دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

تنها با چه گوارا انقلاب نمیشود!.اسماعیل وفا

تنها با چه گوارا انقلاب نمیشود!اسماعیل وفا یغماییعرض کنم خدمت دوستان که: یاداشت قبلی من، «هیولا تنهاست!» و تذکر اینکه اعتراض خوانندگانی چون آقایان شماعی زاده و ستار و خانم شیفته نشانی تنهایی هیولای فاسد و خونخوار حاکم بر ایران است ناراحتی برخی خوانندگان را باعث شده بود ودر قسمت یاداشتها تذکر داده بودند اینها فرصت طلبند،و شماعی زاده بخاطر مصادره خانه اش میخواند! ستار سلطنت طلب است و برای شهزاده فرحناز پهلوی ترانه «شازده خانم» خوانده واستادشجریان هم حتی چه و چه است! و خلاصه اکثر اینها دنبال منافع خودشانند و حالا که بوی کباب بلند شده دارند اعتراض میکنند.
من اطلاع درستی ندارم که کی فرصت طلب است و کی نیست! ولی درست است که ستار برای فرحناز ترانه خوانده، گوگوش هم در دوران شاه در مجالس شاه رفت و آمد داشت و برخی دیگر نیز چنین بودند و دقیقا هزار نکته باریکتر زمو اینجاست.
خیالتان را راحت کنم در دوران شاه و قبل از آن دنبال خواننده و نوازنده انقلابی و چریک نگردید!وجود نداشت! خواننده و نوازنده وقتی انقلابی باشد و چریک دیگر خواننده نیست و باید برود به انقلابی گری اش برسد و مثل ویکتور خارا و سلطانپور آماج گلوله شود و اگر منظور از انقلابی بودن مقوله نفی استثمار و وابسته بودن به طبقه کارگر و قبول دیکتاتوری پرولتاریاست باز هم وجود ندارد و بنابراین حق با شماست! در گذشته هم هر چند شاعران که صف اصلی هنرمندان قدیم را تشکیل میدادند اگر چه در اندیشه جهشهای بسیار پر تحول داشتند ولی نه معتقد به نفی استثمار پرولتری بودند ونه در زندگی روزمره انقلابی . حافظ چشم و چراغ جاوید ادب ایران جام به جام شاه شجاع میکوبید و شیخ حسن ایلکانی را مدح میکرد و سعدی بزرگ ما گذشته از اینکه هر شاهی سرنگون میشد شاه قبلی را نقد و شاه بعدی را مدح میکرد ، به طور ایدئولوژیک برای مرگ المستعصم بالله مرثیه میسرود و از نابودی خلافت عباسی به دست مغولان اشک در چشم داشت مولانای کبیرو بزرگ و بزرگوار با سلاجقه روم ارتباطاتی مشکوک!! داشت. در ازمنه جدیده ملک الشعرای بهار شاعر آزادی و سراینده ترانه «مرغ سحر» که زندان و زنجیر رضاشاه را هم تجربه کرده بود در وصف رضاشاه سروده است.
صاحبقران شرق رضا شاه پهلوی
شاهنشهی که سایه خلاق اکبر است
صافی شده است طبع بهار از مدیح شاه
آری صفای تیغ یمانی بجوهر است
در عهد دیگران همه اغراق بود شعر
در عهد شه ، زبان حقیقت سخنور است
گر صد کتاب ساخته آید به مدح شاه
چون بنگرید ، گفته ز نا گفته کمتر است
شعری کز اعتقاد شود گفته نز طمع
دامانش باز بسته بدامان محشر است
***
شاه جهان پهلوی نامدار
ای ز سلاطین کیان یادگار
خنجر برّان تو روز هنر
هست کلید در فتح و ظفر
روی نکوی تو در جنت است
هر که ترا دید ز غم راحت است
بخت تو باشد علم (درفش) کاویان
ملک (سرزمین) تو مانندی ملک کیان
چون پی آن بخت همایون شدی
کاوه بدی ، باز فریدون شدی"
عارف شاعر ملی ما که به حق ملی است. نخست در دربار شاهان قاجار اندکی سرود و بعد در جریان مشروطیت شاعر مشروطه شد و مدتی هم دنبال جمهوری خواهی رضا شاهی بود و در خاطراتش نوشته که حظی وافر برده است و کیفی بسیار کرده است وقتی در حمام عمومی بعد از تعطیل حمام به لطف حمامی محل که کلید حمام را در اختیار او قرار داده، مترس و معشوقه اش را لیف و صابون مفصلی زده است و حسابی شسته است و اندکی آزادی را تنفس کرده است. شاعر انقلابی که از اینکارها نمی کند!بلکه میرود سی سال در کوه و کمر و زندان و آوارگی میگذراند و بعد هم با هزار تا مارک روی کفن اش توسط شهرداری مملکتی ناشناس بخاک سپرده میشود تا بعدها بقیه به به و چه چه کنند و در حالی که سبیل شعرای زنده را دود میدهند برای شعرای مرده مجلس یاد بود بگذارند. ولی در هر حال عارف قزوینی ،عارف قزوینی ملت ماست. آن بنده خدا عشقی شهید هم، در تئاتر منظوم و معروفش تمام شاهنشاهان ایران را زنده نموده و از آنها برای رستاخیز ایران مدد خواسته است و نیز شب شهادتش در خانه رفیقه شفیقه ارمنی اش فکر میکنم بنام «کاترین»،گذرانده بود که صبح ماموران رضا شاه کشتندش . وضعیت ادیب ارزنده سعیدی سیرجانی نیز این چنین است که سرانجام ارتجاع خونش را ریخت. در این زمینه می توانم یک کتاب ارائه دهم و نمونه های فراوان را بنویسم ولی ضرورتی ندارد که وارد زندگی خصوصی و غیر انقلابی افراد بشویم.همین قدر بگویم سر و کله شاعر و هنرمند انقلابی بمعنی امروزی از بعد از انقلاب اکتبر پیدا شد و توسط سوسیالیزم مهر خورد و شاعران و هنرمندان انقلابی نمودار شدند و هنر انقلابی را، مردمگرا و سوسیالیستی را تجربه و ارائه کردند و در ایران هم هنر سوسیالیستی به صورت سازمان یافته توسط حزب توده ایران حمایت شد و انتشار یافت و به دیگران به میراث رسید که در این زمینه میشود نوشت و بحث و فحص کرد که: آیا درست است هنر و هنرمند بیاید و حتی خادم انقلاب بشود یا اینکه انقلاب باید از جهان هنر بیاموزد و انقلابیون حقیقی باید به دو زانوی ادب در آستان معبد هنر بنشینند و بیاموزند تا بتوانند خودشان را بالا بکشند و جهان و انسان را حس کنند . این خودش واقعا بحثی است در خورتوجه، و تجربه انقلاب اکتبر و سایر انقلابات پیش روست و فتوای حقیر بعنوان شاعری کوچک این است که هنرمند میتواند وارد دنیای سیاست و انقلاب هم بشود ولی هنر باید فقط و فقط خادم حقیقت باشد و زیبائی و زندگی، و هیچ پالان و افساری نه انقلابی ستاره نشان و نه ارتجاعی تسبیح نشان اش را نباید بپذیرد که مایه دردسر است و تجربه ها در پشت سر است و در پیش رو و زنده یاد مائوتسه تونگ که خودش شعر هم میگفت صاف و صادق فرموده( سخنرانی در محفل ادبی ینان) هنر باید بمثابه پیچی در ماشین انقلاب به کار گرفته شود ، و در عمل نشان داد اگر هنر از پیچ و مهره بودن سر باز زند باید مثل انقلاب فرهنگی زنگوله به گوشش آویزان کرد و کلاه بوقی سرش گذاشت و وارونه سوار الاغش نمود و در خیابانها باران تف بر او بارانید.
