اسماعیل
وفا یغمائی
----------------
عيد آمد و نو كرد زمين باز قبا را
بردوش
فكند از گل و از لاله ردا را----------------
عيد آمد و نو كرد زمين باز قبا را
گر نيست جهان سيد و اولاد پيمبر
از چيست كه او كرده چنين سبزعبا را؟
بنگر! كه چسان ريش زمين همچوفقيهان
روئيد و بر آن شانه زنان باد صبا را
بنگر! كه به سر بسته كنون غنچه، عمْامه
منكر مشو اى جان پسر كار خدا را....
شب عید است وپایان یکسال دیگر. با سال 1392 خداحافظی میکنیم وچون میدانیم مهمانی است که نمیتواند برگردد! الکی تعارف می کنیم و میگوئیم
- مفتخرمان کردید. بازهم تشریف بیاورید! منزل خودتان
است.
جانا زرفتن تو دانی چه ماند بر دلاز کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
البته اگر کسی از مهمان دلخور باشد می تواند در دل، جای آتشی را با پشکلی عوض کند که از کاروان هم آتش بجا می ماند و هم پشکل شتران..
و به سال 1393 سلام عرض میکنیم. و
اضافه میکنیم
خوش آمدید. صفا آوردید.بفرمائید. باز هم منزل
خودتان است. خوش آمدی که خوش آمد مرا ز آمدنت.
معلوم نیست کی صاحبخانه است و کی مهمان؟! ما
یا او؟آیا زمان بی پایان و یا من و شمای فنا پذیر!؟
چه ما بخواهیم و نخواهیم زمان میگذرد زمان
بسیط بی پایان که نه سر دارد و نه ته، چیزی است مثل خدا، یا زروان که همان زمان بی
پایان است و مکتب زروانیسم بر آن متکی است.
بحریست جهان جهنده و بی پایان
رویان و روان و زنده ی جاویداسرتاسر آن وجود ! ترسان ز چئی
شاید ز دگرگونی خویشی ترسان
**
در دامن کهکشان غباریست زمینپس کاهکشان را به جهان ،وضع چنین!ا
هم نیز جهان به پهنه ی خویش گم است
بنگر که من و تو چیستیم اندر این
**
زانو زده از غم که چه شد این یا آن
دائم نگران در نگران در نگران
بهر همه خرده ریزه ها در فکری
الا که شناوری تودر رود زمان
ما انسانها، البته همه نه!! علیرغم هارت و
پورتمان! وکبر و غرور خنده دار مان و بی نهایت طلبی هایمان خیلی کوچکیم و گذرا ،
من که به این ایمان آورده ام و احساس میکنم هیچ هیچم .و اتفاقا این احساس
هیچ بودن نوعی هماهنگی با سایر وجودهای ریز و درشت عالم را به آدمی میدهد که نوعی
احساس قدرت لایزال و بیمرگ و سر فرود نیاوردن در برابر برخی هیچهای ابله را که فکر
میکنند تافته جدا بافته ای هستند را به آدم میدهد که کلی کیف دارد. آدمهائی که در
باره انها و حماقتها و خود بزرگ بینیها و عظمت طلبیها و... باید گفت
ای تا به گذرگاه انالحق رفتهاز حق به طریق هر چه ناحق رفته
یکبار اگر به تیز خود بندی گوش
دانی که تو بیهوده به مطلق رفته
گاهی
فکر میکنم شاید رمز و راز اصلی درویشی همین است. هیچ بودن و با همه چیز بودن.
در عالم
بیکرانه پیچاپیچآنقدر بدانم که منم هیچا هیچ
خلوت بگزین ز قیل و قال ای دل تلخ
هنگام سفر رسد بخود بیش مپیچ
ما آدمهای کوچک
فسقلی ! در پهنه زروان بی پایان ،برای اینکه سر گیجه نگیریم و رشته کار از دستمان
در نرود و دیوانه نشویم، آمده ایم و در این چند روزه هستی زمان را نامگذاری اش
کرده ایم که امروز مثلا یکشنبه است و فردا دوشنبه و امسال سال نود و دوو بعدی نود و سه . سالها قبل رفیق شاعری در
بحثی جالب یقه یکی را گرفته بود که:
از کجا که امروز واقعا یکشنبه باشد و دوشنبه نباشد . اصلا کی می تواند ثابت
کند که روز اول هستی چند شنبه بوده؟ و واقعا همه در جوابش در ماندند ولی در هر حال
و با تمام این مباحث بقول برادر دانشمندمان روانشاد بزرگ انگلس( نقل بمعنا) در
کتاب شریفه و مستطاب «دیالکتیک طبیعت» یکسال را از دست دادیم تا بتوانیم یکسال
زندگی کنیم که برای هر لحظه زندگی باید یک لحظه مرد و طول زندگی هر انسان به
اندازه طول مرگ او در زمان است تا وقت وقتش برسد و ببینیم چه خواهد شد و مردگان از
قید زمان راحتند و همه در عرض هم و به همین علت خیام بزرگ که ریاضیدان و زمانشناس
بوده می فرماید
فردا چو از این دیر کهن در گذریمبا هفتهزار سالگان در گذریم
یعنی به نظر من خیام می خواهد بگوید تا نفس
آخر را کشیدیم همعرض میشویم با کسی که هفتهزار سال قبل فوت کرده و من با اتکا به
همین شعر خیام بدون هیچ دلیل عقلی، چون کمیت عقل در بسیاری پهنه ها سخت لنگ است،
آرزو دارم منجمله پدر و مادری را که بیست سال درد دوری مرا
تحمل کردند پس ازآنکه بقول دکتر ساعدی اندکی فوت فرمودم و جراحات ناشی از ضرب وشتم نکیر و
منکر و عوارض نیمسوز (به دلیل سر تافتن از دین و مذهب و اسلام معمول و نیز
انقلابی،و جستجوی ایمانی که رشته آن به بند تنبان مقدسین و مقدسات و رسولان بند
نباشد،یعنی ایمانی آزاد) بر طرف شد، هم عرض خود بیابم و عذر تقصیر بخواهم وبا توجه
به حوادث ایام عمر خود آن شعر معروف را در حالیکه با انگشت اشاره بخودم اشاره میکنم
برای هردو یعنی مرحومین ابوی و والده بخوانم که:
به علی گفت مادرش روزی....بگذرم و بروم سر اصل مطلب.
سال نو را خدمت تمام دوستان تبریک میگویم. با مسلمین همصدا یا مقلب القلوب
میخوانم! و با مسلمین مقلد حافظ بجای مقلب القلوب، ساقی را صدا میزنم که:
ساقیا آمدن عید مبارک بادتو : ساقیا لب را شراب آلوده کن
بوسه ای ده و زغمم اسوده کن ..
تا بعد ببینیم اوضاع به چه سمتی پیش میرود!
در سال نو، با اهورا پرستان سرود آتش میخوانم
و با کفار و مرتدین و اته ها و کمونیستهای بی دین و با دین! و ناسیونالیستهای غیر
شوونیستی که بیش از حقوق خود به حقوق ملیتهای ایرانی از جمله ملیت کور و کچل فارس
اعتقاد دارند زمزمه نوروزی سرخ ارتداد سر میکنم و می گویم عید همه مبارکباد.
باید به همه تبریک گفت.به همه ی آحاد گوناگون فکری و ملیتی و مرامی الا
آخوندهای حرام لقمه حکومتی که نوروز را سالهاست پای بند دیروز، آنهم دیروز آخوندی
کرده اند. نوروز را باید به همه تبریک گفت به دلایل متقن ونه از سر سازشکاری و
خوشخیالی.
معلم بزرگواری داشتیم که معتقد بود مرحوم
عرفی شیرازی سازشکار بوده زیرا سروده است:
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفیمسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
در دنیائی که در هندوستان بر سر یک مسجد، که سابقا معبد هندوها بوده و بعد
مسلمانها مسجدش کرده اند و در دور تسلسل حملات هندوها و مسلمانان تا حالا دو سه
هزار هندوو مسلمان مادر مرده گرسنه کون برهنه بخاطر یک مشت خشت و خاک کشته شده
اند نمیشود چندان با نیک و بد دو طرف سر کرد.
