دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۳ فروردین ۳, یکشنبه

تبریک مجدد و خدا قوت. اسماعیل وفا یغمائی

من بنا بر عادت ونیزاحترام به کسی که چیزی در باره من مینویسد، هنوز عادت دارم پاسخی بدهم. اقای اسماعیل هاشم زاده ثابت در جواب نوشته من«لینک تبریک نوروزی و تشکر «شاعر فرومایه» از دوستان فرا مایه»زحمتی کشیده وبا امانت گرفتن فرازی از شاملوی بزرگ، (که متاسفانه رفقا و روسای ایشان  در جلسه ای که خود من حضور داشتم او را بدتر از پاسدار خواندند، البته از سر نفهمی!)،    نوشته که !«لینک من دشمن تونیستم» باباجان! «من انکار توام»  . به ایشان عرض میکنم. ممنون وسپاسگزارم عزیز. و این اول سال نو خدا پدرو مادرت را اگر رفته اندغرق رحمت و اگر مانده اند غرق نعمت بکند که تائید من نیستی.

بدون تعارف  و خدای ناکرده اگر شما انکار من نبودی و تائید من بودی، به دلایل مختلف احتمالا  باعث اندوه فراوان بود، ولی این دم عیدی این انکار باعث خوشحالی فراوانست که من هنوز غم و غصه آن سالهائی را که امثال شمامرا تائید میکردید با خود دارم و از خداوند  به دلیل این تائیدات طلب مغفرت دارم و امید اینکه خداوند مرا عفو بفرماید و انشالله  خودش شما را هدایت کند.  نکته آخر اینکه من همانطور که اشاره کردم نه دشمنم و نه تائید و نه انکار شما،باور بفرمائید این مهم رامتاسفانه سالهاست خود شما در باره خودتان به بهترین وجه ممکن بر عهده گرفته اید، یعنی در نقطه بالای بالا با «تائید مداوم خویش» و «انتقاد ناپذیری مطلق»،و «بسا خطاهای دیگر» موجب «انکارمستمر خود »شده اید و بسیاری را متاسفانه دشمن خود کرده اید و همچنان ادامه میدهید در حالیکه حق نبود یک جنبش و یک نسل رنجدیده این همه منکر و دشمن داشته باشد. واقعا هیچکس چون امثال خود شما نمیتوانست امر انکار خود و یک جنبش را اینطور جلو ببرد بنابراین تبریک مجدد،خدا قوت واگر ممکن است مقداری تامل و باز نگری.امید به هدایت پروردگار را هم هرگز از دست ندهید...ونیز تامل روی فرازی دیگر از شاملو .هیچکس اینچنین فجیع به کشتن خود برنخاست...
اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۳ فروردین ۱, جمعه

تبریک نوروزی و تشکر «شاعر فرومایه» از دوستان فرا مایه



یکی از دوستان همراه با شادباش نوروزی خبر داد که در جریده شریفه «آفتابکاران» چهار مقاله توسط   آقایان ناصر آبادانی، اسماعیل هاشم زاده ثابت،عارف شیرازی و هرمز صفائی منتشر گردیده که در آن شماری از منتقدان و منجمله مرا نواخته اند. نگاهی به مقالات انداختم. شما نیز میتوانید در این لینکها مقالات را بخوانبد و نیز شعری را که آقای «سهند مهاجر» گویا در خشم از تلاشهای «محمد نوریزاد» سروده است و از هر لحاظ  ، شکل و محتوا جالب است مطالعه نمائید. مقالات عبارتند از:
در بارۀ این مقالات وانتشار آنها در پایان سال می‌توان فراوان نوشت. راز و رمزهای این نوشته‌های "وزین" را- بجز تأمل بر «جنگ صلیبی بی‌پایان با ایرج مصداقی»- می‌توان از نظر مقاصد «سیاسی» و کاربردها و فواید «درون تشکیلاتی»‌شان، بخصوص «لزوم [تراشیدن] تعدادی دشمن» که اذهان را متوجه خود و فضای پرسکوت را مقداری پرشور و حال کند، جستجو و کشف کرد و نتیجه را در اختیار دوستداران گذاشت.
همچنین میتوان از نظر«فرهنگی»و«تربیتی»وشناخت وجدان نهان نویسندگان و درجات عالیه کارکردهای این وجدان روی آن تامل نمود، اما  به نظر من موردی ندارد.
با تشکر از این دوست و با تاکید به اینکه اگر شما خوانندگان  این نوشته فرصت دارید این مقالات را بخوانید، قبل از این هم اشاره کرده ام ،پس از سی و شش سال، از بهمن پنجاه و هفت تا فروردین نود و سه ، و نگاهی به وضعیت کنونی منجمله وضعیت لیبرتی، یازدهمین سال اختفای رهبر مجاهدین و شورا، نظاره پهنه سیاسی و بین المللی کارکردها ونگاهی به پهنه ایدئولوژی، استراتژی و تشکیلات و...در حال حاضر،بنظر من،چنانکه قبل ها نیز اشاره کرده ام آردها بیخته شده و الکها آویخته شده است وچشم اندازها در این موارد بازهم به نظر من،«چشم اندازهای سپری شده» است بنابراین، با توجه به اینکه «چشم آندازهای آینده» در برابر است از «چشم اندازهای سپری شده» و اهل این چشم اندازها ، فارغ از دنیای تبلیغ و هیاها، بگذریم و خود را خسته نکنیم. 
قبلا گفته ام اگر من چیزی مینویسم بخاطر بیان تجربه و نقد گذشته است( فکر میکنم این حق را دارم) و اینکه این نقد در اختیار آیندگان قرار بگیرد. قصد من دشمنی با این و آن، و تشکیلاتی و کسانی که بنظر من( تاکید میکنم به نظر من) به دلیل کارکردهای گذشته و حال و اشتباهات بنیان سوز،وبخصوص انتقاد ناپذیری و تمرکز مطلقه قدرت وضعف و بحران ایدئولوژیک....ایامشان سپری شده است ،نیست. نه این قصد را دارم و نه فرصت و نه نیروی جوانی را که همراه با هستی شماری از اعضای خانواده   بپای همین جنبش  نثار شد.
 به همبن دلیل نویسندگان محترم ، چنانکه در این مقالات، فقط با کلمات، و گاه بدترین دشنامهای عادی حیرت آور، می توانند خود را آرامش بخشند و خود و دیگران را مجاب کنند، فارغ و غافل از اینکه کلمات بدون واقعیت درونی آن، چیزی را تغییر نمی دهند. این را من بعنوان شاعر خوب حس میکنم و میدانم اگر فرضا واقعیت بیرونی بهار در یک غزل بهاری تپش نداشته باشد آن شعر شعری مرده است . بر این پایه میخواهم به نویسندگان محترم این مقالات یاد آوری کنم این نوع نوشته ها   در دراز مدت به ضد خود تبدیل میشوند زیرا واقعیت در خارج ذهن ما وجود دارد. 
بعنوان مثال  وقتی رفیق نازنین نویسنده با شدتی تام و تمام  و تحسین انگیزمرا «شاعرفرو مایه» میخواند چیزی در بیرون تغییر نمی کند، و حرف ایشان در فرا رفتن یا فرو رفتن «مایه» من، همانقدر موثر است که خرگوشی در دور دست سر زمینی دور هویجی را بخورد واسبی در صحرائی ناشناس شیهه بکشدو سایه عقابی بر کوهساری عبور کند. فرو مایگی یا فرا مایگی مرا در نهایت واقعیت بیرونی و تلاشهای من در طول حیاتم تعیین میکند و در نهایت پس ازبر اوردن آخرین نفس این مردم و فرهنگ ایران است که اگر چیزی شایسته و با مایه از من باقیمانده باشد آن را حفظ میکند ویا نمی کند که در هر حال تاثیری و تغییری در من که نیستم نخواهد داشت زیرا فکر میکنم رفتگان بی نیازند و نیز از حس غرور و مطرح شدن تهی.
در هر حال با تشکر از نویسندگان آقای عارف شیرازی،اسماعیل هاشم زاده ثابت،هرمز صفائی، سهند مهاجر،ناصر آبادانی و سایرینی که تا بحال نوشته اند و در آینده خواهند نوشت، نوروز باستانی را به آنان تبریک گفته سال خوشی را برایشان آرزو میکنم و امیدوارم در آغاز سال روی اشارات «شاعر فرومایه» و سایر اشارات تاملاتی بفرمایند و فارغ از شورهای انقلابی و توحیدی ببینند واقعا چه خبرست و مشکل کجاست و اگر امکان داشته باشد راهی جست که زمان متوقف نمیشود وآینده در راهست و مشکل شما من و ما نیستیم مشکل بسیار بسیار نزدیک به شماست.
در پایان ،بنظر من فارغ از چشم اندازهای سپری شده و بهتر است بگویم مرحومشده ، انقلاب ایران توسط مردم ایران و نمایندگانش (که باز هم بنظر من، مدتهاست دیگر شما نیستید و با این فرهنگ و منش و روش نمیتوانید باشید)در داخل ایران و نیز در خارج کشور توسط کسانی که این تنفس و تپش ملی و گسترده را حس میکنند و اهل شعور و خرد و نوگرائی و آینده اند وسعی میکنند واقعیت را بفهمند و برای ریشه کن کردن حکومت آخوندهای پلید با آن همگام شده اند در حال تنفسی نیرومند و رشد و بالندگی است، بموقع هم سامان و سازمان خود را خواهد یافت. شما دوستان! میتوانید  راه خود را در مسیرموفقیتهای پی در پی چنانکه در پیام نوروزی رئیس جمهور منتخب شورا به روشنی  اشاره شده است (لینک پيام نوروزی رئيس جمهور برگزيده مقاومت ـ ۲۹ اسفند ۱۳۹۲)ادامه بدهید و همچنان ما را بنوازید. دمتان گرم و نفستان چاق وموفق باشید.باز هم نوروز را خدمت شما هموطنان تبریک میگویم.
اسماعیل وفا یغمائی
اول فروردین هزار و سیصد و نود وسه خورشیدی
سی وسومین سال دوری از ایران
و سی و سومین سال تنفس و زیستن برای آزادی ایران و ملت بزرگ ایران از نکبت جمهوری اسلامی 

۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

نوروزتان خوش باد اسماعیل وفا یغمائی



نوروزتان خوش باد

اسماعیل وفا یغمائی 
----------------
عيد آمد و نو كرد زمين باز قبا را
بردوش فكند از گل و از لاله ردا را
گر نيست جهان سيد و اولاد پيمبر
از چيست كه او كرده چنين سبزعبا را؟
بنگر! كه چسان ريش زمين همچوفقيهان
روئيد و بر آن شانه زنان باد صبا را
بنگر! كه به سر بسته كنون غنچه، عمْامه
منكر مشو اى جان پسر كار خدا را....
شب عید است وپایان  یکسال دیگر. با سال 1392  خداحافظی میکنیم وچون میدانیم مهمانی است که نمیتواند برگردد! الکی تعارف می کنیم و میگوئیم

- مفتخرمان کردید. بازهم تشریف بیاورید! منزل خودتان است.
جانا زرفتن تو دانی چه ماند بر دل
از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
البته اگر کسی از مهمان دلخور باشد می تواند در دل، جای آتشی را با پشکلی عوض کند که از کاروان هم آتش بجا می ماند و هم پشکل شتران..

 و به سال 1393 سلام عرض میکنیم. و اضافه میکنیم

خوش آمدید. صفا آوردید.بفرمائید. باز هم منزل خودتان است. خوش آمدی که خوش آمد مرا ز آمدنت.

معلوم نیست کی صاحبخانه است و کی مهمان؟! ما یا او؟آیا زمان بی پایان و یا من و شمای فنا پذیر!؟

چه ما بخواهیم و نخواهیم زمان میگذرد زمان بسیط بی پایان که نه سر دارد و نه ته، چیزی است مثل خدا، یا زروان که همان زمان بی پایان است و مکتب زروانیسم بر آن متکی است.

بحریست جهان جهنده و بی پایان
رویان و روان و زنده ی جاویدا
سرتاسر آن وجود ! ترسان ز چئی
شاید ز دگرگونی خویشی ترسان

**
در دامن کهکشان غباریست زمین
پس کاهکشان را به جهان ،وضع چنین!ا
هم نیز جهان به پهنه ی خویش گم است
بنگر که من و تو چیستیم اندر این

**

زانو زده از غم که چه شد این یا آن 
دائم نگران در نگران در نگران
بهر همه خرده ریزه ها در فکری
الا که شناوری تودر رود زمان

ما انسانها، البته همه نه!! علیرغم هارت و پورتمان! وکبر و غرور خنده دار مان و بی نهایت طلبی هایمان خیلی کوچکیم و گذرا ، من که به این ایمان آورده ام  و احساس میکنم هیچ هیچم .و اتفاقا این احساس هیچ بودن نوعی هماهنگی با سایر وجودهای ریز و درشت عالم را به آدمی میدهد که نوعی احساس قدرت لایزال و بیمرگ و سر فرود نیاوردن در برابر برخی هیچهای ابله را که فکر میکنند تافته جدا بافته ای هستند را به آدم میدهد که کلی کیف دارد. آدمهائی که در باره انها و حماقتها و خود بزرگ بینیها و عظمت طلبیها و... باید گفت
ای تا به گذرگاه انالحق رفته
از حق به طریق هر چه ناحق رفته
یکبار اگر به تیز خود بندی گوش
دانی که تو بیهوده به مطلق رفته

گاهی فکر میکنم شاید رمز و راز اصلی درویشی همین است. هیچ بودن و با همه چیز بودن.
در عالم بیکرانه پیچاپیچ
آنقدر بدانم که منم هیچا هیچ
خلوت بگزین ز قیل و قال ای دل تلخ
هنگام سفر رسد بخود بیش مپیچ


 ما آدمهای کوچک فسقلی ! در پهنه زروان بی پایان ،برای اینکه سر گیجه نگیریم و رشته کار از دستمان در نرود و دیوانه نشویم، آمده ایم و در این چند روزه هستی زمان را نامگذاری اش کرده ایم که امروز مثلا یکشنبه است و فردا دوشنبه و امسال سال نود و دوو بعدی نود و سه . سالها قبل رفیق شاعری در بحثی جالب یقه یکی را گرفته بود که:
از کجا که امروز واقعا یکشنبه باشد و دوشنبه نباشد . اصلا کی می تواند ثابت کند که روز اول هستی چند شنبه بوده؟ و واقعا همه در جوابش در ماندند ولی در هر حال و با تمام این مباحث بقول برادر دانشمندمان روانشاد بزرگ انگلس( نقل بمعنا) در کتاب شریفه و مستطاب «دیالکتیک طبیعت» یکسال را از دست دادیم تا بتوانیم یکسال زندگی کنیم که برای هر لحظه زندگی باید یک لحظه مرد و طول زندگی هر انسان به اندازه طول مرگ او در زمان است تا وقت وقتش برسد و ببینیم چه خواهد شد و مردگان از قید زمان راحتند و همه در عرض هم و به همین علت خیام بزرگ که ریاضیدان و زمانشناس بوده می فرماید
فردا چو از این دیر کهن در گذریم
با هفتهزار سالگان در گذریم