و اما در باره اعتراض خوانندگان یاداشت قبلی،ایکاش اگر منش و روش چه گوارا و راه و رسم او در ایران کنونی طرفدار داشت، چه گوارائی ایرانی تبار با ارتش مکمل یراق انقلابی و مردمی بیشمار و تانک و توپ و مهمتر از همه پایه های اجتماعی مشروع و گسترده و واقعی و نه پوشالی و خیالی وجود داشت ودر یک صبح فرخنده در میان هلهله ملت رژیم متعفن ملایان خونخوار حرام لقمه را سرنگون میکرد ورویاهایش را تحقق میبخشید وفرخ لقای خالدار و امیر ارسلان نامدار را در پایان حکایت به حجله مراد میفرستادو البته از ظهور یک دیکتاتوری تک پایه یعنی یک سلطنت سوسیالیستی و رهبر ابد مدت هم مثل صدام و کاسترو و استالین هم جلوگیری مینمود.
چنین چیزی وجود ندارد یا اگر هست بنده خبر ندارم و «غولهای بسیجی قلعه سنگباران» و « افراسیاب وفولاد زره دیو ولایت فقیه» در غیاب رستم و امیر ارسلان نامدار در خیابان گلوله در قلب تهمینه و رودابه و فرخ لقای میهن مینشانند و در زندان او را مورد تجاوز قرار میدهند. رستمی وامیر ارسلانی در کار نیست ولی بطور واقعی یک چیز دیگری پارسال سر و کله خودش را نشان داد و آنهم جنبش امیر ارسلانانه و رستمانه مردم بود که رنگش هم سبز است.
این جنبش، «مردم را در یک طرف خط» و «حکومت را در یک طرف خط» قرار داد. این جنبش در قسمت مردم، کشته و زخمی و زندانی اش را هم داد و میدهد.هر روز دارد میدهد باید چشمها را باز کرد و دید وحسادت نکرد. این ملت دارد به شیوه و سیاق خودش میرزمد. این موجابهای گسترده و عمیق و این دریای سرگردان بی بستر پس از تلاطمها و سر گردانیهای سی ساله، سرانجام مسیر و بستر خود را بطور تاریخی و طبیعی پیدا کرده و بر روی این بستر واقعی دارد میخروشد و حرکت میکند.
در سی سال گذشته از دعوای جناحها فراوان گفته شده است و روی آن سر مایه گذاری های فراوان شد تا مثل داستان « دو نفر دزد خری دزدیدند» چیزی هم نصیب شود! ولی پارسال پس از دعوای سی ساله جناحها واقعیتی اتفاق افتاد که هم رژیم از داخل بطور وحشتناکی شقه شده و هم به حول و قوه الهی یک مرتبه ، مثل سو کاشمر و مثل ماه نیمه شب کویرهای ایران، سر و کله پر شکوه و شیرانه ملتی پیدا شده که البته در نقطه رهبری فعلی، جناحی که تا چندی قبل و در سی سال گذشته از زمره حکومتیان بودند و با امام خمینی و امام خامنه ای چائی میخوردند و صفا میکردند، به کاکل و سر زلف این ملت چسبیده اند. این هم اقعی است! و چه خوشمان بیاید و یا نیاید واقعی است چون واقعی است دیگر و هیچ تحلیل صد من یک غازی نمیتواند این واقعیت را نفی کند. اما توجه داشته باشیم مساله اصلی ملت است که دو ریالی همه را از جمله این جناح بر شوریده بر ابوی را انداخته است.
این غول زیبا یعنی ملت، بر علیه هیولا برخاسته است و به همین دلیل ما شاهدیم طیفی که یک سرش را آقایان موسوی و کروبی و موسوی تبریزی و هادی غفاری و صانعی و دستغیب و دهها نفر از رجال سابق این رژیم از فیلسوف انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها، مثل عبدالکریم سروش تا سپاهی و بسیجی ای مانند آقایان گنجی وسازگارا و محسن رضائی تشکیل میدهند وادامه اش را جماعت عظیمی چون هنرمند ارجمند شجریان و آقای ناظری و نیز گوگوش و ستار و شماعی زاده و دهها نفر دیگر، به میدان آمده اند. کجای این بد است؟. بد که نیست عالی است و خداوند مدد کند که هر چه بیشتر بمیدان آیند و بر تنهائی و انزوای هیولای حاکم بر ایران بیفزایند. گذشته شان فعلا هر چه میخواهد باشد که هرکس بخاطر دردی و انگیزه ای خاص بمیدان آمده ولی در کنار ملت و علیه هیولاست. بعدها میشود انشالله تعالی وقتی هوا مقداری روشن شد در یک فضای دموکراتیک، گذشته ها را با عدل و انصاف داوری کرد و با اتکا به نقطه کنونی شان رای مردم را خواستار شد.
ماجرائی از دوران جنگ ویتنام را که در جائی خوانده ام در خاطرم مانده که بازگو کردنش بد نیست.
در دوران جنگ ویتنام کلبه کشاورزی میانسال گاهگاهی محل اتراق رزمندگان ویت کنگ بود. کشاورز با سه گاوش مزرعه کوچکی داشت و در آنجا به کشت وکار مشغول بود. گاهی که چریکها از او می خواستند به صورت حرفه ای به جنبش بپیوندد قبول نمی کرد. یکی دو سالی گذشت تا اینکه نیم شبی نگهبان پایگاهی از پایگاههای چریکهای ویت کنگ متوجه شد شخصی به طرف پایگاه می آید. وقتی نزدیک شد او را شناخت. همان کشاورز بود و آمده بود به جنبش بپیوندد. فرمانده چریکها که او را میشناخت وقتی علت را از او پرسید جواب شنید آمریکائیها در بمبارانی موجب مرگ سه گاو او شده بودند و او دیگر امکان کار ندارد.
راز داستان این است که مردم آرمانگرا نیستند بلکه واقعگرا هستند و هر کدام با انگیزه ای بسوی انقلاب می ایند. مردم معمولا از انقلاب خوششان نمی اید و می خواهند زندگیشان را بکنند اما اگر روزی به خیابان آمدند بر نمی گردند که دلیلشان نه آرمانی بلکه واقعی است و میجنگند تا بجائی برسند. آن مرد روستائی بخاطر گاوهایش و آقای شماعی زاده بقول شما بخاطر خانه اش. خب ماجرا همین است دیگر!. همه که چه گوارا نیستند و با یک یا ده یا صد چه گوارا انقلاب نمیشود. برای مبارزه با نظامی که چند صد هزار بسیجی و بیش از صد هزار پاسدار دارد وبوروکراسی خودش را ساخته و هفتاد هزا آقا زاده اش دارند در خرج تحصیلات عالیه می کنند و همه چیز در چنگ اوست تمام یک ملت در داخل و خارج باید بمیدان بیاید و گرنه خیالتان راحت باشد نمیشود مبارزه کرد وتحول ایجاد کرد و فقط باید حرف زد و زمان سوزاند و چشم به راههای بی غبار دوخت و یا دست آخر باید دنبال قسمتهای تحتانی اجانب دوید تا مثلا بیایند و آزادی را چنانکه در افغانستان و عراق برای ما هم تنقیه و شیاف بفرمایند و تراژدیهائی ایجاد کنند که مردم به وضع سابق غبطه بخورند . بجز این باید توجه کنیم ایران در حا عبور از یک دهلیز بسیار خطرناک است. برای «دموکراسی و آزادی»، و نیز برای حفظ «وحدت ملی» و «تمامیت ارضی» ایران که میراثی ملی و دو هزار و چند صد ساله ومتعلق به همه مردم ایران است و بسیار مهم تر از خواستها و بودن یا نبودن یا پیروز شدن یا نشدن فلان یا بهمان رهبر است، فقط و فقط وفقط باید مردم و اکثریت مردم برخیزند و در کنار هم بایستند و مبارزه کنند تا ایران و ملت ایران از این دهلیز خطرناک بگذرد . در این گذرگاه هولناک که همه چیز یک ملت و میهن در معرض خطر قرار دارد سکتاریسم خودخواهانه و آوانتوریسم ابلهانه سیاسی و ایدئولوژیک ، ماجراجوئی های بی پر و پایه و خطرناک و دنبال قسمتهای تحتانی اجانب دویدن خیانتی آشکار و روشن وبسیار کثیف به ملت و میهن است. میدانم در پایان شما بازهم نگران آقایان موسوی و کروبی و... هستید که برخی از آنها منجمله دادستانهای سابق رژیم اگر به خواب فقیر هم بیایند موجب زهره ترک شدن میشوند!. با این همه برای اطمینان خاطر باز هم تاکید میکنم: من فکر میکنم عجالتا در داخل کشور دو جناح وجود دارد. یک جناح جناح حاکمیت است و جناح برابر جناح اکثریت مردم ایرانند و آقایان و خانمهای فوق الذکر در عمق قضیه عجالتا به این جناح پیوسته اند یا آویزانند. تا موقعی که در این جناحند با تمام گذشته ای که دارند مشروعند. در این شک نکنیم. والبته مشروعیت چیزی جاودانه نیست، خیلی ها سالها مشروعیت داشتند و حالا ندارند و مشروعیت که فره ایزدی نیست که تا ابد پایدار باشد. مشروعیت با کارکردهای سیاسی و اجتماعی در رابطه با منافع مردم و پایگاه اجتماعی واقعی ارتباط دارد و نه خدا و پیغمبر. اینان اگر روزی از جناح مردم جدا شدند یا در مقابلش ایستادند وضعیت دیگری در پیش رو خواهد بود لباس مشروعیت از تنشان خلع خواهد شد و جامه ننکین سازش و خیانت را خواهند پوشید. در آن هنگام مردم ایران و خواستهاشان باز هم وجود خواهد داشت و ما نیز می توانیم موضع دیگری اتخاذ کنیم
بیست و سوم ژوئن دو هزار و ده

راز یک ترانه وهیولا تنهاست.اسماعیل وفا

راز یک ترانه وهیولا تنهاست
اسماعیل وفا یغمایی
عرض کنم خدمت دوستان که: در هنگامه دندان تیز کردن و بسیج تمام عیار رژیم در وحشت از مردم ایران، و در هنگامی که آقایان کروبی و موسوی در هراس از خونریزی( انگار این حکومت در شرایط غیر تظاهرات آرام مینشیند و خون نمیریزد و این سی و چند سال منجمله در دوران وزارت آقایان موسوی و هاشمی و خاتمی که هر سه هم بحمدالله سبزند آن مایعاتی که از پیکر هزاران کشته بر خاک ریخته خون نبوده و آب بوده است!) و در حول و حوشی که حاکمان همین دیروز 900 نفر را که 300 تایشان زنان بودند دستگیر و روانه زندان کردند، رفیقی برای من فیلم ترانه جدیدی از سه خواننده یعنی ستار و شماعی زاده و شیفته را فرستاده و نوشته بود گوش کنم.
فقیر بیشتر موزیک خالص گوش میکنم، بدون صدای آدمیزاد،انتخابهای اول من هم شوپن است یا باخ و کسائی و جلیل شهناز و یاحقی و اگر بخواهم صدای آدمیزاده را بشنوم میروم سراغ قدیمیها و کلاسیکها مثل خوانساری و بنان وقوامی و مرضیه و بهبود اف. موزیک جدید ما اگر این کثافات حاکم نازل نشده بودند می توانست به مدد بزرگانی چون ویگن ، و امثال داریوش و گوگوش و منجمله ستار و شماعی زاده و بسیاری دیگر راه به مقصد درستی ببرد ولی با ظهور جمهوری ملا ، موزیک جدید در داخل کشور به نظر من در بخشی، سر از روضه خوانی مدرن در آورد و در خارج سر ازموزیک معروف به لوس آنجلسی که شکل و محتوایش آزار دهنده است و گوش دادنش توهین است به گوش و شعور و عاطفه و اخلاق، و برادر دو قلوی همان روضه خوانی مدرن است با این تفاوت که آن یکی مذهبی است و این لامذهب، اما با تمام اینها نشستم و ترانه سه صدائی را گوش کردم. دو باره و سه باره. نه بخاطر سطح بالا یا پائین اش! بلکه بخاطر اینکه این سه خواننده در میان مردمشان ایستاده اند و برای آنها و از درد آنها می خوانند. این سه خواننده نه انقلابی اند و نه ادعایش را دارند ولی در امواج این یکی دوساله و در کنارتمام شورها ی بپا شده منجمله دیدیم که خوانندگان و هنرمندان مملکت ما از شجریان و ناظری و گوگوش گرفته تا شماعی زاده و ستار و شیفته و دهها تن دیگر برای مردم و آزادی و میهن شان و لااجرم علیه حکومت ملایان خواندند و میخوانند. تا یکسال قبل چنین چیزی سابقه نداشت و از یکسال قبل تا حالا شاهد بسیاری چیزها و منجمله این نوع کارها هستیم. نمی خواهم زیاد بنویسم و چیزهائی را که میدانید تکرار کنم ولی میخواهم بگویم بعد از آن خط کشی پارسال میان مردم و حکومت نورافکنی روشن شد و صحنه را منور کرد که نشان داد و همه دیدند و باور کردند هیولا تنهاست. بد جوری تنهاست. البته بسیجی و شکنجه گر و جلاد و توپ و تانک و ماشین و موتور و چماق و پول وخیلی چیزهای دیگر دارد. بیش از آنهائی که ما فکر میکنیم دارد ولی بد جوری تنهاست و خودش هم می داند تنهاست و تنهائی یک رژیم با خودش یعنی این که پوسیده و بوی گندش بلند شده است و فقط می تواند با سرکوب ادامه دهد، اما تا کی و چه اندازه؟ بخصوص که این تنهائی معنای دیگرش این است ملت و مردم دارند یکی میشوند و اتمها و ملکولهایشان دارد مثل اتمها و ملکولهای پیش از انفجار بیگ بنگ بهم میچسبد و هم جهت میشود و بعدش بالاخره انفجار خواهد بود. یعنی با این رژیم جبری جز انفجاروجود ندارد. من نمیدانم رهبر و ولی فقیه چه فکر میکند ولی میدانم دارد اشتباه تمام دیکتاتورها را مرتکب میشود یعنی اینکه فکر میکند :میشود نه تنها بطور کوتاه مدت به سر نیزه تکیه داد، بلکه امکان این هست که در دراز مدت روی سرنیزه نشست! و حکومت کرد. رهبر اگر برود و ازسرنوشت بخصوص قسمتهای پائینی دیکتاتورهائی که روی سر نیزه نشستند عبرت بگیرد شایدطور دیگری عمل کند و اگر به ترانه ساده ستار و شماعی زاده و شیفته گوش کندشاید بفهمد که تنهاست و این مردمند که می آیند و می خوانند و سرانجام روزی یا شبی دسته جمعی در رزم سرنوشت می جنگند وآنگاه فرو رفتن سر نیزه و نعره پایانی دیکتاتوری دیگرو قهقهه رندانه شادروان ایرج میرزا از جهان مینوی که: گوئی که فرو رفت بر او نیشتر از من...
_____________________--
لینک ترانه مربوطه
mardom SHamaizadeh Sattar Shifteh مردم شماعی زاده ستار شیفته