این حرف او راست بود و راست است اما در رابطه با نوروز ماجرا دیگر است. در
مملکتی مثل ایران با این طول و عرض و تاریخ و با این رنگارنگی ملیتها و مذاهب و
سنتها ماجرا دیگر است.
در مملکتی که در تکه اول تاریخ خود اهورا
پرست بوده است و فارغ از ظلم و ستم سلاطین، یکی از دو امپراطوری بزرگ جهان و
پرورنده دو پیامبر، زرتشت و مانی و یک مصلح، مزدک، و بسا چهره های دیگر،و همین
نوروز هم بازمانده این دوران است صبح نوروز باید به سلام آتش و اهورا رفت! و سرود
اشم وهو ی ساخته استاد پور داوود را خواند
بامداد شد بانگ زد خروساز سرای شه برزدند کوس
چرخ شست نک روی آبنوس
موبدا تو هم خیز و روی شو
خوان اشم وهو،گو یتا اهو
گو یتا اهو،خوان اشم وهو...
ودر مملکتی که علیه گه کاری پر عظمت و محتشم ملایان قدیم
و جدید و و باریش و بی ریش مرتجع حقه باز، وافتضاحات و جنایت اسلام سیاسی حکومتی،
چه سنی و چه شیعه اش، از سوی دیگر اسلام مربوط به مردم مظلوم و معتقد، چه شیعه و
چه سنی اش تبدیل به فرهنگ و هوای زندگی معنوی توده ها شده و علیرغم اینکه بابک
خرمدین قهرمان مبارزه بیست و پنجساله مسلحانه سرنگونی طلبانه استقلال جویانه با
مامون و معتصم بود ولی مزار امام رضای مظلوم و مسموم، بنا بر اعلام یونسکو همین
امروز هم بزرگترین و شلوغترین مرکز زیارتی جهان است و سازمان مجاهدین اسم دومین
عملیات بزرگ خود علیه آخوندها را نه عملیات بابک خرمدین که عملیات آفتاب خراسان می گذارد، و در جنبش سبزش مخالفان فریاد میزنند « یا حسین / میر
حسین» و چماقداران نعره میکشند« یا علی/سید علی» و اسم شاه سابقش محمد رضا ، و اسم
پدرش رضا و اسم شاه در تبعید کنونی اش هم رضاست یعنی هر سه همنام آفتاب خراسانند!
در این مملکت! باید توجه کنیم که بجز اینکه گذشته از بزرگان ، در رابطه با ما
کوچکها ، همان اول تولد اسلام عزیز از بالا در گوشمان اذان می گوید و از پائین همه ما را سنت میکنند و بقول یزدیها بر سر نفسمان مندیل میبندد و
عمامه میپیچند تا یادمان بماند کار دست کیست!! و اسلام عزیز به همه جا کار دارد و
به هر سوراخ وسنبه ای سرک میکشد ،دین با همه چیز بصورت فرهنگی آمیخته است و به همین دلیل متقن باید:
صبح عید با شیعه و سنی و مذهبی این ملت رفیقانه مقلب القلوب را خواند و
صورتشان را بوسید و اسعدالله ایامکم گفت و ابوبکر و عمر و علی و امام باقرشان را
بخوبی یاد کرد!، اما یادمان باشد که:
از انجا که در روی دیگر سکه، یک اسلامی وجود دارد که سرش
در دست ارتجاع تاریخی مذهبی و تنه و دمبش میان مردم است و این مذهب، در کار ریش تا
جیش واز ذکر یعنی دعا، تا ذکر(فتحه روی ذال و کاف) یعنی آلت تناسلی ما دخالت میکند
و از قبل از تولد تا بعد از مرگ ما را با هزاران دخالت از صبح تا شب زیر نظر دارد
و بقول عبید زاکانی بزرگ(نقل به مضمون) هر دو روز یکبار دست در شلوار زن و مرد
مومن ومومنه میکند تا ببیند موی زهار یعنی فلانجای اشخاص از یک دانه جو بلندتر شده
یا نه، تا دستور نوره کشی را صادر کند وتا نماز درست باشد! باید حتما صبح عید به
در خانه حافظ و سعدی و خیام و فروغ و شاملو و نیما وهدایت و ساعدی ومیرزا آقاخان کرمانی و کسروی و جلیل محمد قلی زاده وشجاع الدین شفا ودر غربت فعلی به در خانه هادی
خرسندی و محمد جلالی چیمه م سحر،محمد علی اصفهانی،اسماعیل خوئی و نعمت آزرم ومینا اسدی وشهر نوش پارسی پور و استاد یار
شاطر و ... رفت و با آنها که اهل صبوحی اند پیمانه ای صبوحی زد و ماچهای صدا دار
غیر شرعی نمود تا روی آن مذهب مزاحم زیاد نشود که اگر به او رو بدهیم هم ملت را می
برد جبهه به کشتن میدهد . هم دختر نه ساله مان را صیغه میکند هم دستمان را میبرد و
هم بقول روانشاد بازرگان زنمان را بر ما حرام میکند وکلید اتاق خواب ما را در جیب
لباده مبارک گذاشته و کرررکرررکر و هررر و هرر و هر به ریش زن و مرد ما میخندد ،
شاد از اینکه ماتحت مقدس ملوکانه مبارک را بر کرسی رسول اکرم نهاده است.
در این مملکت نازنین که تنها چیز بدرد بخور همه ماست باید صبح عید با ترکها ترکی
بخوانیم با کردها کردی و با لرها لری برقصیم با بلوچها و گیلک و مازندری و عرب و
ترکمن همصدا شویم و دهل و غژک و سرنا و کمانچه بزنیم و به بارگاه مقدسین و مقدسات
مسیحی و کلیمی و زرتشتی و بابی و بهائی و شیخی و صوفی و درویش و اسماعیلی و شیطان
پرست ایران برویم و صورت همه را ببوسیم و بگوئیم مخلص شمائیم و عیدتان مبارک. این
مملکت ماست. قرنهاست این چنین بوده . با همین تنوع و رنگارنگی و بدی و خوبی و سایه
روشنها ی رنگین و عطر آلود و الان با همین سایه روشنها و رنگارنگی هایش اسیر یک
مشت ملای قرمساق حرامزاده حکومتی و یاران ملاست و هم در جنگ با ملاست. صبح نوروز
همه کنار هم بایستیم. همه زمزمه های یکدیگر را بخوانیم. همه شربت و شراب و نقل و
نبات یکدیگر را بخوریم و همه به هم نیرو بدهیم و بعد به جلو نگاه کنیم. سال هزار
سیصد و نود وسه جلوی ماست و جلادان بوم بر حضور دارند باید اگر هنوز اهل مبارزه و
میهن و مردمیم و به خیل آنهائی که صرفا در شخص شخیص خودشان خلاصه نشده اند نپیوسته
ایم و بیرون از خودمان ادامه داریم، باید با آنها بجنگیم و ننگشان را از این مملکت
، ما و فقط ما مردم ایران، چه در داخل و چه در خارج از ایران، پاک کنیم. پس ای
خواننده عزیز بوسه ی کاتب این سطور را بده! و ماچ را بستان! و این شراب بنده! که
از سبوی مولانا حافظ کش رفته ام و تو نیز شربت خود را که از مشک سقای کربلا
بیادگار داری مرحمت فرمای و بیا تا در آغاز سال با هم همصدا شویم که یا مقلب
القلوب و اسعدالله ایامکم و الاا یا ایها الساقی و الخ.
نوروزتان مبارک.
بیست وهشت اسفند 1392 خورشیدی
----------------------------------------
بجز شعر استاد پور داوود و خیام سایر شعرها از نگارنده است. این
نوشته چند سال قبل نگاشته شده و با تغییراتی باز نشر میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر