيد كه بدون شك اينها مقدمات آموزش فقه است و لازم است.
صبح روز بعد شیخنا شاد و شنگول و با ريش شانه زده و لبخند بر لب حلقه درس خود را در مسجد تشكيل داد ونگاهش را بر صورت يكايك شاگردان گرداند تا شاگرد ديشب را در آخرين صف باز يافت و با مهربانى به او اشاره كرد و گفت:
ـــ شما چرا در آخر صف نشسته اى ! بيا جلو جانم، بيا در صف جلو عزيزم!بيا تا درس فقه را شروع كنيم.جوان بيچاره كه فكر مى كرد دوباره قرار است ماجر ی دیشب تكرار شود گفت.
ــــ حضرت شیخ مرا امروز از فقه معذور بداريد چون هنوز فقهم درد مى كند.
و نمونه دیگر هم ماجرای شيخ و شتر و شيطان واز لطيفه هاى قديمى است که نوشته اند
شيخى در حال سفر از بيابانى مى گذشت. شترمادر مرده ای را در حال چرا ديد. سفر طولانى و مفارقت از اهل و عيال شهوت شيخ را بجنبانيد و لب و دندان و ساق و سم شتر در چشم او جلوه اى چون حور العین يافت و طمع در شتر بست اما مشكل آن بود كه شتر بلند قامت و شيخ كوتاه قامت بود ولاجرم وصال ميسر نمى شد. شيخ ساعتى بكوشيد وبر شتر بالا و پائين رفت و ميسر نشد. بيلچه اى در توبره داشت آن را بيرون كشيد و به كندن گودالى بزرگ مشغول شد. كار از صبح تا غروب به طول انجاميد. به هنگام غروب شيخ، شتر را به گودال كشانيد و خود در لبه گودال ايستاد و كار شتربینوا را بساخت. چون کار به پایان رسید از كرده خود پشيمان شد و شيطان را لعنت گفت. بناگاه شيطان با چهره اى اخم آلود در برابر او ظاهر شد وگفت:
ـــ لعنت بر تو و جد و آباء تو باد! از صبح تا به حال ترا مى نگريستم كه چگونه مى خواهى شتر را به زير كشى وچه خواهى كرد؟ و راهى به نظرمن كه شیطان باشم نمى رسيد تا آخر الامر قصد تو را از كندن گودال دانستم. به خدا سوگند كه اين طريق به فكر من هم كه شيطان هستم نمى رسيد و تنها از شيخان بر مى آيد.
دو نمونه دیگر را که فقیر در عهد جوانی در جنگ خطی مرحوم دهقان خراسانی باز خوانده و بخاطر سپرده ام نمونه اول ماجرای فقیه و غلام سلطان محمود غزنوی است مى گويند
سلطان مومن و كافر كوب سلطان محمود غزنوى نورالله مرقده و رحمت الله عليه!! بارها به ديار بت پرستان و كافران هندوستان لشكر كشيد وبتخانه ها خراب كرد و شهرها بسوخت و جماعت عظيمى از كافران و بت پرستان و بيدينان را بكشت و گنجهاى فراوان به دست آورد و پسران و دختران فراوان هند و و بت پرست را اسير كرد و با خود به غزنين آورد و شمارى از آنان را به اطرافيان خود بخشيد و در زمره آنان غلامى زيبا صورت بود كه زيبائى جمالش هوش از همگان ربوده بود. سلطان او را به رئيس فقيهان و شيوخ پايتخت سپرد تا او را مسلمان كرده و از گمراهى بت پرستى خارج كند و دين بياموزد .
رئيس فقيهان غلام را به خانه برد و به هنگام ظهر جراحان و ختنه گران را دعوت نمود و جشنى بر پا نمود وغلام را به سنت اسلام ختنه نمود تا اسلامش كامل گردد. چون شب در رسيد وجشن به پايان آمد شيخ او را به حجره خود خواند وبارها به حيرت در جمالش نظر كرد و به دفعات فتبارك الله احسن الخالقين گفت و ان الله جميل و يحب الجمال(خداوند زيباست و زيبائى را دوست دارد) را بر لب آورد و براى گريز از وساوس شيطانى و هواجس نفسانى قل اعوذ خواند و به خدا پناه برد ولى عاقبت ديو نفس بر او غالب شد و عفو ورحمت اميد بست پس چون نره گاوى بيقرار و گسسته افسار عمامه به سوئى و عبا به طرفى افكند وزير لب زمزمه كرد.
عقل و دينم رفت اى ماه منير
اى جوان رحمى بكن بر حال پير
وسپس به غلام فلکزده هجمه برد و:
و آن بى پناه زار تازه مسلمان و غريب دور از دياررا طعمه هوس خود نمود . چند ماهى بر اين حال سپرى شد و فقيه خبيث دیو پیکر درشت شکم هرشب غلام بيچاره را اسیر خود داشت واسب مراد مى تازاند و شهوت مى راند و هر بار كه سلطان محمود حال غلام مى پرسيد و طلب غلام مى كرد فقيه مىگفت:
ـــ سلطان به سلامت باد! هنوز بايد اين هندى زاده كافر تبارچيزهاى بيشترى از اسلام بياموزد!! تا لايق مصاحبت سلطان گردد.
بر اين منوال يكشب غلام بيچاره را طاقت از تحمل وزن فقيه درشت پيكر و جور و تعبى كه همه شب از او مى كشيد به سر آمد پس در فرصتى مناسب كه فقيه خسته از كامروائى شبانه در خواب رفته بود اسبى تيز تك بربود و بر آن سوار گشت و بگريخت و با رنج فراوان خود را به هندوستان رسيد. كسان غلام او را در بر گرفتند و شادى ها كردند و بگريستند و از غزنين و ديار و آداب مسلمانان بپرسيدند. او گفت:
ـــ آداب مسلمانان ندانم ولى شیخان مسلمان را سنتى عجيب است. آنان چون نامسلمانى را به دست آرند به هنگام ظهر رجولیتش را با كارد ببرند و چون شب در رسد ...ا.
و سرانجام ماجرای پسر نجار است که:نجارى پير پسرى تازه سال داشت و بر آن بود تا او را نجارى بياموزد اما شيخ شهر، راى پسر زده بود تا فقه بياموزد و دين به دست آورد.
نجار پسر را گفت:
ـــ اى نور ديده ى پدر‍! نجارى بياموز تا درب و پنجره و ميز و كرسى و گاو آهن و درشكه و زورق بسازى وهم مردمان را سودمند باشى و هم از عرق جبين نانى به كف آورى و زن بستانى و فرزندان داشته باشى و خدا از تو رضايت حاصل كند كه در اين روزگار فقيهان گرگانند كه در كمين جان و مال و ناموس خلائق در لباس دين پنهانند.
پسر گفت:
ـــ از نجارى چه حاصل كه بايد فقاهت آموخت و دين به دست آورد تا هم در اين جهان با حشمت زيست و هم در آخرت بهشت به دست آورد.
هر چه نجار گفت سود نكرد و عاقبت پسر به خانه شيخ الاسلام رفت تا اسلام بياموزد. چند روزى گذشت . روزى فقيه خانه را خلوت يافت و در ميانه درس و حديث دستى بر سر وسينه و كاكل جوان كشيد و اندك اندك بر حدت و شدت نوازشها افزود و ناگهان چون نره پيلى دمان گردن و مچ پاى نجار زاده ى بدبخت بچسبيد و او را به رو در افکندكه نجار زاده بيچاره با تلاش بسيار وطلب كمك از نيكان و پاكان و نعره هاى جانسوزالله الله والامان الامان و اغثنى يا غياث المستغيثين( به فريادم برس اى يارى كننده كسانى كه طلب يارى مى كنند)خود را رها كرد و با حال زار وو جامه دريده و رنگ پريده خود را نجات داد و دوان دوان خود را به كارگاه پدر رسانيد.
نجار پير چون پسر را ديد حال را دريافت و همانگونه كه اره بر چوب مى كشيد گفت:
ــ اى پسر! ترا گفتم ونپذيرفتى و رفتى تا دين به دست آورى ودين به دست نياوردى و نزديك شد تا فلان خود را هم از دست بدهى. با اين تجربت خدا را سپاس گذار واز اين پس پند پدر گوش كن و اره وتيشه به دست گير وديگر به دنبال علم دين مگرد
نمونه ها در ادبیات طنز ایران باز هم بسیار است که از آن در می گذرم و خدمت دوستان عرض می کنم که تا جمهوری ولایت فقیه بر پاست از این نوع حوادث بازهم اتفاق خواهد افتاد ولی با ماجرای قاضی فلاح پس از قرنها رازی از رازهای ناگشوده و علت طنزهای عبید زاکانی و طنزهای او در باره شهر ارجمند و تاریخی قزوین که خود آن بزرگوار هم از اهالی آن بود برای فقیر روشن شد و من دانستم تمام ماجراهائی که در باره قزوین بر سر زبانهاست نه ناشی از خلقیات اهالی شهر که ناشی از فساد آخوندهای حکومتی مامور به خدمت در قزوین از زمانی که قزوین پایتخت حکومت ملا پسند صفوی گشت،بوده و هست و بنابر این واجب شرعی و ضروری است که شهر قزوین از جماعت ملایان پاکسازی شده و اساسا دیگر هیچ نوع ملا و شیخی را به این شهر زیبا و تاریخی راه ندهند و به ملایان یاد آوری کنند که هر منکری می خواهند انجام دهند بروند به شهر و دیار خودشان و دست از سر قزوین بردارند.

۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

یاداشتک هیجدهم.در عودت امام راحل. اسماعیل وفا یغمایی

یاداشتکها
یاداشتک هجدهم
اندر ارتحال مکرر و عودت مجدد امام راحل
اسماعیل وفا یغمایی

عرض کنم خدمت دوستان عزیز که : بنده قصد داشتم همزمان با ارتحال میمنت احوال امام راحل یاداشتکی نوشته وشادی دشمنان و سوگ دوستان امام راحل را منقص بنمایم ولی گرفتاریهای روزگار ونیز بقول قدیمیها ناخوش احوالی ها مجالی برای نوشتن باقی نگذاشت و حال که اندکی از مشکلات و ناخوشیها کاسته شده می خواهم در رابطه با رحلت امام راحل خدمت هر دو گروه بگویم که نخیر اشتباه به عرض رسانده اند !ایشان رحلت نفرموده اند! ارتحال هم ننموده! و به قول دکتر ساعدی اندکی هم فوت نکرده و سر و مر و گنده وجود و حضور دارند و اگر چرخش کواکب و صور و بروج آسمانی و گردش شرایط تاریخی ایجاب کند و ما هم همچنان دلمان را خوش کنیم که رحلت فرمود و رفت و تمام شد و خواب خرگوشی را (مثل خود بنده که دائم در غفلت غوطه ورم! و می خواهم همچنان گاو نراسلام عزیز را دوشیده و از شیر مبارکش برای مسلمین کره و پنیر و نیزدوغ بگیرم) ادامه بدهیم ایشان دوباره عودت می فرمایند و همانطور که اکثر علمای اسلام و منجمله امام دوم دور دوم امامت!! بعد از امام راحل بارها نطق نموده اند: ایشان زنده اند و دلیلش هم خود سید علی آقا و شرایط حاکم بر ایران است که با باصطلاح فوت حضرت امام شرایط حاکم بر ایران نه تنها دچار فوت و موت نشد که هچ! در معیت امام خامنه ای دسته گل دماغ پروری مثل احمدی نژاد آمده، که فی الواقع عصاره تمام عیاری است که از فضائل(که مفرد آن البته فضله است!) اسلام خمینی چکه نموده و تراویده و نشت کرده است.
با اشاراتی که فقیر کردم ممکن است عده ای فکر نمایند که این عبد مذنب خاطی دارم مثل علمای اسلام عزیز نوای جاودانگی بنیاد گذار جمهوری اسلامی را در می افکنم و بدین ترتیب اخمها در هم برود و مقداری ایمیل با نام و بی نام و تحلیل و تفسیر به دست بنده برسد که گویا بنده دارم میروم که بروم و از یک حدودی از یک سرحداتی! عبور بفرمایم! که هیچ خوب نیست بنابراین تا دیر نشده خوبست اندکی توضیحات بدهم که:ا
ای خوانندگان داننده و ای رفیقان موافق و مخالف سابق و لاحق و ای دوستان گرمابه و بوستان بدانید و آگاه باشید که این حضرت امام راحل یک وجود و موجود تاریخی است،حتما می گوئید بفرما! نگفتم یارو یه چیزیش میشه! داره میگه امام راحل یک وجود تاریخی است و بنده می گویم آری امام راحل یک وجود تاریخی است همانطور که در صف و صنف ایشان یعنی در جناح تاریخی شر، مرحوم چنگیز خان و برادر مسلمان مکتبی امیر تیمور گورکانی که بر خلاف سید علی آقا که دستش چلاق است پایش چلاق بود ولی با همان پای چلاق عالمی را در نوردید و صدها هزار تن را کشت و همیشه یک مسجد چوبی متحرک را با قاریان دائم القرائت، با لشکریان خود حمل می کرد، و نیز آقا محمد خان قاجار که چندین من از چشمهای مردم کرمان را از حدقه بیرون کشید ولی در حرم امام رضا از شدت ایمان غش می فرمود ومرحوم فتحعلیشاه قاجار که رختخوابش صد متر مربع بود و هر شب تا صبح خواتین حرمش چهار تا چهار تا کشیک شب داشتند که مبادا سلطان نیازی داشته باشد و بر آورده نشود و در طول عمرش گویا نزدیک به دو هزار دختر باکره را کره دار نمود و نیز شادروان آتیلا وخدا بیامرز هیتلر و نور به قبرش ببارد موسولینی وژنرال فرانکو وسالازار و امثالهم چه ما خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید همه و همه شخصیتهای تاریخی هستند.
توضیخ بیشتر اینکه شخصیت تاریخی کسی است که بر خلاف بقال مظلوم محله یا فلان کفاش مومن یا دبیر زحمتکش مدرسه یا شاعر دور از وطنی چون فقیر که شعاع زندگی اش چندان گسترده نیست، از وجود شخصی و اجتماعی خودش فراتر میرود و دامنه تاثیر و تاثرات ناشی از او در چرخشی وسیع از روزگار خودش می گذرد و یقه نسلهای بعد را هم میگیرد. شخصیتهای تاریخی اگر چه به طور فیزیکی مثل همه موجودات دو پا و چهارپا توسط تلاشهای ابوی و والده شان در شبی یا نیمه شبی شکل می گیرند و روی خشت می افتند، اما بابا ننه زحمتکش و مومن و مسلمان، به حول و قوه الهی و تحت عنایات تمامی نیکان و پاکان و ارواح مطهر و رعایت تمام نکاتی که در رساله ها نوشته شده است، تنهازحمت راه اندازی کالبد را می کشند که شخصیت تاریخی شخصیتا!! از قبل سر از رحم تاریخ و فرهنگ به در آورده و منتظر است تا در کالبد یا کالبدهائی خود را بنمایاند و نیز شخصیت تاریخی وقتی به اذن الهی، و زمانی که کار خودش را کرد و بابای ملتی را پیش چشمشان حاضر کرد و پس از روزگاری کوتاه یا دراز زحمت را کم کرد ، زحمت را کم نمیکند و ادامه تاریخی پیدا می کند و کنشها و واکنشها بر می انگیزد که بیا و ببین،و خر را بیار و باقلی را بار کن، یعنی مرحوم شخصیت تاریخی ، شخصا فوت می فرماید ولی روحا و جانا !می ماند و علت و معلولها ایجاد می کند که هر کدامش باعث کلی دردسر است این چنین است که حمله جناب اسکندر و تهاجماتی که از سالهای 22 هجری به ایران شروع شد و حمله مغول و تیمور و بسا حوادث دیگر علت و معلولهائی را باعث شد که گذشته از انکه بزرگترین دولت جهان قدیم را درب و داغان نمود باعث شده که ما قرنها بعد بدبختیهائی را تحمل کنیم که الان هم داریم می کنیم و باعث شد تا مغز استخوانمان از چیزهائی و تفکراتی و ایده ها و آرزوهائی نم بکشد،آن قدر که بعد از این همه بدبختی که بر سرمان آمده هنوز هم بجای دوشیدن بز شیر ده و مظلوم لائیسیته و اندیشیدن به جدائی واقعی دین از دولت وتعهد داشتن به حرفهای زیبایمان در عمل و توجه به پی افکندن فرهنگی نو و ارائه این فرهنگ نو که البته به مقدسات مردم احترام می گذارد ولی تسلیم کور و کر مقسات مردم نیست، همچنان مشغول دوشیدن گاو نر بوده و غافل از آنیم که ممکن است باز هم بجای شیری خوشمزه که باید کام و دهانمان را بنوازد ممکن است شاخهای شق و رق این گاو صد در صد نر مکتبی یک جاهای دیگری را نوازش کند که طبعا باید به خداوند متعال پناه برد
خمینی و خمینی ها در جامعه ایران بارها زاده شده اند و مرده اند و دوباره در کالبدی دیگر خودشان را نشان داده اند.خداوند مرحوم شیخ احمد احسائی را بیامرزد.ایشان اولین کسی هستند که در حول و حوش مشروطیت یعنی دوران خاقان ابن خاقان فتحعلیشاه قاجار تئوری امام زمان را تبدیل به یک تئوری سیاسی کردند.ایشان اعتقاد داشتند که اگر امام زمان هست پس باید وجود و تاثیر تاریخی داشته باشد و باب یعنی دری وجود داشته باشد که بتوان از ان طریق با امام غایب ارتباط گرفت و باید کسی باشد که از طریق او بتوان با امم غایب ربط و ارتباط پیدا نمود. ایشان برای حل تضاد طول زمان و مساله جسمانیت امام غایب تئوری خاصی داشتند که امام غایب می تواند در اجساد و سیماها و شخصیتهای مختلف ظهور داشته باشد و به همین علت هم زمینه آماده شد که بعد از ایشان جنبش بابیان به رهبری باب مورد پذیرش مردم قرار بگیرد، حالا بنده خبر ندارم که آیا امام غایب در اشکال مختلف خود را می نمایاند یا نه.این را باید از احمدی نژاد و زوار مسجد جمکران و کسانی که ادعای ارتباط با آقا امام زمان را دارند پرسید ولی مطمئنم و خبر دارم که از قرن سوم هجری و دوران نواب چهارگانه تا همین امروز بر پلی که از ان زمان تا امروز زده شده دهها بار خمینی زاده شده و مرده است.برویم تاریخ ایران را در تطبیق با تاریخ اسلام و بخصوص تشیع بخوانیم و حقیقت را ببینیم.علت ظهور های مکرر خمینی فرهنگ و تفکری است که به او امکان تولد مجدد می دهد و تا این فرهنگ و تفکر وجود دارد ایمان داشته باشیم خمینی هر بار که دفن شود دوباره از گور بر خواهد خاست و با هیئت و سیمائی دیگر به صحنه تاریخ پا خواهد گذاشت. در دوران انقلاب مشروطیت مبارزان و مجاهدان انقلاب مشروطه و خیل منورالفکران بسیار تلاش کردند و موفق شدند چند تائی از خمینی های روزگار را شکست دهند و سمبل آنها شیخ فضل الله را بر دار بکشند ولی در همان حال که شیخ بر دار میرفت رساله جناب شیخ وفشرده اندیشه هایش در تاقچه خانه های مردم در حال چرت زدن بود تا در فاصله ای نه چندان دور در هیئت رساله ها و کتابهای خمینی خود را نشان دهد و می توانیم بیندیشیم که چند صد هزارنسخه از این رساله ها در چاپخانه ها به طور مخفی منتشر شد و مورد اعتقاد و دارای اعتبار بود تا هنگامیکه خروش درود بر خمینی، روح منی خمینی! بت شکنی خمینی! سراسر ایران را لرزاند وتصویرهایش بر دستهای انقلابیون و ارتجاعیون به اهتزاز در آمد و شیخی مرتجع ومنجمد بر مسند قدرت نشست وجامعه عظیم ایران را که مثل یک دسته گل و بدون ویرانی و خونریزی بسیار به دامنش افتاده بود اینگونه تجزیه کرد و به خون و سیاهی نشاند که هنوز هم ماجرا ادامه دارد
برای جنگیدن با خمینی باید چه کرد؟چگونه می توانیم از این وجود یا اگزیستانس!! تاریخ مذهب زده ایران راحت شویم.می گویند برای مبارزه با دراکولا باید به صلیب و آب مقدس مسلح بود وبا چکش و میخ باید به سراغ او رفت تا قلب خون آشام شبها از کار افتد.برای مبارزه با خمینی بایددقیقا و مسلما آب مقدس! و کتاب مقدس! و فرهنگ مقدس! و نیز زرزرهای مقدس را به کناری نهاد که اینها در مملکت ما باعث بقای اوست و نه فنا. برای مبارزه با خمینی نباید با همان فرهنگ و تفکر منشعب از فرهنگ او به مبارزه برخاست.باید فرهنگی و و کاملا پالوده از تفکرات غبار گرفته ارتجاعی را ارائه کرد. فرهنگ نوین و اندیشه نو راه زاد و ولد و عودتها را البته نه در زمانی کوتاه خواهد بست و سرانجام روزگاری خواهد رسید که امام اگر هم پس از ارتحال عودت کند فضا و زمینه زیست نخواهد یافت و بناچار به گور خود باز خواهد گشت و برای همیشه انشالله راحل خواهد شد. در فرصتهای دیگر در این باره خواهم نوشت
چهاردهم ژوئن 2008 میلادی
عکسها
خمینی در کودکی و جوانی و پیری