یعنی به نظر من خیام می خواهد بگوید تا نفس آخر را کشیدیم همعرض میشویم با کسی که هفتهزار سال قبل فوت کرده و من با اتکا به همین شعر خیام بدون هیچ دلیل عقلی، چون کمیت عقل در بسیاری پهنه ها سخت لنگ است، آرزو دارم منجمله  پدر و مادری را که بیست سال درد دوری مرا تحمل کردند پس ازآنکه بقول دکتر ساعدی اندکی  فوت فرمودم و جراحات ناشی از ضرب وشتم نکیر و منکر و عوارض نیمسوز (به دلیل سر تافتن از دین و مذهب و اسلام معمول و نیز انقلابی،و جستجوی ایمانی که رشته آن به بند تنبان مقدسین و مقدسات و رسولان بند نباشد،یعنی ایمانی آزاد) بر طرف شد، هم عرض خود بیابم و عذر تقصیر بخواهم وبا توجه به حوادث ایام عمر خود آن شعر معروف را  در حالیکه با انگشت اشاره بخودم اشاره میکنم برای هردو یعنی مرحومین ابوی و والده بخوانم که:
به علی گفت مادرش روزی....
بگذرم و بروم سر اصل مطلب.

سال نو را خدمت تمام دوستان تبریک میگویم. با مسلمین همصدا یا مقلب القلوب میخوانم! و با مسلمین مقلد حافظ  بجای مقلب القلوب، ساقی را  صدا میزنم که:
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
و : ساقیا لب را شراب آلوده کن
بوسه ای ده و زغمم اسوده کن ..
تا بعد ببینیم اوضاع به چه سمتی پیش میرود!

در سال نو، با اهورا پرستان سرود آتش میخوانم و با کفار و مرتدین و اته ها و کمونیستهای بی دین و با دین! و ناسیونالیستهای غیر شوونیستی که بیش از حقوق خود به حقوق ملیتهای ایرانی از جمله ملیت کور و کچل فارس اعتقاد دارند زمزمه نوروزی سرخ ارتداد سر میکنم و می گویم عید همه مبارکباد.

 باید به همه تبریک گفت.به همه ی آحاد گوناگون فکری و ملیتی و مرامی الا آخوندهای حرام لقمه حکومتی که نوروز را سالهاست پای بند دیروز، آنهم دیروز آخوندی کرده اند. نوروز را باید به همه تبریک گفت به دلایل متقن ونه از سر سازشکاری و خوشخیالی.

معلم بزرگواری داشتیم که معتقد بود مرحوم عرفی شیرازی سازشکار بوده زیرا سروده است:
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند

در دنیائی که در هندوستان بر سر یک مسجد، که سابقا معبد هندوها بوده و بعد مسلمانها مسجدش کرده اند و در دور تسلسل حملات هندوها و مسلمانان تا حالا دو سه هزار هندوو مسلمان مادر مرده گرسنه کون برهنه بخاطر یک مشت خشت و خاک کشته شده اند نمیشود چندان با نیک و بد دو طرف سر کرد.

 این حرف او راست بود و راست است اما در رابطه با نوروز ماجرا دیگر است. در مملکتی مثل ایران با این طول و عرض و تاریخ و با این رنگارنگی ملیتها و مذاهب و سنتها ماجرا دیگر است.

در مملکتی که در تکه اول تاریخ خود اهورا پرست بوده است و فارغ از ظلم و ستم سلاطین، یکی از دو امپراطوری بزرگ جهان و پرورنده دو پیامبر، زرتشت و مانی و یک مصلح، مزدک، و بسا چهره های دیگر،و همین نوروز هم بازمانده این دوران است صبح نوروز باید به سلام آتش و اهورا رفت! و سرود اشم وهو ی ساخته استاد پور داوود را خواند
بامداد شد بانگ زد خروس
از سرای شه برزدند کوس
چرخ شست نک روی آبنوس
موبدا تو هم خیز و روی شو   
خوان اشم وهو،گو یتا اهو
گو یتا اهو،خوان اشم وهو... 
ودر مملکتی که علیه گه کاری پر عظمت و محتشم ملایان قدیم و جدید و و باریش و بی ریش مرتجع حقه باز، وافتضاحات و جنایت اسلام سیاسی حکومتی، چه سنی و چه شیعه اش، از سوی دیگر اسلام مربوط به مردم مظلوم و معتقد، چه شیعه و چه سنی اش تبدیل به فرهنگ و هوای زندگی معنوی توده ها شده و علیرغم اینکه بابک خرمدین قهرمان مبارزه بیست و پنجساله مسلحانه سرنگونی طلبانه استقلال جویانه با مامون و معتصم بود ولی مزار امام رضای مظلوم و مسموم، بنا بر اعلام یونسکو همین امروز هم بزرگترین و شلوغترین مرکز زیارتی جهان است و سازمان مجاهدین اسم دومین عملیات بزرگ خود علیه آخوندها را نه عملیات بابک خرمدین که  عملیات  آفتاب خراسان می گذارد، و در جنبش سبزش مخالفان فریاد میزنند « یا حسین / میر حسین» و چماقداران نعره میکشند« یا علی/سید علی» و اسم شاه سابقش محمد رضا ، و اسم پدرش رضا و اسم شاه در تبعید کنونی اش هم رضاست یعنی هر سه همنام آفتاب خراسانند! در این مملکت! باید توجه کنیم که بجز اینکه گذشته از بزرگان ، در رابطه با ما کوچکها ، همان اول تولد اسلام عزیز از بالا در گوشمان اذان می گوید  و از پائین همه ما را سنت میکنند و بقول یزدیها بر سر نفسمان مندیل میبندد و عمامه میپیچند تا یادمان بماند کار دست کیست!! و اسلام عزیز به همه جا کار دارد و به هر سوراخ وسنبه ای سرک میکشد ،دین با همه چیز بصورت فرهنگی آمیخته  است و به همین دلیل متقن باید:
صبح عید با شیعه و سنی و مذهبی این ملت رفیقانه مقلب القلوب را خواند و صورتشان را بوسید و اسعدالله ایامکم گفت و ابوبکر و عمر و علی و امام باقرشان را بخوبی یاد کرد!، اما یادمان باشد که:

