دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

یاداشتک بیست و چهارم اسماعیل وفا یغمایی

یاداشتکها
یاداشتک بیست و چهارم
ماجرای برادرمان قاراپط ،و قضایای دانشگاه زنجان
وحکم دادستان زنجان وحکایت قاضی قرچولان

اسماعیل وفا یغمایی
عرض کنم خدمت دوستان که: کسانی که هم سن و سال فقیر باشند و ریش و سبیل مبارکشان نم نمک سپیدی بزند (و به قول شاعر شوریده و غزلسرای تواناشاروان و زنده یاد«عماد خراسانی» ، خوبان انها رااستاد! یعنی کم کمک از کار افتاده و سالخورده و بدرد نخور! خطاب کنند)،حتما برادر ارمنی مان قاراپط را می شناسند.
برادر عزیزمان قاراپط، شخصیتی داستانی و خیالی و به قول اهل فنارسه ایماژینه بود که در لطیفه های دوران مرحوم طاغوت راحل، نقش ساقی و یا بارمن را در میکده به عهده داشت و جوکهای فراوانی به بهانه او و به کمک شخصیت او درابطه با خمریات ساخته شده بود. شادروان کاکا توفیق هم از این شخصیت در طنزهایش گاه استفاده می کرد.
سالهای سال، قاراپط هم مثل سایر طوایف و اقلیتها و اکثریتها از ترک و لر و فارس و.. و از کلیمی و مسلمان و مسیحی و زرتشتی و بابی و بهائی در صلح و صفا زندگی می کرد و در میکده اش جام پر می کرد و مستان شعر حافظ را دستکاری نموده و زمزمه می کردند
که خون خلق حرام است و جام باده حلال
. با ظهور انقلاب رهائیکننده! تاریخساز! ، آزادینما !و... اسلامی و لاجرم جمهوری اسلامی، ملایان شعر را به تلفظ و اجرای فقهی بر گرداندند که
که خون خلق حلال است و جام باده حرام
ودر میکده ها را ببسیند و جام شکستند وکسانی را که اهل می بودند ،بر عکس سابق مجبور کردند نمازشان را در مسجد ریاکارانه بخوانند و شرابشان ترسان و لرزان در خانه بخورند و بدین ترتیب قاراپط عزیز ما هم نا پیدا شد ومعلوم نشد چه به سرش آمده تا اینکه پس از تفحص بسیار و تلاشهای اطلاعات سی میلیونی به قول امام راحل، معلوم شد این هموطن ارمنی ما قهوه خانه ای درست کرده و دست از فروش خمریات برداشته است. رفتیم سراغش و دیدیم قهوه خانه پر و پیمانی دارد و دور تا دور قهوه خانه اش را هم پر کرده از منقل و قلیان و تماثیل یعنی تمثالهای ریز و درشت و تمام قد و نیم قد و رنگی و غیر رنگی حضرت امام راحل از عهد شباب تا دوران شیب
چائی مان را خوردیم و دم رفتن طاقت نیاوردیم ویواشکی از قاراپط پرسیدیم: برادر قاراپط جان! بستن میخانه قابل فهم است! درب و داغان کردن و غارت و آتش زدن محل کسب و کار سابقت را هم میدانیم! علت ریش گذاشتن ات هم روشن است! شلاق خوردن و زندانت را هم توسط یاران مومن امام شنیدیم! رد شدن خطر ختنه شدن توسط قیچی در کمیته را هم از بغل گوشت، بما خبر دادند، با این حساب زدن این همه عکس امام به در و دیوار جیست؟ا
برادرمان قاراپط همانطور که دستمالش را روی پیشخوان می کشید گفت: امام خیلی خوبند! امام خیلی مامانی و دوست داشتنی اند ! امام ماهند ! امام ما را هدایت کردند !امام با ما قوم و خویش و فامیلند! ما امام را خیلی دوست داریم
فقیر که کلی تعجب کرده بودم گفتم:چه خویشی ؟ چه قومی ! اینکه بابای همه مخصوصا شماها رو در آورده؟ این که حتی بالای سر در انجمنهای ارامنه هم تابلو زده که: انجمن اسلامی ارامنه مقیم تهران! نکنه قاطی کردی قاراپط جان
بازهم قاراپط بر و بر نگاه کرد وهمان جواب قبلی را داد ولی من که داشتم شاخ در می آوردم ول کن اش نشدم و هی سئوالم را تکرار کردم. قاراپط که دید کار دارد بیخ پیدا می کند سرانجام سرش را بیخ گوش من آورد و گفت:ببوجان تودیگه چرا نمی فهمی؟ ایشان با این بلاهائی که بر سر ما آوردند! با ما «وصلت فرمودند!» و ترتیب همه چیز و خواهر و مادر همه را دادند به این دلیل ایشان «داماد» ما هستند. شیر فهم شد!ا.
