دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۴ دی ۹, چهارشنبه

مسیح وهمه چیز فقط روی کاغذ. اسماعیل وفا یغمائی

 رئیس جمهور شورا طبق معمول پیامی داده است وسال نو میلادی را به مسیحیان تمام جهان تبریک گته و از اوصاف مسیح و مهر و محبت و صلح و دوموکراسی و چیزهائی از این قبیل صحبت کرده است.لینک: پیام   به‌مناسبت میلاد مسیح و آغاز سال ۲۰۱۶میلاد
حرفها طبق معمول عالی است و این حق دموکراتیک ایشان است که تبریک بگوید اما:
میان پیامبرانی که تا بحال آمده اند   مسیح چهره اش چهره ای عاطفی و زیباست. با همه کشت و کشتارهای پیروانش در دوران انگیزیسیون و امثالهم هنوز کسی نتوانسته از شخص شخیص مسیح گاف و گوفی بگیرد و مثلا در کتابش بخواند:
 گردن این و آن را بزنید، با زن اسیر کنار جنازه شوهرش همان شب اول  بخوابید، بچه نه ساله را عقد کنید و کیف کنید، جزیه بگیرید، پدر پیروان سایر ادیان را در آورید و الخ... 
خودتان بهتر میدانید چه خبر است بخصوص در مورد پیامبر آخری که بنده قربان شاخ سبیل و ریش پیروانش از انقلابی و ارتجاعی میروم اما، پیروان مسیح هر چه کرده اند نتوانسته اند با سند و مدرک به ریش زیبای مسیح ببندند. 
آدمیزاد از مسیح نمیترسد! 
مسیح مثل برادر و پدر و عمو و خان دائی آدم میماند ومادرش مثل مادر ماست. حتی منهم با همه خواصی که دارم یا به من بسته اند ته دلم مسیح را دوست دارم.با یکی از پیروان او هم که هیچ دینی را قبول ندارد و عیال بنده است ولی به تمام پیروان عالم کمک میکند و فرشته ایست که روی زمین زندگی میکند و بار رنج دیگران را میکشد همنفسم. البته بارها سعی شد بنده را از اینکه هستم دیوتر بکنند! و فرشته را فراری بدهند ولی این فرشته حتی دیوها را مینوازد!و دلش به حال دیوها از بنده! گرفته تا دیوهائی که علیه من روضه میخوانند را دوست دارد چیزی که کوششگران متوجه نیستند و خوبست بدانند بگذرم ....
داشتم از خان دائی نازنین خودم مسیح میگفتم:
 از خواص مسیح این بود که:
 حرف نمیزد! 
اطلاعیه نمی داد!
سخنرانی نمیکرد!
ادعا نمیکرد!
دلش به انعکاس مطبوعاتی خوش نبود! 
از دموکراسی نمی گفت!
بلکه مسیح در عمل نشان میداد خداوندگار محبت است. او حتی دشمنان خود را دوست داشت چه برسد به منتقدان و مخالفانش.
مسیح به ادمهای باشرف و منتقد و مسئله دار اطلاعاتی و مزدور و پفیوز و پاسدار هرگز نمی گفت. مسیح جذامیان را در آغوش میگرفت و میبوسید! حتی جذامیان سیاسی را ! چه برسد به منتقد و مخالف و عضو سابق می خواهم عرض کنم البته با کمال احترام
بقول استاد محمود مهدوی دامغانی استاد مهربان من در دانشگاه:
عزیز دل بابا!
 تا کی حرف! تا کی اطلاعیه مطبوعاتی! تا کی خروارها سخن پراکنی و نفی آن در عمل! به ما که نه به بقایای وجود نازنین خودتان رحم و مروتی.اگر واقعا مسیح را میشناختید و مهر مادر مهربان او مریم را در دل داشتید تیشه ای بر خود زده و اندکی از خود را ویران میکردید وبه مردی محتضر و در حال رفتن به دیار مسیح به یک زندانی سیاسی دهساله، رزمنده سابق، انسانی شریف و جوانمرد تهمت فاسد الاخلاق بودن، اطلاعاتی بودن! و... انهم از زبان همسر جدا شده اش نمی زدید و نه تنها مسیح بل یهودا را هم شرمنده نمی کردید بل بجای این با پیام رئیس جمهور با دسته گلی به بیمارستان میرفتید و از او دلجوئی میکردید و اگر حرف شما حقیقت داشت میگفتید: همسر سابقش نمی خواهد او را ببیند و نکوتر آنکه به همسر سابقش دستور میدادید به بیمارستان بیاید یا پیامی بدهد و همسر سابق و فرزندش را بنوازد و بدرود گوید. اینگونه مریم و مسیح را در کنار خود حس میکردید و حتی یهودا را به گریه می آوردید ولی اینگونه صد پیام هم بدهید باد هواست و حرف بی ارزش وفقط انعکاس مطبوعاتی دارد و بس.
در پایان باید اشاره کنم مسیح به دلیل عملش و نه حرف مفت و محبت و عشق بر قله بسیاری از اثار ادبی کلاسیک جهان  از شعر و رمان و نمایشنامه جهان مثل «آزادی یا مرگ» و « مسیح باز مصلوب» کازانتزاکیس و «سه داستان» گوستاو فلوبر و »شب بخیر آقای آلبرت شوایتزر» ژیلبر سیسبرن ترجمه شاملو و بسا داستانها و شعرها و ترانه هامیدرخشد به همه تاکید میکنم حتما سه داستان کوتاه گوستاو فلوبر را بخوانید تا بدانید مسیح کیست.به امید شناخت مسیح در عمل و پهنه انسانیت و محبت و فراموش نکنیم در کتاب شب بخیر آقای شوایتزر، قهرمان مسیحی در مقابل کلنل مقتدر که رنج یهودا را در ماجرای مسیح به او گوشزد میکند از زبان مسیح میگوید:
شهیدی که قبل از خود قاتل خود را به بهشت وارد نکند شایسته بهشت نیست. مسیح این است و مسیح برای تبلیغ نیست برای تبریک نیست . توجه کنید!. و نیز بیاد آورید مسیح وارهای همین مرز بوم ایران را که اگر بودند در کنار تخت محمد عباس رحیمی زانو میزدند و او را در آغوش میکرفتند که ده قرن قبل ابوالحسن خرقانی به نقل عطار در تذکره الاولیا گفت:

اگر به ترکستان تا به در شام کسی را خاری در انگشت شود آن از آن من است. همچنین از ترک تا شام کسی را قدم در سنگ آید زیان آن مراست و اگر اندوهی در دلی است آن دل از آن من است.
کاشکی بدل(بجای) همه خلق، من بمردمی تا خلق را مرگ نبایستی دید... کاشکی حساب همه خلق با من بکردی تا خلق را به قیامت حساب نبایستی دید.
کاشکی عقوبت همه خلق، مرا کردی تا ایشان را دوزخ نبایستی دید.
 
و استاد او بایزید بسطامی پیش از ابوالحسن خرقانی چنین گفته است

مرید من آنست که بر کنار دوزخ بایستد و هر که را خواهند بدوزخ برند دستش گیرد و به بهشت فرستد و خود بجای او بدوزخ رود.
بنگرید مسیح و مسیح گونه ها کجایند و شما کجا؟
اسماعیل وفا یغمائی
30 دسامبر 2016 میلادی

۱۳۹۴ دی ۱, سه‌شنبه

به هیچ وجه تعجب نکنید. اسماعیل وفا یغمائی



انسان جوانمرد، مرد افتاده آزاده،عباس محمد رحیمی زندانی سیاسی سابق، رزمنده سابق و جدا شده از تشکیلات آقای رجوی دچار بیماری سخت و صعب العلاج و در بیمارستان بستری  است. او در جریان طلاقهای جمعی از همسرش بناچار جدا شده.و در شرایط کنونی بعنوان آخرین درخواست نامه ای محترمانه به مریم رجوی رئیس جمهور منتخب شورا نوشته و تقاضا کرده است همسرش   خانم پروین فیروزان که در لیبرتی است به خارج عراق منتقل شود. 

این یک درخواست است و قاعدتا اشکالی ندارد و جرم و جنایت محسوب نمیشود. 
میشود بفرض محال به آن جواب مثبت داد که شدنی نیست. دلیل برای من روشن است با قبول اولین درخواست این چنینی، موجی برخواهد خواست که خود رهبر والامقام میداند که چه خواهد شد.
در تشکیلاتی که سالیان دراز است بدون استراتژی مشخص در پی هزار اشرف خیالی است طبعا شل کردن بندهای انقلاب مورد نظر رهبر همه چیز را در هم خواهد ریخت که بگذرم ولی:
میتوان در پاسخ مثل آدمیزاد! مثل یک سازمان سیاسی ! جواب ردی معقول داد، مثلا از قول همسر نوشت یا خود همسر بنویسد.بنده  به سرکار تمایلی ندارم . میخواهم بمانم و در راه انقلابی که خودم به آن معتقدم بمیرم و در همین عراق رستگار شوم و الخ. این حق خانم فیروزان است که چنین جوابی بنویسد چنانکه آقای رحیمی هم حق داشت تقاضای خود را بنویسد و ارسال کند.
این حق این خانم است ولی چنین اخلاقی برای دادن چنین جوابی به دلایل تجربه شده وجود ندارد.شاید اگر مساله در دست خانم فیروزان بود او میتوانست چنین جوابی بنویسد ولی چون این تشکیلات و فرمانده این تشکیلات است که تصمیم میگیرد و پاسخ میدهد،بنا به منش و کنش رهبر پاسخ باید این باشد که:
- طرف اطلاعاتی است! 
- مزدور است! 
- ترسوست! 
- وضع اخلاقی اش خراب است! 
-دزد است! 
- ماماچه است و...
این اخلاق، منش و خلق و خوئی است که از فراز بلند ترین قله تشکیلات یعنی رهبر عقیدتی سرچشمه میگیرد. 
مطلقا و مطلقا تعجب هم ندارد.
این انسان والا! و فرهیخته! وجدا بی نظیر! بجز این جوابی ندارد.
خودتان حساب کنید و بیندیشید که:
 یک جواب معمول و منطقی و درست زیر ساخت های  تشکیلاتی و اخلاقی و سیاسی و انسانی درست را میطلبد،رهبریتی درست و سالم و منطقی و ذیشعور و دموکرات و آزادیخواه و سالم را میطلبد و چنین چیزی سالهاست در این تشکیلات، از بیخ و بن ویران شده و بر باد رفته است و به همین دلیل ما شاهد چنین برخوردهائی هستیم. نمونه های ارائه شده تا بحال جدا بی نظیر است. 
در مورد خانم اقبال اخوی سالخورده بمیدان می اید و چیزهائی نثار خواهرش میکند که در چارسوق رمضان یخی و هفت کچلان باید شاهدش بود.همین امروز  بدون نام و نشان نوشته تازه ای در مورد خانم اقبال منتشر شده که در این لینک خواندنی و عبرت آموز است(عاطفه اقبال رفوزه ای هم ارقه هم عجوزه!)
در مورد کریم قصیم و محمد رضا روحانی شاهد بودیم که چه کردند و تا کجا تاختند و یک وکیل و یک پزشک مبارز را به رسته چاقو سازان و کارد تیزکنهای خامنه ای وصل کردند.
در مورد خود من همسر سابق گزارش مفصلی  را امضا میکند که نه با قلم آن انسان خوشقلب و مهربان،بل با قلم دروغ و ناراستی و رذالت و ناجوانمردی تام و تمام نوشته شده است و بعد استاد طاهر زاده بمیدان میاید و حدیثی طولانی واینکه گویا خواهر مریم بنده را که عضو و مدتی عضو مرکزیت سازمان بوده ام به ایشان که حتی یک دم عضو مجاهدین نبوده سپرده بوده تا هوای مرا داشته باشد.
هنرمند شریف مازیار ایزد پناه را به دست اخوی اش میکوبند. 
مصداقی و همنشین بهار  و گوران را مزدور و خونخوار و تشنه بخون معرفی میکنند و عکس تمام ما را با لاجوردی و گیلانی در یک قاب منتشر میکنند.ظرف دو ماه بیش از چهل مقاله توسط افرادی با نامهای مستعار و تک و توک غیر مستعار منتشر میکنند و هر چه میخواهند نثار میکنند.
داستان مهدی افتخاری، علی زرکش، پرویز یعقوبی،آیه الله عالمی،پدر زن سابق ابوالحسن بنی صدر، و دهها تن دیگر گوشه ای از این ماجرای سی و چند ساله رو ی میز است.
روش و نگاه و کارکرد یکی است اگر چه افراد مختلفند. این روش براستی در تاریخ احزاب سیاسی معاصر ایران بی نظیر است ولی نباید از آن حیرت کرد، این مایعات و این فراورده ناب توحیدی و انقلابی از ذات و مایه و پایه سازمانی میجوشد که از سال 1360 مطلقا چون دارائی شخصی و میراث پدری بفرمان آقای مسعود رجوی است. 
قبلا در این باره چندین بار چیزهائی نوشته ام و حالا نه حیرت میکنم و نه انتظار دیگری هست. اگر روزی بفرض متوجه شدید که عکس العملی جز این نشان دادند باید فکر کرد که اتفاقی افتاده و احتمالا رهبران تخت بخت را به دیگرانی سپرده اند که این چنین فکر نمیکنند و یا دیگرانی پیداشده اند که موفق شده اند از زیر بار اندیشه و پندارهای شگفت این دم و دستگاه کنونی برخیزند که من فکر نمی کنم.
در باره اتهامات به آقای محمد رحیمی همین قدر باید گفت مشتی ترهات بی پایه است که به انسانی شریف و رنجدیده زده میشود. انسانی که رنج زندانهای ملایان پلید را تحمل کرد ، به سودای آزادی به سوی مجاهدین آمد و چون نتوانست این اندیشه را بپذیرد از آنان جدا شد و الان در بیمارستان و بر تخت احتضاربا ادب و احترام نامه ای نوشته و در خواستی نموده و این چنین پاسخ گرفته است.به همین ها میتوان اندیشید و فهمید چه خبرست و چه کسانی گویا میخواستند ایران آزاد اینده را به پیش برانند.
براستی باید با درد اندیشید و بادرد خون گریست که رحیمی و امثال او اطلاعاتی نیستند ولی روح پلید و تاریک وزارت اطلاعات خمینی خامنه ای و سلاخان حکومتی اش متاسفانه در خارج کشور در ذهن و اندیشه کسانی زنده و بیدار است که از توهین تهمت به انسانی محتضر و مبارز هیچ ابائی ندارند و هیچ مرزی نمی شناسند! براستی انصاف دهید!
- جلاد کیست؟
- اطلاعاتی کیست؟
- مزدور کیست؟
-و آنکه فساد اخلاق تا نهایت وجودش راسالهاست به تعفن کشیده کیست. رحیمی یا کسی دیگر؟
برای آقای رحیمی ارزوی بهبودی میکنم و باشد تا روزگاری زنان رها شده از بندها و نیفتاده به دام ملایان و حکومت ننگینشان خود از حقایق سخن بگویند.در آن هنگام مشخص خواهد شد چه کسی اطلاعاتی و مزدور است و کدام کس دچار فساد و انحطاط اخلاقی شده است آنقدر که با اتکا به این انحطاط از کوبیدن انسانی محتضر نیز ابا نمی کند.اگر باور کنید برای آقای رجوی نیز آرزوی سلامت و هدایت  و خروج از مردابی را میکنم که او را در خود فروکشیده و میکشد. حق نبود و نیست نسل ما علیرغم تمام نقاط قوت و ضعف بدین نقطه برسد . جدا دردناک است.
اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۴ آذر ۲۹, یکشنبه

آخر سال و کمی مغز تکانی! که غم انگیزید ! . اسماعیل وفا یغمائی

شب یلداست و اواخر سال و باید کمی شاد بود! البته اگر بگذارند! داشتم آخرین نوشته ها  و تولیدات محرران و پیروان منش و اخلاق رهبر والاجاه را مید یدم که فیلم کوتاهی را مشاهده کردم با این تیتر و در این لینک(زوزه شغالان ولایت فقیه، دشمنان خلق و انقلاب).فیلم را حتما ببینید و مستفیض شوید .  این اثر هنری برجسته از زمره همان آش کشکهائی است که دیگش را مدتهاست بار گذاشته اند. هدف این آش کشک و خوراندن و در حقیقت تنقیه «تشکیلاتی - مکتبی- توحیدی- انقلابی»آن به دیگران بر اساس رهنمود امام راحل است که از همان اول فرمود « همه با هم!» بعدها امام دیگری  فرمود«میتوان و باید» و این دو فراز تاریخی را که کنار هم بگذاریم میشود:
 میتوان و باید همه باهم. یعنی میتوان و باید مزدور و مخالف و جلاد و شکنجه گر و منتقد و... را درهم آمیخت وخیال خود را از هر دردسری راحت کرد.
بر اساس این رهنمود و وحدت کلام دو امام و رهبر،آشپزان عقیدتی، علیرغم اینکه مدتهاست از بس کلمه دموکراسی و آزادی را تکرار کرده اند به اسهال در نطق دچار شده اند، از انجا که هیچ منتقد و مخالفی را بر نمی تابند و هر نفس کشی را مزدور و اطلاعاتی میخوانند در این اش کشک کوششان این است که منتقد و مزدور و جلاد و شکنجه گر و غیره را مخلوط کرده و خیال خودشان را تخت کنند. اما من به انها  اگر باور کنند از سر خیر خواهی میگویم:
1- این شدنی نیست.
2- جامعه ایرانیان را ابله فرض نکنید.
3-این نوع کارها نشان میدهد نور چشم شماها اتفاقا مزدوران و اطلاعاتی ها و شکنجه گران هستند چون میخواهید بقیه را هم به خیل آنها برانید و خیال خودتان را راحت کنید.
4-این نوع کارها  هر چه بیشتر شود، بیشتر و روشنترعمق فرهنگ و نگاه اخلاقی شما را نشان میدهد و بیشتر شک و شبهه امثال مرا برطرف میکند که شما واقعا تا  بن وبنیادپوسیده اید و اگر نپوسیده بودید میتوانستید مانند یک نیروی سیاسی واقعی بجای اینگونه کارها با منطقی درست پاسخ دهید و اشتباهات دیگران را روی میز بگذارید ولی متاسفانه نمی توانید.
5- این نوع کارها بیشتر و روشنتر نشان میدهد شما نه انقلابی هستید، نه دموکرات و لیبرال و میانه رو،ونه حتی نماینده طبقه متوسط شهری، که اگر این چنین بودید بر خطوط پرنسیبهای چنین نیروهائی حرکت میکردید و اینگونه نمی تاختید که شما نهایتا فرهنگ و منش طبقه و قشر رو به زوالی را نمایندگی میکنید که  صادق هدایت در «حاجی آقا» و «علویه خانم» دست روی آن گذاشته و امروز نماینده اش در کنار شما آخوندهای حاکم هستند.
6- اگر فکر میکنید با این نوع کارهای مبتذل راه بجائی میبرید و امثال ما را منکوب میکنید اشتباه میکنید.شما خود سالهاست از همان سال شصت منکوب در هم شکستگی و اشتباهات خویشتنید ولی ما علیرغم اینکه سالیان متمادی با چشم بند اعتماد مطلق   اشتباه کردیم و تحت امرشما هراسیدگان ومنکوبان عمری را سپری کردیم، اما از دست دادن جان و تن همچنان که ابائی نداشتیم هنوز هم نداریم آنهم در سن سالخوردگیها  بنابراین زحمت بیهوده بر خود روا مدارید که مارا از شما هراسی نیست حتی اگر بفرض محال برتخت قدرت برجهید.
7 - شغال حیوان بدی نیست.شغالها و انواع و اقسام دیگر جانوران برادران و خواهران و عموزادگان و اقوام ما هستند که در رهگذار طبیعت و چرخه تکامل به اجبار در جائی با هم بدرود گفته ایم و آنها شده اند شغال و ما آدمیزاد، حالا ما داریم به آنها بیوفائی و بی احترامی میکنیم و اشتباه میکنیم. عموزاده گرامی ما شغال در چرخه طبیعت وظیفه ای به عهده دارد که اگر جستجو کنیم در خواهیم یافت که کار او سودمند است، و نباید به این موجود که بجز شکار پرندگان ، گاه سرقت چند مرغ و خروس دست میزند توهین کرد. شغال نه به کسی توهین میکند، نه با قلدری حکم میراند،نه با ریاکاری دیگر شغالان را به کشتن میدهد، نه  به بهانه دین و مکتب و خدا و پیامبر ناموس همتایان خود را بر خود روا میپندارد،نه بجای پاسخگوئی همه را مزدور و اطلاعاتی و کارد تیز کن مینامد و سعی نمی کند یک عده مبارز رنجکشیده را با جلادان و مزدوران حقیقی قاطی کند،نه دیگر همتایان خود را مجبور میکند به هم توهین کنند،نه زن و شوهرهای سایرین را در سودائی پوچ مطلقه میکند،نه در سیاست دائما زیگزاگ میرود، و خلاصه سگ شغال به تمام وجود بسیاری از آدمها می ارزد و برتری دارد. شغال مظلوم بسا کارهائی را که در طول سی و شش سال گذشته انجام شده انجام نمی دهد.شغالها جنگ راه نمی اندازند، استثمار نمی کنند، به بهانه دین گردن نمیزنند و زنها را نمی فروشند،زندان ندارند، شکنجه نمی کنند، دروغ نمی گویند،نه میلیاردر دارند نه فقیر،و... بنابراین من بعنوان یک شاعر طرفدار محیط زیست پیشانی شغال نازنین که درود خدا و انبیا و اولیا بر او باد را برادرانه میبوسم  و اگر بسرای من اید حتما یک عدد مرغ کنتاکی به او تعارف میکنم و این دو رباعی را تقدیم حضورش میکنم:
 خوش امدی ای شغال تا منزل من
بنشین نه به صندلی تو، بل، بر دل من
اینک تو ومرغ  و جوجه کنتاکی
اندر بر آن هم نمک و فلفل من 
**
ایکاش امام ملک ما بود شغال
بی شک به از این بود وطن را احوال
میخورد گهی مرغی و هرگز هرگز
میکرد شغال خون خلقی به جوال؟
 ولی عرض میکنم این افکتی که زیر این فیلم گذاشته اید، مرا نه به یاد شغال بل  به یاد صدای کسی میاندازد که شغال نیست ولی تمام کارهائی را که شغال نکرده او انجام داده است و راست راست هم برای خودش میگردد! ، خود بروید و بیابید او را.
8- شما از کدام خلق و انقلاب صحبت میکنید، آن خلق و انقلابی که شما ما را دشمنان آنها می دانید تنها در عالم خیال شما موجودیت دارند و بس، که ماپس از سی ف چهل، پنجاه سال رنج برای مردم و میهن نه دشمنان خلقیم و نه انقلاب اگر روزی خود را نشان دهد.
این خلق و انقلاب مورد نظر شما، که ما را دشمنان آن میشناسید، متاسفانه از همان سی و شش سال قبل تنها در اوهام ورویاهای عظمت طلبانه و پوچ رهبری وجود داشت که بنظر من نه چیزی از خلق واقعی میفهمید و نه انقلابی حقیقی! و  با اتکا به همین رویا ها و اوهام شخصی اشتباه کرد و هنوز هم فکر میکند این خلق و انقلاب وجود دارد و هر نفس کشی را دشمن این خلق و انقلاب کاملا شخصی و نه حقیقی میداند،خلق واقعی متاسفانه سی و شش سال  در بخش اعظمش تکیه گاه ملائی مرتجع و محبوب بود و رهبر این را نفهمید و اکنون پس از سی و شش سال و تغییرات فراوان منجمله کنده شدن از آن ملای مرتجع و خونریز و امثال او، در خیابانهای شهرهای ایران موجودیت دارد بروید  او را بشناسید و با او صحبت کنید تا بدانید چه خبراست!و شما کجا هستید و او کجاست.
9-  به سازندگان این فیلم عرض میکنم اگر ممکن است و چون فرض محال  محال نیست بخاطر خودتان کمی آدم باشید!.
10- موفق باشید!
11- و در پایان واقعا غم انگیزید واقعا.انقدر که من این یاداشت را با بی رغبتی و بی نفرتی و فقط باز هم برای شیر فهم شدن خود شما نوشتم و بس.در نومیدی  امیدوارم بفهمیدوکمی خود را بتکانید ، مغز و اندیشه خود را، البته امیدوارم بتوانید.
20 دسامبر 2015میلادی
اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۴ آذر ۱۲, پنجشنبه

در مرگ یک خصم سیاسی اسماعیل وفا یغمائی


منصور قدر خواه هنرمند عکاس و فیلمساز،و عضو شورایملی مقاومت ،زود رفت و هنوز جوان، افتاد.
رودکی هزار سال قبل سروده

زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را، اگر چه هست دراز
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان به نعمت و ناز
خواهی اندک‌تر از جهان بپذیر
خواهی از ری بگیر تا به طراز
این همه باد و، بود تو خواب است
خواب را حکم نی، مگر به مجاز
این همه روز مرگ یکسانند
نشناسی ز یک دگرشان باز

مرگ زود هنگام او مرا متاثر کرد . دلم میخواست او عمری دراز داشته باشد اگر چه در شورائی بود که خصم سیاسی من و ما بود و علیه من و ما که معترض بودیم نوشته بود  و مینویسند و میتازند ولی:
نسل ما، که روزگاری در کنار هم بودیم و بعدها در برابر هم نسلی است که  زندگی نکرد. نسل ما به دلیل وجود «حکومت استباد و ارتجاع حاکم بر ایران» هرگز نتوانست زندگی کند و آنطور که میخواهد مفید باشد. ما چون بوته هائی کنده شده در توفان «استبداد وخونریزی خمینی» و «اشتباه رهبر عقیدتی» از جوانی تا مرگ در باد غلتیدیم و میغلتیم تا کجا بایستیم و تمام شویم. این اشتباه و استبداد به زندگی هزاران تن چون من  و قدرخواه ماهیتی همسان و تراژیک داده که از چنگ آن بسختی میتوان رها شد.
زندگی قدر خواه نیز این چنین بود.
عکسی از زمره عکسهائی که قدر خواه در سال 2005از من گرفت
بنظر من اوقبل از اینکه «پوسته نوین» را بر تن کشد،با تمام ضعفها  در عمق انسانی مهربان و لطیف بود. در عکاسی و فیلم مطمئنا توانا بود و میتوانست اگر در جو واقعی خود قرار میگرفت بسیار مفید باشد. 
من اعتقاد دارم او بی شک در سودای آزادی مردم ایران در آغاز کار وبار و زندگی آرام خود را با در آمد مکفی  کنار گذاشت و به شورا پیوست.
در این مسیر بعدها ارامش زندگی وهمسر مورد علاقه اش را بنظرم از دست داد. قدر خواه زندگی آرامی نداشت.او از بیماری دیابت و فشار خون رنج میکشید و چندان رعایت نمی کرد. در صحبتهائی که با من داشت بیرون و درونش  در جنگ بود. مرده -زیان در مرگش حتما او را برخواهند کشید ولی سروران ! میدانند تا بود چندان ارجی برای او قائل نبودند.می توانند به ضمیر خود مراجعه کنند و ببینند وزن او در میزان آنها چقدر بود؟
تا وقتی در شورا بودم بسیار و بیش از حد مرا  و شعر مرامیستود که و در مورد من اغراق میکرد که من با تشکر میگفتم اشتباه میکند. خوشبختانه وقتی مدتها قبل به این نتیجه رسیدم که ارج من و پرنده بر سر دیوار و گربه همسایه یکسان است ازاین ها رها شدم.
قدر خواه، وقتی از شورا بیرون آمدم همچنان رابطه اش را حفظ کرد تا سال 2008 هر وقت به پاریس میامد سری به من میزد. میرفتیم غذائی میخوردیم.در پارک کوچک نزدیک منزل من مینشستیم. هر بار در آنجا عکسهائی از من میگرفت که بسیار  هنرمندانه بود. از آرزوها و طرح ها و سوداهایش میگفت .در سالهای قبل   در کنار رود اواز در اور سور اواز فیلمی نسبتا بلند از من تهیه کرد که حاوی شعر خوانی و بیوگرافی من بود و هرگز ندانستم چه شد.
یکی دو بار نیزمرا دعوت کرد و من در آلمان به خانه او رفتم. صمیمانه دعوت میکرد.
از سال 2008 دیگر او را ندیدم و بعدها چند نوشته از او در دفاع از شورا، یعنی راهبران خواندم که به این و آن هجوم برده بود. بیشتر متاثر شدم تا ناراحت.بنظر من این نوشته ها هیچکدام واقعیت نظرات نویسندگان را منعکس نمی کند بلکه اینها نظرات مرشدانست و بس. در این تردید ندارم
اگر به محمد وحی میرسید که
اقرا باسم ربک الخلق
در اینجا ندا میرسد
اکتب بامر.....
قدر خواه بعدها بنظرم پس از جدائی از همسرش روانه آمریکا شد.زندگی خانوادگی اش از هم پاشید و نمیدانستم چه میکند ولی میدانستم در آرامش نیست.بنظر من چیزهائی که مینوشت، با هر ضعفی که در او ببینیم حرف دلش نبود. 
من همیشه او را بوته کنده شده ای میدیدم که در باد میغلتد . برایش متاثر بودم. او را با اینکه علیه  من وما مینوشت چنین میدیدم. بوته ای غلتان در بادهای استبداد و اشتباه.پنهان نمیکنم که خود را نیز در مواردی در کنار او غلتان میدیدم در بادهای استبداد و اشتباه. استبداد جمهوری اسلامی و اشتباهات رهبر عقیدتی. من و امثال من خود را از این حیطه بیرون کشیدیم تا اگر میغلتیم سر بفرمان موجوداتی نباشیم که  هیچ چیز جز خواستهای خود را  و اشتباهات مهلک خود را برسمیت نمی شناسند و پشیزی تاکید میکنم پشیزی برای غیر خود چه اشنا و چه نا اشنا ارزش قائل نیستند.
اما پنهان نمیکنم که بادها همچنان میوزند.
کار قدر خواه بپایان رسید.
در دخمه کردند سرخ و کبود 
تو گوئی کز اول به گیتی نبود
مرگ قطعی ترین هاست.درست از لحظه ای که در اوج لذت و خواهش تنهای زن و مردی ماشکل میگیریم ساعت مرگ تیک و تاک خود را آغاز میکند!
می اندیشم مرگ من درست در یکی از روزهای شهریور سال 1331 در ایوان خانه قدیمی بر فراز صخره و دریچه های گشاده رو به نخلستان  و پس از آرامش زن و مردی که پدر و مادر من بودند و همزمان سیب آغازین آدم و حوا را تا ته گاز زدند و نوش جان کردند و «بند جیم» را تا نفسشان مد کرده بود زیر پا گذاشتند آغاز شد.
من در امتداد نسلهای فرو خفته در خاکی که هفت هشت نسل قبل از خود را میشناسم و قبل از آنها از ناشناخته ها به دنیا آمدم.پیش از ان قرنها و قرنها بودم و نبودم و وقتی به دنیا آمدم مرگ من نه ماهه و در قنداق من همراه با من قنداغ میخورد . حالا مرگ من با من پیر شده و سر و ریشش سفید است و شصت و یکساله است. برادران دو قلوی هم شده ایم شبها  کنار من می خوابد و صبحها همزمان ریشمان را میتراشیم و مسواک میزنیم و... بنابراین از اخوی همزاد نباید ترسید و نباید نگران بود. فکر میکنم وجود اخوی همزاد بسیار ضروریست و اگر نبود من مجبور بودم در هیئت پیرمردی هزاران ساله نتوانم دریچه ای دیگر را در این جهان راز آلود داشته باشم و شاید جهانی دیگر و رازهائی دیگر......فکر میکنم مرگ قدر خواه و هر کس دیگر هم این چنین با او زیسته ولی: 
چند روز قبل در جائی مطلبی خواندم که دانشمندان دارند به این نتیجه میرسند که در هستی نوعی هوشیاری وجود دارد وشکل گرفتن جهان ناشی از این هوشیاری است. امیدوارم این چنین باشد و قدر خواه مورد مهر این هوشیاری قرار گیرد.خدایش بیامرزد وروانش در ارامش وتسلیت به بازماندگان. اگر میتواند بشنود به او دوستانه میگویم از مرگت متاثرم و امیدوارم جهان چنان باشد که بتوانی در حیاتی دیگر خود را و شادی و صفای خود را باز یابی
اسماعیل وفا یغمائی
سوم دسامبر 2015 میلادی