دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۸۶ مهر ۱۹, پنجشنبه

یاداشتک هشتم.ادامه قرائت عارفانه از اسلام اسماعیل وفا یغمائی



یاداشتک هشتم
در باره انواع و اقسام قرائتها از اسلام عزیز
دنباله اسلام عارفانه و مختصات آن
اسماعیل وفا یغمائی
عرض کنم خدمت شما که: به کهنسال بودن اسلام عارفانه، و این که این نوع قرائت از اسلام عزیز به طور قوی حامل ژنهای فرهنگی و فلسفی دنیای قبل از اسلام، و گسترده تر از آن حامل بسیاری ژنهای فرهنگی هند و چین و بعضی سرزمینهای دیگر است اشاراتی شد ، حال با اجازه رفقا بپردازم به برخی مختصات دیگر این نوع قرائت از اسلام.
اسلام عارفانه اسلامی است که از همان آغاز گاه پنهان و گاه آشکار در مقابل اسلام فقاهتی و رسمی و درباری ایستاد و برای آن به قول معروف تره هم خرد نکرد.نمی خواهم خدمت دوستان عزیزم عرض کنم که قضیه مطلق است، و مثلا تمام عرفا و صوفیان هریک خودشان چه گوارای دوران و ولادیمیر ایلیچ زمان بودند و مثلا علیه اسلام سنتی و فقاهتی و درباری جنگ مسلحانه و بقول امام راحل تفنگ اندازی می کردند! نخیر! چنین نبود واین عبد خاطی ، تاریخنویس فلان دستگاه حزبی نیستم که بخواهم به اذن رهبر چنانکه در تاریخ حزب کمونیست شوروی شاهد آن هستیم، تمام محسنات را پشت ویترین بگذارم و بر سر عابران شیره انقلابی یا دموکراتیک یا ملی بمالم و قسمتهای ناجورحقیقت را زیر پیشخوان قرار دهم که کسی نبیند،وبه قسمتهای خوب بپردازم و مثلا اشاره کنم که حزب و رهبر بزرگوار مملکت را به اعلی علیین از اسفل السافلین برد، ولی ننویسم که در زمان تزار ملعون اعدامها سالی صد عدد هم نبود ولی در زمان استالین و سالهای سی و هشت و سی و نه به اذن رهبر کبیرمادام العمر مطلق العنان که قدرت مطلق او را در چنگالهای خود اسیر کرده بود اعدامها سر به جهنم میزد و هر ماه تعداد کشتگان امر رهبری گاه به ده هزار نفر هم می رسید،واین جناب رهبر که به جای خدا نشسته بود ولی تمام ضعفهای بشری را داشت و در زیر زرق و برق قدرت مطلق ماستمالی کرده بود بلائی بر سر روشنفکران معترض آورد که پرونده قتلهای زنجیره ای پهلوی آن لنگ می اندازد... بگذرم که ماجرا بسا دردناک است و خودتان می توانید بروید و بخوانید که چه فجایعی رخ داده وبپردازم به اسلام عارفانه!.
عرض کنم که در طول تاریخ ایران ما انواع و اقسام عارف داشته ایم، و همه ابوسعید ابی الخیر و عطار و مولوی و ابوالحسن خرقانی و حلاج و سنائی و جامی نبوده اند. عارفان دیگر و با منشهای دیگر هم بوده اند مثلاعارف منفعل، صوفی شورشی، صوفیانی که ادعای دولت راه انداختن داشته اند، عارفانی که دنیا را داخل آدم نمیدانسته اند! عارفان کلک و حقه بازی که مرتکب منکرات می شدند! عارفانی که برد اندیشه و فکرشان تعجب را بر می انگیزد ،عارفانی که ازدواج نمی کردند و عارفانی که در سن هشتاد سالگی عروس سیزده چهارده ساله را به حجله می بردند و برای این که به مادر عروس نشان بدهند پیر نیستند صبحگاه زن نوجوان را خسته و نیمه جان خدمت مادرش بفرستند، عارفانی که چنانکه از اشعارشان بر می آید به روی زیبا حتی در پسران نظر داشته اند و خلاصه انواع و اقسام عارفان و صوفیان مختلف الفکر و المرام، ولی در مجموع اگر چه نه تمام، اما اکثر اینها با اسلام رسمی و فقاهتی میانه خوشی نداشته اند و بجز معدودی، که هم از توبره می خورده اند و هم از آخور! کسی از این جماعت، ملا و آخوند را پیروی نمی کرده اند. عارفان حتی در روزگار زندگانی امامان شیعه از امامان شیعه هم پیروی نمی کرده اند و اکثریت این جماعت تا قرن نهم، حتی مولوی و عطار و سنائی وخواجه عبدالله و ابوسعید و خرقانی و قریب به نود و چند در صد عارفان و صوفیان ایرانی و غیر ایرانی ، در پایه سنی مذهب بوده و کاری با تشیع نداشته اند و خودشان رهبر و مراد خاص خودشان را داشته اند که از آنها پیروی می کرده اند. به شما قول می دهم اکثر چیزهائی هم که در کتابهای ملایان به صوفیان در پیروی از امامان و تشیع آنها نسبت می دهند از پایه و اساس دروغ است و شما اطمینان داشته باشید تاریخ تشیعی که ملایان نه تنها نویسنده بلکه مخترع آن هستند و متاسفانه و بناچاراین اسناد مورد استفاده خیلی ها هم هست از پایه دروغ است و ارزشی بیشتر از روضه خوانی های آنها ندارد.
پدید آمدن عرفان ایرانی در یکی از زوایای اصلی سیاسی و اجتماعی اش،بدون هیچ تعارفی! حاصل زور چپان کردن اسلام به ملتی بود که هزار و ششصد هفتصد سال بود داشت خرش را بر راههای تاریخ جهان می راند وخودش برای خودش چه از لحاظ دولت و چه از لحاظ ملت کسی بود.این ملت اما یکمرتبه دید که جماعتی سوار بر شتر و اسب به قولی سپاهیان آزادیبخش اسلام! از آنسوی مرزهایش آمده اند و همه چیزش را عوض کرده اند و متاسفانه کاری نتوانست بکند ودر گامهای اول شکست خورد وموقعی سر و کله عرفان پیدا شد که کار از کار گذشته بود وما ملت ایران، پس از زاد و مرگ دو سه نسل، استخوانهای پدران زرتشتیمان که به قتل رسیده بودند خاک شده، و مادران و خواهرانمان دو سه نسل و هر بار چندین شکم در حرم خلیفه برای ما برادران و خواهران عرب تبار زائیده بودند، و بجای زبان قدیم پهلوی و پارسی، زبان عربی آمده بود و ما بهم که می رسیدیم بجای گفتن: روز خوش! و شنیدن: شاد زی! که ایرانی ها به هم می گفتند در کوچه ها به هم که می رسیدیم از ته حلق می گفتیم: السلام علیکم و رحمت الله و برکاته و صبحکم الله بالخیر و العافیه! و موقع خداحافظی می گفتیم مع السلامه و فی امان الله و الله خیر حافظ و هو ارحم الراحمین ! خلاصه کار از کار گذشته بود. در آن