در مثل و لطیفه مناقشه نیست ولی ماجرای تغییر شغل قاراپط و دامادی امام راحل کاملا واقعی است، البته نه در سطح فک و فامیل قاراپط، که به طور تاریخی و سیاسی و ایدئولوزیک! ودر سطحی عام
دوستان توجه دارند که آن اسلام عزیزی که در بیست و دوم بهمن سال بیست و دوم هجری (به دلیل سر بریدن تضادهای داخل حکومت و راه انداختن جنگ و سرگرم کردن همه و رسیدن ازعربستان غیر سعودی آن دوران به ایران و به کربلا و قدس! )توسط سپاهیان «بدون شک و مطمئناآزادی بخش اسلامی» عمیقا «تنقیه و شیاف»، شد آن اسلامی نبود که بعدها و ابتدا در شمال ایران و خراسان در میان مردم و توسط تبعیدیان و گریختگان عرب نژاد مسلمان به ایران ، نشو نما پیدا کرد و دلاوران گیل و دیلم آن را پذیرفتند و از درون آن آل زیار و آل بویه و سعدی و حافظ و خیام و بوعلی و نیز بازرگان و شریعتی وطالقانی و امثالهم و مردم شریف مسلمان اهل دل در آمدند.مردمی با مسامحه و گذشت و اهل صفا که اسلامشان سقف فلسفی داشت و نه سقف سیاسی وهم قرانشان را می خواندند و هم حافظشان را داشتند و مذهبی ترین شهرهایشان مثل یزد و شیراز و کرمان و اصفهان مامن کلیمیان وزرتشتیان و ارمنیان و مسیحیان و نیز بهائیان و بابیان بود و کسی کاری به دیگری نداشت و این پیام حلقه گوش همگان بود
خلق همه یکسره نهال خدایند
اما آن اسلام عزیز مهاجم به ایران،مثل اسلام حکومتگر اخیر، از همان اول کار اهل و عیال و خواهر و مادر هر کس را که گوشش بدهکار اسلام عزیز نبود به عنوان اموال و اجناس بر مسلمین مهاجم حلال نمود و فرمود : استفاده بفرمائید از این ضجیعه ها! و ضعیفه ها !ومدخوله ها! و کشتزارهای مغلوب و منکوب( تماما اصطلاحات فقهی است) که از شیر مادر حلال تر است. استفاده بفرمائید از نه ساله تا نود ساله را یکی کی و دوتا دوتا و بیشتر و بیشتر.
بر این روال همان اول کار، بعد از تجاوزات معمول ،و صد بار بدتر از اسکندر کبیر! دهها هزار زن و دختر ایرانی را مثل کالا بار اسب و شتر نموده و بردند و فروختند .نمونه ها فراوانست و یک نمونه برجسته اش ماجرای خالد ابن ولید و مالک ابن نویره است.
اخوی مومن ما خالد بن ولید یا خالد ابن الوليد ابن المغيرة المخزومي، از صحابهٔ پیامبر اسلام بود. ایشان در سال هفتم هجری و پس از صلح حدیبیه به شرف اسلام مشرف شدند .خالد که شمشیر زن گردن کلفت و شجاعی بود در
جنگ موته شرکت داشت و رهبری سپاه مغلوب مسلمانان را به‌عهده داشت. پیامبر اسلام به دلیل شجاعتش به او لقب «سیف الله» یعنی شمشیر خدا،داد. سردار خالد در همان سال در تسخیر مکه شرکت کرد و بنابر روایاتی به دستور پیامبر، بت مشهورعزی را شکست
در دوران ابوبکر ایشان با هدف مسلمان کردن طایفه تمیم به آنجا رفت. در آنجا با وجود اینکه مالک ابن نویره رئیس بنی تمیم تسلیم او شده بود و نیز اسلام آورده بود، وی را به دلیل اینکه عیال بیچاره اش از حد معمول زیباتر بود و نمیشد از او گذشت کشت و نوشته اند در حالیکه سر بریده مالک در اتاق بود و آن را روی خاکسترهای اجاق قرار داده بود همسر او را که به زیبائی مشهور بود مورد تجاوز قرار داد
ابوبکر بخاطر قتل مالک، او را توبیخ نمود ولی با وجود اینکه
عمر از ابوبکر را به خاطر انتخاب خالد به فرماندهی سپاه انتقاد می‌کرد، خالد در سمت باقی سرداری خود باقی ماند.
. کمی بعد مشکل غریبی پیش آمد و یک بنده خدائی ادعای پیامبری کرد و کار بیخ پیدا کرد
ابوبکرخالد آقای ما را به جنگ با مسیلمه ابن حبیب حنفی مردی زیبا روی و بلند قامت و نیرومند ،کسی که خود را همزمان با محمد، پیامبر می دانست، و با زنی زیبا روی و آنطور که ملاهای شیعه نوشته اند چاق و چله و جمیله و بلا و شاعره و ادیبه به نام سجاح بنت حارٍث (که او نیز خود را پیامبر می دانست) ازدواج کرده بود، فرستاد. این دو مدعی پیغمبری در آغاز علیه هم لشکر کشی کرده و قصد جنگ داشتند ولی جنگ نکرده و با هم مذاکره و سپس ازدواج کردند و در مقابل مسلمانان متخد شدند.مسیلمه در زمان محمد با نامه ای پیشنهاد داده بود امکانات و گویا کل زمین بین دو پیامبر منصفانه تقسیم شود و دو پیغمبر با هم پیغمبری کنند.مسیلمه در نامه ای به پیغمبر نوشت: من در نبوت با تو شریک هستم. نیمی از زمین برای ماست و نیمی برای قریش است، ولی قریش تجاوزگر است و عادلانه برخورد نمی‌کند.» پیامبر پس از آگاهی از مضمون نامه مسیلمه، به دونفری که پیک بودند گفت:« اگر شما خبررسان نبودید، دستور می‌دادم بکشندتان، زیرا شما پیش از این اسلام و آیین توحید را پذیرفته‌اید و به رسالت من ایمان آورده‌اید و اکنون بدون دلیل از چنین مردی پیروی کرده و از اسلام دست کشیده‌اید.» آنگاه پاسخی کوتاه به مسیلمه داد. نامه پیامبر این‌گونه بود: « بسم الله الرحمن الرحیم. من محمد رسول الله الی مسیلمه الکذاب، السلام علی من اتبع الهدی. اما بعد فان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین.»؛ (به نام خداوند بخشنده مهربان، از محمد فرستاده خدا به مسیلمه دروغگو؛ سلام بر پیروان هدایت. همانا زمین از آن خداست و بر هر کس از بندگانش که بخواهد واگذار می‌کند و فرجام نیک از آنِ باتقوایان است.
نوشته اند پیامبر هم او را مسیلمه کذاب نامید وهم طلب مرگ او را نمود اما بازی روزگار این بود که محمد در گذرد و مسیلمه تا جنگ یمامه زنده بماند. در جنگ بسیار خونین یمامه طرفداران سه پیغمبر به شدت و با ایمان و اعتقاد تمام با هم جنگیدند و تا توانستند همدیگر را کشتند.نوشته اند مسیلمه چهل هزار نیرو را به میدان آورد که معلوم میشود کار بیخ پیدا کرده بوده و اگر مسیلمه پیروز میشد معلوم نیست بر سر تاریخ آینده چه می آمد که الحمدلله رب العالمین نشد و خطر از بیخ گوش ما هم رد شد.
در جنگ یمامه اگر چه سپاه مسیلمه شکست خوردند و خود او نیزتوسط وحشی یعنی همان غلامی که در جنگ احد حمزه عموی پیامبر را به قتل رساند کشته شد اما عدة زیادی از مسلمانان نیز کشته شدند که تعداد پنجاه و هشت نفر از مهاجر و انصار
در میان آنها بودند و از این شماره سیزده نفر آنان، کسانی بودند که در بدرحضور داشتند و از خاصان مسلمانان بودند. جمع کشتگان مسلمانان به روایت ابن اعثم (یکی از مورخین) یک هزار و دویست نفر بوده که تعداد هفتصد نفر از آنان حافظ قرآن بوده اند. لذا پس از این نبرد بود که به مسلمین به فکر جمع آوری و کتابت قرآن افتادند. جنگ یمامه یکی از جنگهایی است که میان مدعیان نبوت پس از پیامبر و سرپیچی کنندگان از مرکز خلافت با مسلمانان رخ داد. این جنگها به جنگهای ردّه شهرت دارد و ملایان شیعه نوشته اند و می گویند یکی از دلائل کوتاه آمدن مولا علی و سکوت ایشان اوضاع خطرناک و شیر تو شیر پس از درگذشت پیامبر بود که در مقابل دشمن خارجی اختلاف چناحهای درون حکومت باید نادیده گرفته می شد.بر سر سجاح معلوم نشد چه آمد ولی برخی منابع نوشته اند اورا گرفتند و مسلمان نمودند و این زنی که ادعای پیامبری کرده بود بعد از مرگ عیالش مسلمان خوبی شد و زنده بود تا در زمان معاویه در بصره فوت کرد.يقولون ثم عادت إلى الإسلام وحسن إسلامها بعد مقتل مسيلمة على يد وحشي. وتوفيت في عهد الخليفة الأموي الأول معاوية بن أبي سفيان في مدينة البصرة، وقيل بل كانت وفاتها في مدينة الكوفة.‏ د
در هر حال خالد خان سپس به جنگ با ایرانیان فرستاد ه شد. او در ربیع‌الاول سال دوازده هجری
یا چند ماهی بعد، حیره را تسخیر کرد و اندکی بعد فرات را گرفت. سال بعد برای فتح شام عازم شد و با شکست رومیان، دمشق را گرفت.با به قدرت رسیدن عمر از فرماندهی لشکر شام، عزل شد. او در شهر حمص سوریه مرد و الان هم مقبره و بارگاهی دارد که نه مالک ابن نویره دارد و نه صدها نفری که تیغ مبارک ایشان جانشان را گرفت و نیز زنان بیچاره ای که هزار بلا بر سرشان آمد.
این گوشه ای از ماجرای خالد ابن ولید بود و برادرمان خالد هنوز هم به عنوان صحابی و سردار و الخ مورد احترام فراوان توده های فراوانی است و این بزرگوار از فاتحان اصلی ایران ما نیز هست و میشود فکر کرد که احتمالا شماری از ملاهای متجاوز حاکم از تخم و ترکه ایشان و حاصل تجاوزات ایشان باشند و به طور نسبی و سببی عنصر تجاوز را از این بزرگوار به میراث برده اند.
این داستان اول کار بود. اما ایران بالاخره مسلم و مومن شد . از قرن اول تا نهم ایران در کلیت خود، ایران سنی مذهب بود و از قرن نهم تا حالا، ایران شیعه مذهب است. وقتی ایران مسلم و مومن! شد دیگر نمی شد به اهل و عیال و خواهر و مادر ملت به بهانه کفر و شرک تجاوز نمود و یا برد و آنها را فروخت!. خب باید فکری کرد! تا بشود به اهل و عیال مسلمانان هم تجاوز کرد و این باب رحمت را برای تخم و ترکه امثال خالد باز نگه داشت که به قول حافظ: شهری است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت
من نمیدانم بقیه چه کردند ولی در رابطه با ملاهای شیعه می دانم راه چاره را پیدا کردند.
حضرات درست مثل مجلس خبرگان! در مجلس خبرگان آن سالهانشستند و برخاستند و گفتند: خداوند متعال و قادر ذوالجلال مالک بود و نبود همه است وطبعن این اختیار را از طرف خودش داده به پیغمبرش! ،جانشین پیغمبر هم طبعا امام بر حق و ولی است که باز هم طبعن و عقلن و نقلن این اختیارات را پیغمبر به اوداده! بعد از دوازده امام بر حق هم طبعن و عقلن و نقلن ولایت میرسد به ولی فقیه! بر حق و امام امت، که بر همه چیزاز آنچه که در درون سرهاپنهانست تا هر آنچه درون شلوارهاست، و منجمله نوامیس مسلمین ( تکلیف غیر مسلمین که از قبل روشن بود) اختیار دار کامل است ، ومسلمین باید بدانند و اگاه و مطلع باشند که حتی، امام امت می توانند بدون اذن شوهر، عیال حلال راحرام نموده، و شوهر را از دایره اسلام بیرون، و از قید اسلام بریده بدانند و اگر یادمان باشد در همین رابطه امام امت چیزکی خطاب به شادروان مهندس بازرگان گفته بود که: لکن توجه داشته باشید که بنده می توانم با دادن حکم ارتداد مثل برق عیال شما را تبدیل بکنم به همشیره جنابعالی! و کلید اتاق خواب شما را بگذارم در جیب مبارک عبای خودم!، که در لوای رهبریت بنده، همه چیز، منجمله «بضع» عیالات متعلق به امام امت و رهبر بر حق و حق رهبر است واین از حقوق خاص رهبریت بنده است و شما مناسب تر است بروید بز بچرانید!
بیشتر از این را اگر می خواهید بدانید به کتابهای امام راحل و سایر علمای ریز و درشت مراجعه بفرمائید و بخوانید و بدانید که حدود اختیارات ولی فقیه همان حدود اختیارات الله است و بجز ولایت تکوینی( کارهائی مثل طلوع و غروب خورشید و گردش افلاک وایجاد کهکشانها و امثالهم که کار خداست و ولی فقیه عجالتا به آن نمی پردازد) ولایت تشریعی یعنی سایر اختیارات سیاسی و اجتماعی و انسانی و الخ از آن امام و رهبر است وحق امام و رهبر است و مال امام و رهبر است و مو لای درزش نمیرود و هر کس هم در این رابطه جیک بزند باید دخلش را آورد و مثل قاراپط با کس و کارش وصلت نمود
می بینید که چه داستان غریبی است! و اما مخفی و پوشیده نماناد که فقیر شبهای متواتر با خود فکر می نمودم که خب! امام و رهبر و ولی دوران حق دارد هر غلطی می خواهد بفرماید و کلید اتاق خواب عموم مسلمین را به دسته کلید یا لیفه تنبان در کنار بیضتین مبارک و منورش بیاویزد وبا دادن حکم ارتداد هر عملی می خواهد انجام دهد! اما چه شده که فلان استاد دانشگاه در زنجان تصمیم گرفته کارهائی را انجام دهد که فقط در حیطه ولی و رهبر و امام دوران است.
خلاصه شبهای متواتره بنده فیا عجبا عجبا گویان سر در گریبان حیرت فرو برده و اندیشه ها می نمودم که ناگاه در نیمه شبی سروشی غیبی ندا در داد که
ای نادان! و ای بی ایمان! و ای شاعر ملعون یتبعهم الغاوون! و ای فلان فلان شده بریده از اسلام و پناه برده به خود خدا !چرا نمیفهمی که: از آنجا که در جمهوری اسلامی طبعا رهبر بسیار درویش و ساده زیست است و چیزی برای خودش نمی خواهد می توان فکر کرد و به این نتیجه رسید که رهبر آمده و این حق را ،یعنی سلطه بر نوامیس را از طرف خودش و به طور دموکراتیک داده به طرفداران مومن و مسلمان خودش. یعنی این حق الهی را تقسیم نموده است.
سروش غیبی این را ندا داد و بنده مثل ارشمیدس فریاد زدم : شولم شولم! یافتم یافتم و احسنت !حالا داریم می رسیم به اصل قضیه! حالا می فهمم بر این اساس است که آن استاد!! مومن و مسلمان!! دانشگاه زنجان به خودش حق داده که از این حق دموکراتیک یعنی سلطه بر مال و جان و ناموس دیگران استفاده کند و دانشجوی شریف و مسلمانی را به اتاق خودش دعوت نماید تا به شیوه مرحوم خالد، از حق اسلامی!! خودش استفاده کند. متاسفانه این دانشجوی مسلمان و سایر دانشجویان به این حق توجه نکرده و یقه جناب استاد نامرد را گرفته اند و کشان کشان او را به سراغ دادستان و قاضی مسلمان برده اند که حق ما را از این دبنگ مومن متجاوز بگیر! اما دادستان چه کرده است؟ا
اخبار می گویند و رسانه ها می نویسند که دادستان یقه دانشجوی مظلوم و شریف را گرفته و فتوا داده اند افشای گناه از خود گناه بدتر است! واقعا جل الخالق و به قول فرانسویون او لالا! و اعوذ بالله. اما باید خدمت دوستان عرض کنم که تعجبی ندارد واگر یکبار دیگر عرایض مکتوب بنده را مرور فرموده و در برکات و نعمات و امکانات اسلام سیاسی و حکومتی موجود تدبر و تامل و تعقل فرموده و به اختیارات ولی فقیه و مومنان پیرامونش بذل عنایت داشته باشید خواهید فهمید که در جمهوری اسلامی عزیز آنکه خطا کار است دانشجوی پاکیزه سرشت است و نه استاد متجاوز که استاد میخواسته از حقوق الهی!! و اسلامی !!خود در ظل توجهات ولی فقیه (که در این مورد خفقان گرفته و هیچ موضعی نگرفته) استفاده کند و دانشجو مانع این حق شده است. برای فهم بیشتر عرایض فقیر ماجرای قاضی قرچلان را بخوانید.
هشتم ماه مبارک زوئیه دو هزار و هشت میلادی

چند مثنوی طنز. مثنوی سوم حکایت قاضی قرچلان