دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۳ بهمن ۹, پنجشنبه

آقایان! چند مترش باقی مانده. دقت کنید. و اندک اندک جمع مستان میرسند اسماعیل وفا یغمائی

چندی قبل  در جواب افاضات دوو انسان  محترم، نوشته «آقایان!چند مترش باقی مانده  دقت کنید!» را قلمی کردم خوشبختانه بجز آقایان سینا دشتی و حسین یعقوبی نفرات دیگری در دفاع از «حقانیت و شرافت و سایر مخلفات وچیزهای کم نظیر رهبر مقاومت» قلم بر آهیخته وبنده ودکتر قصیم و آقای روحانی را بقول برادران افغانی مان لت و کوب فرمودند. مرد شریف آقای حسن حبیبی،عضو سابق شورا و آقای حاج ابراهیم مازندرانی هموطن آذری  که فکر میکنم عمرش از هشتاد گذشته و احترام او بنا بر سنت احترام به سر سپیدان واجب عینی است، جواد شفائی،و هادی مظفری نیز از این زمره اند از این زمره اند. طبعاهدف آنها دفاع از« رهبر مقاومت» و نه «مشاهده  و علاقه به آن چند متر»ی است که بنده اشاره کردم. بقول رهبر گرانمایه در نامه به رفسنجانی،( پس از سی سال مبارزه مسلحانه!!) «فقیر»، بر سر آن نیستم که به این مردان «شریف و راستگو» و سمبل «اخلاق» و «صدق« که انگیزه شان «حتما» دفاع از انقلاب است و «نه هیچ چیز» دیگر جوابی بدهم. نه فرصت دارم و نه ارزش دارد و خود حضرات بهتر از من میدانند ماجرا چیستتنها همینقدر در رابطه با کلماتی که بکار برده اند و ما را نواخته اند باید عرض کنم، از بس کلمات «خدمت و خیانت و شرف و ناموس و غیرت» و امثالهم در «غیر ماوضع علیه» اینروزها و سالهاست بکار گرفته شده  که باید این کلمات را به بیمارستان برد ودر بخش قربانیان تجاوز جنسی معالجه نمود. برایشان صبر و آرامش وجدان آرزو میکنم بخصوص برای بازاری «شریف» که بجز نقد عمر یکپای خود راهم در مسیر مقاومت تقدیم انقلاب نوین و رهبران گرانقدرش نموده،     و سالهاست بر خلاف بنده که روزی چهارده یورو اموال مقاومت را بمدت دهسال خورده ام ایشان مقادیر معتنابهی ماهانه کمک میفرمود! که همه بخصوص دبیران و مسئولین بخش مالی در جریانند . لینک مقالاتشان را برای کسانی که قصد خواندن دارند میگذارم و در جواب آنها توجهشان را به همان مقاله قبلی یعنی یعنی «چند مترش باقی مانده »جلب میکنم. امید اینکه بقیه   نیز  بخصوص کسانیکه  نه تنها نان و نمک، بلکه کل نمکدان و پس از صرف غذا سفره را هم بخاطر علاقه به شرف و این نوع چیزها خورده اند بخاطر حق نان و نمک و رهبر کبیر دست به قلم ببرند و لت و کوب بفرمایند. توفیق همه را آرزومندم....... ادامه

ماجرای خانم مکنزی واقعی بود و روشن . کسی که نمیخواهد بفهمد نفهمد بقول ابوی کله پدرش!.امابعد از حل و فصل نسبی قضیه ذات و ماهیت که عوض نمیشود. سربازان مقام معظم شروع میکنند. قدمتان روی چشم! . بفرمائید. صفا آوردید!  اقایان سینا دشتی و حسین یعقوبی قلم رنجه نموده و مرا نواخته اندو از کتاب خود من هم کد آورده اند .
به این دو بزرگوار  و سایر رفقای قلمزنشان عرض میکنم من ادم ساده و دهاتی واری هستم که چیزی را پنهان نمیکنم .از کتاب  خود من هم کد نیاورید من نظراتم در بسیاری اوقات عوض شده است. چون زنده ام. چون آدم زنده در پروسه شناخت جلو میرود.چون رهبر خطا ناپذیر نیستم یعنی خدا نیستم.این کتاب که چیزی نیست من حدود بیست سال در خدمت   این سازمان بوده ام و پنهان نمیکنم که  روزگاری زیباترین سرودها و شعرهایم را برای رهبر و عیال نوشتم و بعد انداختم به زباله دان. 
  از زمره اینها این سرود، سروده شده در سال 1361 در باره رهبر  و  است بخوانید  بروید و ببینید چرا من از این نقطه به نقطه دیگری رسیدم. بنظر شما که حتما با وزارت اطلاعات!! اما حقیقت گذر از پروسه شناخت  و درک کارکردهاست و بس
سرودی برای مسعود رجوی
ای شرفت با شکوه خلق به پیوند
چهره فردای میهن از تو به لبخند
ای که به نامت درفش جنبش ایران
مانده برافراشته به بام دماوند
ای ز پیامت به شهر و کوه و به جنگل
نسل مجاهد به رزم بسته کمر بند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
***
زاد به دامان پاکبازی و عزمت
خلق یکی نسل پاکباز و برومند
جنگلی از شیر و آذرخش که یکسر
گشت بمیدان روانه با زن و فرزند
خفت به دریای خون و باز بپا خاست
خورد بنام شکوهمند تو سوگند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
***
رعد پیام تو بر سریر خمینی
صاعقه بارید سرخ و زلزله افکند
وز تو به ایرانزمین به پرتو توحید
باز درخشید نام پاک خداوند
نام تو فرخنده باد و در پی نامت
واژه امید جاودانه پساوند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
***
 میبینید که من چه تصویری از او در ذهن داشتم تصویری که برای درک آن پولی پرداخت نشده بود بل از عواطف من میجوشید.
در باره همسر آن بزرگوار نیز در سال هفتاد که هیچ دریافتی!! در قرارگاه اشرف نداشتم  و نیز چنین سرودم.
تو در تمامي عالم شبيه خويشتني
در اين شبانه يلدا فروغ انجمني
اميد من به وجود تو نيست زنده، بدان
اميد زنده درآئينه بين كه خويشتني
چو بينمت زجگر خون به ديده ايد ، چون
تمام خون دل «باغبان» اين چمني
نبود گر به دو چشمت عيان حقيقت عشق
چه بود عشق، مگر ياوه‌اي كه بر دهني
بهل كه فاش بگويم پس از هزار سكوت
ز مهرت اي همه خوبي كلامي و سخني
من از تمامي عالم مگر به باد و به گل
و عطر چشمه و نخلي و بوئي از سمني
نبسته بود دلم اينك اي تمامت ماه
تو عطر چشمه ونخل و شميم ياسمني
توئي ستاره دنياي بيكرانه من
ميان باد پيامي به برگ نسترني
زآب و خاك كدامين وطن جمال ترا
سرشت دست طبيعت خوشا چنين وطني
چه گويمت كه نگنجد تو نيز ميداني
حديث همچو توئي در كلام هكچو مني
ولي ز همچو مني ميتوان شنيد اين راز
تو در تمامي عالم شبيه خويشتني 1370

ایا عاشقانه تر از این میشود برای زنی که زن تو نیست ولی محبوب سیاسی و ایدئولوزیک توست سرود. هزاران تن این دو شعر را که تبدیل به سرود و فیلم شد در قرارگاهها و سراسر جهان شنیدند باید بپرسید چرا من اکنون در این نقطه ایستاده ام و ایا تمام مشکل به من بر میگردد.
***
 و امادر باره کتاب «چند نکته و چند سانتیمتر از واقعیت» اگر به تیتر دقت کنید معنایش این است «چند متر» و شاید «چند کیلومتر» و «نکات فراوان» باقی است .صبر کنید  ممکن است از «چند سانتیمترش» خوشتان آمده باشد اما ممکن است طاقت «چند مترش» البته ومنظورم همان واقعیت است را نداشته باشید. نه شما و نه مرشدان والا مقام. بقول قران کریم و سوره احزاب آیه ده.
إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ  
ترجمه بنده:" ممکن است وقتی که این چند متر(یعنی منظورم واقعیت سفت و سخت) از بالا و پائینتان فرود می آید و فرا میرود چشمهایتان  بد جوری گرد  و موهایتان کاملا سیخ شود و احساس کنید قلبتان یا چیز دیگری دارد از گلویتان بیرون میزند . صدق الله العلی العظیم.
دوستان !خود شما  و امثال شما انگیزه های خوبی هستید که این چند متر آشکار شده  و در معرض قرار گیرد و ومنجمله فرصتی یافته  یاداشتهای «قصه عجیب مسافر خورشید کلاه » را بپایان برم و خدمتتان ارائه کنم. اگراین چند متر اشکار شد امیدوارم گناه را به گردن من نیاندازید.  بگذرم در هر حال عجالتا دو نوشته را   بخوانید تا بعد و اگر لازم شد ان چند متر را بنده برای این آقایان آماده کنم و نکته پایانی عزیزان ماجرا ماجرای بالا کشیدن یک طلب بود و بس . واقعی بود! اینقدر توجیه نکنید شما در روشنائی قرار دارید. کاملا. و نصیحت کنید مرشدان را که کمی بیندیشند . کمی خود را اصلاح بفرمایند که انالله یحب المصلحین.
 اسماعیل وفا یغمائی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

اسماعيل
چه قانونمند سقوط كردى. از جو سازى " مرگ مشكوك" درست نگرفتى و اين داستان هم پايان يافت. تفاوت برخورد انسان خير با تو و هوچيگران و فحاشان وزارتى در اين دريچه بسيار گويا مى باشد. تفاوت بين ديدگاه حل مشگل بدون كينه با كسانى كه از سو استفاده از نزديكان خود نيز ابايى ندارند و هر ناكسى را در اين كينه ورزى شريك مى كنند بر عليه همرزمان سابق. اين دوران مى گذرد. نگاهى به فرهنگ لغات اين فحاشان وزارتى كه از تو حمايت مى كنند بيانداز و جايگاه خود را طراز كن.
منتظر مى مانم براى هوا كردن بامبول بعدى شما تا از ته چاه باطل إظهار وجود كنيد. مجازات اتوديناميك پشت پا زدن به أصول چيزى جز اين حال و روز تو نيست در جمع حواريون فحاش وزارتى كامنت گذار و توابين شكارچى انسان. اين نكات براى خود تو مى باشد، درج كردن يا نكردن آن مهم نيست.
كانال هواشناسى