روزگار مثل دوره ما صوفی و عارف نمی توانست اومانیست یا سوسیالیست یا کمونیست بشود، و با این کارش به اسلام زورکی دهن کجی بنماید ، تمام افراد هم نمی توانستند مثل ابن مقفع و یا زکریای رازی پنهان و آشکار مزدک ومانی و زرتشت را دنبال کنند. ارتداد و بیدینی خنثی و بی بو و خاصیت هم مساله ای را حل نمی کرد، زرتشتیگری هم به دلیل نداشتن پشتوانه جغرافیائی، و مملکتی که به آن پناهنده شود ضربه خردئ کننده ای خورده بود، البته عده ای به هند گریختند ولی بعدها هند هم تسخیر شد و پشتوانه از بین رفت! بنابراین عارف ایرانی که در حقیقت نمایندگی روشنفکر آزاد اندیش زخمی ایرانی را خواهی نخواهی بر عهده داشت، در دامان همین دینی که پدرش برایش به میراث گذاشته بود سعی کرد راهی و پناهی و تکیه گاهی بجوید، و فارغ از اسلام فقاهتی دریچه ای به روی آزاد اندیشی باز کند و همین کار را هم با ساختن و پرداختن عرفان و قرائت عارفانه از اسلام کرد. بنابراین خیالتان راحت راحت باشد که عارف و صوفی ایرانی علیرغم مسلمان بودن، در خیلی از اوقات اندیشه اش از خودش یا فرد دیگری که مرادش بود شروع می شد و کاری به کار امامان شیعه و سنی نداشت و آن بالا بالاها سلامی با پیامبر و درودی با خدا داشت و حتی بودند کسانی چون شمس تبریزی که می گفتند: ما محمد رسول خدا را برادر خود دانیم و فلان ملای محله را ببین که دیروز از فلان مادرش به در آمده و ما را به پیروی از خود می خواند!!.عارف و صوفی ایرانی نه تن به مذهب رسمی آن روزگار داد و نه به سوی تشیع که در اقلیت قرار داشت گریخت که احتمالا می دانست ساخت و بافت تشیعی که سرسخت تر از تفکر اهل سنت و فقیهانش ولایت را مقوله ای ارثی و خونی میداند و مساله اصلی اش در غصب خلافت و گرفتن قدرت سیاسی از خلیفه و دادنش به امام است، مجالی به آزاد اندیشی او نخواهد داد.
قرائت عارفانه از اسلام به دلایل اشاره شده همیشه مورد نفرت اسلام رسمی بود و ملایان چه شیعه و چه سنی هر وقت زورشان میرسید در آزار و اذیت و کشتن عارفان و صوفیان کوتاهی نمی کردند که ماجرا از همان قرن سوم هجری که فتوای ارتداد منصور حلاج توسط یکی از نواب امام زمان صادر شد تا دوران کشتن عین القضا ت همدانی و قتل سهروردی و سرمد کاشانی و تا همین ایام که در ایران دراویش مورد نفرت آخوندها هستند و خانقاههایشان را خراب می کنند و خودشان را به زندان می اندازند. ادامه دارد.
نکته مهم دیگر در مورد اسلام عارفانه این است که این نوع قرائت که در طول قرنها اکثریت شاعران و نویسندگان و بزرگان فرهنگی بدرد بخور ما در دامان آن پرورده شدند اگر چه با اسلام آمیخته است ولی موفق شده است نوعی تنفسگاه وسیع ایجاد کند و نوعی فرهنگ خاص ایجاد کند که در پروردن نسلهای متوالی نقشی موثر داشته است. انسان دوستی وگذشت و مسامحه و محبت به دیگران و حتی حیوانات، احترام به طبیعت و تمام مردمان را بندگان مورد احترام خدا دانستن، بیزاری از ریا کاری و زهد و سالوس،احترام به زیبائی و عشق، نه تنها عشق عارفانه بلکه عشق زمینی و خیلی چیزهای مثبت دیگر از مختصات اسلام عارفانه است. موسیقی و رقص خرد شده و نابود شده در زیر گامهای اسلام توسط اینان محترم داشته شد و از نو احیا گشت، اینان بودند که خود هم نواختند و هم رقصیدند و روح موسیقائی و رقصان و شاد فرهنگ ایران کهن را بر شانه های خود حمل نمودند. اینان بودند که مجال آزاد اندیشی را در زیر گامهای اسلامی که سنی آن خلیفه را نماینده قدرت خدا و شیعی ان امامان را مرکز ثقل میدانست ودر سیاست از ولایت فقیه تفکیک ناپذیر بود فراهم آوردند و با برافراختن پرچم وحدت وجود اعلام کردند همه ما در درون و با خدا زندگی می کنیم و هرم قدرت وحشتناک دستگاه اسلام رسمی و فقهی شیعه و سنی را تبدیل به کره و دایره بی نهایتی کردند که انسان و خدا از هم تفکیک ناپذیرند و این بزرگترین خدمت فلسفی و فکری عارفان به انسان ایرانی مسلمان بود که هنوز هم کار آئی دارد. بی خدائی و کفر کور و ارتدادی که صرفا نفی کند و چیزی را اثبات نکند خسته کننده است.عارفان راهی گشودند که انسان از زیر سلطه ولایت و فقیه گریخته بتواند شخصا راهی به جائی بجوید و فارغ از فقیه و شیخ و خلیفه وامام و رائد و راشد و رهبر با جهان معنوی و وجودی که می توان اسمش را خدا گذاشت ارتباطی داشته باشد و اعلام کند خدا و معنویت و دین ارث پدر کسی نیست که سقف وسیع اسمان خدا را تا سقف مسجد و منزل خودش پائین بیاورد و با جباریتی فلسفی و فقهی و آمیخته با حماقت بگوید، بدون من در جهل و ضلالت و گمراهی خواهید بود و بدون من شما را از دم در بهشت روانه دوزخ خواهند کرد بدون من نفس کشیدنتان حرام است بدون من هیچید و پوچ که منم آنکه نماینده امام است و امام نماینده پیامبر و پیامبر نماینده خدا که منم جانشین خدا بر رروی خاک!! و مردمان را با انواع احادیث بترسانند که کسی که بمیرد و امام خود را نشناخته باشد کافر از دنیا خواهد رفت و لابد به جهنم خواهد افتاد! و حارسان و ماموران خود را امر کند دست این را ببریند و پای آن را وسنگسار کنند و بر دار کشند. عارفان با یک رستاخیز عظیم فکری موفق شدند انسان اسیر شده در دگمها و ترسها و به زنجیر کشیده شده را آزاد کنند و این به واقع کم چیزی نیست. بایست در این چنبره هولناک اسیر شده باشیم و درد اسارت فکر و اندیشه را احساس کرده باشیم تا بتوانیم بفهمییم معنای این رستاخیز فکری چیست و این شورش چه زنجیرهائی را که هنوز در آغاز قرن بیست و یکم بر دست و پای اندیشه ها پیچیده شده اند از هم گسسته است.
حرف در این باره بسیار است و من به مشتی از خروار اشاره کردم ، امیدوارم همین اندازه برای شما حقیقت را روشن کرده باشد و می توان گفت مردم ایران در طول قرنها و نسلهای متوالی همیشه در معرض تشعشعات فرهنگ عارفانه بوده و از آن تاثیر پذیرفته اند و انسان ایرانی در نقطه ای از وجود فرهنگی اش با حافظ و مولانا و عطار در امیخته واین در آمیختگی نوعی تعادل به جامعه بزرگ ایران بخشیده است که کتاب مقدس اسلام قران همسایه دیوان غزلهای حافظ شده است! و به نظر من وجود همین تعادل در عمق فرهنگ ایران است که حاکمانی را که بخواهند زین طلا کاری شده یا بهتر آنکه پالان مجلل و مورد شستشو قرار گرفته شده و عطر و گلاب زده مذهب را را بر پشت جامعه قرار بدهند و حکومت کنند دچار مشکل می کند. خب تا یاداشتک بعدی عجالتا روی نکات مهم همین یاداشتک تامل و تدبر بفرمائید تا در باره قرائت عارفانه با ز هم چیزهائی بنویسم.
دهم اکتبر دو هزار و هفت میلادی
اسماعیل وفا یغمائی

هیچ نظری موجود نیست: