دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

جهانی که به پایان رسیده است

جهانی که به پایان رسیده است
اسماعیل وفا یغمایی
چند روز پیش هرکدام از کانالهای تلویزیون را که باز میکردم، داد و قال و بزن و بکوب فراوان بود که بیستمین سال ویرانی دیوار برلن است!. مبارک باد. البته دیوار کشیدن چه به دور یا میان یک کشور، و چه دور اندیشه ها و کله ها، و چه به دور شخصیتها و رهبران، نکوهیده وناپسند است و باید با هر وسیله از بیل و کلنگ گرفته تا مقاله وشعر، ویرانش کرد، ولی در رابطه با دیوار برلن، وقتی که آدم کمی فکر میکند به این میرسد که باید دید دیوار را اساسا چه کسانی کشیدند؟ چه کسانی خراب کردند؟ دود این دیوار کشی به چشم چه کسانی فرو رفت؟ سود آن به جیب چه کسانی ریخت. اینچنین مثل و به قول مرحوم شاه شهید ناصرالدینشاه قاجار خیالات میفرمایم واز این کانال به آن کانال میروم.
شب خوبی نیست. منهم تنها و بی حوصله ام و میخواهم شب را طوری بگذرانم که کله مبارک کمتر مرا آزار دهد.روز غریبی گذشته است. صبح رفته ام اداره کار! بعد از دو سه ساعت معلوم شده آن بابائی که یکسال تمام تلاش میکرد برای من کار پیدا کند لیسانسیه شده یعنی بیکار شده است و بیرونش کرده اند.بیاد آن ضرب المثل معروف میافتم که وقتی پیشنماز این چنین بشود وضع پسنماز معلوم است. یکساعتی جلوی نفر جدید که شکر خدا خاتونی جمیله و به دلیل اوضاع خراب بازار کار، خوش اخلاق است مینشینم.نیم ساعت او حرف میزند که من گوش نمیکنم و سرم را تکان تکان میدهم که یعنی به حرفهایش گوش میکنم و نیم ساعت هم من حرف میزنم که احتمالا او گوش نمی کند و سرش را تکان تکان میدهد یعنی اینکه دارد به حرفهای من گوش میکند. بالاخره بعد از یکساعت کار تمام میشود. موقع رفتن میپرسم فکر میکنید تا دفعه بعد باشید؟! میخندد و قرار بعدی را میگذاریم و از اتاق بیرون میآیم. محشر کبری است و خیل بیکاران دنبال کار میگردند. یکی میگوید سیصد هزار تا آگهی کار وجود دارد و یک میلیون تقاضا!! از اداره کار میایم بیرون! تا برسم به مترو، چهار عدد گدا مشغول کار و به قول یکی از گدایان عهد جوانی من مشغول سیدی اند. از قدیم گفته اند: گدائی کن تا محتاج خلق نشوی! تعداد گدایان روز به روز دارد بیشتر میشود علی الخصوص تعداد گدایان الله و اکبر گو که از فرصت استفاده کرده و گویا از فک و فامیلها و هر کسی را که دچار نقص عضو بوده وارد بازار کار کرده اند. تعداد دزدها هم زیاد شده است که بقول دبیر عربی دوران دبیرستان آقای چیتی: السارق والسارقه اولئک من المقربون و فی جناتهم خالدون!. رقمی اعلام شده است که دزدی سه و نیم درصد درمغازه ها افزایش پیدا کرده و این یعنی میلیونها دلار و یورو. از پله های مترو میروم پائین ودوباره بر میگردم بالا.پیاده راه میافتم. سر راه به یکی دو جا سر میزنم تا مظنه بازار کار دستم بیایدولی خبری نیست. در خیابان آیه الله دنیس!! یا دنیس مقدس که هم محل کار و تلاش صدها نفر کارگر و مغازه دار است و هم خراباتی از خراباتهای عروس شهرهای عالم، اضافه بر خواتین محلی، خواتین چشم بادامی چینی مثل مور و ملخ ریخته اند سر چهار راه و دور و بر ورودی و خروجی متروها . هفت هشت ماهی است که این پدیده خود را نشان میدهد و آشنائی که اهل همان ولایت است برایم توضیح داده است که گویا بزرگان این ولایت در آنجا فروشگاههای بزرگ زنجیره ای راه انداخته اند ودر عوض از آن ولایت بزرگ هم مقادیر زیادی خاتون روانه اینجا شده اند تا یک لقمه نان حلال برای خود و مقادیری ارز برای ولایتشان دست و پا کنند. پشت چراغ قرمز منتظر سبز شدن آن هستم که یکی از آنها میاید به سراغم و شکسته بسته میگوید« انجام عشق!». نگاهش میکنم و میگویم«نه، مرسی» و یادم میاید که چقدر برای عشق غزل گفته ام وسالها از زبان حافظ و سعدی و رهی و پژمان وصدای بنان و خونساری و قوامی و مرضیه و... از عشق شنیده ام، حالا تولید جدیدی از عشق و مفهوم آن را باید در این خیابان و در این سر پیری پشت چراغ قرمز شاهدش باشم، و فکر میکنم با چه بدبختیی کتاب «زردهای سرخ» را در زندان مشهد قایم میکردیم تا بخوانیم و چیزکی از انقلاب چین بدانیم و حالا....،میروم مغازه ترکها یک قوطی پنیر میخرم و میاندازم در کوله ام و بعد روزنامه ای میگیرم ومیروم کافه روبروی مغازه تا قهوه ای بخورم.
