دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۳ بهمن ۹, پنجشنبه

آقایان! چند مترش باقی مانده. دقت کنید. و اندک اندک جمع مستان میرسند اسماعیل وفا یغمائی

چندی قبل  در جواب افاضات دوو انسان  محترم، نوشته «آقایان!چند مترش باقی مانده  دقت کنید!» را قلمی کردم خوشبختانه بجز آقایان سینا دشتی و حسین یعقوبی نفرات دیگری در دفاع از «حقانیت و شرافت و سایر مخلفات وچیزهای کم نظیر رهبر مقاومت» قلم بر آهیخته وبنده ودکتر قصیم و آقای روحانی را بقول برادران افغانی مان لت و کوب فرمودند. مرد شریف آقای حسن حبیبی،عضو سابق شورا و آقای حاج ابراهیم مازندرانی هموطن آذری  که فکر میکنم عمرش از هشتاد گذشته و احترام او بنا بر سنت احترام به سر سپیدان واجب عینی است، جواد شفائی،و هادی مظفری نیز از این زمره اند از این زمره اند. طبعاهدف آنها دفاع از« رهبر مقاومت» و نه «مشاهده  و علاقه به آن چند متر»ی است که بنده اشاره کردم. بقول رهبر گرانمایه در نامه به رفسنجانی،( پس از سی سال مبارزه مسلحانه!!) «فقیر»، بر سر آن نیستم که به این مردان «شریف و راستگو» و سمبل «اخلاق» و «صدق« که انگیزه شان «حتما» دفاع از انقلاب است و «نه هیچ چیز» دیگر جوابی بدهم. نه فرصت دارم و نه ارزش دارد و خود حضرات بهتر از من میدانند ماجرا چیستتنها همینقدر در رابطه با کلماتی که بکار برده اند و ما را نواخته اند باید عرض کنم، از بس کلمات «خدمت و خیانت و شرف و ناموس و غیرت» و امثالهم در «غیر ماوضع علیه» اینروزها و سالهاست بکار گرفته شده  که باید این کلمات را به بیمارستان برد ودر بخش قربانیان تجاوز جنسی معالجه نمود. برایشان صبر و آرامش وجدان آرزو میکنم بخصوص برای بازاری «شریف» که بجز نقد عمر یکپای خود راهم در مسیر مقاومت تقدیم انقلاب نوین و رهبران گرانقدرش نموده،     و سالهاست بر خلاف بنده که روزی چهارده یورو اموال مقاومت را بمدت دهسال خورده ام ایشان مقادیر معتنابهی ماهانه کمک میفرمود! که همه بخصوص دبیران و مسئولین بخش مالی در جریانند . لینک مقالاتشان را برای کسانی که قصد خواندن دارند میگذارم و در جواب آنها توجهشان را به همان مقاله قبلی یعنی یعنی «چند مترش باقی مانده »جلب میکنم. امید اینکه بقیه   نیز  بخصوص کسانیکه  نه تنها نان و نمک، بلکه کل نمکدان و پس از صرف غذا سفره را هم بخاطر علاقه به شرف و این نوع چیزها خورده اند بخاطر حق نان و نمک و رهبر کبیر دست به قلم ببرند و لت و کوب بفرمایند. توفیق همه را آرزومندم....... ادامه

ماجرای خانم مکنزی واقعی بود و روشن . کسی که نمیخواهد بفهمد نفهمد بقول ابوی کله پدرش!.امابعد از حل و فصل نسبی قضیه ذات و ماهیت که عوض نمیشود. سربازان مقام معظم شروع میکنند. قدمتان روی چشم! . بفرمائید. صفا آوردید!  اقایان سینا دشتی و حسین یعقوبی قلم رنجه نموده و مرا نواخته اندو از کتاب خود من هم کد آورده اند .
به این دو بزرگوار  و سایر رفقای قلمزنشان عرض میکنم من ادم ساده و دهاتی واری هستم که چیزی را پنهان نمیکنم .از کتاب  خود من هم کد نیاورید من نظراتم در بسیاری اوقات عوض شده است. چون زنده ام. چون آدم زنده در پروسه شناخت جلو میرود.چون رهبر خطا ناپذیر نیستم یعنی خدا نیستم.این کتاب که چیزی نیست من حدود بیست سال در خدمت   این سازمان بوده ام و پنهان نمیکنم که  روزگاری زیباترین سرودها و شعرهایم را برای رهبر و عیال نوشتم و بعد انداختم به زباله دان. 
  از زمره اینها این سرود، سروده شده در سال 1361 در باره رهبر  و  است بخوانید  بروید و ببینید چرا من از این نقطه به نقطه دیگری رسیدم. بنظر شما که حتما با وزارت اطلاعات!! اما حقیقت گذر از پروسه شناخت  و درک کارکردهاست و بس
سرودی برای مسعود رجوی
ای شرفت با شکوه خلق به پیوند
چهره فردای میهن از تو به لبخند
ای که به نامت درفش جنبش ایران
مانده برافراشته به بام دماوند
ای ز پیامت به شهر و کوه و به جنگل
نسل مجاهد به رزم بسته کمر بند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
***
زاد به دامان پاکبازی و عزمت
خلق یکی نسل پاکباز و برومند
جنگلی از شیر و آذرخش که یکسر
گشت بمیدان روانه با زن و فرزند
خفت به دریای خون و باز بپا خاست
خورد بنام شکوهمند تو سوگند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
***
رعد پیام تو بر سریر خمینی
صاعقه بارید سرخ و زلزله افکند
وز تو به ایرانزمین به پرتو توحید
باز درخشید نام پاک خداوند
نام تو فرخنده باد و در پی نامت
واژه امید جاودانه پساوند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
***
 میبینید که من چه تصویری از او در ذهن داشتم تصویری که برای درک آن پولی پرداخت نشده بود بل از عواطف من میجوشید.
در باره همسر آن بزرگوار نیز در سال هفتاد که هیچ دریافتی!! در قرارگاه اشرف نداشتم  و نیز چنین سرودم.
تو در تمامي عالم شبيه خويشتني
در اين شبانه يلدا فروغ انجمني
اميد من به وجود تو نيست زنده، بدان
اميد زنده درآئينه بين كه خويشتني
چو بينمت زجگر خون به ديده ايد ، چون
تمام خون دل «باغبان» اين چمني
نبود گر به دو چشمت عيان حقيقت عشق
چه بود عشق، مگر ياوه‌اي كه بر دهني
بهل كه فاش بگويم پس از هزار سكوت
ز مهرت اي همه خوبي كلامي و سخني
من از تمامي عالم مگر به باد و به گل
و عطر چشمه و نخلي و بوئي از سمني
نبسته بود دلم اينك اي تمامت ماه
تو عطر چشمه ونخل و شميم ياسمني
توئي ستاره دنياي بيكرانه من
ميان باد پيامي به برگ نسترني
زآب و خاك كدامين وطن جمال ترا
سرشت دست طبيعت خوشا چنين وطني
چه گويمت كه نگنجد تو نيز ميداني
حديث همچو توئي در كلام هكچو مني
ولي ز همچو مني ميتوان شنيد اين راز
تو در تمامي عالم شبيه خويشتني 1370

ایا عاشقانه تر از این میشود برای زنی که زن تو نیست ولی محبوب سیاسی و ایدئولوزیک توست سرود. هزاران تن این دو شعر را که تبدیل به سرود و فیلم شد در قرارگاهها و سراسر جهان شنیدند باید بپرسید چرا من اکنون در این نقطه ایستاده ام و ایا تمام مشکل به من بر میگردد.
***
 و امادر باره کتاب «چند نکته و چند سانتیمتر از واقعیت» اگر به تیتر دقت کنید معنایش این است «چند متر» و شاید «چند کیلومتر» و «نکات فراوان» باقی است .صبر کنید  ممکن است از «چند سانتیمترش» خوشتان آمده باشد اما ممکن است طاقت «چند مترش» البته ومنظورم همان واقعیت است را نداشته باشید. نه شما و نه مرشدان والا مقام. بقول قران کریم و سوره احزاب آیه ده.
إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ  
ترجمه بنده:" ممکن است وقتی که این چند متر(یعنی منظورم واقعیت سفت و سخت) از بالا و پائینتان فرود می آید و فرا میرود چشمهایتان  بد جوری گرد  و موهایتان کاملا سیخ شود و احساس کنید قلبتان یا چیز دیگری دارد از گلویتان بیرون میزند . صدق الله العلی العظیم.
دوستان !خود شما  و امثال شما انگیزه های خوبی هستید که این چند متر آشکار شده  و در معرض قرار گیرد و ومنجمله فرصتی یافته  یاداشتهای «قصه عجیب مسافر خورشید کلاه » را بپایان برم و خدمتتان ارائه کنم. اگراین چند متر اشکار شد امیدوارم گناه را به گردن من نیاندازید.  بگذرم در هر حال عجالتا دو نوشته را   بخوانید تا بعد و اگر لازم شد ان چند متر را بنده برای این آقایان آماده کنم و نکته پایانی عزیزان ماجرا ماجرای بالا کشیدن یک طلب بود و بس . واقعی بود! اینقدر توجیه نکنید شما در روشنائی قرار دارید. کاملا. و نصیحت کنید مرشدان را که کمی بیندیشند . کمی خود را اصلاح بفرمایند که انالله یحب المصلحین.
 اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۳ بهمن ۸, چهارشنبه

برای اطلاع دوستان.ا و پیام تشکر خانم بلیندا مکنزی.سماعیل وفا یغمائی

 

دوستان عزیز. 
امروز خانم بلیندا مکنزی به من اطلاع داد.پس از «ملاقات» و «صحبتهای دیگر» و سرانجام با «امضای تعهد نامه» ای قرار شده است که طلب ایشان طی هجده ماه به ایشان بازگردانده شود و او نیز قرض خود را به بانک ادا کند و خانه خود را از گروی بانک آزاد نماید. 
شکر ایزد که میان من او صلح افتاد 
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
بلیندا مکنزی سمبلی کمیاب از انسانیت و مهربانی نسبت به همه و حتی کسانی  است که او را می آزارند و به همین دلیل او از من خواست یاداشتهائی را که در کشاکش این چالش مالی نوشته شد و باعث آزار عاطفی برخی دست اندر کاران میشود  پس از رسیدن به راه حلی درست،که به آن رسیدند، در وبگاهی که برای اینکار ایجاد شده ببندم و ازاین پس ازبرخی کلمات مانند شیر... وکلاهبردار... و غیره بگذرم و تکرار نکنم.
من نه به دلیل اینکه اوهمسر و همسفر روزگار من است بلکه به دلیل احترام به شخصیت و منشهای انسانی واقعا کم نظیر او که طی پانزده سال شاهدش بوده ام و واقعا مرا شگفت زده میکند   گفته اش را بجان میپذیرم و سایت او را عجالتا  و موقتا میبندم و مسائل مالی او را با طرف مقابل به خود او وا میگذارم.
من قلمی کوچک و در خدمت حقیقت داشتم و دارم که چند روزی هم برای دفاع از این زن شریف انگلیسی که هیچ مرزی را جز محبت و انسانیت به رسمیت نمی شناسد و تقریبا تمام ثروت خانوادگی خود را از سالهای جوانی برای دفاع از محرومان خرج نموده و هیچ چیز جز خانه ای برای خود نگه نداشته به فغان آمد و درد کشید.
افراشته سروده است
بشکنی ای قلم ای دست اگر
پیچی از خدمت محرومان سر
می شود گفت مظلومان! من نیز بر این باورم قلم را باید به دور افکند اگر در خدمت شرف و آزادی و دفاع از حقیقت و آزادی و حقوق انسانی در برابر پلشتی و نادرستی و بیرحمی و حقه بازی و خود خواهی و کلاهبرداری نباشد.
بی هیچ غروری میگویم و فقط و فقط با اتکا به مردم و مفهوم مقدس تاریخی مردم در ادبیات و فرهنگ مترقی میگویم :
فارغ از فتواهای مفتیان  بی رمق کانا !این همان قلم ناچیزی است  که عشق ملت بزرگ من در نوجوانی به دست من داد، نخست زیبائی نخلستانها و چهره زیبای دختران کویر و طعم نان و کشک سفره کشاورزان را سرود وستود و از این گذرسرانجام  روزگاری سرود «ایرانزمین» و «چهار خرداد» و.. را در زندانهای شاه سرود که با هنر استادان بزرگی چون تجویدی و شهبازیان و حنانه در فضا بال و پر گشود و بعد در برابر ارتجاع خمینی بابیش از یکصد سرود و ترانه  و صدها شعر و مقاله در کنارمردم و مجاهدین ایستاد و چون کژان مستبد حاکم!کژ روی کردند و کرسی را به تخت تبدیل، روی برتافت و در تنهائی دمساز سالهای من بود اما همواره این توان را به دلیل آنکه ریشه در درد داشت و نه پرداختهای ماهیانه!شورائی  و نوازشهای ایدئولوژیک به امید جاودانگی خسته کننده، و ریشه در مردم کوچه و بازار داشت و نه خاصان و خاصگان وترهات فلسفی! و ترس  این توان را حفظ کرد که فارغ از نتیجه حقوقی چالشها که برای یک لاقبای آواره ای چون من هرگز مهم نبوده و نخواهد بود از حقیقت بسراید  که نیروی حقیقت از نیروی حقوقت!!  و حقوق ماهانه !بسیار بیشتر است هر چند که قلمزنش را معدودی ابله مبتذل و آستانبوس، مزدور اطلاعات و آستانبوس ولایت بدانند! و یا تهدید به این و آن کنند، که:
گر ما ز سر بریده میترسیدیم
الان دوران پیری خود را آواره خیابانهای ناشناس بیدر کجا نبودیم.
و هویت مرا نه فتاوی مبتذل مفتیان بل واقعیت وجودی من و کار من و زیست من تعین می کند و متاسفانه شما این را هیچوقت نفهمیده اید.
 بگذرم چند روزی این قلم در خدمت زنی شریف بود و حالا عجالتا من و این قلم به کارهای دیگر میپردازیم شاید غزلی عاشقانه و در ستایش عشق که برترین است .نیز یاد آوری میکنم من سایت مربوطه را عجالتا میبندم ولی حضراتی که با وقاحت مرا استانبوس ولایت اعلام کرده اند هنوز این مکتوب برصفحات سایتشان  چون تکه لجنی خشکیده و متعفن میدرخشد. مهم نیست من خود دانم و این بزرگواران!
در پایان پیام تشکر خانم بلیندا مکنزی را به همه کسانی که در این چند روزه با پیامی یا کلامی با او بودند ابلاغ میکنم و آرزو میکنم در کارهای انسانی و یاری رساندن به مظلومین و محرومین بیش از پیش موفق باشد.
با امید به روزگار شعور و شرف و دوستی وانسانیت و صلح
اسماعیل وفا یغمائی
28 ژانویه دو هزار و پانزده میلادی

۱۳۹۳ بهمن ۷, سه‌شنبه

ماجرای پیرمردی 120 ساله که قبل از پدرش متولد شده است اسماعیل وفا یغمائی

حتما این را بخوانید قصه نیست حقیقت است

ماجرای پیرمردی 120 ساله که قبل از پدرش متولد شده است

اسماعیل وفا یغمائی
این نوشته برای دفاع از خود یا حمله به دیگری نیست . برای شیر فهم شدن خودم و شاید چند نفر دیگر است.از همه و بخصوص دوستان و رفقای سابق شورائی، و کسانی که میتوانند به من کمک کنند ،  خواهش میکنم یاداشت این پیرمرد صد و بیست ساله را که من باشم حتما بخوانید و درباره ام بیندیشید. 
نمیدانم شما باور میکنید یا نمی کنید ولی من از روز بیست و پنج ژانویه2015 دانستم تا همین حالا صد و بیست ساله ام و باید بروم شناسنامه ام را عوض کنم. البته چندان هم لازم نیست چون اگر اینطور باشد که هست من بزودی خواهم مرد چون صد و بیست سال نهایت عمر بشر است.

دو سه روز قبل در اطلاعیه و سلسله اسنادی که تحت این عنوان منتشر شد «لینک:فرا خواندن مجدد چاکران ولایت به اقامه دعوا و پیگرد قضایی در مورد ادعای مرگ‌های مشکوک، طلاق‌های اجباری و کلاهبرداری مالی» منجمله اعلام کردند:

-[....اسماعيل يغمايي كه اكنون در آستان بوسي و چاكري ولايت از اشعار و سروده هاي پيشين خود سراپا نادم شده و مدعي است كه مجاهدين ”جيب زني“ كرده اند ، در سه دهه گذشته صدها هزار دلار بابت تأمين كليه مخارج زندگي و سرودن شعر و ترانه و سفرهاي متعدد و متنوع، حتي پول توجيبي ، از مجاهدين دريافت كرده است كه نمونه هايي از اسناد آن ضميمه است.]

فقیر از مقوله آستانبوسی ولایت، نمیدانم کدام ولایت ؟عجالتا میگذرم و اعلام میکنم اگر به دشت کویر میرفتم حتما در استانه ورود به ولایت زانو میزدم و لب نمکین کویر نمک که مرا زاد و پرورد میبوسیدم .همچنین در مورد نادم شدن، اگر لازم بود توضیح میدهم که نادم کیست و چیست ، اما نوشته اند در سه دهه گذشته ، توجه بفرمائید سه دهه گذشته صدها هزار دلار از مجاهدین دریافت کرده است.یعنی به کوری چشم دشمنان و معاندان ما تقریبا میلیونریم خودمان خبر نداریم

اندکی توضیح میدهم صرفا برای عجیب و غریب بودن قضیه و روشن شدن خودم  :

نخست در باره طول تاریخی سه دهه گذشته:

الان سال 1393 شمسی است . سه دهه قبل یعنی 1363 شمسی . من فکر میکنم در سه دهه گذشته در:
 دهه اول
یعنی از سال 1363 تا 1372 بنده در پایگاههای مجاهدین در فرانسه و شهر هزار و یکشب یعنی بغداد وقرارگاه تشرف و بدیع زادگان و کوه و کمر بوده ام .من نمیدانم  و میخواهم بدانم که حضرات چطور در آن دهه به من پول پرداخت میکرده اند؟  یعنی به یک عضو یا عضو تحت برخورد بقول رهبر:
کی؟ کجا؟ و چقدر؟ و توسط کی؟ پرداخت کرده اند
.فقط اینقدر یادم هست دست آخر حلقه ازدواجمان را هم در جلسات طلاق گرفتند و بردند و من در سال 72 با یک ساک سه کیلوئی لباس و شعربه پاریس آمدم. از این دهساله  سندی هم منتشر نکرده اند. این از دهه یا بهتر است بگویم نهه اول. برویم سر دهه دوم.

دهه دوم

  دهه دوم از سال 1373 شروع و به سال 1383 ختم میشود. مختصات این دهه
*بنده عضو شورایملی مقاومت بودم
*بنده بر اساس اسناد موجود که تمامش هم درست است و حقیقی از دبیر خانه شورا پول دریافت کرده ام
*اجاره خانه مشترک بنده و طاهر زاده را شورا پرداخته یعنی خانه را خانمی از بستگان شورا و مجاهدین اجاره و ما درخانه او زندگی میکردیم و خوش نشین یعنی بقول فرانسویها ابرژه بودیم. بخشی از خرت و پرتهای خانه را هم از خیابان پیدا کردیم و به خانه آوردیم.

دهه سوم
دهه سومی وجود ندارد در حقیقت در سال 1384 من از شورا استعفا دادم (به دلیل دخالت در زندگی خصوصی من و بلیندا و و نه دلیل سیاسی و چیز دیگرکه خود حکایتی است) و از سال 1384 حتی یک سانتیم از مدعیان پرداخت سه دهه دریافت نشده اگر شده همراه با اسناد دریافت دهه اول و دهه سوم منتشر بفرمایند تا آلزایمر این پیرمرد یعنی بنده ثابت شود. این تمام واقعیت است و چنان روشن که نیازی به اثبات ندارد.

حالا برویم سر صدها هزار دلار

من میخواهم اعتماد کامل خود را به این سند که مال یک کمیسیون، از تنها آلترناتیو دموکراتیک انقلابی و توحیدی و الخ... است  و خودش فکر میکند ایران را از راستی و عدالت و چیزهای دیگر پر میکند جلب کنم. فرموده اند صدها هزار دلار

نخست باید بگویم ایوالله بابا جدا ایوالله و بعد باید توضیح بدهم صدها هزار دلار یعنی چی؟:
 وقتی میگوئیم صدها هزار دلار ابتدایش در ریاضیات،   بعد از دویست هزار دلار شروع و به نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه دلار ختم میشود اگر بیشتر بشود باید بگوئیم یک میلیون و بعدهم میلیونها و الخ

فرض کنید من حد اکثر را بگیرم ودر یک دادگاه عدل پس از پیروزی آلترناتیو وبا قاضیان انقلاب کرده و عادل اشرفی در حضور شخص شخیص رهبر و بانو به صحبت بنشینم و بگویم :
باشد نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه دلار  پرداخته اید ولی بر اساس اسناد بررسی کنیم که این پول در چه فاصله زمانی با چکهای 2500 فرانکی و حد اکثر 2800 فرانکی پرداخته شده است؟
می خواهم باز هم  تاکید کنم تمانم اسناد مربوط به دهه دوم است اگر سندهائی هست که دردهه اول و سوم چیزی پرداخت شده لطفا منتشر کنید که ببینم چطورمثلا در انتهای دهه سوم یعنی وقتی که من بعنوان مزدور از هضم رابع اطلاعات  گذشته ،معرفی شدم  و اعجاز انقلاب درونی که خدا را سپاس که بیرونی نیست ،باز هم به اذن رهبر و از سر رحمت  دلارمیپرداخته اند؟ بگذرم و برو سر اسناد

مختصات اسناد اینهاست

فاصله زمانی سالهای هفتاد و سه تا هشتاد و چهار
برای هزینه شخصی
مقدار پرداخت به ما بعنوان اعضای حرفه ای در خدمت شورا،چکهائی به مقدار 2500 تا 2800فرانک(من همه را ماکسیمم یعنی دو هزار و هشتصد فرانک حساب میکنم یعنی معادل تقریبا430 یورو.و با احتساب فزونی یورو بر دلار حدود602 دلار.یعنی هر ماه 2800 فرانک معادل 602 دلار برای مخارج شخصی پرداخت شده است
برای اجاره خانه
از سال 1373 اجاره خانه سه اتاقه ای که من و طاهر زاده در آن سکنی داشتیم نیز پرداخت شده است .در سال 2001 طاهر زاده بخاطر زندگی مشترک با دیگری بخانه دیگری نقل مکان نمود و من نیز اجبارا به خانه کوچکتری در پاریس نقل مکان کردم واز این تاریخ تا پایان کار (یعنی حدود استعفای من در تیرماه 1384از شورا)، بر اساس اسناد، از تاریخ 3ژانویه 2002رسیدها نشان میدهد به من هفتصد و پنجاه یورو پرداخته شده که حاصل جمع اجاره خانه و مخارج ماهیانه من است. تا قبل از این اجاره مستقیما توسط کسی که در سرژی برای ما خانه را اجاره کرده بود پرداخته میشد و به همین علت تمام رسیدها و چک ها 2500 یا 2800 فرانک است. من نیز اسناد پرداخت خود را دارم .

اگر پرداختی هفتصد و پنجاه یورو را به دلار تبدیل کنیم روشن میشود که از سال 1373 هر ماه هفتصد و پنجاه یورو معادل 1050 دلار مجموع هزینه اجاره خانه و شخصی پرداخت شده است.

1050دلار در طول 12 ماه میشود12600 دلار و در طول دهسال میشود 126000 دلار یعنی حدود90000 یورو. که بیش از نیمی از آن اجاره خانه بوده و نیمی از آن مخارج غذا آب و برق بلیط ترن و اتوبوس و بوده است. این تمام حقیقتی است که اسناد حضرات و شرایط زندگی سیاسی من تائید میکند و شما اعلام کرده اید صدها هزار دلار!
برای پرداخت صدها هزار دلار
برای پرداخت صدها هزار دلار با روال ماهی 2800 فرانک و نیز کمی بیشتر از این اجاره خانه یعنی مجموعاماهی1050 دلار من باید تقریبا هشت برابر دیگر از نظر زمانی صبر کنم یعنی تنها در طول هشتاد سال با این روال و اسنادی که شما دارید بایدمن به این پول دست یابم و شما بپردازید
فرضیه ها برای نجات از دیوانگی
در سال 1363 یعنی سی سال قبل من سی ساله بوده ام بنابر این باید از سال 1363هشتاد نود سال دیگر بگذرد یعنی تا سال 1443 شمسی یعنی پنجاه سال دیگر صبر کنم تا این صدها هزار دلار پرداخته شود. چند راه برای حل مساله وجود دارد

الان پنجاه سال بعد است
1-یا باید قبول کنم که الان سال 1443 شمسی یعنی پنجاه سال بعد است و پول پرداخته شده
قبل از تولدم متولد شده ام
2-یا باید من قبول کنم که من پنجاه سال قبل از تولدم یعنی در سال 1282 شمسی در حول و حوش انقلاب مشروطیت و چند سال قبل از پدرم متولد شده ام و از آنزمان تا هشتاد سال بعد این حدود یک میلیون پرداخت شده است.
در هر حال پرداخت شده است
3-یا باید قبول کنم اصلا مهم نیست من متولد شده یا نشده ام ولی در هر حال این پول پرداخته شده است.
حواس پرتی و عصبانیت اطلاعیه دهندگان
4- یا باید قبول کنم که کسی که اینها را نوشته حواسش پرت بوده است و یا چنان عصبانی بوده که تمام مخارج ضبط سرودها و ترانه ها و استودیو و پرداختهای به سایر هنرمندان را بپای من نوشته و با خودش گفته اگر این فلان فلان شده سرود نمیسرود که ما مجبور نبودیم دهها سرود را ضبط کنیم و به دهها نفر از استودیو و خواننده و نوازنده و... بپردازیم خدا کند که اینطور باشد چون در صورتهای دیگر

 من قبل از پدرم متولد شده ام
من پیرمردی حدودا صد و بیست ساله ام که قبل از پدرم در سال 1282 متولد شده ام و همزمان در سال 1443 یعنی صد و بیست سال بعد یعنی در سالهای2065میلادی دارم نفس میکشم از حسابدار عزیزو نویسنده مقاله مربوطه و دوستان قدیم شورائی و مسئولین مربوطه خواهش میکنم به این پیرمرد 120 ساله که دارد تتمه عقلش را هم از دست میدهد کمک کنند. از تمام شما ممنونم و میخواهم مقداری هم به این قضیه که چطور شد که شما اینطور شده اید فکر کنید
به مزاحت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جد از او بردار
کمی فکر کنید . حکایت من و شما همانست که نوشتم و خود بهتر میدانید اما میتوانید در کنار خود کسی را بیابید که خرج باز سازی دندانهایش مساوی بیست سال مخارج زندگی من بوده است و ایکاش آنقدر شرف داشتید که درکنار افشای !! اسناد در ابطه با دکتری که از همه زندگی و منجمله پول و مطب و کلینیکش گذشت تا در خدمت انقلاب و ازادی باشد و وکیلی که می توانست اگر به سیاست نپرداخته بود چون همکارانش  ثروتمندی اسوده خاطر باشد به حسابدارانتان میفرمودید مخارج یک ماه زندگی ماه تابان و مهر فروزانتان را محاسبه نموده و در برابر چشمان مردم که نه خودتان قرار دهید تا بدانید چه کسی میلیونی می ستاند و خرج میکند و خم به ابرو نمی اورد.نگاه کنید! بر سفره های ضیافت شما و در زیز برق لبخندهایتان  به قول شاملو،بر دیسهای بدل چینی تزئین شده با لیمو و ریحان واشتها آورهای رنگارنگ این  آخرین بخشهای پیکرهای نسل ماست در انتظار تکه پاره شدن و سرو شدن و به بازی و بازیچه گرفته شدن و خم به ابرو نمی آورید.
بخاد سوگند درچنگ ناراستی و دروغ و بی صفتی ذلیل و اسیرید. به عللش فکر کنید. به آن دستگاه تفکری که  شما را از مجاهد خلق با آن زیبائی و شکوه به این حضیض فلاکت و دروغ  و سند سازی وتهمت و ناجوانمردی کشاند. دستگاهی که سی سال از تولدش میگذرد و چه چیزی از پیام اولیه باقی مانده براستی چه چیزی مطلقا هیچ چیز، تنها سفره چرمینی از خون و رنج نسل من و ما باقی مانده که در یک سویش دروغ میتازد و در سوی دیگرش بیرحمی و ذلت وسالوس و تهمت و نه نبرد برای آزادی ،بل حفظ خود ومجالس پوک و پر شکوه گدائی ذلیلانه آزادی یک ملت سه هزار ساله از آنان که در نهان تنها به شادی و آزادی خود میاندیشند و نه هرگز هرگز و هزار بار هرگز ، آزادی و شادی ملت ایران. مطمئن باشید هیچ جائی با این روال در تاریخ ایران برای شما نخواهد بود حتی اگر در دروغپردازیها و تهمت ها موفق شویدو حتی اگر با شادی ما را به صلابه تهمت و دروغ بکشید این ما نیستیم که میبازیم هر چندبمیریم.
اسماعیل وفا یغمائی متولد1905 میلادی
تاریخ نگارش مقاله 2065 مطابق با 2015میلادی...

۱۳۹۳ بهمن ۵, یکشنبه

یاداشت اسماعیل وفا یغمائی و اطلاعیه جدید کمیسیون شورای ملی مقاومت در مورد فرا خواندن به اقامه دعوا

روی تصویر کلیک کنید
یاداشت اسماعیل وفا یغمائی و اطلاعیه جدید کمیسیون شورای ملی مقاومت در مورد فرا خواندن به اقامه دعوا 
 دوستان عزیز
در پی تلاش برای جلوگیری از یک کلاهبرداری سرانجام دیروز هیئتی سه نفره منجمله آقای حسین عابدینی عضو کمیسیون خارجی شورای ملی مقاومت به منزل خانم بلیندا مکنزی رفته وطی صحبتی مفصل و توافق با او قرار شد طلب او را نخست در یک قسط پنجهزار پوندی و سپس اقساط بیست هزار پوندی تادیه نمایند.تا اینجا قابل تحسین است. در پی این بنابر سیاستهای کهنه شده و سائیده شده با اطلاعیه مفصلی که با سر هم کردن اطلاعیه های قبلی ومقداری سند و مدرک غم انگیزتهیه شده است کوشش کردند پس از حل و فصل نسبی مسئله با خانم مکنزی، مرا و تنی چند دیگر را بنوازند . مبارک است. عجالتا شما را به خواندن این اطلاعیه و مدارک باز میخوانم و در فرصتی  دیگر توضیحات خود را به اطلاع شما خواهم رساند. توضیحات مربوط به مشکل خانم مکنزی را در صورت لزوم خود او به اطلاع خواهد رساند تنها در اینجا به یک نکته میخواهم اشاره کنم چون نگران سلامت عقلانی اطلاعیه دهنده و اطرافیانش هستم.
 در این اطلاعیه اشاره شده به اسماعیل وفا یغمائی صدها هزار دلار پرداخته شده است. من امیدوارم این اشتباه تایپی باشد ونیز نویسند ه مست  نبوده باشد.  سئوال میکنم:
 به چه دلیل این صدها هزار دلار پرداخته شده؟
چگونه پرداخته شده؟ من با این پولهاچه کرده ام؟ آیا شارژ این صدها هزار دلار ،چند میلیون دلار را پرداخته اید و اداره مالیات فرانسه مدارکی بر این پرداخت پول دارد اگر دارد کجاست و اگر ندارد چرا یک شاعر و نویسنده تواب !بریده! واداده! و....را  بعنوان عضو شورابطور سیاه استخدام کرده اید؟ لطفا در همین جا احتمالا چند میلیارد دلاری را که به سایر اعضا پرداخته اعلام کنید تا مشخص شود. از بذل توجهتان سپاسگزارم زندگی و زیست ساده و روشن من ، بعنوان یک شاعر، یک کارگر معمولی و یک بیکارگاه وبیگاه   هم برای ایرانیان پیرامون من و هم برای دولت فرانسه روشن است. قبلا نیز اشاره کرده ام البته باافتخار که تا وقتی عضو حرفه ای شورا بودم ماهی 350 یورو و اجاره خانه من و طاهر زاده را شورا پرداخته است آخرین بار در سال 2008 پیشنهاد پرداخت ماهانه 800 یوروشد که رد کردم چون نه عضو شورا بودم و نه علاقه به جیره خواری داشتم در هر حال پیشنهاد من این است که اصلاح بفرمائید که حتی هواداران شما نیز مشکل خواهند داشت که به چه مجوزی صدها هزار دلار!! به یک شاعر بریده تواب یک لاقبا پرداخته اید؟و این جناب با این پولها چه کرده است؟خداوند مرحوم پدر رهبر را غریق رحمت بفرماید آخر شما با خودتان چه کرده اید؟ چه میگوئید و چگونه توجیه میکنید تمام این ماجرا یعنی گرفتن خانه برای من و طاهر زاده از ورود خانم مرضیه یعنی سالهای 1373بعنوان همراه و همکار دائمی ایشان و نیز عضو شوراوتاسال هزار سیصد و هشتاد و سه یعنی دهسال بوده است. (من این را قبول دارم) و نه سی سال! لطفا یک سند غیر جعلی قبل از سالهای هفتاد و دو، هفتاد سه یا بعد از هشتاد و چهار شمسی منتشر بفرمائید تا بنده متنبه شوم.می خواهم به اعضای شورا در این یک نمونه بگویم شما چگونه با این نمونه برخورد میکنید؟ صدها هزار دلار؟ سی سال؟(این ارقام عزیزان آمار شرکت کنندگان ویلپنت نیست دقت کنید) در هر حال امیدوارم اطلاعیه دهنده در حالت سکر و مستی ایدئولوژیک یا در حال سکر و مستی عبور از جلسات انقلابی  بوده و این اشتباه را اصلاح بفرماید و نیز عجالتا اشاره میکنم شما که میلیونها پرداخته اید لطفا این طلب خانم مکنزی را هم بدهید و قال قضیه را بکنید. مسئله اصلی مساله طلب خانم مکنزی است و بس لطفا به این مساله بپردازید بقیه فرع قضیه است . در پایان نامه به شیر بیدار سلام آخر مرا ابلاغ نموده و بگوئید درود بر تو! مرا در رابطه با خود وذات و ماهیت خود و تشکیلاتت به نهایت شناخت رساندی . سپاس شیرا! و دیگر در رابطه باتو چون خمینی و خامنه ای به شناختی کاملا کامل رسیدم و کاملا عاری از تناقضم باز هم سپاس.و صحبت بیشتر برای بعد
 با آرزوی سلامت روانی شما
اسماعیل وفا یغمائی

اطلاعیه را در اینجا بخوانید

فرا خواندن مجدد چاکران ولایت به اقامه دعوا و پیگرد قضایی در مورد ادعای مرگ‌های مشکوک، طلاق‌های اجباری و کلاهبرداری مالی

۱۳۹۳ دی ۱۳, شنبه

مرگ بر مصداقی اما زنده باد مصداقی اسماعیل وفا یغمائی

مرگ بر مصداقی اما زنده باد مصداقی
اسماعیل وفا یغمائی
قبل از ورود:
در كوچه هاى سياست
همواره جائى خونين هست
جايى با دهان هاى فراخ خيس لزج،
آنجا كه برقهرمانان دشنام مى بارند
ويلن هاى خائن مستانه مى غرند
در هر واژه قاتلى مى خندد
و بلاهت با بيضه هاى بنفش پرافتخارش مي رقصد،
دراين جاست كه مي ايستم در تمامت فريادم
با معرفتى چون ستاره اى دنباله دار
روياروى اقيانوس سرد باد

از مجموعه بر اقیانوس سرد باد 
این نوشته را چند ماه قبل در تیر ماه نود وسه نوشته بودم، اما از گذاشتنش روی سایت خود داری کردم. علت اصلی اش نوعی رقت بود ، پنهان نمیکنم در فرهنگ اجتماعی ای که به ما در جوانی حتی با همین فرهنگ شیعی فیلتر شده توسط مثبتات فرهنگ ایرانی(،واکنون بر باد رفته) یاد داده بودند:

حتی کوبیدن بر سر دشمنی که بر خاک افتاده  جوانمردی نیست. و در سر بینه «گرمابه محمدی»  در خم فلکه مارکار شهر یزد تابلوئی آویزان بود که بر آن نوشته بود:
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
نقد و چالش نیرو، یا کسانی که سالها با آنها زیسته ام و قرار بود در کنار هم برای آزادی و دموکراسی و رهائی میهن از چنگال خونین ارتجاع ( ونه برای رهبری و عیال) سر بر شانه هم نهاده در خانه های تیمی یا میدان مبارزه بمیریم برای من دشوار بوده و هست بویژه وقتی که طرف مقابل علیرغم گردنفرازیهای پوک و پوچ  به نظر من گرفتاربیماریهای ایدئولوژیک- سیاسی مهلک و مشکلات بسیار باشد... بیشتر توضیح نمیدهم.اگر لازم بود بعد... همین قدر امیدوارم باور کنید که این گونه نوشتن  دردناک است.
امابالا گرفتن آتشباری مجدد توپخانه تهمت و توهین علیه ایرج مصداقی و سیبل شدن خاص الخاص او!توسط پیروان صدیق«خاص الخاص»، بویژه مقالات اخیر و منجمله نوشته آقای توتونچیان «لینک هر بار که بیرون می‌‌رفتم مرا در وسط می‌‌نشاندند»(گویا باید روی سقف یا بار بند مینشاندند!و یا اقای توتونچیان را در موقع بیرون بردن جای دیگری مینشانده اند که ما بی خبریم)، بخصوص تماشای تصویر ایشان با آن لبخند ملیح و آن گیسوان احترام برانگیز سپید، مرا بر آن داشت این مقاله را  در رابطه با هر دو نویسنده یعنی آقای امینی و آقای توتونچیان منتشر کنم ،چون نام نویسندگان مهم نیست ،محتوا و حرف و پیام مهم است که بقول مولانا:
این همه آوازه ها از شه بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
 همه یک حرف دارند یعنی یک حرف را باید تکرار کنند، حال که نمیشود بطور واقعی  با مجازات معروف «نمرگ»  او را به قناره قصابی کشید وبند از بند مصداقی جدا کرد،حال که نمیشود یا نباید کتابهای مصداقی ، گزارشات نود و دو و نود و سه  بازبان و قلمی آدم وار  نقد و رد و باطل شود، کوبیدن و از میدان به در کردن مصداقی با هر وسیله، وتمام وسائل نامشروع!   مشروع است . بگذرم وبپردازم به اصل مطلب.
***
انسان حتما محترمی بنام مهرداد امینی مقاله طویلی قلمی کرده که نفر مورد تهاجمش آقای ایرج مصداقی است( در این لینک بخوانید(تکیه گاه ) ،اما در مسیر حمله شاخهائی به او و شاخهائی به این و آن منجمله من عنایت کرده که علیرغم اینکه میخواهم جواب عاقلان را به خاموشی برگزار کنم ولی با خود گفتم در جواب این بزرگوار چیزی بنویسم تا انشالله دست مایه شاخ تیز کردنهای بعدی اش باشد و بیکار نماند و بتواند باز هم شاخهای انقلابی و توحیدی را بنا بر بیان خاص رفیقمان محمد رضا روحانی که احتمالا مشغول زمینه سازی های دیگری است!! «مرحمت» بفرماید.  
که با اجازه سعدی و عبید:
شاخ ایشان نه از ره کین است
رهنمائی رهبران این است
شاخ می زن که شاخ خوش باشد
ناله ی آخ آخ خوش باشد
شاخ توحید و انقلاب بود
زدن و خوردنش ثواب بود
تیز گشته به مکتب رهبر
هر دو تا سیخ ومیخ چون خنجر
آنکه زد، شد خدا از او راضی
آنکه خورد او،بگو برو قاضی
قاضی اما چو رهبری باشد
عرض دعوا، همه، خری باشد
عرض دعوا مکن که میبازی
میشوی موش لوس یک قازی....
اما نخست در باره ایرج مصداقی:
تمام این نوشته، فقط و فقط قلمی شده است تا چند صد بار مصداقی مورد دشنام قرار گیرد.
شاید صد بار بیشتر تکرار کرده اند که مصداقی خودشً! به قلم خودش !و در کتاب خودش! و احتمالا در افشای خودش نوشته است که باز جوها مرا به گشت شناسائی برده اند.
من بعنوان خواننده و زندانی سیاسی سابق که اندکی ساواک را میشناسد و نیز ساواک خمینی و خامنه ای را ،می خواهم بگویم:
اولا درود بر مصداقی که در کتابش همه چیز را نوشته و منجمله محملی به حضرات داده تا دست خالی نباشند و او را بکوبند.
ثانیا نشستن در گشت بمعنای لو دادن نیست همانطور که پدر بزرگ مرحوم من معتقد بود ابزار زنا را همه در شلوار مبارک خود دارند ولی انجام زنا چیز دیگریست و نمیشود افراد را به جرم داشتن و حمل دائمی ابزار زنا محاکمه کرد. در گشت نشستن چیزی شبیه این است. در زمان شاه مرحوم ،مگر رضا رضائی در گشت نمی نشست و با این محمل فرار نکرد. کسانی که با خبرند میتوانند دهها نمونه از مجاهدین و چریکهای فدائی بیاورند که در گشت نشستن حکایتی است و لو دادن حکایت دیگر.
ثالثا چگونه صداقت دم و دستگاهی را که نویسنده از آن دفاع میکند باور کنیم وقتی همین دم و دستگاه دو عضو مستعفی خود را ، آقایان قصیم و روحانی را با چهل سال رنج مبارزه و تبعید با فتوائی حاد تر ار فتاوی آخوندها ی مرتجع ومستبد و متحجر،زمینه ساز کشتار اشرف  و مزد بگیر وزارت اطلاعات معرفی میکند و خود مرا که پایم به زندانهای خمینی نرسیده، نادم! واداده! تواب! اعلام میکند و نیز مزدور، ونیز از زبان همسر سابقی که پانزده سال با من زیست و پنهان نمیکنم در طول آن سالیان محبوب من بود ومورد احترام فراوان، از هضم رابع اطلاعات گذشته اعلام میکند.  شاید معنای هضم رابع را ندانید برای مزید اطلاعات شما هضم رابع   بزبان ساده یعنی:
1-در هضم اول آخوندها مرا ریش جنبانان و شادان با دندانها و فک نیرومند خودجویده و به معده مبارک فرستاده اند و در آنجا با کیلوس معدی آنها آمیخته و آماده شده ام .
2- در هضم ثانی روده بندها بنده را بصورت شیره معدی  معده وزارت اطلاعات! به خود کشیده و به کبد  مبارک وزارت اطلاعات تحویل داده اند.
3-کبد مبارک وزارت اطلاعات بنده را بنا بر طب سنتی به سودا و صفرا و بلغم و خون تبدیل نموده اند.
4- حال نوبت هضم رابع و هضم بافتی بنده است.هضم رابع یعنی زمانیکه تبادل غذا و فضولات بین بافتها و خون انجام می‌شود و هنگام دفع فضولات هضم اول:
 که مدفوع یا براز است،
و فضولات هضم دوم یا هضم کبدی که ادرار است
 و فضولات هضم سوم یا هضم عروقی که عرق کردن وباز هم ادراراست
 و فضولات هضم چهارم یا هضم بافتی که بخارات تنفسی یعنی همان مواد زائدی که از ریه‌ها بیرون می‌آید  و همینطور چرک بدن که از روی پوست، دفع می‌شود.
آه چه سفر درازی! این منم روان و ریزان و چرخان و دمان در دل و روده وکلیه و معده و کبد و بخارات تنفسی وزارت اطلاعات و چه لبخند زیبائی بر لبان فرهنگ وقیح و بیمار شما.....و   آیا میفهمید که چه میگوئید؟
در آینه یک فرهنگ!
می یبینید که در فرهنگ شما،این فرهنگ توحیدی و انقلابی تراویده ازنقطه مرکزی انقلاب درونی  من با چهل سال سرودن و زندان و تبعید و این غروبهای فصل آخر عمر در کوچه های تلخ غربت(که شما تلخی و سنگینی آن را هرگز هرگز نمی فهمید)، از زبان زنی که مادر فرزند من بود و هست به ادرار و مدفوع و عرق و چرک و بخارات تنفسی وزارت اطلاعات اخوندها تبدیل میشوم و این است آن فرهنگ چرکینی که ادعای انقلابی بودن دارد و در وقاحت و دریدگی و سالوس و سفلگی هیچ مرزی را به رسمیت نمی شناسد وجلوتر از آخوندها در تک و تاز است، در چنین آینه گندناکی است که من با نگریستن در آن نمی توانم هیچ ادعائی از شما را در مورد هیچکس و منجمله ایرج مصداقی باور کنم که من خود با تن و روحم بر میز این قصابخانه تجربه اندوخته ام.
 آخوندها بنده را خورده، هضم کرده و سپس با کمال محبت در مبال فرهنگ مورد علاقه شما ریده اند! این است ادبیات شما!
 حضرات! 
آیا توهینی زشت تر وشنیع تر و وقیحانه تر از بستن افراد به سلاخ خانه جنایت و کشتار آخوندها و همنفسی با قاتلان بفرمان ولی فقیه، آنهم برای کسانی که تمام عمرشان در رنج و تبعید و فشار و دوری از همه علائقشان گذشته،  وجود دارد؟ آیا اگر من به زنندگان این توهین ها در مقابل این توهین بعنوان مثال بگویم:
 اگر نمی فهمید که هیچ بروید بفهمید ولی اگر معنای حرفتان را میفهمید واقعا پفیوزید، کلمه پفیوز در مقابل وزن و سیاهی اطلاعاتی بودن آیا وزنی دارد؟که پفیوز بودن بسیار سبک تر از اطلاعاتی خواندن اشخاص و تهمت همکاری زدن با وحشی ترین جلادان متجاوز و فاسد و بیرحم حکومت ملایان است که بقول رومن گاری(نقل به مضمون) این باعث حرکت تختخوابی در کنج اتاقی میشود و آن باعث نابودی مملکتی میگردد، و شما به راحتی آب خوردن و بدون هیچ تضادی، این را برای هرکه منتقد و مخالف شماست بکار میبرید و ککتان هم نمی گزد!.
ما،جوانی و خانواده، زن و شوهر و فرزند، هست و نیستمان بر اثر اشتباهات سکاندارو اطرافیانش بر باد رفت و شما نمی فهمید و ما را مزدور میخوانید.
ما چهل سال است که آرزویمان این است در فضای آزادی و دموکراسی  آسمان ایران را بالای سر و خاک ایران را زیر پای خود احساس کنیم واز شیر حوض خانه پدری لیوانی آب بنوشیم  و پس از سی چهل سال کسان خود را در آغوش کشیم ولی به دلیل احترام به همان آسمان و آب وخاک  و کسان، تصمیم گرفته ایم در غربت بمیریم و شما مطلقا نمی فهمید.
ما و من بعنوان کسی که در زبان و فرهنگ ایران تنفس میکند  آرزویم این بود که صبح که از خانه بیرون میایم بجای بونژو، و گود مورنینگ،  و گوتن مورگن، بزبان فارسی یا ترکی یا کردی یا لری یا عربی یا بلوچی و یا گیلکی ومازندری از نانوای محله صبح بخیری بشنوم و با ایستادن و تماشای جنگ و جدال دو کودکی که در کوچه با فحشهای ابتکاری جد و آبای هم را مینوازند و با خواندن تابلوهای مغازه ها، (بقول شاملو) بر وسعت زبان حقیقی خود، (زبان مردم و زبان  کوچه)، بیفزایم  و در میان مردمم و برای مردمم در درون آنها بسرایم و غزلهای عاشقانه خود را با زیبائی ستایش انگیز زنان ایرانی زینت دهم ولی بخاطر احترام به همان زبان و فرهنگ  به احتمال زیاد سنگ گوری هم اگر داشته باشم به زبان مادریم نخواهد بود و شما نمی فهمید  و امثال مرا با دریدگی و وقاحتی پر عظمت مزدور و اطلاعاتی میخوانید.
ما آرزو داشتیم در خط و مسیر مبارزه ای درست و با درک سیاسی و اجتماعی درست از شرایط جامعه ایران، در درون مردم ایران و در میهن خود مبارزان، مجاهدان، زندانیان سیاسی، شهیدان واقعی یک مبارزه درست بودیم وهر ذره رنج ما بر باد نمیرفت و در نهانخانه تاریخ و فرهنگ ملت ایران ذخیره میشد و حتی در صورت شکست کامل نظامی،پیروزی اخلاقی ما بر دشمن غدار، همانند پیروزی بابک و مصدق و ستارخان وامثالهم  خدشه ناپذیر می ماند  و توشه راه ملت ما میشد ولی با اشتباهات پی در پی و آن فرار بزرگ و پی آمدهای آن ، از آن همه چه بر جای مانده است؟ . در منظومه بر اقیانوس سرد باد(   لینک منظومه بر اقیانوس سرد باد)که نسخه نخست وخطی آن در سال هزار وسیصد وشصت و هشت به رهبر سپرده شد سالها قبل سرودم
كجاست زخم هاى من؟
كجا هستند ياران من؟
كجايند تندرها، بادها ، سنبله ها؟
آوازهاى دروگران ، ستاره ها ، شمع ها؟
كجاست ديوارهايى كه بر آنها تيرباران شدم؟
و تابوت هايى كه در آن ها از دشت ها گذشتم؟
كجاست آن درخت كه در ريشه هايش تخمير شدم؟
آن چهارراه كه برآن بردار كشيده شدم؟
آنجا كه بر آن سنگباران و سر بريده شدم؟
و آن جاده ،
كه برآن تانك ها بر استخوان هايم گذشتند؟
كجاست ستاره دوردستم؟
كه تو در جوبار پرتوهايش تن مي شستي
ومن نشان سرخ تازيانه ها را برشانه هاى كوچكت مى نگريستم،
كجاست ابهام حيرت آور اشياء و ستارگان
به هنگام پرواز با كلمات؟
كجاست زخم هاى من؟.

براستی کجایند؟ چه شد آن نسل جوان و پاکباز ،و او هرگز نفهمید که درد چیست،  با این همه  اما در این دور دست :
ماچهل سال است با نگاهی پر امید به ذات و جوهره میهن و ملت خود از دور دستها و آرزوی آزادی او، در غربت و رنج به سر میبریم، .هیچ نداریم جزتنهائی و رنجهای سالخوردگی وشرافت اخلاقی  سیاسی خود، و مطمئن باشید از این تنها دارائی خود که تنها دلیل تنفس ما در این حال و هوای پر رنج است دفاع خواهیم کرد ونخواهیم گذاشت که نمی توانید این را با توهین و تهمت و افترا بر باد دهید که با هر توهین و تهمت و افترا این خود شمائید که بر باد میروید،و از هضم رابع خباثت و ناجوانمردی  و دروغ میگذرید.برای شما واقعا متاسفم و امیدوارم بتوانید بدانید که در چه منجلابی ایستاده اید.
 با این توضیح بر گردم به مقاله آقای امیتی.
 جنگ صلیبی بی پایان
حمله و تهاجم با هر محمل برای کوبیدن مصداقی،این نخ نبات و روح  چند صد مقاله و منجمله مقاله آقای امینی است و احتمالا لازم بوده و هست که مصداقی دائم مورد حمله قرار گیرد و ایشان به این دلیل دست به قلم برده بقیه اش به نظر من حلول روح گاو مش حسن در نویسنده بوده که اساسا باید خواند واز عظمت و طول و عرض شعور نویسنده کیف کرد که بدون مطالعه ، قابل تعبیر و تفسیر نیست اما:
ایرج مصداقی کتابهای زیادی نوشته و منجمله دو کتاب گزارش «نود دو» و «گزارش نود و سه» انتشار این دو کتاب جنگی گران راه انداخته است ، که بنظر من  هم بی پایان است و هم جنگ صلیبی.
 صلیبیون فارغ از گذر زمان و اینکه روزگار همه در حال بفرجام رسیدن است، مدتهای مدید است که بجای پاسخگوئی، ارتشی غم انگیز که عمدتا و بجز چند تن، همه ناشناس و دارای نامهای مستعار هستند راه انداخته اند و بجای پاسخگوئی به سئوالات مصداقی تمام کوشش و تلاششان این است که او را کارد تیزکن، سلاخ، اطلاعاتی، بریده و ... هر چه که میتوانید تصور کنید جا بیاندازند.عکسهای فراوان او را با ریش و بی ریش و با عمامه و بی عمامه کنار دیگران و کنار سلاخان حکومتی نشر داده اند،اما میپرسم:
- به کجا رسیده اید؟
 -هیچ جا! 
 به انها میگویم:
خودتان هم باور ندارید عزیزان! آخر دنیا اینطور نیست که شما فتوا صادر کنید و خیال رنگ واقعیت بپوشد. قبلا در مقالات مختلف منجمله «ادبیات و فرهنگ داعشی! » « آلترناتیوی که از دفاع درست و توضیح عاجز است»  و«بیماران عقیدتی» و«مراد علی و مرید علی»   و شماردیگری از نوشته هایم توضیح داده ام و بیش از این لازم نیست. پس بنویسید تا میتوانید و تا قلمتان خشک شود و کاغذ کم بیاورید. مشکل شما این است که خوب میدانید کارد تیز کن، بریده، تواب، مزدور، واداده، غرقه در دنیای جنسیت و... کیست ومیخواهید به عبث کاسه کوزه ها را سر مصداقی خراب کنیدو مطمئن باشید و بروید بگردید و ببینید،بجز جماعت شما هیچ ایرانی و هیچ گروه و سازمان و شخصیتی مصداقی را چنان که شما بر آورد میکنید بر آورد نمیکند و نمی بیند زیرا مصداقی همه چیز میتواند باشد!اما اینی   که شما اعلام میکنید مطمئنا نیست.
 هزار عیب و یک حسن
مصداقی هزار عیب دارد!! هزار تا هم به نیابت از من به عیوبش اضافه کنید اما یک حسن بزرگ برای شما جماعت دارد! در شرایط کنونی موجودیتی دارد درست مثل ویلپنت و کمپ لیبرتی!  .
تمام دوربینها را روی او زوم کرده اید. مصداقی باید هر روز بزرگ و بزرگتر و وحشتناک و وحشتناکتر بشود و کاردهای گنده تری را تیز کند، کاردهائی حتی بلند تر از قد خودش، فکر کنم اینقدر باید کارد تیز کند که تمام  دویست واحد باقیمانده چاقو سازهای شهر زنجان هم از او عقب بمانند تا محملی برای این دوران جور شود. 
مصداقی وقتی خائن خائنان باشد و مغازه کارد تیز کنی اش زنجیره ای بشود، میشود هر روز علیه اش نوشت و شاخ زد و به او تهمتهای جدید وارد آورد و بحران و بحرانک ایجاد کرد، اینها نعمت الهی است، اینها بازار جلسات درونی و بحثهای پیروان و... راگرم میکند، کاسه کوزه ها را سر او و همسانان او میشکند و یکروز هم شاید برسد  که اعلام شود این بار علت شکست و طول کشیدن مبارزه و قوام رژیم و همه چیز و همه چیز،بجز مقولات فردیت و جنسیت، مصداقی بوده است  و «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست»  باید دوازده سال دیگر هم به دلیل وجود مصداقی اختفایش را تمدید کند،بنابر این دعا کنید مصداقی زنده باشد تا بشود دائم یک عده را ترسانید ولرزانید، تا قلمزنان بهانه نوشتن داشته باشند، تا هفته ای گاه ده تا مقاله علیه او نوشته شود، تا نقاشان بکشند و انشالله موسیقیدانان بنوازند پس همه با هم:
مرگ بر مصداقی پس زنده باد مصداقی
و میتوان حتی آن سرود بند تنبانی معروف  سال 57 را با اندکی تغییر و حذف کلمه آمریکا و گذاشتن کلمه مصداقی باز سازی کرد که دو فایده بر آن مترتب است اول اینکه با اجازه سعدی:
 طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت
بدر آی تا ببینی طیران رهبریت
زچپ چپ او بر آمد به هوا ورفت تا راست
بنگر تو رازهای دوران رهبریت
نشوی اگر تو ذوبش تو نفهمی این حکایت
زجهان ما جدا هست جهان رهبریت
و اگر شوی در او ذوب، به میان حوض خانه
تو بجای آب بینی فوران رهبریت
یعنی این اعلام و تغییر سرود باعث رضایت دوستان بخصوص برادران نئوکانهای بشر دوست واومانیست و شریف میشود وبا واقع بینی تام و تمام توحیدی و انقلابی اعلام میشود دشمن به هیچوجه آمریکا نیست اگر هم سالهای پنجاه و هفت چیزی گفتیم توطئه این وزارت اطلاعات بود و همین امثال مصداقی و قصیم و روحانی و یغمائی وشکری و امثالهم ، و دوم اینکه مشخص میشود دشمن اصلی مصداقی است. پس با هم بخوانیم آن سرود تغییر یافته را  که:

دشمن نوع بشرمصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن علم و هنر
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن اصلی ما مصداقی مصداقی

مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن صلح و صفا آ
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن روی زمين
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن مستضعفين
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن آئين و دين
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن راه امام
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن ما، يك كلام
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی
 و اما پس از سرود!من از این سئوال روشن که همیشه بی جواب میماند میگذرم که چرا این کارد تیز کن در سالهای نخست ورودش در مقر باصطلاح انقلاب و مقاومت، اور سور اواز، شبانه روزی بکار گرفته شد (ومن خود شاهد بودم)، و تا سال 2008 در جلسات و گردهمائی ها میز کتابش را داشت و   کسی نفهمید که او کارد تیز میکند،و در گشتهای شناسائی حتی به دنبال ننه بزرگ خود میگردد تا او را لو بدهد! از این میگذرم و آنرا به شرافت بی حد و مرز و کم نظیر این دم و دستگاه وا میگذارم، و اما  می خواهم همانطور که من ازخود سئوال میکنم از خودتان سئوال بفرمائید آخر این چه جنبشی است که قرار بود (فقیر در جلسه حضور داشتم) پس از افول کمونیسم و ویرانی دیوار برلن خلاء ایدئولوژیک جهانی را پر کند وشلوار ستم و جباریت از پای  بزرگ - جهانخواران بکند و ایدئولوژی توحیدش جهانی را غرقه در نور کند حالا فکر و ذکرش شده است یک انسان پنجاه و سه چهار کیلوئی دارای مشکلات جسمی فراوان اما اراده ای مستحکم، و یک مبارز  شناخته شده حقوق بشر که با نوشتن چند کتاب تمام دشنامهای عالم را بر سرش آوار نموده اند!
آخر چه خبرست عزیزان ! جوابش را بدهید! بقول آن لطیفه معروف آرپی جی که در نکرده است خطر کرده و یا اشتباه کرده!! علیه رهبر بزرگوار کتاب نوشته است، با کتابی و کتابهائی ثابت کنید تمام حرفهایش کذب محض و محض کذب است! تا همه و منجمله خود من از ظلمات جهل بیرون بیائیم. با آدمهای شناخته شده ونه مستعار به میدان بیائید و نه کسانی که اکثرشان معلوم نیست کیستند و از کجایند. آخر این هم شد مبارزه قلمی!  به مقدسات واقعی و نه پوشالی سوگند که آدم رغبت نمی کند دست به قلم ببرد و جواب این ترهات را بدهد ولی گاه چاره نیست.
روضه جنسیت و فردیت
من نمیدانم آقای مهران امینی کیست و در کدام درجه و مقام است؟ هوادار است یا مجاهد سابق یا لاحق اما میخواهم بپرسم که این بزرگوار چقدر اساسا انقلاب ایدئولوژیک را میفهمد ومیشناسد که روضه جنسیت و فردیت میخواند.
جناب مهران!
سازمان مجاهدین بنظر من( اگر نظر دادن و اظهار شناخت آزاد است)سالهاست از ضعف و فقدان ایدئولوژیک رنج میبرد. آن انقلاب درونی  بعنوان یک اهرم تشکیلاتی هم خود را به جای ایدئولوژی نشاند و هم ششدانگ یک سازمان سیاسی را ملک طلق دونفر کرد وبقیه تبدیل به رعایای مادام العمر خود خواسته شدند که منجمله ،این همه بریدنها و سقوطها، و به طرف رژیم رفتنها حاصل این ضعف و بیماریست.  
من با عوالم شخصی و جنسی افراد و منجمله رهبران سیاسی کاری ندارم . مسئله من و ما یک مسئله سیاسی و سرنوشت یک ملت است که دارد در زیر دندانهای تیز ملاها تکه تکه و خورده میشود ، سقوط سیاسی زنان سابقا مجاهدی که به همکاری با ملایان پرداخته اند هم دردناک و هم شرم آور است و مطلقا نه قابل توجیه است و نه قابل دفاع! و حرفهای آنان در باره مسائل اخلاقی و خلوتخانه  بخودشان مربوط است اما سئوال این است چرا باید سقوط کنند؟ چرا باید از این چنین چیزهائی بتوانند صحبت کنند؟ چرا مسائلی که فقط میتواند در دستور کار حرم شاه سلطان حسین صفوی و فتحعلیشاه قاجار وحرم و خلوتخانه برخی سلاطین عثمانی باشد  امکان بروز و ظهور حتی توسط کسانی که دچار سقوط و انحطاط سیاسی و انسانی شده وبه دامن ـخوندها پناه برده اند پیدا کند؟ در جای دیگر نمونه ای سراغ دارید؟از کدام ایدئولوژی صحبت میکنید؟این ایدئولوژی تنها یک معیار دارد. یک حرف و یک پیام:
در من ذوب شوید تا راز اعلی را بدانید
طبعا وقتی ذوب شدی دیگر موجودیتی نداری که دچار تناقض شوی. استاد ازل اتفاقا به دلیل شناخت دقیق خودش از تحفه ای که درست سی سال قبل در همین ایام به اسم ایدئولوژی علم کرد  خوب میدانست چاره فهم آن نه شناخت نورمال ونه دانش بلکه ذوب است و بس،یعنی مطلقا مرید شدن و مرید ماندن و مرید مردن تا خداوند در آن جهان پاداش این همه را بدهد.علم کردن «فردیت» و «جنسیت» هم به دلیل اینکه دو عاملی است که به هویت انسان زمینی پایداری میدهد می بایست نخست  تا ته لجنمال شود وبه سخره گرفته شود تا سطح سکس خام و نرینگی و مادینگی و علاقه به کرسی مقام پائین بیاید و بعد زیرآبش زده شود تا امکان ذوب در مقام معظم  پیدا شود!.جنسیت عشق را می آفریند و عاطفه را و این عشق مزاحم ذوب است، فردیت به اندیشیدن مستقل میکشاندت و این هم مزاحم ذوب است.به آقای امینی عرض میکنم جواب تئوریک سرکار سهل است اما مفصل و من فرصتش را ندارم اما شما را به گذر زمان و حیطه عمل ارائه میدهم زمان پاسخ شما را خواهد داد و احتیاجی به آن گاو بیچاره مشتی حسن هم نیست ! سرکار شاختان را بزنید گاو را ول کنید
منبر سرکار مرا به یاد منبر آخوند قرائتی میاندازد آنجا که میفرمائید:
...حضور فعال زنان قهرمان مجاهد خلق در رهبری این جنبش - در مقابل درنده ترین دیکتاتوری تاریخ معاصر- در تمامی صحنه های بغرنج بین المللی ، نظامی ، سیاسی و تشکیلاتی این مقاومت خونبار، امری است بدیهی ، ریشه دار ، مقاوم و تنومند .
آنچه که در گزارش ۹۳ تواب وزارت اطلاعات ، تحت نام " توتالیتاریسم " مسعود رجوی روی ان تمرکز شده در واقع مسعود رجوی نیست . بلکه ان "رابطه"ی فراگیر دنیای " جنسیت" است که مریم رجوی ان را شکست. رابطه ایی مالکانه و بهره کشانه بر " زن " ، که قدمتی به درازای تاریخ انسان بر این خاک دارد . داستان وجودی به نام " رهایی" انسان از زنجیر مالکیت و استثمار در هیبت " مریم"ی تنها، در برابر دنیایی ازتفکر " مش حسن "ی . که باور کنند که "ماه" با "تشنه" شدن " گاو" در نمی آید ، بلکه انسان اصالت خود را باید ...
عزیز جان
چرا روضه میخوانی. آرزو میکنم زنان مجاهد سرافراز و پرتوان گردند  ،بخصوص آنها  که در لیبرتی هستند از خطر نجات یابند ولی حرفهای شما جز یک روضه خوانی بی مایه بیش نیست.
- پنجاه سال از تاسیس سازمان مجاهدین و پیدایش زن مجاهد گذشت.پس از نیم قرن کجایند نمادهای فکری و تئوریک و آثارفکری زن مجاهد؟
-کجاست آن شناخت و شعور نوی که میخواهد نیمی از جامعه هشتاد میلیونی ایران را هدایت کند؟ 
- بجز در جلسات طلاق و دیگ و حوض و کوره و حل مسئله فردیت و جنسیت کجایند خواهران و زنان و دختران رشید و شریف ما با نظریه های نوین و رهائی بخشی که قابل قبول باشد و در حیطه شناخت وشعور انقلابی و فرهنگی و جامعه شناختی مورد نقد و بررسی و ستایش قرار بگیرد؟. 
- در شرایط حاضر بجز در عوالم خیالات انقلابی سرکار و هم نظرانتان،درکجای جدول مبارزات واقعی و زنده مردم ایران در کنار زنانی چون نسرین ستوده و سیمین بهبهانی ،و امثال آنهازن مظلوم مجاهد قرار دارد؟ روزگاری داشت ولی وقتی یک اشتباه هولناک استراتژیک تمام جنبش را به نفع ملایان پلید به خارج کشور پرتاب کرد وآسیای خون، و قتل عام نسلی پر شور را به چرخش در آورد و راههای موجود بسته شد ودرادامه سلسله خطاهای درخشان و تحسین برانگیز بعدی، کار زن مجاهد پس از کشته شدنها و شکنجه شدنها شد شرکت در جلسات انتقاد از خود و دیگ و کوره و حوض و طلاق و سرانجام بر شوریدن و نقد و نفی دائمی تمامیت هستی جسمی و روحی خود به نفع حل مشکلات عدیده تکامل و پرچمدارش،نفی خود، بدون اینکه ایجابی در کار باشد که ایجاب را فقط میشد در شخص راهبر و برگزیده او یافت نفی شوید تا در من به ایجاب برسید! جل الخالق، ونیز تکه پاره شدن زیر بیل لودر و اعتصاب غذاهای بی انعکاس و مردن و مردن ومرکز جلسات عزا و پرسه شدن، و دیگر جائی برای او در جدول مبارزات حقیقی زنان ایران باقی نماند اگر چه سرکار گوش فلک را از فریادهای بیحاصل خود پر کنید. زمان و جامعه ایران پیش روست.
... تصویر سرکار تصویری بسیار مکانیکی و بی ریشه است سالهاست زن ارجمند مجاهد وضعیتش جدا از جنبش زنان در داخل کشور وضعیتی این چنین دارد، زن مجاهد در شرایط کنونی بمثابه روغن و سوخت چراغی بکار گرفته میشود که نه در ظلمات ایران بلکه  در سالنهای سخنرانی خارج کشوری  و درون تشکیلاتی بمثابه ابزار و فقط ابزار موثر تسکیلاتی کار برد دارد و باشد تا خود زنان مجاهد روزگاری زبان بگشایند وقصه سر کنند آنوقت معلوم میشود ماجرا چیست . 
سالهاست که این شعار داده میشود که زنان مجاهد با شکستن دنیای جنسیت رهاشدگان اصلی اند و به نظر من نخستین قربانیان انقلابی که با ذوب میشود به آن واصل شد نه مردان بل در گام نخست زنان بودند  و یک دلیل بسیار کوچک آن هم همین مقاله و روضه خوانی سرکار است که با اهرم قرار دادن رهائی زن مجاهد داری الاغ خود را در راه مراد میرانی. 
میخواهم بگویم ایکاش بجای این کلمات مطنطن و توی سر این و آن زدن معقول و خردمند می آمدی انقلاب در جنسیت  را درست توضیح میدادی تا بقیه بهره ای ببرند و به راه راست هدایت شوند  و یا اینکه از رهبران میخواستی تمام اسناد و ویدئوهای جلسات درونی انقلاب درونی را در معرض شناخت بیرون قرار دهند تا بقیه هم مستفیض شوندنه اینکه مصداقی را به ریش سپاه قدس آویزان کنی و سپس زنان را به جنگ سپاه قدس آوری و خود شیپور نواز مضحک واز خود راضی جنگی بشوی که فقط در عالم ذهنیات تو طبل و شیپورش صدا میکند و نه در بیرون و بنویسی:
روی سخن به پشت نویس اباطیل فوق در گزارش تواب وزارت اطلاعات : آخر روان " گاو " ، اگر مجاهدین به کار این دنیا وارد نبودند پس چرا ان " ولی فقیه" ات فریادش در امده که این مجاهدین همه جا هستند ، در مجالس ، کنگره ها ،و همه کشورهای دنیا ... آخر " مش حسن " ، اگر مجاهدین " مظاهر تمدن و پیشرفت " را ندیدند پس این قدرت و هنر عظیم " سازماندهی و تشکیلات " ، در قرن بیست یکم ، با این همه وسعت ، در مقابله با اینهمه توطئه از جانب دولت های غول پیکر دنیا ، از " جشنواره " های تو آمده ؟! آخر " مش حسن " ، یک قلم بیرون آوردن نام مجاهدین از لیست تروریستی ، با ان جنگ عظیم سیاسی در مقابل " ابر قدرت " های دنیا ولشکر مماشات گران حامی رژیم در سراسر گیتی ، با هزینه و تاراج دادن قرار دادهای چندین میلیارد دلاری از طرف رژیم برای نگه داشتن مجاهدین در لیست ، و خاک شدن همه آنها در مقابل اراده مجاهدین ،.. " آشنا نبودن " مجاهدین با " دنیا " است ؟! آخر " مش حسن"، مگر نه اینکه در همه جای این "تمدن پیشرفته" ، نقش اجتماعی زنان معیار پیشرفت و دمکراسی و ترقی خواهی است ؟ در کجای این دنیا و تاریخ ، زنان از اینچنین صلاحیت و قدرتی برخوردار بوده اند که در مجاهدین هستند ؟ آخر مش حسن ، مگر نه اینکه همین زنان جان بر کف ، رهبری مردان مجاهد را در رویارویی با جنایتکاران تو و سپاه قدس ات ، به عهده دارند ؟ و. .
بقیه اش را بروید و در مقاله خود ایشان بخوانید .
بگذرم غرض نقد مقاله آقای مهران امینی نبود . آن مقاله مال چند ماه قبل بود و داد و فریادهای اخیر مرا بر آن داشت که این نوشته منتشر نشده را با چند خطی که بر آن اضافه شد منتشر کنم. با عرض معذرت از جناب امینی که دیر شد! و با تاکید بر این حقیقت که :
همزمان با «مرگ بر مصداقی» «زنده باد مصداقی» یادتان نرود چون اگر او نباشد سرنوشتتان میشود مثل آن کارگر روستائی که زبان فارسی را درست نمیدانست وبرای کار در زمستان و برف پارو کردن آمده بود تهران و قبل ازآمدن کارگران با تجربه به او گفته بودند به تهران که رسیدی پارویت را میگذاری روی دوشت و در کوچه ها با فریاد بلند میگوئی:
برف پارو میکنیم
لوله بخاری تمیز میکنیم
بخاری دیواری راه میاندازیم
کارگر این جملات را تمرین کرد و آمد وکارش را شروع کرد و شروع کرد به اعلام موجودیت و فریاد کشیدن اما وسط راه یادش رفت که چه بگوید  گیج و منگ مدتی راه رفت و یکمرتبه فریاد کشید
_ چکار میکنیم آهای چکار میکنیم؟
با نابودی فرضی مصداقی برای حل بحران باید فریاد بزنید
مصداقی مرد چکار میکنیم آهای چکار میکنیم!
به امید ادراک و شناخت درست و جستن راهی درست برای مبارزه ای درست با ملایان حاکم بر ایران و نه فقط لشکر آرائی در برابر مصداقی.
اسماعیل وفا یغمائی 
تیرماه نود وسه
انتشار دیماه نود وسه