از انجا که در روی دیگر سکه، یک اسلامی وجود دارد که سرش در دست ارتجاع تاریخی مذهبی و تنه و دمبش میان مردم است و این مذهب، در کار ریش تا جیش واز ذکر یعنی دعا، تا ذکر(فتحه روی ذال و کاف) یعنی آلت تناسلی ما دخالت میکند و از قبل از تولد تا بعد از مرگ ما را با هزاران دخالت از صبح تا شب زیر نظر دارد و بقول عبید زاکانی بزرگ(نقل به مضمون) هر دو روز یکبار دست در شلوار زن و مرد مومن ومومنه میکند تا ببیند موی زهار یعنی فلانجای اشخاص از یک دانه جو بلندتر شده یا نه، تا دستور نوره کشی را صادر کند وتا نماز درست باشد! باید حتما صبح عید به در خانه حافظ و سعدی و خیام و فروغ و شاملو و نیما وهدایت و ساعدی ومیرزا آقاخان کرمانی و کسروی و جلیل محمد قلی زاده وشجاع الدین شفا  ودر غربت فعلی به در خانه هادی خرسندی و محمد جلالی چیمه م سحر،محمد علی اصفهانی،اسماعیل خوئی و نعمت آزرم ومینا اسدی وشهر نوش پارسی پور و استاد یار شاطر و   ... رفت و با آنها  که اهل صبوحی اند پیمانه ای صبوحی زد و ماچهای صدا دار غیر شرعی نمود تا روی آن مذهب مزاحم زیاد نشود که اگر به او رو بدهیم هم ملت را می برد جبهه به کشتن میدهد . هم دختر نه ساله مان را صیغه میکند هم دستمان را میبرد و هم بقول روانشاد بازرگان زنمان را بر ما حرام میکند وکلید اتاق خواب ما را در جیب لباده مبارک گذاشته و کرررکرررکر و هررر و هرر و هر به ریش زن و مرد ما میخندد ، شاد از اینکه ماتحت مقدس ملوکانه مبارک را بر کرسی رسول اکرم نهاده است.

در این مملکت نازنین که تنها چیز بدرد بخور همه ماست باید صبح عید با ترکها ترکی بخوانیم با کردها کردی و با لرها لری برقصیم با بلوچها و گیلک و مازندری و عرب و ترکمن همصدا شویم و دهل و غژک و سرنا و کمانچه بزنیم و به بارگاه مقدسین و مقدسات مسیحی و کلیمی و زرتشتی و بابی و بهائی و شیخی و صوفی و درویش و اسماعیلی و شیطان پرست ایران برویم و صورت همه را ببوسیم و بگوئیم مخلص شمائیم و عیدتان مبارک. این مملکت ماست. قرنهاست این چنین بوده . با همین تنوع و رنگارنگی و بدی و خوبی و سایه روشنها ی رنگین و عطر آلود و الان با همین سایه روشنها و رنگارنگی هایش اسیر یک مشت ملای قرمساق حرامزاده حکومتی و یاران ملاست و هم در جنگ با ملاست. صبح نوروز همه کنار هم بایستیم. همه زمزمه های یکدیگر را بخوانیم. همه شربت و شراب و نقل و نبات یکدیگر را بخوریم و همه به هم نیرو بدهیم و بعد به جلو نگاه کنیم. سال هزار سیصد و نود وسه جلوی ماست و جلادان بوم بر حضور دارند باید اگر هنوز اهل مبارزه و میهن و مردمیم و به خیل آنهائی که صرفا در شخص شخیص خودشان خلاصه نشده اند نپیوسته ایم و بیرون از خودمان ادامه داریم، باید با آنها بجنگیم و ننگشان را از این مملکت ، ما و فقط ما مردم ایران، چه در داخل و چه در خارج از ایران، پاک کنیم. پس ای خواننده عزیز بوسه ی کاتب این سطور را بده! و ماچ را بستان! و این شراب بنده! که از سبوی مولانا حافظ کش رفته ام و تو نیز شربت خود را که از مشک سقای کربلا بیادگار داری مرحمت فرمای و بیا تا در آغاز سال با هم همصدا شویم که یا مقلب القلوب و اسعدالله ایامکم و الاا یا ایها الساقی  و الخ.

نوروزتان مبارک.

بیست وهشت اسفند 1392 خورشیدی

 ----------------------------------------

بجز شعر استاد پور داوود  و خیام سایر شعرها از نگارنده است. این نوشته چند سال قبل نگاشته شده و با تغییراتی باز نشر میشود.


۱۳۹۲ اسفند ۱۲, دوشنبه

ترس سیاسی اسماعیل وفا یغمائی



ترس سیاسی  
اسماعیل وفا یغمائی

در آغاز نوشته میخواهم بگویم این یک نوشته تئوریک وبی زمان است.میخواهم فقط یک مقوله را توضیح بدهم نمی خواهم به کسی بر بخورد.واقعا. اما اگر به کسی برخورد مهم نیست و کاری نمیشود کرد. میخواهم آنچه را مینویسم و در حیطه تجربه ای تلخ  قرار دارد فهم شود.

**

ترس سیاسی کادر خاص خود را دارد.ترس سیاسی از نیروئی که بر تخت حاکمیت نشسته است معنائی ندارد. مثلا من و امثال من از خامنه ای ترس سیاسی نداریم.هر دو طرف سر جای خود قرار دارند. زمان ترس سیاسی از خامنه ای و امثال او سالهای قبل از حاکمیت او وسیستم ملایان بود که گذشت و رفت و ما هرگز دچار ترس سیاسی نشدیم، که هیچ بلکه بر خلاف بزرگانی چون، «کسروی» و «میرزا آقاخان کرمانی» و «جلیل محمد قلی زاده» و انگشت شمار منور الفکرانی که جامعه خود را خوب میشناختند وپیش از وقوع زلزله، خطر را در روزگار خودشان حس میکردند،ما دهه ها پس از آنان اما عقب تر از آنان! به دلیل بیسوادی سیاسی  و نشناختن تاریخ سرزمین خود و عدم شناخت اندرونه ها و کارکردهای این اندرونه ها،و علاقه به دین و چاره جوئی از این وجود! در بسیاری موارد مبلغ امثال خامنه ای هم شدیم،حالا او بر تخت قدرت است و ما تحت ستم و جباریت حکومت او.
الان دیگر زمان ترس سیاسی نیست ،بقول ایرج میرزا «کاریست گذشته است و سبوئی است شکسته»،بلکه زمان جنگ است. او دشمن ما و ما دشمن اوئیم.راه جنگیدن است و در این جنگ یا او ما را نابود میکند یا ما او را. بقول فردوسی و با مسامحه میتوان گفت
ببینیم تا اسب اسفندیار
سوی آخور آید همی بی سوار
ویا باره رستم جنگجوی
به ایوان نهد بی خداوند روی
فکر میکنم وضعیت اکثریت مردم ایران هم در رابطه با خامنه ای نظیر من و امثال من است. مردم از او ترس سیاسی ندارند بلکه با اندیشه و رژیم او سر جنگ دارند والبته در رابطه با مردم، یعنی یک ملت، این خامنه ای است که خواهد باخت. خواهیم دید و اگر شاید نه من، شما خواهید دید.

**

ترس سیاسی معنایش بز دلی و وحشت و هراس ساده نیست! مثلا وحشت از اجنه یا ترسیدن از پارس یک سگ یا حمله یک دزد! ترس سیاسی یک نگرانی سنگین و خرد کننده و بر آشوبنده است از یک فاجعه که هنوز رخ نداده اما شما حس میکنید میتواند رخ بدهد و نه فرد شما بلکه جمعیتی و جامعه ای ومیهنی را در خود فروکشد. ترس سیاسی ناشی از شجاعت برای ادراک و فهم مسئله ای یا مسائلی سیاسی است و در همین جا باید گفت بزدل های سیاسی، فرصت طلبها و بیخیالهای سیاسی  و امثال این افراد را کاری با ترس سیاسی نیست .ترس سیاسی چیزی است مثل تصویر مربوط به این مطلب، آدم  پس از سالیان دراز،خودش را از لبه چشم خودش  به سختی بالا میکشد و می بیند، و می بیند که تا حالا نه می دیده ونه می فهمیده است.

***

 اما موضوع و ماده ترس سیاسی یعنی چیزی که از آن ترس سیاسی خود را نشان میدهد چیست؟ترس سیاسی در رابطه با نیرو یا شخصی یا مکتب و مسلک و اندیشه ای خود را نشان میدهد که مدعی به دست گرفتن قدرت است ولی هنوز بر تخت قدرت ننشسته است.نیروئی که اما، امکان بر تخت قدرت نشستنش به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی داخلی یا پارامترهای سیاسی خارجی کم یا زیاد هست.  نمونه های بارز ترس سیاسی را میتوان مثلا در بیان زنده یاد شاهپور بختیار و در باره خمینی و حکومت آخوندها یافت که به نظرم گفته بود: دیکتاتوری نعلین از چکمه بدتر است.او درست گفته بود و در واقعیت نیز این ترس سیاسی خودش را نشان داد.

**

بدترین و دردناکترین نوع ترس سیاسی وقتی خودش را نشان میدهد که شما درگیر و در جدال با یک دیکتاتوری خونریز، مثل جمهوری اسلامی، دهسال، بیست سال و سی سال و بیشتر دل و جان به آرمان و نیروئی و شخص یا شخصیتهائی سپرده اید و دار و ندار خود را منجمله تمام عمر خود و خانمان را بپای ان آرمان و نیرو و سمبلهای انسانی اش ریخته اید و به تمام سازهای انقلابی اش به اختیار یا بمدد اجبارات مختلف تن سپرده اید، و کم کم ،و بعد ،که حوادث عجیب و غریب رخ داد و زمان سپری شد و تردیدهایتان برطرف شد  و از لبه چشم خود، خود را بالا کشیدید ،متوجه میشوید آن نیرو و آرمان و سمبلها، به هیچ چیز متعهد و پای بند نیستند مگر، به حفظ موقعیت و قدرت خود،البته با توجیهات ظاهرا نیرومند خاص خود.
  در میانه چنین میدان دردناکی که در یکسویش دیکتور خونریز در قدرت صفوف خود را آراسته ودر کنارتان اجساد کسان و یاران و تمام هست ونیست فدا شده برخاک افتاده،متوجه میشوید آنانی را که سمبلهای نیکی و درستی و حق میدانسته اید این چنین نبوده اند یا در گذر زمان مسخ شده اند، دروغ میگویند، تهمت میزنند، توهین میکنند،به بازیچه تبدیل میکنند،به بازیچه تبدیل میشوند، نابود میکنند، جواب نمیدهند،زیر پا میگذارند، هر مرزی را در مینوردند، توجیه میکنند، هیچ ارزشی را حتی ارزشهای مذهب مورد اعتقاد خود را در زمینه اخلاقیات و ارزش و کرامت انسانی ،که در تضاد با خواستهای توجیه شده اشان باشد به رسمیت نمی شناسند،برادر را علیه خواهر، پدر را علیه پسر،دوست را علیه دوست و...،میشورانند و بکار میگیرند وبه زشت ترین شکل ممکن وبا کمال قلدری  ،تمام چیزهائی را که در دشمنان خود سالیان درازبه بدترین شکل مورد نکوهش قرار میدادند خود به بهترین!! شکل ممکن بر علیه مخالفان و منتقدان خود بکار میگیرند و ککشان هم نمیگزد.

اینجاست که شما میتوانید ناخواسته،اما به اجبار رعشه سرد وجود ترس سیاسی را بر مهره های پشت وجدان انسانی و سیاسی خود حس کنید ودر حالیکه صدای سائیدن وشکستن استخوانهای خود رادر زیر وزن دیکتاتوری در قدرت میشنوید، به آینده ای نه چندان ناروشن که در مقابلتان در حال قد کشیدن است چشم بدوزید و سنگینی دیگری را اضافه بر قبلی احساس کنید وبپرسید:

راستی چه چیزی دارد اتفاق میافتد؟

برای چه جنگیده ام؟

چرا جنگیده ام؟

اینکه در برابر من ایستاده کیست؟ دوست یا دشمن؟
اینکه در پشت سر من ایستاده کیست؟

و هزار سئوال هول دیگراز این دست سر بر می آورد.

***
ترس سیاسی در این نقطه به شدت و با حدت خود را نشان میدهد زیرا شما میبینید و می فهمید چنین مکتب و مسلک و نیروئی و شخصیتی که امروز در مغلوبیت و پیش از رسیدن به قدرت به هیچ میزان و معیار عمومی بیرون از خود و اندیشه خود پایبند نیست، وگاه واقعا مثل یک بیمار روانی این چنین میکوبد و میتازد و خرد میکند و به دشنام وتوهین و تهمت میبندد، فردا در حاکمیت، و وقتی ارگانیزم لازمه خود را( منجمله توسط بخشی از اوباش و اراذل،به معنای دقیق کلمه بریدگان به مصلحت از رژیم قبلی که مانند گربه مرتضا علی در هر رژیمی و با هر ساختاری خود را تطبیق میدهند و تاج یا عمامه،یا ریش خامنه ای و سبیل رهبر بعدی برایشان تفاوتی ندارد) سامان و سازمان داد و رشته های پولادین حاکمیت سیاسی خود را به مدد فریب و دروغ و بیرحمی و بی معیاری ،نه درجامعه بلکه چنانکه در کره شمالی و امثال آن در درون جانها و روانها و خصوصی ترین نقاط زندگی افراد گسترد دیگر شمر هم جلودارش نخواهد بود و چنانکه تجربه نشان داده است باید چند دهه صبر کرد تا این دیکتاتور و دیکتاتوری تازه نفس برتلواره های زندگیها و آرزوها و زیبائی های انسانی بر باد رفته و منجمله بر جاده ای که کالبدهای دموکراسی، سکولاریزم،آزادی، آزاد اندیشی،هنر و ادبیات آزاد در زیر گامهای دیکتاتوری خرد شده است،پیر و ناتوان شود و به زیر کشیده شود.
با این توضیح اندک از بسیار، نمیتوان نشست و گفت انشالله گربه است و بایدترس سیاسی را گرامی داشت و آن را فهمید و بدون تعارف پیش از وقعت الواقعه زنگها را به صدا در آورد و بنا برآن لطیفه معروف اعلام کردکه: ما هنوز جای فقه مان از تطاول حکومت قبلی  وخمینی و خامنه ای دردناک است وبا این وضعیت و شدت و حدتی که سرکار دارید توان پذیرش فقه سرکار را نداریم.
***

ترس سیاسی می تواند شما را منفعل و پوچ بکند، یا حتی در عرصه این پوچی و نومیدی به وادادگی واقعی بکشد و در خدمت ترس آوران قرار بدهد.در برخی اوقات این چنین است ولی در اکثر اوقات ترس سیاسی موجب هوشیاری میشود. سیلی سنگینی است که ما را به خود می اورد.هوشیار و بیدارمان میکند.موجب میشود واقعیت رابینیم، بنابراین ترس سیاسی بیشتر آکتیو است تا پاسیو وبیدار کننده است تا پیش از فرود آمدن آوار چاره ای بیندیشیم.

**

این وضعیت کسانی است که دچار ترس سیاسی میشوند. من از این زمره ام!. اما وضعیت کسانی که موجب ایجاد ترس سیاسی شده اند بسیار اسف بارتر از ترسیدگان است. 
آنها یعنی ترس آوران میتوانند هزار ترفند را بکار بگیرند و به بهانه های مختلف از جمله اسلام، انقلاب،انسانیت، آزادی، خون شهیدان، اشک اسیران( که بواقع تمام این کلمات برای آنها در عمل بازیچه ای بیش نیستند و از محتوائی ضد خود لبریز شده اند)و ریسمان هزار توجیه مبتذل و بخصوص حبل المتین دروغ و توهین و تهمت و وقاحت در آویزند، اما فارغ از اینها،نیروئی که با عملکردهایش ترس سیاسی ایجاد میکند خود مصداق بر سر شاخ نشستن و بن بریدن میشود و بدترین تیشه را به ریشه خود میزند.یعنی مثلا:

روز به روز نیروهای اصیل و دلسوز را بیشترو بیشتر از دست میدهد،روز به روز به نیروهای غیر اصیل و افراد شارلاتان و فرصت طلب بیشتر نیازمند میشود،ایزوله تر میشود،پوسیده تر و ناتوانتر و مفلوکتر و ذلیل تر میشود، مجبور میشود بیشتر دروغ بگوید،مجبور میشود بیشتر به هر ریسمانی چنگ بزند و در دام وابستگی به چیزهائی تن دهد که قبل از آن برای او گناه کبیره بوده است، مجبور میشود بیشتر یاوه ببافد و در گریز ازواقعیت به ذهنیتهای شگفت خود پناه ببرد واز چیزهائی در پهنه سیاسی ایران و یا خارج کشور یاد کند که وجود خارجی ندارد و نهایتا اگر راهی نجوید به ورطه فساد و انحطاط در خواهد غلتید و در تمام طول مسیر متاسفانه هرگز متوجه نخواهد شد که نه نیروی دشمن و مخالفان، بلکه در وجه اصلی این خود او بوده است که با ایجاد ترس سیاسی جام زهر را قطره قطره به گلوی خود ریخته است و خود را به ورطه ناتوانی و نابودی نزدیک و نزدیکتر کرده است
***

من خود متاسفم که نمیتوانم فقط به ترس سیاسی خود متکی باشم و از آکتیویته آن بهره ببرم و با بیرون ریختن خشم خود نفسی در آسایش بر آورم. متاسفانه یا شاید خوشبختانه، ترس سیاسی من به دلیل شناخت موقعیت نازل  ترس آوران و مظلومیت و بی پناهی پیرامونیان، هنوز با رقت سیاسی آنهم از نوعی دردناک و آزار دهنده، آمیخته است. همین مساله به من اجازه نمیدهد آنچنانکه صریح در باره آخوند میاندیشم و با تمام امکانات اندکم آنها را نفی میکنم، در باره ترس آوران نیزبیندیشم. رقت سیاسی حاصل از نظاره این همه،  مرا قفل میکند اما به دلیل همین رقت هنوز آرزو میکنم ، ترس آوران چشمهای خود را بازکنند و ببینند که در چه مسیری هستند، کعبه یا ترکستان، و به کجا میروند و متوجه شوند که فارغ از همه نواقص دردناک، چگونه خود و فقط خود، شب روز بر طبلهائی که بر حجم ترس سیاسی زهرآگین در میان انسانهای جدی و اهل شعور می افزاید میکوبند، و با کارکردهائی که وزن این ترس را میافزاید خود را برای فرو کشیده شدن  در باتلاق سنگین وسنگین تر میکنند. به دلیل همان رقتی که گفتم ، واقعا متاسفم.در پایان با تاسف این سطر شعر شاملو را زمزمه میکنم.
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود بر نخاست....
به امید آنکه این نوشته فهم شود.

اسماعیل وفا یغمائی

سوم مارس 2014 میلادی