روزنامه را نگاه میکنم. صد هزار نفر در اسپانیا ماه گذشته بیکار شده اند. یکنفر خودش را پس از بیکاری در کارخانه دار زده و در مقابل یکنفر دیگر تفنگش را برداشته و صاحب کار و پسر او را کشته است. و اخباری از این قبیل و در کنارش پروژه رشد اقتصادی و قرار است قرادادهای چند میلیاردی با عراق بسته شود و نیروهای دول مختلف در افغانستان زیاد شوند و در عراق تعداد زیادی انفجار رخ داده و در پاکستان نیز همینطور و سیصد چهار صد نفر کشته شده اند. در ایران چند نفر را اعدام کرده اند و قرار است در مدارس کشورهای اروپائی برای جلوگیری از حاملگی ناخواسته کمک فکری بدهند و نیز قانونی تصویب بشود که والدین حق نداشته باشند اطفالشان را حتی تهدید به زدن بکنند و در کنار اینها قرا ر است مسئله صدور نفت عراق راه اندازی شود و پرزیدنت آمریکا فرصتی دیگر به ایران داده است.
قهوه میرسد بر میدارم و مینوشم خبرهای بعد از قهوه بهتر است. خواننده معروفی موفق شده است سه کیلو از وزنش را در مدت یک هفته کم کند و کرم جدید ضد پیری زمان را به عقب میراند بطوریکه در شصت سالگی اگر خانم باشید میتوانید چهل ساله بنمائید. در برزیل با دو هزار دلار باسن و پستان را تعویض و برخی نقاط دیگر را تعمیر میکنند. صفحه کناری تبلیغ قرصی را کرده است که موجب میشود به اصطلاح یکی از دوستان سنبل میرزای آقایان ظرف مدت دو ماه سه اینچ دراز شود. سعی میکنم رابطه کرم آنتی پیری را در صفحه مقابل با این سه اینچ ، و انفجارهای افغانستان و پاکستان و مواضع پرزیدنت و بیکار شدن مامور اداره کار و اینکه چرا هشتاد درصد ثروت دنیا دست هفتاد خانواده است واینکه در سودان بعضیها از گرسنگی تاپاله شتر میخورند و برخی قضایای دیگر پیدا کنم که راه بجائی نمیبرم. ادامه میدهم و روزنامه که تمام میشود غروب سر و کله اش پیدا شده است. راه میافتم و چند دقیقه بعد از جلوی سینمائی میگذرم و پوستر بزرگ فیلم تازه پایان جهان که سر و صدای زیادی به پا کرده است توجهم را جلب میکند.با اینکه ششماهی است سینما نرفته ام ولی میدانم صبح ها سینماها ارزانترند و شبها گرانتر، ولی هوس کرده ام امشب بروم و ببینم چطور جهان پایان میابد. جیبهایم را میکاوم و پول بلیط را سر هم میکنم وبلیط میخرم وارد میشوم و می نشینم.
تقویم قوم منقرض شده و پیشرفته مایا که گویا کورتس اسپانیائی و میسیونهای کلیساآنها را بیرحمانه سلاخی کرد بسیاری چیزها و تحولات آسمانی مثل خسوف و کسوف و رد شدن ستارگان ذوذنب یعنی دنباله دار را درست پیش بینی کرده فقط تا دسامبر سال 2012 ادامه یافته و بعد بطور ناگهانی قطع شده است.
عده ای معتقدند مایاها فهمیده اند که در دسامبر سال 2012 اتفاقی میافتد و زمین به حول و قوه الهی ریق رحمت را سرمیکشد و راحل میشود و به همین دلیل سکوت کرده اند. عیال بنده که علاقه زیادی به تحقیق در مورد موجودات فضائی دارد معتقد است موجودات فضائی حمله میکنند و دخل زمین را میاورند ولی من برای او توضیح داده ام تا احمدی نژاد و بوش هستند و شیر پاکخورده هائی امثال آنها، هیچ احتیاجی به موجودات فضائی نیست و اصلا موجودات فضائی از ترس انها به زمین نمی آیند و در آغاز کارهم، شیطان بیچاره همینها را حس کرده بود که حاضر نشد سجده بکند ولاجرم خداوند هم به او گفت بدون شک تو رژیمی هستی و با اطلاعات آخوندها کار میکنی و با اردنگی بیرونش کرد.
فیلم شروع میشود. فیلم خوبی است با مایه های دفاع از زمین و محیط زیست و نشان میدهد که کثافتکاریهای ضد محیط زیست میتواند تمام این تمدن پرعظمت در بسیاری موارد چرکین را با تمام جلال و جبروت مضحکش فروکشد و نابود کند.چیزی که شاعر نامدار اکتاویو پاز در روزهای واپسین عمرش هشدار داد و گفت خطر اصلی فاجعه محیط زیست است و نه چیز دیگر.
تصویرها و حوادث بدجوری آدم را بیاد سوره تکویر و صدای عبدالباسط میاندازد. اذ الشمس کورت و اذ النجوم سیرت.... و نیز شبحی از قیامت و تصاویر توراتی در مکاشفات آخر تورات.
وسطهای فیلم چشمهایم فیلم را میبیند و سرم در جای دیگر است. جائی بسیار دور از زمین و دارد زمین را از آن دورها، خیلی دورها مینگرد و این شش هفت میلیارد انسان ومیلیاردها جنبنده دیگری را که بر غباری در حاشیه کهکشان دارند نفس میکشند.
راستی چه سوداها! و راستی با بودن یا نبودن این غبار چه چیزی کم یا زیاد میشود.
کله مبارک حالا هزاران سال دور از سالن سینما دارد بعنوان دهمین سیاره دور زمین میچرخد و فکر میکند و جای ستاره شناسان خالی که از پشت تلسکوپها کله چرخان مرا ملاحظه کنند. بازهم مساله خدا و لاخدا و اینکه افسار وجود دست کیست؟ اصلا دستی هست؟ و اگر نباشد؟ و اگر باشد چی؟ چرا باید نگاهبان این وجود باشد؟ بیاد پایان ماجرای شهر لوط میافتم و اینکه میگویند ابراهیم یقه خدا را گرفت که اگر چند نفر آدم درست و حسابی در این شهر باشند نابودی شهر ظلم به آنهاست . خدا گویا فرمود برو پیدا کن!! اگر یک آدم درست و حسابی هم یافتی مخلصت هم هستم و شهر را نابود نمیکنم و ابراهیم متاسفانه نتوانست پیدا کند!! مرحوم عمو شیخ ملای شوخ و با صفای روستای ما که اکثر شبها تا نیمه شب ندیم ابوی مرحوم من بود میگفت:
ابراهیم رفت و رفت و گشت و گشت و در یک خرابه ای یک ملای پیری البته نه ملای مومن و پرهیزگار مسلمان!! بلکه از همان آخوندهای شهر لوط را دید که خوابیده با خودش گفت صبر کنم تا این ملا بیدار شود شاید نمازی چیزی بخواند و خدا بخاطر او هم که شده شهر را خراب نکند. بالاخره ملا بیدار شد و خمیازه ای و دستی به ریش سفیدش کشید وهنوز درست خواب از کله اش نپریده بود زیر لب گفت:
این کله سحری اگر یک آدم گردن کلفتی پیدا بشود و کنده ما را بکشد واقعا کار خیر کرده است! وصدای نعره خدا بلند شد که: ابراهیم دیدی حالا !!و خداوند ترتیب کار را داد و شهر را کن فیکون کرد. بعد میروم سراغ ماجرای نوح که این فیلم تکرار مدرن آنست.ماجرای نوح ظاهر بیرحمانه ای دارد،بخصوص وقتی در تورات آن را باز میخوانیم وحشتمان میگیرد که خداوند یکمرتبه ویرش میگیرد ترتیب تمام بندگان را بر زمین بدهد ولی در جائی با تفسیر عارفانه ای که توفان نوح را خلق جدید و به روز کردن جهان و سمبلیک دانسته بود مقداری قضیه برای من قابل تحمل شد. حالا از محیط زیست که واقعا وضعش خطرناک است و هیچ بعید نیست موجب بشود که فجایع بسیاری ببار آید بگذریم ، فارغ از محیط زیست آیا جهان نیازمند خلق جدیدی نیست. روزگاری کاروان تاریخ از برده داری به بورژوازی رسید و کار خلق جدید را قرار بود سوسیالیسم به عهده بگیرد اما چنان خرابکاریهائی شد که دیوار چین را تعمیرات کردند و دیوار برلن را فروریختند.
فیلم تمام میشود . بیرون میایم و مترو میگیرم ومیروم به خانه.ساعت یازده است ولی ذهنم سخت هوشیار و بیدار است. شب خوبی نیست. منهم تنها و بی حوصله ام و میخواهم شب را طوری بگذرانم که کله مبارک کمتر مرا آزار دهد.روز غریبی گذشته است.
هوس دویدن به سرم میزند. لباس میپوشم و میروم بیرون و نرم نرمک شروع به دویدن میکنم .یکربع بعد درد زانویم که همیشه در اول کار خودش را نشان میدهد تمام شده است و در غم انگیز ترین بلوار نیمه شب جهان دارم میدوم. شبحی ازروشن تاریک حاشیه خیابان بیرون میاید و میگوید :هشت یورو! دخترکی سیاهپوست است که ادامه آفریقای غارت شده پس از قرن پانزدهم است و پانصد سال است دارد در خیابانهای جهان روزگار میگذراند. از او میگذرم. در ایستگاه اتوبوس سه نفر منتظرند که با هیچ اتوبوسی از جایشان تکان نمیخورند!. آنها برخلاف قبلی پوستی بسیار روشن و موهای بلوند دارند و بعد از فرو ریختن دیوار برلن مرئی شده اند.چهل یورو!.
تند تر میدوم تندتر.یک دو سه چهار... بکش... شیر... دور پنجم.... همه با هم هستیم به سی وپنجسال قبل پرتاب شده ام یا سی پنجسال قبل به حالا پرتاب شده است تمام زندانیان بند یک سیاسی زندان وکیل آباد دوران شاه دارند در بولوار میدوند داریم در بولوار میدویم و در هر چند ده قدم رگباری و تیر خلاصی... عباس رستگار... احمد رضا شعاعی... علی صبوری...باباپور نغمه.... حیدر الهی.... رضا شلتوگی....و...و... دیگر صدای تیرها بگوش نمیرسد. همه را کشته اند. از صد و سی تن زندانی سیاسی دوران شاه بیش از صد تن را آخوندها کشته اند. عسکر اولادی و طبسی و دو سه تا ملای دیگر که در هنگام دویدن قدم میزدند یاحمام آفتاب میگرفتند در تاریکی پودر و محو میشوند.صدائی از گلویم بیرون می آید که برای خودم نا آشناست! بغضی که میترکد! بغضی که بر خلاف نظر آقای محمد هادی گرامی در مقاله اش«وقتی که اسماعیل ابراهیم را به قربانگاه میبرد» بغضی در سینه و از مسعود رجوی و امثال مسعود رجوی نیست که آنانکه مرا میشناسند و منجمله خود آن بزرگوار میدانند من اهل کینه و بغض نیستم که اگر بودم کار آسان بود ، بلکه اگر بغضی هست بغضی است نه درسینه و از کینه،بلکه در گلو و حاصل این راه دراز و این همه رنج جانسوز وحکایت این ملت و میهن با کشتگانش و زندگانش.
خیس عرق احساس میکنم دوباره تنهایم. میایستم که خسته ام، ودیگر نه آن جوان بیست و چهار ساله بل مردی پنجاه هفت ساله، و از بیست و چهار سالگی تا همین حالا برای تغییر گوشه ای از این جهان دویدم و دویدیم و میدویم و میدویم و میدویم.
به سر کوچه خود که میرسم ساعت از یک گذشته است.میفهمم و میبینم و میدانم که جهان برای ما، نه برای شخص ما، بلکه برای نوع ما آدمها،( اگر پس از سالها و سالها تبدیل به خرده بورژوائی شاکر نشده باشیم) و برای آن لایه ای که ما برای نجات آن لایه عمر را سپری کردیم و هنوز هم میکنیم، مدتهاست به پایان رسیده است و نباید نگران دسامبر سال 2012 میلادی باشیم. دو غول زنده خوار ارتجاع خامخوار و جهانخوار پخته و پخته خوار دست در دست هم میگویند و اعلام میکنند که جهان آنها ادامه دارد و جهان اکثریت ساکنان زمین مگر در خدمت دولت ابد مدت آنها بپایان رسیده است.چاره چیست؟ شاید بنای جهانی دیگر و قبل از آن اندیشیدن به بنای جهانی دیگر اگر جدی باشیم، و گرنه همان به که چائی خود را بخوریم و زمزمه کنیم آرمان رهائی تخم لقی بود که مشتی خیالپرداز شکستند و ما را به دردسر انداختند.
هجده نوامبر دوهزار ونه میلادی

هیچ نظری موجود نیست: