دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

از زورخانه خواجه خضر تا زورخانه سیاست وچرخ قجری یاداشتی بر یاداشت آقای جلال گنجه ای اسماعیل وفا یغمائی




از زورخانه خواجه خضر تا زورخانه سیاست وچرخ قجری
یاداشتی بر یاداشت آقای جلال گنجه ای.
اسماعیل وفا یغمائی
نوشته ات بعد از نوشته های آقایان خزائی ، هزار خانی و فیلابی چهارمین نوشته از مجموع نوشته های آدمهای «با نام و نشان» و «پدر مادر دار» است. قبل از این انبوهی نامهای مستعار و اشباح سیاسی! بمیدان آمده بودند که نه نام و نشانشان مشخص بود و نه پدر و مادرشان معلوم، از این جهت باعث خوشحالی است که نوبت آدمهای واقعی رسیده است که در گود سیاست و زورخانه مبارزه چرخ زنان بمیدان می آیند و با «چرخ ساده» و «قجری» و «چرخ تیز» و «تک چرخ» و «دو چرخ» و «سه چرخ» و «چرخ جنگلی» هنر نمائی کنند.

در قدیم الایام و در سنین چهارده سالگی تا شانزده سالگی که شانس ورزش در زورخانه ی «خواجه خضر یزد» رابمیانداری شادروان «پهلوان جعفر یزدی» و همدمی با گروهی از ورزشکاران و جوانمردان یزد،«رضا رفوگر زاده.فرشفروش قهرمان وزنه برداریاستان»، «رضاجوهری.برقکار»،«محمدمنتظر.رنگرز»،«حسین زینعلی.پاسبان و قهرمان جودوی استان»،«علی ولی زاده کارمند» «علی مدیری.مربی بوکس استان»،«ولی یزدی زاده.معلم و قهرمان فوتبال» و دهها نفر دیگر که اکثرشان اهل بازار و کارگر و نجار و قصاب و پاسبان وکشاورزبودند داشتم، و در کنار ورزش  از پهلوان جعفر نکاتی از جوانمردی، نکاتی بسیار جالب، را می شنیدم شیوه چرخ زدن چنین بود که ابتدا مبتدیان و نوچه ها وشیرینکاران و در انتها سادات و سرانجام  پهلوانان و پیشکسوتان و در آخرین مرحله پهلوان جعفر که پهلوان و مرشد و مورد احترام همگان بود به میان گود آمده و میچرخید. یاد آن ایام زیبا بخیر که گویا جهان بسامان و همه چیز به ما اعتماد میداد.

چرخیدن آخرین مرحله ورزش پیش از دعا و ثنای پایانی در زورخانه بود. در زورخانه سیاست در ایام ما و در ماجرای اخیر نیز گویا این چنین است. در ابتدا نوچگان و تازه کاران و مبتدیان قریب دو سه ماه چرخیدند و میچرخند و چون «مرشد والا» و به بیان زورخانه ای «کهنه سوار» را رضایت دست نداد، پهلوانانی چون پهلوان خزائی ، پهلوان هزار خانی، پهلوان فیلابی، و اکنون شما با ضرب مرشد بمیدان آمده اید .مبارک است. میدانم بنا بر سنت، ضرب مرشد و چرخ پیر پهلوانان یک به یک ادامه خواهد یافت و پیر پهلوانان دیگر نیز تا نفر آخربه چرخش در خواهند آمد و چرخانده خواهند شد، خواهند نوشت، توضیح خواهند داد و با تک چرخ و دو چرخ و سه چرخ و چرخ ساده، و سپس «چرخ تیز!»و بخصوص «چرخ قجری!» و چنانکه شما چرخیدید «چرخ جنگلی!» منتقدان و مخالفان را با کلماتی شایسته و فتاوی بایسته خواهند کوبید. من امیدوارم فارغ از هر چیز در این سیر چرخش روزی همراه باسیلاب دشنامها و توهین و تحقیرهای فی الواقع رقت انگیزی که بیش از نشان قدرت بودن نشان ضعف است، بامنطق و برهانی قابل فهم به این جدال خستگی آورو درد اور بمدد دشنام و تهمت، پایان داده شده و توضیح داده شود که:

 چرا دکتر کریم قصیم و محمد رضا روحانی چنانکه شما در پیشانی مقاله تان نوشته اید خائن اند؟

شما میدانید هنوز هم درهر مملکتی خیانت بالاترین جرم است؟ و برای اثبات آن قبل از صدور حکم و فتوا! حتی برای صدور حکم در باره کسی چون ژنرال پتن صدها ساعت صحبت و کنکاش و دهها جلسه دادگاه انجام میشود و بر پا میگردد تا مسئله خیانت مسجل شود و خائن به مجازات برسد.

حضرت آقا!

شما چگونه در صدر نوشته فتوا نازل میفرمائید که اینان خائن اند؟ به خود خدا قسم که گویا شما مقداری هنوز به او باور دارید خود خدا نیز اینچنین با گناهکاران برخورد نمی کند که سرکار و رفقایتان با دو عضو سابق شورا و رفقای گذشته خود روبرو میشوید؟

چرا فتوا میدهید و روشنائی کافی بر مساله نمی اندازید؟ چرا این باور را که در ذهن امثال من وجود دارد محو نمی کنید که:

دو عضو کمیسیون،دو تن از محبوبترین و مردمی ترین اعضای شورا در میان رزمندگان و بدنه مقاومت،و دو عنصر فعال شورائی استعفا داده اند،و پاسخ درستی برای توجیه این استعفا وجود ندارد.

 برای من قابل درک است که نخستین مساله در ماجرائی این چنین پاسخ دادن به جو و فضای ایجاد شده در درون تشکیلات و جنبشی است که شما به آن وابسته اید و روزی من هم عضو آن بودم.اگر پاسخی شایسته وجود داشت نیازی به این همه کوشش برای خائن نشان دادن دو عضوی که خائن نیستند و دو مخالف سر سخت حکومت آخوندی اند وجود نداشت.جنبش میتوانست با سر بلندی توضیح دهد و مسئله را حل کند و جو و فضا را تحت کنترلی درست در آورد ولی متاسفانه پاسخی نیست و اگر پاسخی باشد مستلزم این است که بسیاری ایرادات و انتقادات پذیرفته شود و مرشد و پهلوان اصلی قدری مایه بگذارد که چنین چیزی پذیرفته نیست بنابراین تنها راه لجنمال کردن و فتوای خیانت دادن است و پهن کردن بساطی خسته کننده و درد آور است که چند ماه است شاهد آن هستیم.

حضرت اقا

ما نه متشکلیم، نه امکانات داریم ، نه در پی پیروزی و بدست گرفتن حاکمیت هستیم و نه هیچ چیز دیگر،خیالتان راحت شود و خوشحال شوید! همه اینها را شما دارید و شما میخواهید ، حلالتان باد بفرمائید این گوی و این میدان و بر اساس خط مشی درست سیاسی و استراتژیک خود به آن برسید!. من وما .اینها را نداریم، اما ما در برشوریدن بر علیه بی عدالتی و ناجوانمردی حق داریم.ما حق داریم بشوریم، نه تنها بر علیه ملایان خونخوار حاکم بلکه بر علیه کسانی که ادعای مبارزه و پیشینه مبارزه با ملایان را دارند ولی از شیوه های همانان برای سرکوب مخالف خود استفاده میکنند. و چون حق داریم مطمئن باشید شما بر ما با دشنام و تهمت پیروز نخواهید شد و بر رنج و تناقضات خود خواهید افزود،

استاد جلال

چرخ سرکار در مقاله تان یک «چرخ قجری تمام و کمال» بود اگر درست یادم باشد بر خلاف چرخ «چکشی و چمنی» چرخ قجری ،با چرخشی آرام شروع میشود و به چرخشی شدید و در مورد چرخ شما بی خویشانه و مجنون وار ختم میشود که شد و حقا قجری وار و جنگلی صفت ،بخصوص  در نظرگاه مرشد والا و کهنه سوار خوش چرخیدید.من اما منتظر پایان چرخش کهنه پهلوانان، و پیشکسوتان و ومنتظر دور آخر و چرخش پهلوان پهلوانان، وپیر دیر پهلوان مسعود هستم تا برای چرخیدن آخر حجاب غیبت فرو نهد و طلعت خود طالع بفرماید.

پهلوان جعفر یزدی در درسهایش میگفت:

 پهلوان راستین آنست که چون از دور او را میبینی بسان کوهی بزرگ و عظیم است اما هر چه جلوتر می اید کوچکتر و کوچکتر میشود و چون بمقابل تو میرسد خاک راهست و کوتاهتر از همه، و نشان پهلوان دروغین انست که از دور بس کوچک و گول زننده و متواضع و خاکی می نماید و   و چون گام بگام نزدیکتر میشود عظیم و عظیم تر میشود و چون بمقابل تو میرسد چنان عظیم است که سنگینی سایه اش مجال بقا برای بقیه نمی گذارد.

 چهل و چهار سال از این بیانات گذشته است. پهلوان جعفر یزدی ما به دیار روانهای پاکیزه شتافته است و ما جوانان شانزده ساله ،شصت ساله و مردانی سالخورده ایم اما با خود فکر میکنم.سی و چند سال قبل پهلوان مسعود چون از دور پدیدار میشد عظیم و چون بمقابل ما میرسید همان بود که پهلوان میگفت و یا ما چنین میدیدم. پس از سی و پنجسال وقتی لاجرم برای چرخ آخر پدیدار میشود چگونه خواهد بود؟ چون گذشته! یا چنانکه هست با هر گام عظیم تر و عظیم تر میشود انقدر که برای باقی نماندن یا باقی ماندن چاره ای جز بر شوریدن علیه او یا ذوب شدن در اوباقی نمی ماند.  اگر چنین باشد ما مطمئنا به بر شوریدن ادامه خواهیم داد !شما چه میاندیشید حضرت استاد.

چنانکه مرشد  علی مدیرمیفرمود

اول و آخر مردان عالم بخیر

31 اوت 2013 میلادی

  

۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

باز هم تهدید. اسماعیل وفا یغمائی

چندی پیش من مقاله ای  با نام (لینک.درمعنا و مفهوم بند از بند جدا کردن.  )نوشتم ودرمحتوا، دوستانه تذکر دادم که تهدید تکه پاره کردن مخالفین و منتقدین منجمله ایرج مصداقی در برنامه تلویزیونی ، آنهم پیش از زرده حاکمیت را فرا کشیدن، و در کشورهای اروپائی و غیره نادرست است و بجا بود رفقای سابق خرد ورزی نموده جلوی این لات منشی ها را میگرفتند.
نشان به آن نشان که نه تنها فایده ای نکرد بل معلوم شد ایمان دوستان مستحکمتر از این حرفهاست!و این پدیده با کمال حیرت  وبا کمال تاسف همین است و متاسفانه باز هم آغائی(آقا را عمدا با غ مینویسم چون درگذشته در دربارهائی نظیر دربار روزگار ما پس از کشیدن خصیتین یعنی بیضتین غلامان آنانرا آغا نامیده و به نگهبانی حرم مبارک مشغول مینمودند و این مقوله که دیگر خصیه کشی فیزیکی نیست بلکه اخته کردن سیاسی و ایدئولوژیک است با شدت و حدت ادامه دارد و آغاها به نگهبانی از حرم ایدئولوزیک و سیاسی خواجگان خود مشغولند) .
در هر حال داشتم مینوشتم آغائی بنام جمال الدین  اسم مستعار، و بطور دقیق باید بگویم از زمره همان میامین زوزه کش  حول و حوش کرسی مقام معظم ولایت، که با توجه به رنگ و بوی سراسر نوشته اش، و شناخت عمیق و دقیق اش درامرخطیر و مکتبی و توحیدی مدفوع شناسی وتحقیق در مدفوعات، گویا مرشدارجمندش یا خودش رئیس صنف کناسان یا مسئول آنالیز مدفوعات بوده است و هست، و دائما به بو کشی انواع و اقسام مدفوعات مشغول است مقاله بالا بلندی با نام(لینک.ذوق باده، لومن تاریخ و هضم رابعه) در سایت شریف!آفتابکاران نوشته و جملاتی را قلمی فرموده که همراه با بوی خوب مدفوع!بوی تهدید و کارد کشی میدهد جملات ایشان این است.....
 افاقه که نکرد به سراغ آبنبات های مکیدنی با برند "مصداقی" و یا شکلات های کاکائوی "دوقولوهای سیاسی" که در جوار مولن روژ روی زمین افتاده میرود. یا سراغ ایرج شکری با مزه میرود. آقای شکری اگر در جلوی شما چند چاريالو کش ظاهر شدن چکار میکنی؟ نگو آنقدر دل داری که جلو بری و با رعایت حقوق بشر چاقو را مردانه نوش جان کنی. جنابعالی و امثال من در این حالت صرفا التماس میکنن و اگر دست بوسی و پا بوسی هم افاقه نکرد خود بقیه را میدانی..... 
در هر حال مهم نیست و از کوزه همان برون تراود که دراوست .بجز این اینروزها درپاسخ حرفهای منطقی منتقدین،  ودرجواب برخی نوشته های من و امثالهم که هنوز هم  از سر دلسوزی و نه دشمنی است،در سایت محترم آفتابکاران با رگباری از مقالات شگفت روبرو میشوید ،ومیبینید که از خشتک هر مقاله ای،  و حول و حوش نشیمنگاههای محترم و شریف و پخته و با تجربه و از «بندهای مختلفه الف تا ی» عبور کرده نویسندگان، چنان دودی به هوا برخاسته، که وقتی سایت را باز میکنی احساس میکنی به سرزمین کوههای آتشفشان پا گذاشته ای، ولی وقتی خوب دقت میکنی متوجه میشوی اتشفشانی در کار نیست!بل دود سوزش است که ازدرون شلوارهای قلم بدستانی دو زانو نشسته ویا برافراشته سرین و قلم بدست و خمشده بر کاغذ یا کامپیوتر، محررینی «بی منطق» و«بیسواد» و «سطحی» و «بفرموده» ،که تاکید میکنم تمامشان صد گرم وزن سیاسی و اجتماعی ندارند ، و بقول شاملو(شاملوئی که خائن و بدتر از پاسدار خطابش نمودند) حتی ارزش آویختن اردنگی بر پوزه شان را ندارند،بخاطر عاجز بودن از دادن جواب درست به منتقدین برخاسته است.
.... چرا که شما
.....
این بار به مصافِ شاعری چموش آمدهاید
که بر راهِ دیوانهای گردگرفته
شلنگ میاندازد.
و آنکه مرگی فراموش شده
یکبار
به سانِ قندی به دلش آب شده است
ــ از شما میپرسم، پااندازانِ محترمِ.....
اگر به جای همه ماده تاریخها، اردنگی به پوزه تان بیاویزد
با وی چه توانید کرد؟

(شعر حرف آخر شاملو)
من برای این محررین سوخته دل بر افراشته سرین! وخطاب به این محررین محترم که نوشتار سیاسی و انتقادی را با کار میرزا بنویس دم در اداره پست اشتباه گرفته اند که صمد آقا میگوید و آنها برای ننه صمد تحریر میکنند، و یا تفاوت یک مطلب یاریگر سیاسی را با انشا «فایده گاویا مقام معظم ولایت  را بنویسید» مساوی میدانند و فکر میکنند چالش سیاسی، دعوای بین دولات از دو محله است که در هر حال باید پشت سر یکی راه افتاد و تیغ کشید و دشنام داد و توهین کرد میگویم 
حضرات!
  چالش بر سر مساله و بحرانی جدی است که با دشنام و تف و لعنت و توهین و تهمت نمیشود جلویش را گرفت. باید دید مشکل چیست؟ فرض کنید بنده و دیگران به زیر عبای ولایت خزیدیم!! مشکل شما حل میشود؟ بحران ایدئولوژیک و استراتژیکی که منجمله جنگ و جدلهای حاضر ناشی از آن است حل میشود؟ فرض کنید فردا دو نفر دیگر استعفا دادند شما چه خواهید کرد؟ بازهم توطئه بوده است؟ حکایت شما حکایت این شعر مضحک است که:
پیرمردی ز نزع مینالید
پیره زن صندلش همی مالید
و یا
یکی میمرد زدرد بینوائی
یکی میگفت داداش زردک میخواهی
مشکل با فحش و مدفوع شناسی و مقایسه گفتار من با خامنه ای و اینکه مولانا فیزیسین بوده و من در راست روده رژیم البته درمعیت نویسنده محترم که با من همسفر بوده در حال هضم شدن هستم حل نمیشود عزیزان بنابراین قدری جدی باشید.
بجز این در اینسو نام و نشان نود و نه درصد نویسندگان مثل نوشته هایشان حقیقی است ولی در طرف مقابل نام ونشان نود و نه درصد نویسندگان مستعار است و ما اساسا نمیدانیم با کی طرفیم و اسم و رسم محررین نامشخص است بنابر این انتظار جواب به یک مشت انسانریخت خیالی را از من و ما نداشته باشید و تا میتوانید امر مدفوع شناسی را ادامه داده  مرا با ولی فقیه مقایسه فرمائید
(لینک مقایسه سخنرانی 29 خرداد 1388 ولی فقیه ارتجاع و نوشتار اسماعیل وفا یغمائی نویسنده)
و هر چه دلتان میخواهد بنویسید
(. لینک دو شهادت، یک مخاطب (تاریخ))
نوشته های شما ارزش جواب دادن ندارد هر وقت اربابتان وارد شد  و معلوم شد ما با کی طرفیم ای بچشم !در باره توهینها و تلاشتان برای چسباندن ما به حکومت حیف جواب! ولی بد نیست جواب جد بزرگوار حقیر را که نخستین بارقه های ضد ظلم و ارتجاع بودن را پیش از اشنائی با مجاهدین اندیشه او، درمحافل شعر خوانی دوران نوجوانی من ،  در ضمیر من و ما افروخت در پاسخ اتهامات بشنوید. 
ابوالحسن یغما حدود دویست سال قبل سرود و من بافاصله پنج نسل
*اسماعیل وفا یغمائی
*اسماعیل همایون یغمائی همایون دوم .رئیس اداره ثبت احوال درشهرهای مختلف شاعر و کشاورزدر چهل سال پایانی عمر.درگذشت1285- 1380  
*همایون(اول) کشاورز،مقتول بضرب گلوله سرهنگ،پسر نایب حسین کاشی در بیست سالگی در سال1289 شمسی هنگام دفاع از اهالی روستای گرمه محل اقامتش.
 *فرمان یغمائی(فرمان اول) ، ادیب کشاورزو دامدار
*اسماعیل هنر یغمائی (هنراول). شاعر.ادیب. مجتهد .نایب الحکومه. درگذشت  مهر 1250شمسی
 *ابوالحسن یغما(1161-1239خورشیدی) و سروجهانخاتون
 و پیوندی فرهنگی و خونی با او   همین را زمزمه میکنم امیدوارم کمی پرروئی و دریدگیتان تبدیل به شرمی انسانی شود.سلسله نسب خود را نیز نه برای دفاع از استخوان پوسیده نیاکان و فخری ابلهانه،(که من خود را با یک برگ درخت و گربه لمیده در آفتاب یکسان میبینم)بل برای تاکید بر این نوشتم که بجز مفتخر بودنی حقیقی به نوادگی چنین مرد سرکشی که برجسته ترین و بی پروا ترین شاعر ضد آخوند ارتجاعی در کل تاریخ و ادبیات ایران است، می خواهم به محررین انسانریخت بگویم بر خلاف شما که معلوم نیست کیستید نام و نشان و هویت من و سایر منتقدان تا هفت هشت نسل قابل پیگیری است پس لطفا با نام و نشان و تصویر خود بمیدان آئید.
بخاک ار خون کند شنگرف گونم چرخ زنگاری
نه مردم گر که خواهم من از این زنقحبگان یاری
هر آنکس ساده تر دانی چنان زنقحبگی داند
که واعظ راه شیادی و ملا راه طراری
مرا بر خاک تن بر خاره سر وز خون خورش خوشتر
که بردن در پی عزت ازین زنقحبگان خواری 
اسماعیل وفا یغمائی
26 اوت 2013 میلادی

۱۳۹۲ مرداد ۱۶, چهارشنبه

تبريك حافظ به مناسبت فرا رسيدن عيد فطر و سخنى چند از هنوز هم تنهائى حافظ .اسماعيل وفا يغمائى



من این یاداشت را در نوامبر 2005 یعنی هشت سال قبل نوشته ام که در سایتهای مختلف نشر یافت بمناسبت پایان رمضان بازنشر میکنم. اسماعیل وفا یغمائی
نگاهى به غزلى از حافظ شيراز
 تبريك حافظ به مناسبت فرا رسيدن عيدفطر و سخنى چند از هنوز هم تنهائى حافظ 
اسماعيل وفا يغمائى
بيا كه ترك فلك خوان روزه غارت كرد!
هلال عيد به دور قدح! اشارت كرد
ثواب روزه و حج قبول، آنكس برد
كه خاك ميكده ى عشق را زيارت كرد
مقام اصلى ما گوشه خراباتست
خداش خير دهد آنكه اين عمارت كرد
بهاى باده ى چون لعل چيست؟ جوهر عقل
بيا كه سود كسى برد، كاين تجارت كرد
نماز در خم آن ابروان محرابى
كسى كند كه به خون جگر طهارت كرد
فغان كه نرگس جماش شيخ شهر امروز
نظر به درد كشان از سر حقارت كرد
به روى يار نظر كن ز ديده منت دار
كه كار ديده، نظر از سر بصارت كرد
حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ!
اگر چه صنعت بسيار در عبادت كرد
استادان نامدار ادب فارسى و بزرگانى چون زرين كوب و مسكوب و استاد گرامى داريوش آشورى، كه با كار ارزشمند و ماندنى اش، «هستى شناسى حافظ» نگاهى تازه، عميق و مدرن به انديشه حافظ انداخته است، اعتقاد ندارند كه حافظ بى خدا ، ماترياليست، ملحد و امثال اينها بوده است، اما اين كه حافظ، به ريش مضحك خداى شيخ و پيروان شيخ و لاجرم «عوام الناس» و «خواص الناس» مى خنديده و زير بار آن اسلامى كه هنوز هم سعى مىشود با انواع و اقسام وياگراهاى فلسفى و سياسى، مردانگى اش از ضعف و فتور مصون و از گزند روزگار محفوظ بماند نبوده، شكى نيست.
احتياجى نيست كه بزرگان اين را تائيد كنند. خود حافظ به روشنى اين را مى گويد و تاكيد مى كند كه زير بار مذهب و خداى مومنين و مومنات، چه از نوع ارتجاعى و چه از نوع انقلابى و دموكراتيكش نيست. او خداى خود و مذهب خود( مشتق شده از ذهب و اسم مكان، يعنى محل گذر و پويش فكرى)خودش را خودش ساخته است يا كشف اش كرده است، و اين يعنى اين كه:
«خود پيامبر خويشتن» بوده است
و اين يعنى اين كه:
توان اين را داشته تا اين «دفتر بى معنى» را در « رهن شراب» گذاشته و «خرقه آلوده» را «غرق مى ناب» بكند
و اين يعنى اين كه:
با خود جرئت و جگر و ساير چيزهاى لازم ، يعنى شعورى تند و تيز و عميق و دانشى در خور داشته است كه در آن جهل بازار قرن هفتم و هشتم هجرى، مكتب و مرام خود را خود پى افكند وراه خود را دنبال كند و چراغ و خورشيد خويش را بر افروزد.
كسانى كه دستى در كار ادبيات و بخصوص شعر دارند و در اين وادى جدى هستند ضرورت و جود يك زمينه فلسفى را به عنوان يك جهان بينى ،براى سرودن و حركت ادبى خود به خوبى حس مى كنند. عصر ما عصرى است كه خيلى ها ديگر، ضرورت داشتن يك آرمان و بستر حركت فلسفى را ضرورى نمى دانند، پرتابلشان را دارند و مكدونالدشان را مى خورند و به تعميرات لازمه و فيزيكى خود مى پردازند تا بيشترزندگى را بمكند و بيشتر با مرگ تن خود مقابله كنند و بار زندگى را بكشند وسرانجام از گذر زمان شكست بخورند و بگذرند و بروند، ولى براى سرودن نمى شود اين گونه بود، و بخصوص وقتى سراينده حافظ باشد و بخواهد بجنگد نمى تواند در خلاء و بدون يك افق براى نگرش، بجنگد، پس با «خدائى در برابر خدائى» قد بر مى افرازد و به قول استاد آشورى شهامت شگفت او نيز ر يشه در همين دارد .
حافظ خدائى را باور ندارد كه:
قهار و جبار و منتقم، و از اين نوع چيزهاست كه همه اش را ديكتاتورهاى زمينى از نوع ظل الله ها و يا روح الله ها و آيه الله ها و جانورهاى مشابه دارند.
حافظ خدائى را باور ندارد كه :
بسيارعلاقه دارد «خودش خيلى خيلى بزرگ» و بى نظير باشد و «بندگانش خيلى خيلى كوچك» و مشابه هم و فرمان پذير باشند! او خدائى را دوست ندارد كه علاقه جنون آسائى داشته باشد كه بندگانش را ببخشد و عذر خواهى آنها را بپذيرد و خرد شده و خوار و حقير و تخليه شده و پشيمان و بى غرور و شور انسانى، و همواره زانو زده و عذر خواه، مثل يك مشت گوسفند و گاو اخته شده( اخته شده روانى) روانه بهشتشان كند تا در زير سايه او از وصل حوريان درشت چشم و گرد پستان برخوردار شوند و يا قدوس يا قدوس بكشند و كيف كنند كه بجاى آغوش گرم و نرم حوريان در آغوش شعله هاى دوزخ نيستند و مادر مرده هاى ديگرى دارند مى سوزند و عذاب مى كشند و توسط نيمسوزهاى فروزان سپوخته مى شوند.
حافظ همچنين خدائى را قبول ندارد كه:
با مقدارى تعميرات و تعويض برخى قطعات و تغيير رنگ و لباس وادوكلن و دئودورانت ها در نقطه مركزى و فلسفى همان جانور كهن سومرى ــ بابلى ــ فينيقى است كه از خون انسان به عنوان قربانى خود زنده است و هنگامى كه انسانها مانند گوسفند سربريده بر خود مى پيچند و جان مى دهند او قهقهه زنان كيف مى كند و از احساس رضايت سرشار مى شود. خدائى كه از عبد بودن و برده و بنده بودن مخلوق خود كوتاه نمى آيد و از مقام خود به عنوان مولى و برده دار بزرگ دست بر نمى دارد.

خداى حافظ حتى معشوق انسان نيست كه بخواهد انسان دمادم ناز او را بكشد ،خداى حافظ نه معشوق انسان، كه عاشق اوست!، و به پاس عاشق شدن ، تا او را در قدرت خود شريك كند و خليفه الله كند به او امكان «عصيان بزرگ، شورش عليه فرمان خود» و با كليد اين شورش« امكان ازادى» را به او مى دهد و او را از اشيا و جمادات و گياهان و حيوانات متمايز مى سازد و اين همان چيزى است كه هيچ امامى آن را بر نمى تابد، بر اين پايه مى توان راز جسارت حافظ را دريافت و حافظ را نه به مثابه فقط يك شاعر بلكه به مثابه يك«پيامبر زيباى زمينى ايرانى» تا حدودى شناخت و آ نگاه بدون نگرانى از شيعه يا سنى بودن او؟، يا اينكه شراب مى خورده يا آبجوى بدون الكل و شربت آبليمو؟، و يا خودش خطبه عقد معشوقه اش را خوانده بوده تا به حرام نيفتد و يا مرتكب زنا مى شده؟، خدا و مذهب او را حس كرد و راز جسارتهاى شجاعانه و خرد كننده او را دريافت، و فهميد كه چرا ديوانش را نه با نام خدا بلكه با نام شراب و عشق و با مصرعى به وام گرفته از يزيد ابن معاويه ، منفورترين چهره در تاريخ تشيع و در ميان ايرانيان شروع كرده است.
الا يا ايها الساقى ادر كاسا و ناولها
كه عشق اسان نمود اول ولى افتاد مشكلها
كه چرا بهشت را گدائى نمى كند و فرياد مى كشد:
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به در كشيم
كه چرا ترس از صحراى محشر را با پياله بستن بر كفن خود به سخره مى گيرد:
پياله بر كفنم بند تا سحر گه حشر
به مى ز دل ببرم هول روز رستاخيز
كه چرا از لب لعل سفتن در نيمه شب تاريك پروائى ندارد
لب لعلى گزيده ام كه مپرس!
و هزار چراى ديگر كه از آنها در مى گذرم و شما را به خواندن اثر استاد آشورى و ديوان خواجه سفارش مى كنم و در اينجا تنها به چند اشاره به دو غزل حافظ به مناسبت پايان ماه رمضان اكتفا مى كنم.
اشارات مذهبى در شعرهاى حافظ كم نيست و از جمله اشاره به ماه رمضان، اما با تمسك به اين اشارات و رديف كردن فهرستهاى گران از آيات و احاديث مورد استناد حافظ وتلاش براى يافتن مذهب و اسلام حافظ ،آب در غربال بيختن است. خواجه در غزل معروفش
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد، يكماهى قبل از ماه رمضان فتوا مى دهد كه:
ماه شعبان قدح از دست منه كاين خورشيد
از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد
و دو سه خط بالاتر اشاره كرده كه به دليل دراز بودن مجلس وعظ ،و كلاف دراز ترهات و چرنديات مجالس حضرت امام و تلف شدن و تمام شدن عمر از مسجد راه خرابات و همنشينى با خراباتيان را در پيش گرفته است
گر زمسجد به خرابات شدم خرده مگير
مجلس وعظ درازست و زمان خواهد شد
با اين حساب مى توان حدس زد كه ماه رمضان بر خواجه در روزگارى كه امام مسجد شيراز در حلقه مريدان از خوار و ذليل شدن خربزه با حجم بزرگش و رفعت گردوى كوچك بر شاخسار بلند سخن مى گفت و مى فرمود
سبحان الله من يرفع الصغير و يضع الكبير، پناه به خدائى كه كوچك(گردو) را رفعت مى دهد و بزرگ( خربزه) را خوار و ذليل مى كند، چگونه مى گذشته است. اما خواجه خاموش در غزلى به مناسبت عيد فطراز احوالات روحى خود سخن گفته و تبريكات خالصانه خود را نثار مومنان كرده است.
بيا كه ترك فلك خوان روزه غارت كرد!
هلال عيد به دور قدح! اشارت كرد
ثواب روزه و حج قبول، آنكس برد
كه خاك ميكده ى عشق را زيارت كرد
كسانى كه غزلسرا باشند و وزن شعر پارسى را حس كنند خوب مى دانند كه در اين وزن:
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات چه شور و ضرب و ريتم هشدار دهنده اى نهفته است، همان وزنى كه استاد كد كنى در بخوان بنام گل سرخ به كار گرفته، انگار مناديي ندا در مى افكند ، انگار كولى دف زنى به ميدان مى جهد،انگار خاتونى سر بند بر مى دارد وموجى از گيسوانش را بر بر و دوش مى افشاند و انگار اركسترى عظيم شروع به نواختن مى كند. خواجه اين چنين شروع مى كند:
بيا! كه ترك فلك خوان روزه غارت كرد.
در ادبيات پارسى اصطلاحات تركتازى، تركى كردن و امثال آنها فراوانست، اميدوارم برداشت بد نشود ولى قرنها حكومت دولتهاى ترك، تركان غير ايرانى مهاجر بر ايران، از سلجوقيان و خوارزمشاهيان گرفته تا چنگيزيان و تيموريان خاطره خوشى در اذهان بر جا نگذاشته وياد اين اقوام صحرا نشين جنگجوى نيرومند با غارت و چپاول و جنگ همراه بوده است به همين علت هم حافظ ندا مى دهد بيا كه ترك فلك، گردش ايام، مانند تهاجمات تركان حمله كرد و سفره روزه را غارت كرد و بساط ماه رمضان در هم پيچيده شد. و بعد از آن دوبيت، شكل ماه او را به ياد جام شراب مى اندازد كه ماه در اولين شب شبيه ابروى يار، خنجر، زورق و جام شراب است كه حافظ بيشتر اين آخرى را مى پسندد.
مصرع اول بيان شادى است و مصرع دوم كار برد جام دگم شكن و تابوى سنگين روزگار در عيد فطر است و در بيت دوم بدون آنكه كسى را بخواهد بيازارد به راز اصلى يعنى عشق اشاره مى كند، ميكده عشق و زيارت خاكش، كه هم تيزى و تندى بيت اول را مقدارى براى مومنين قابل تحمل مى كند و هم به مساله اصلى مى پردازد، ماجراى عشق.
در غزلهاى حافظ چندان نمى شود به طور منطقى حركت كرد، گاه بين دو بيت هيچ فاصله اى نيست و گاه فاصله فراوانست انگار خواجه بسا ابيات را پاك كرده و يا از آنها گذشته است اما در احساس ، ما اين فاصله ها را نمى بينيم، غزلهاى حافظ در بسيآرى اوقات حس شدنى است. فاصله ابيات سوم و چهارم و پنجم اين چنين است. خواجه بر جايگاه اقامت خود، خرابات و دعاى خير در حق بانى خرابات! تاكيد مى كند . از بحث خرابات مى گذرم كه نفسگير است و در اين نوشته نمى گنجد اما همين قدر مى توان دانست كه جايگاه پيام آور و رسولى چون حافظ كه خداى او نه معشوق بلكه عاشق است در مسجد كه جايگاه خداوند قهار و منتقم و رحمان و رحيم است نيست، آن را به امام مسجد وا مى گذارد و به خرابات مى رود، جائى كه در آن مى توان فارغ از تابوها و در آنسوى مرزهاى معمول افقى ديگر را نظاره كرد.
مقام اصلى ما گوشه خراباتست
خداش خير دهد آنكه اين امارت كرد
بهاى باده چون لعل چيست، جوهر عقل
بيا كه سود كسى برد كاين تجارت كرد
بعد از رفت و برگشتى دوباره به جام باده و بهاى آن كه جوهر عقل ، احتمالا عقل سازمانيافته در جداول ارزشى شريعت و دستگاه ارزشى شيخ شهر است، خواجه مى رود كه نماز عيد خود را بگذارد. نمازى در خم ابروانى كه محراب وار است و بارها حافظ در شعر خود از آنها ياد كرده است. و طبعا نمازى اين چنين، نماز بردن زيبائى در جهان شگفت حافظ شيخ را به چشم غره وا مى دارد و شعر طنز آلود حافظ را به مصاف او مى برد كه در پايان ماه رمضان مى توان كر و فر ملايان قرن هفتم را در ميان انبوه هواداران و مريدانشان و در حاليكه قاريان صدا در صدا افكنده اند و سينى هاى حلوا و خرما در مجالس متعدد در سراسر شهر در چرخش است به خوبى باز نگريست. حافظ در چنين شرايطى در خرابات خود تنهاست، و شايد عليرغم آن شادى شورنده آغاز با احساس اينكه در چه جهانى تنفس مى كند رگه اى از خاكستر اندوه بر شعر او مى نشيند
نماز در خم آن ابروان محرابى
كسى كند كه به خون جگر طهارت كرد
فغان كه نرگس جماش شيخ شهر امروز
نظر به درد كشان از سر حقارت كرد
چه بايد كرد. خواجه پاسخ نگاه حقارت آميز نرگس جماش شيخ را در نظاره رخسار يار مى بيند. هلال عيد بر آمده است، منت پذير چشم خويش باش كه مى تواند زيبائى را به تو بنوشاند وبه روى ماه خاكى خود نظاره كن و سخن آخر اين كه در سراسر شهر مجالس بر پاست، غلغله مومنين و مومنات گوش فلك را كر كرده است، امامان چهار نعل بر منابر مى تازند و ميخ اسلامى را كه قرار است قرنها بعد در هيئت جمهورى اسلامى تسمه از گرده ملتى بكشد مى كوبند با اين همه ماجراى عشق ، فروغ مذهب رسول تنهاى روزگار و راز خداوندى خداى حافظ را از حافظ بشنو، اگر چه براى نيازردن ديگران در نظرگاه عوام مجبور به صنعت( با ضم ص ) وكلكهاى خاص خود شده است
به روى يار نظر كن ز ديده منت دار
كه كار ديده، نظر از سر بصارت كرد
حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسيار در عبادت كرد
جدال حافظ هنوز هم ادامه دار وهنوز هم امامان مى تازند و سينى هاى حلوا و خرما در ميان هياهوى مومنان و مريدان در چرخش است و به نظر من هنوز هم پيامبر تنهاى عصر امير مبارزالدين محمد اگر چه كتابش در كنار قران در اكثر خانه ها وجود دارد تنهاست تا زمانى كه ما نه جسارت لامذهبى، بلكه جسارت عظيم تر ادراك دستگاه شناختى نوين و لاجرم جهانى نوين را نداشته باشيم او تنهاست اگر چه او هميشه در آينده ايستاده است.
دوم نوامبر 2005 ميلادى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
بيتى معروف از شعر يزيد ابن معاويه كه حافظ مصرعى از آن را به كار گرفته اين است
اناا لمسموم ماعندي بترياقٍ ولا راقي
ادركاسا وناولها الا يا ايهاالساقي

۱۳۹۲ مرداد ۱۴, دوشنبه

باور کنید اعضا و هواداران مجاهدین گوسفند نیستند



باور کنید اعضا وهواداران مجاهدین گوسفند نیستند
اسماعیل وفا یغمائی
نازنین «موجود راست قامت ناطقی» که مقاله هم مینویسد در سایت وزین آفتابکاران  مقاله ای قلمی نموده است تحت عنوان «همه بریده خائن ها » که پیشنهاد میکنم بخوانید.ایشان بجزفتواهای مستدل و آهنین فقهی و حقوقی! و اظهار لطفها و تلاشهای صمیمانه ای که در شکل و محتوای برای اثبات خیانت من و مصداقی نموده، عکسی را نیز مونتاژ کرده است که در آن من و مصداقی و شاهسوندی وخدابنده را به هم چسبانده و خیال خودش و دیگران را راحت نموده است که مسئله خیانت به صورت نوشتاری و تصویری حل و فصل شده و احتمالا بعد از پایان مقاله با وجدانی آسوده از دارا بودن این همه احساس مسئولیت توحیدی انقلابی و شرف و صدق و... با آسودگی رفته است و خواب شبانه اش را شروع کرده است.

احتیاجی به پاسخ نیست خود این نوشته پاسخش را در درون خود دارد.اما اگر بخواهم از این جناب و با این بزرگوار  به دلیل «همعکس » کردن من و مصداقی  با خدا بنده و شاهسوندی( که هر دو را در دوران مجاهدتشان خوب میشناختم)  سئوالی و کنکاشی بکنم این خواهد بود که:

 این بزرگوارنخست باید کمی تامل و تدبربفرماید که فارغ از هر چیز چرامحافظ اول مقام رهبری که با مسلسل پر،سالها پشت سر او در همه حال، در حال محافظت و مورد اعتماد صد در صد بود،متاسفانه باید به سوی رژیم آخوندی بار سفر بندد و همسرش آن سینگلتون که( قبل از ازدواج)سالها عضو انجمن هواداران مجاهدین در لندن و پیک مخصوص  میان لندن و پاریس بود  در کنار همسر، به دشمن شماره یک مجاهدین تبدیل شود.

همچنین باید پرسید که سعید شاهسوندی که در سال هزار وسیصد وشصت چهار در حالیکه اعضای قدیمی و ارجمندی مثل محمد سیدی کاشانی و مهدی فیروزیان و... در موضع معاون مرکزیت قرار گرفتند چرا باید با تائید شخص رهبران در موضع مرکزیت کامل قرار گیرد و بعدها با عبور از ماجرائی که بارها مجاهدین در باره آن نوشته اند چنین سرنوشتی پیدا کند.

پنهان نمی کنم که من از پیوستن هر مجاهد و مبارز سابقی به حکومت خونریز وضد ایرانی حاکم بر ایران متاسف و غمگینم. آرزو میکنم هیچکس سر در توبره خونین حکومت آخوندی فرو نبرد و شاد میشوم اگر بشنوم کسی از این دامگاه خیانتبار گریخته وآرزو میکنم که مانند «فاوست» قهرمان اثر جاودانه «گوته»، همه سقوط کردگان خود خواسته، یا به اجبار،از دامگاه ابلیسی جمهوری اسلامی گریخته وبه عرصه زندگی شرافتمندانه بازگردند .  ولی از این گذشته  با نگاهی به اوضاع کنونی و مقاله این بزرگوار راست قامت و ناطق درک میکنم که:

همانطور که وجودجلاد برای در مقام شهید قرار گرفتن شهید، ضروری است و شهید بدون جلاد به مقام رفیع شهادت نمیرسد وجودشخصیتهائی چون آقایان خدابنده و شاهسوندی و دهها تن دیگر برای  توجیه بسیاری از رفتار و اعمال بزرگان از نان شب ضروریتر است .از افرادکه بگذرم وجود وزارت اطلاعات برای پیشبرد برخی مقاصد چنان ضروریست که اگر هم نبود بایدایجاد میشد تا بتوان بر سر عضو و هوادار شیره سیاسی مالید وبر سر مخالف و معترض و منتقد باران لوش و لجن فرو بارید.

فرض محال محال نیست.فرض بفرمائید وزارت اطلاعاتی وجود نداشت و آقایان  و خانمهای مورد نظر نویسنده و مرجع ایشان چنین نبودند. در چنین تنگنائی با امثال من و مصداقی و هر معترض دیگر چه میکردند؟.شاید دچار مشکل آن بسیجی رها شده ازبازداشتگاههای صدام حسین  و لطیفه ای که در باره او ساخته شده میشدند.

میگویند  بسیجیی  پس از بازداشتگاههای صدام و پایان جنگ به تلویزیون آمد و گفت:

رفتار صدام با ما خیلی خشن بود دو راه بیشتر وجود نداشت. یا ما را مورد تجاوز قرار می دادند و یا شهیدمان میکردند.

در این هنگام متوجه شد که گاف داده است و با عجله ادامه داد البته من از آنهائی بودم که مرا شهید کردند!

حال، امثال من و ما یا باید آن باشیم و یا این. یا باید در منجلاب اتهامات جنسی و اخلاقی قرار گیریم و یا به همکاری با اطلاعات و افرادی که برای لنجنمال شدن افراد ذخیره عظیم تشکیلات هستند متهم شویم و یا در برخی موارد هر دو.

نویسنده محترم راه دوم را انتخاب نموده . مبارک است!.با این همه میخواهم به این بزرگوار یکی دو نکته را گوشزد کنم.

من از سال 1354تا سال 1390 بعنوان عضو و یا هوادار در ارتباط تنگاتنگ با اعضا و هواداران مجاهدین بودهام. اعضا و هواداران مجاهدین می توانند به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک و فردی، به مرحله بیزاری از امثال من و مصداقی برسند ولی نویسنده مطمئن باشد اعضا و هواداران مجاهدین گوسفند نیستند که با چسباندین دو سه عکس و اعلام فتوا باور کنند که افرادی پس از سی چهل سال تلاش سیاسی، انگار تیز شیطان بر مغزشان فرود آمده بروند و به مزدوری اطلاعات روی آورند.چرا؟ به چه دلیل؟ با کدام سند و مدرک؟و....

نویسنده چنین چیزی یا باید محو و ذوب در تحلیل مقام معظم ولایت باشد که معتقد است میزان خیر وشرسیاسی منم ونه چیز دیگر و دوری و نزدیکی به من است که نشان میدهد کی رژیمی است و چه کسی نیست. و این ادامه همان تفکری است که در مقابل چند هزار تن اعلام کرد پس از مرگ سئوال و جواب شخصی وجود ندارد. میپرسند رهبرت کیست؟ اگر خامنه ای باشد سریعا به دوزخ و اگر قطب مقابل درجا به بهشت خواهی رفت. در حیطه چنین تفکری من می توانم نویسنده و نظر او را فهم کنم ولی در عین حال میخواهم بگویم متاسفانه هواداران و حتی اعضای مجاهدین گوسفند نیستند و این راباور نخواهند کرد ونویسنده یک عذر خواهی قوی به تمام آنها بدهکار است و البته پس از این عذر خواهی حق دارد که با دلیل و مدرک غیر گوسفند پسند ثابت کند چه کسی مزدور است و چه کسی نیست و من الله توفیق.

اما بگذارید گامی جلوتر نهم.

فرض کنیم روزگاری تیزشیطان بر شعور بنده و مصداقی فرود آمد و ما با چهل سال سابقه و رنج و تلاش،  وپس از نامه نگاری اپورتونیستی ذلیلانه  اصلاح طلبانه به زیر عبای حضرت امام خامنه ای و امام رفسنجانی خزیدیم و یا بدتر از آن رفیق شفیق روسای سازمانهای جاسوسی جهانی شدیم و بختمان رابجای گره زدن به کاکل ملت ایران به بند تنبان اربابان جهان گره زدیم. فرض کنید بنده و مصداقی در یک چرخش امامگونه نه در عکس و تصویر ، بلکه در واقعیت به خدابنده و شاهسوندی چسبیدیم و حتی بنده عمه خود را به ازدواج دائم عموی شاهسوندی در آورده و خاله او را صیغه نود و نه ساله دائی خود نمودم و در مجلس عروسی طرازاسلام و توحید و انقلاب   نیز  در زیر عکس امام راحل با یک چهار مضراب مکتبی بابا کرم رقصیدم! و عکس و فیلم را هم برای نویسنده مقاله  «همه بریده خائن ها » ارسال نمودم ،دوستان! آیا مشکل شما حل خواهد شد؟جواب روشن است مطلقاحل نخواهد شد.

شاید دو سه ماهی، سقوط و ادبار فرضی من و ما ،چماق سرکوبی بشود که با نمونه قرار دادن شاعر مزدور شده،در جلسات حضوری و غیر حضوری عده ای تضادها را فرو بخورند و دم در نکشند ولی از آنجا که مشکل اصلی، من و مصداقی و امثالهم نیستیم بلکه ما خود، معلول جبری مشکلاتی واقعی در درون جنبش هستیم، آتش تضادها و تناقضات زبانه خواهد کشید و باز مشکل چنانکه سالهاست ادامه دارد ادامه پیدا خواهد کرد.

هنوز هم تاکید میکنم من مثل شما فکر نمی کنم. من ازشما هنوز نفرت ندارم. من معترض و منتقد و مخالفم ولی مشکل شما من نیستم.واقعیت من وما چیزی نیست که شما تبلیغ میکنید و هرگز نمی توانید. مطلقا نمی توانید .من ازخود تعریف نمیکنم   و تا جائی که به من مربوط است خود را نه نوک پیکان تکامل و با فاصله هزار سال نوری از دیگران ومزخرفاتی ابلهانه و خود محورانه از این قبیل ،بلکه باگربه روی دیوار و پرنده روی درخت همسان میبینم، ولی در مقابل شما میخواهم بگویم صلابت و زیبائی و پاکیزگی و سلامت من و امثال من در پیوند وبه وسعت و نیروی همان ملتی است که تمام عمرناچیز خود را در سودای آزادی اش به پایش فرو ریختیم و امروز در خیابانهای غربتی چهل ساله دور از تمام دلبستگیها و جانبستگیهایمان، شادیم که عمرمان ایم چنین در حال بپایان رسیدن است و چندی دیگر رقصان و شاد چون عاشقی که به میعاد زیباترین معشوق میشتابد با بوسه ای بر لبه گور به خاک خواهیم پیوست و زمزمه خواهیم کرد شادا که در برابر هیچ استبداد و ارتجاعی در نهایت زانو نزدیم و شادا که با حلقه محبت مردم و میهن در گوش، عمر را بپایان بردیم. بلاهت بزرگ این است که کسی فکر کند از حقیقت نیرومند تر است!شما مطمئن باشید با تمام تلاشهایتان در مقابل حقیقت ما چه مرده ما و چه زنده ما، به زانو در خواهید آمد  واین چنین است که با کمال غرور می توانم شعر زیبای شاملو را که روزگاری او را رسما نیز خائن و بدتر ازبسیجی لقب دادند در کوچه های غربت در گوش خود و امثال خودزمزمه کنم


من آن غول زيبايم که در استوای شب ايستاده است
غريق زلالی همه آب های جهان ٬
و چشم انداز شيطنت اش
خاست گاه ستاره   
و نیز متاسفانه مطمئن هستیم که کسی که به ماموران اطلاعات و ملایان پلید در محتوای کارو اخلاق سیاسی و اجتماعی وایدئولوژیک شباهت دارد ما نیستیم . اگر میخواهید آنکسانی را که به دنبالشان هستید بیابید کار چندان مشکل نیست. آینه ای جستجو کنید ، وآینه ای جستجو کنید و باز هم آینه ای جستجو کنید که گفته اند نقش را راست مینمایاند.

اگر باور کنید برای تمام شما راه نجات و رستگاری آرزو میکنم و آرزو میکنم به روشنائی صدق و راستی بازگردید.

اسماعیل وفا یغمائی

پنجم اوت 2013