دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۳ بهمن ۸, چهارشنبه

برای اطلاع دوستان.ا و پیام تشکر خانم بلیندا مکنزی.سماعیل وفا یغمائی

 

دوستان عزیز. 
امروز خانم بلیندا مکنزی به من اطلاع داد.پس از «ملاقات» و «صحبتهای دیگر» و سرانجام با «امضای تعهد نامه» ای قرار شده است که طلب ایشان طی هجده ماه به ایشان بازگردانده شود و او نیز قرض خود را به بانک ادا کند و خانه خود را از گروی بانک آزاد نماید. 
شکر ایزد که میان من او صلح افتاد 
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
بلیندا مکنزی سمبلی کمیاب از انسانیت و مهربانی نسبت به همه و حتی کسانی  است که او را می آزارند و به همین دلیل او از من خواست یاداشتهائی را که در کشاکش این چالش مالی نوشته شد و باعث آزار عاطفی برخی دست اندر کاران میشود  پس از رسیدن به راه حلی درست،که به آن رسیدند، در وبگاهی که برای اینکار ایجاد شده ببندم و ازاین پس ازبرخی کلمات مانند شیر... وکلاهبردار... و غیره بگذرم و تکرار نکنم.
من نه به دلیل اینکه اوهمسر و همسفر روزگار من است بلکه به دلیل احترام به شخصیت و منشهای انسانی واقعا کم نظیر او که طی پانزده سال شاهدش بوده ام و واقعا مرا شگفت زده میکند   گفته اش را بجان میپذیرم و سایت او را عجالتا  و موقتا میبندم و مسائل مالی او را با طرف مقابل به خود او وا میگذارم.
من قلمی کوچک و در خدمت حقیقت داشتم و دارم که چند روزی هم برای دفاع از این زن شریف انگلیسی که هیچ مرزی را جز محبت و انسانیت به رسمیت نمی شناسد و تقریبا تمام ثروت خانوادگی خود را از سالهای جوانی برای دفاع از محرومان خرج نموده و هیچ چیز جز خانه ای برای خود نگه نداشته به فغان آمد و درد کشید.
افراشته سروده است
بشکنی ای قلم ای دست اگر
پیچی از خدمت محرومان سر
می شود گفت مظلومان! من نیز بر این باورم قلم را باید به دور افکند اگر در خدمت شرف و آزادی و دفاع از حقیقت و آزادی و حقوق انسانی در برابر پلشتی و نادرستی و بیرحمی و حقه بازی و خود خواهی و کلاهبرداری نباشد.
بی هیچ غروری میگویم و فقط و فقط با اتکا به مردم و مفهوم مقدس تاریخی مردم در ادبیات و فرهنگ مترقی میگویم :
فارغ از فتواهای مفتیان  بی رمق کانا !این همان قلم ناچیزی است  که عشق ملت بزرگ من در نوجوانی به دست من داد، نخست زیبائی نخلستانها و چهره زیبای دختران کویر و طعم نان و کشک سفره کشاورزان را سرود وستود و از این گذرسرانجام  روزگاری سرود «ایرانزمین» و «چهار خرداد» و.. را در زندانهای شاه سرود که با هنر استادان بزرگی چون تجویدی و شهبازیان و حنانه در فضا بال و پر گشود و بعد در برابر ارتجاع خمینی بابیش از یکصد سرود و ترانه  و صدها شعر و مقاله در کنارمردم و مجاهدین ایستاد و چون کژان مستبد حاکم!کژ روی کردند و کرسی را به تخت تبدیل، روی برتافت و در تنهائی دمساز سالهای من بود اما همواره این توان را به دلیل آنکه ریشه در درد داشت و نه پرداختهای ماهیانه!شورائی  و نوازشهای ایدئولوژیک به امید جاودانگی خسته کننده، و ریشه در مردم کوچه و بازار داشت و نه خاصان و خاصگان وترهات فلسفی! و ترس  این توان را حفظ کرد که فارغ از نتیجه حقوقی چالشها که برای یک لاقبای آواره ای چون من هرگز مهم نبوده و نخواهد بود از حقیقت بسراید  که نیروی حقیقت از نیروی حقوقت!!  و حقوق ماهانه !بسیار بیشتر است هر چند که قلمزنش را معدودی ابله مبتذل و آستانبوس، مزدور اطلاعات و آستانبوس ولایت بدانند! و یا تهدید به این و آن کنند، که:
گر ما ز سر بریده میترسیدیم
الان دوران پیری خود را آواره خیابانهای ناشناس بیدر کجا نبودیم.
و هویت مرا نه فتاوی مبتذل مفتیان بل واقعیت وجودی من و کار من و زیست من تعین می کند و متاسفانه شما این را هیچوقت نفهمیده اید.
 بگذرم چند روزی این قلم در خدمت زنی شریف بود و حالا عجالتا من و این قلم به کارهای دیگر میپردازیم شاید غزلی عاشقانه و در ستایش عشق که برترین است .نیز یاد آوری میکنم من سایت مربوطه را عجالتا میبندم ولی حضراتی که با وقاحت مرا استانبوس ولایت اعلام کرده اند هنوز این مکتوب برصفحات سایتشان  چون تکه لجنی خشکیده و متعفن میدرخشد. مهم نیست من خود دانم و این بزرگواران!
در پایان پیام تشکر خانم بلیندا مکنزی را به همه کسانی که در این چند روزه با پیامی یا کلامی با او بودند ابلاغ میکنم و آرزو میکنم در کارهای انسانی و یاری رساندن به مظلومین و محرومین بیش از پیش موفق باشد.
با امید به روزگار شعور و شرف و دوستی وانسانیت و صلح
اسماعیل وفا یغمائی
28 ژانویه دو هزار و پانزده میلادی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

شاعر عزيز خوب ابرو شؤون بردى دستت درد نكنه . خداوند انشالله كمى شرف وادميت نصيب اين شير. ويارانش بكند شب خوش