دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۳ آبان ۱۶, جمعه

در برکشیدن شمشیر مینائی علیه همنشین بهار اسماعیل وفا یغمائی


سایت محترم آفتابکاران چند مقاله در رابطه با مصاحبه همنشین بهار با سعید شاهسوندی منتشر کرده که بروید و بخوانید. جالب است ولینکها را در پائین همین متن گذاشته ام
مدتی بود خبری نبود.اما سپاس خدارا که معلوم شد رفقا سر حالند و:
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود(حافظ)
من مصاحبه همنشین با سعید شاهسوندی را در وبگاه خود دریچه منتشر کرده ام و نوشتم چرا منتشر میکنم. حالادوباره میگذارمش بالای سایت تا خوانندگان راحت تر بخوانند. همنشین بهار خود میتواند  اگر بخواهدپاسخگو باشد اما از آنجا که به من نیز چون این مصاحبه را منتشر کرده ام اشاراتی شده، این یاداشت و نظر خود را مینویسم 
در باره اتهام به همنشین بهار 
سالهاست که افشای این و آن بعنوان مامور اطلاعات و مزدور و خائن اغاز شده و ادامه دارد. از جمله این مزدوران و خائنان وبه زیر قبای ملا خزیدگان در افق دورترازشادروانان مهندس بازرگان و دکتر بختیار و غیره میتوان شروع کرد و به صفی که در آن دکتر قصیم و دکتر روحانی و مصداقی و اقبال و خود من وجود دارند و... رسید. در باره تمام اتهامات واتهام شما به همنشین بهار، اگر مدرکی واقعی دال بر اطلاعاتی بودن او دارید ارائه کنید. چیزهائی که بستگان سابقش قلمی کرده اند والبته با بیست سال تاخیر دردی از شما را دوا نمی کند بلکه بیشتر باعث بی آبروئی نویسندگان و آمران  است.
اتهامات  تکراری وروشن است!.
 - همنشین بهار اطلاعاتی است.
 - درزندان چنین و چنان بوده. 
- اخلاقش هم طبق معمول فاسد است و مشکلات اخلاقی داشته
و طبق معمول و سنت رهبر بزرگوار و غایب جنبش، باز هم مثلا همسر سابق، برادر زن سابق  رفیق سابق، همکار سابق و...علیه فرد بکار گرفته شده است. چه سنت مهوعی!.
اتهاماتی که علیه همنشین بهار اعلام و اقامه شده با این روال، صنار ارزش قانونی ، حقوقی و.. ندارد.حکایت روباه است و دمبش،دمبی که تا بحال افراد بیشماری را به این نوع اتهامات نواخته است و مرا که اینروزها مشغول کار روی تاریخ هستم و بامکتوبات آخوندهای قرون گذشته سرو کار دارم بیاد دلایل آخوندها علیه مخالفان خودشان میاندازد، آخوندها هر مخالفی را و هر غیر همفکری را با این چنین اتهاماتی مثل  کذاب، زناکار، مواجب بگیر خلیفه،لواط کار،خورنده مال یتیم،  و... نواخته اند و این اتهامات ، اتهامات علیه همنشین بهار، از آنجا که از ذات و ماهیت آمران برخاسته قویا آخوندی است و مدتهاست دیگر کسی نه این اتهامات و نه هیچ چیز دیگری را از شما باور نمیکند. واقعا اینها دیگر کاربردی ندارد و گذشت آن روزگار که تا میگفتند:
- برادر گفته
- خواهر فرموده
- سازمان میگوید
همه میپذیرفتند
شما متاسفانه نمی دانید که عظمت سلسله جبال البرز که فکر میکنم یازده برابر مساحت کویت است  (و چهل و هشت قله دارد که بزرگترینش دماوند با5671 متر و کوچکتریینش سماموس با 3620 متر)به وجود دامنه های گسترده اش وقلل پر شکوهش وابسته است و اگر البرز این دامنه ها را نداشت قله دماوند چنان کوتاه و بی شکوه میشد که هیچ توجهی را بر نمی انگیخت و بجای آنکه صاعقه ها بر قله آن بدرخشند و عقابان بر فرازش پرواز کنند و زادگاه اسطورها و افسانه ها شود،استراحتگاه سگان گر گرفته ولگرد میشد و قرارگاه زاغان پیر و خسته و کفتارهائی که از لاشه های مردگان تغذیه میکنند، و بر این روال شما از یاد بردید که عظمت و کار برد رهبران بخصوص قبل از حاکمیت به اقبال عمومی آنها و برجستگی و ارزش راهروان و پیروانشان بستگی دارد و وقتی که پرده داربا منش و روش سیاسی اش همه را بکوبد ودهها مبارز تبعیدی و رنجدیده از هدایت متین دفتری گرفته تا کریم قصیم و محمد رضا روحانی ودر این زمره بسا از اعضای برجسته راه خروج در پیش گیرند  و بقول حافظ مقیمان حریم و حرم بروند  مطمئن باشید دیگر نه رهبران عظمتی دارند و نه حرفشان بردی.
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند 
و
به هوش باش كه هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نيم جو ننهند
مكن كه كوكبه دلبري شكسته شود
چو بندگان بگريزند و چاكران بجهند

(هر دو از حافظ) 
می خواهم عرض کنم درروزگاری که خود من بعنوان از هضم رابع اطلاعات گذشته از زبان همسر سابقم معرفی شده ام ودر ایامی که دکتر کریم قصیم و آقای محمد رضا روحانی هریک با چهل سال سابقه کار سیاسی و غربت و تبعید را کارساز کشتار اشرفیان، و مزدور و مشکوک، عاطفه اقبال را از زبان برادرش ماماچه و...مازیار ایزد پناه را از زبان برادرش مزدور، ایرج مصداقی فعال پر نفس حقوق بشر را کارد تیزکن جلاد و... معرفی می کنید ، باور کنید و چشم و گوشتان را باز کنید که حرمت ایشان ذره ای، ذره ای،خدشه دار نشد، تاکید میکنم :ذره ای خدشه دار نشد، بلکه این تتمه حرمت شما بود که بر باد رفت. 
این را باور کنید.اتهام نزنید. بگذارید تاکید کنم  که هر کس میتواند تا زنده است هم در راههای خیر وشرف اعتلا یابد و هم در زندگی بلغزد وحتی به چنان حضیضی دچار شود که مثلا سر در آخور اطلاعات بگذارد و باعث خوشحالی شما بشود!  ،اما باید این را نه با فتوا و حرف مفت و تهمت بلکه با دلیل و برهان قابل درک و قبول  و با نیتی خیر در راستای منافع مردم و میهن و نه منافع شخصی وحل و فصل مشکلات سازمانی اثبات کرد. خیانت یعنی کاری که در راستای ضربه زدن به منافع ملی  یک ملت باشد و ونه چیز دیگر. 
بکار گرفتن کسان افراد علیه آنان برای اثبات خیانت آنان، سنتی است که نه تنها نفرت بر انگیز است بلکه بنیاد گذار آن خمینی است که مادر طریق الاسلام را علیه فرزندش بکار گرفت و امروزه نویسندگان و آمران این نامه ها در این مسیر در پس خمینی و مادر طریق الاسلام خوش میتازند.  
برگردم به مصاحبه همنشین بهار 
- همنشین بهار با سعید شاهسوندی مصاحبه کرده است.
آری. درست است.
-سعید شاهسوندی عضو مرکزیت سابق شما در عملیات دستگیر شده وزنده از کشتارگاههای حکومت آخوندی باز گشته ، نقاط مبهمی در علت زنده ماندش و توضیح ضعفهایش وجود دارد.
آری این هم درست است.
- شمایان بیست و چند سال است از سعید شاهسوندی بتی بر آورده اید که هر مخالفی را به رنگ او در آورید و این سرمایه بسیار ارزنده ای برای شما بوده است.

میدانید که این هم درست است.
همنشین بهارمرزهائی را که شما نه برای اعضای خود بلکه برای تمام کسانی که هیچ ربط و ارتباطی با شما ندارند، کشیده اید و مقدس نموده اید خدشه دار کرده است! چه مصیبت عظمائی! وهمنشین بهار با این بت بر آورده شما ،ابلیس تراش خورده ای که از سنگهای سیاه سوخته در دوزخ تراشش داده اید و به خلق دومین ابلیس   توفیق یافته اید مصاحبه کرده است و سعید شاهسوندی بخشهائی از سرگذشتش را گفته است.
راستی چه اتفاقی افتاده است؟
به روشنی تاکید مجدد میکنم این حق همنشین است (که در جهانی که مطبوعات و رسانه های آزاد داشتن، و مصاحبه با افراد،چه خادم و چه خائن، حق دموکراتیک هر کس و هر کنشگر اجتماعی وسیاسی است) مصاحبه کند و حق شاهسوندی است که سخن بگوید وحق رسانه هاست که منتشرش کنند در این میان سئوال اصلی قبل از هر چیز و قبل از این که همنشین بهار خائن باشد یا نباشد و سعید شاهسوندی آنی باشد که شما میگوئید یا نباشد، این است: 
- شما  اساسا  کی هستید وچکاره اید؟ 
- شما چه مقامی دارید؟ که برای همه تعیین تکلیف میکنید که چه بکنند و چه نکنند و به قدرت نرسیده و بر کرسی ننشسته در غربت بر طبل تهدید و تهمت میکوبید.
- شما کیستید که هر کس  را صلاح میدانید خائن و مزدور میخوانید و از همه پاسخ میخواهید و خود پاسخگوی هیچ چیز نیستید.
- به چه دلیل من و ما باید مرزهای سرخ اپوزیسیونی را که مورد قبول ما نیست ،که سالهاست به دلائل سیاسی و انسانی واجتماعی از همکاری با او دست کشیده ایم در  رعایت کنیم.
- شما کیستید که در جهانی که قوانین دموکراسی در آن رعایت میشود و حرف زدن در آن حتی علیه بزرگترین مقام مملکت یعنی رئیس جمهور  حتی توسط رفتگر محله مشروعیت دارد هر کس را که علیه شما نفسی بر می آورد خائن و مزدور می دانید
- بپنداریم که همنشین بهار و هرکس دیگر از من و اقبال و قصیم و روحانی و دهها تن دیگر همان است که شما میگوئید!! حتی اگر این چنین باشد این شما نیستید که حق داوری دارید؟
- این دادگاههای خیالی رهبری که خود سالهاست در غیبت قرار دارد (و در صورت ظهور باید به یک کارنامه سی وشش ساله در زمینه ایدئولوژیک سیاسی و تشکیلاتی فردی و اخلاقی   و بر باد دادن عمر سه نسل سطر به سطر پاسخ دهد و به داوری تن بسپارد) نیست که باید داوری کند بلکه این مردم و داوران واقعی مردمند که باید داوری کنند ، خادمان را برکشند و خائنان را مجازات کنند . اگر داوران ملت  آزاد ایران دموکراتیک روزگاری مرا بعنوان خائن  حتی به اعدام محکوم کردند مطمئن باشید من طناب دار را خواهم بوسید و خود صندلی را از زیر پای خود خواهم کشید تا این ملت شادتر بزید ولی در رابطه باشما باز هم روی اصلی ترین نکته تاکید میکنم: 
- شما  کیستید ؟و چه حقی دارید که  این چنین بااصطلاح خودتان، اینچنین بی دنده و ترمز،داوری کنید؟ چه کسی این حق را به شما داده؟ از کجا این قدرت را به دست آورده اید که در رابطه با داوری به هر کجا که میخواهید بتازید؟ مگراینکه جهان توهم شما، شما را چنان رنگ آمیزی کرده باشد و به چنان روزگاری انداخته باشد که به سرنوشت و روزگار فتحعلی شاه قاجار در جنگ با روس دچار شده باشید. ماجرا را اگر نمی دانید بدانید. 
در جنگ دوم روس و ایران وقتی قشون روس به تبریز وارد شد و مصمم بود به سمت میانه حرکت کند، دولت ایران خود را در مقابل کار تمام شده‌ای دید و ناچار شد شرایط صلحی که دولت روس املا می‌کرد بپذیرد.
فتحعلی شاه برای اعلان ختم جنگ و تصمیم دولت در بستن پیمان آشتی، و حل و فصل مسائل درون سازمانی و تشکیلاتی، از حرم مبارک  خارج شد و مجلسی بر پا کرد. قبلا به جمعی از خاصان دستوراتی راجع به اینکه در مقابل هر جمله‌ای از فرمایشات شاه چه جواب‌هایی باید بدهند داده شده بود و همگی نقش خود را روان کرده بودند.

شاه بر تخت جلوس کرد و دولتیان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب احتمالا وزیر،   فرمود:
-اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یکمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟

وزیرکه در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجده مانندی کرد و گفت:
- بدا به حال روس!! بدا به حال روس!! 
شاه مجددا پرسید
-اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواما بر این گروه بی دین حمله کنند چطور؟  
جواب عرض کرد:
- بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!
اعلیحضرت پرسش را تکرار کردند و فرمودند:
اگر توپچی های خمسه را هم به کمک توپچی‌های مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ های خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟
باز جواب: 
-بدا به حال روس!! بدا به حال روس!! 
تکرار شد و خلاصه چندین فقره از این قماش اگرهای دیگر که تماما به جواب یکنواخت بدا به حال روس مکرر تایید می‌شد رد و بدل شد. 
شاه تا این وقت روی تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متکای مروارید دوز داده بود. در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دوکنده زانو بلند شد شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که البته زاده افکار خودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند 
کشم شمشیر مینایی   که شیر از بیشه بگریزد 
زنم بر فرق پسکوویچ   که دود از پطر برخیزد 
مخاطب سلام با دو نفر که در یمین و یسارش رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه عرش سایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند:
قربان مکش، مکش که عالم زیر و رو خواهد شد.
شاه پس از لمحه‌ای سکوت گفت:
حالا که اینطور صلاح می‌دانید ما هم دستور می‌دهیم با این قوم بی دین کار به مسالمت ختم کنند.
نویسندگان این نامه ها  علیه همنشین بهارجدا مرا بیاد اطرافیان تخت فتحعلیشاه میاندازند اما امیدوارم که مراد نویسندگان، ذات و ماهیت فتحعلیشاه را نداشته باشد و بجای پاسکویچ فرق همنشین را هدف قرار ندهد. 
در پایان و بعنوان یک ایرانی

بعنوان یک ایرانی، بعنوان یک شاعر و نویسنده در غربت و تبعید،بعنوان کسی که راههای پایان یک عمررا در غربت جبری و خود خواسته میگذراند و معتقد است رژیم منحوس و ضد مردمی جمهوری اسلامی باید به دست و با همت تمام ملت ایران جارو شود و به زباله دان ریخته شود و ایرانی دموکراتیک و سکولار (با ریاست جمهوری که نه ولی فقیه است و نه رهبر عقیدتی و باید با رای آزاد مردم انتخاب شود) بر پا گردد ، بی هراس از آنکه در آینده من و ما چه سرنوشتی خواهیم داشت و با اتکا به حقایق وشناخت همین امروز:کلاهم را به احترام در برابر همنشین بهار از سر بر میگیرم و به شهامت او  در مصاحبه با سعید شاهسوندی درود میفرستم وهمچنین اعلام میکنم به دلیل نهادینه شدن ناراستی ، در شما و تشکیلات شما،حرفهای شما را در باره سعید شاهسوندی باور ندارم و این خود اوست که فارغ از حرفها و اتهامات بیست و چند ساله شما باید از حقایق زندگی خود و سرگذشت خود و ضعفهای خود و علل زنده ماندنش سخن بگوید.
باز هم تاکید میکنم  حرف اصلی این است که فارغ از هر چیزشما در مقامی نیستید  و هیچ حق شرعی و عرفی و قانونیی  نداریدکه اساسا بتوانید در باره کسی چه صالح و چه طالح داوری کنید.  صالحان و طالحان را نه شما، بل  داورانی که نماینده ملت آزاد ایران اینده اند داوری خواهند کرد هنگامیکه داوران کنونی حاکم و قاضیانی که حکم به قتل ریحانه جباری دادند  به زباله دان ریخته خواهند شد. 
به این بیندیشید و نیز تاکید میکنم بجای دشمن علم کردن و خائن ساختن برای مشغول کردن اذهان، به حل و فصل مساله لیبرتی ودو هزار و چند صد انسانی که در آن زندان هول در حال جان کندنند بپردازید و مطمئن باشید همنشین بهار و دیگران نمی توانند  سایه ای بشوند که بحران لیبرتی و دیگر بحرانها را بپوشانند.
برای نویسندگان نامه ها و آمران، آرزوی فراست و بازبینی خود، وآرزوی سلامت میکنم

اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۳ آبان ۴, یکشنبه

گرد آفریدی دیگر. ا بیاد ریحانه جباری.اسماعیل وفا یغمائی



گرد آفریدی دیگر،
رودابه ای دیگر 
بر دار بیعدالتی ضحاکان پلید دوران آخوندهای مرتجع جان باخت.

زنی، خواهری، مادری، دختری، و همسری،سروی گشن و زیبا و رشید،از خانواده بزرگ ملت ایران را، سروی سرفراز را در اوج جوانی و گرما و زیبائی با تبر شریعت پلیدو قانون ودین و آئین حاکمان به زمین افکندند واز بر خاک افتادن این سرو رشید زمین ایران لرزید.ا.
زمین ایران بزرگ از این همه بیعدالتی، از کشتن زنی که بخاطر دفاع از خود در برابر گرگی از وابستگان رژیم و ماموران وزارت اطلاعات به دار سپرده شده بود لرزید.
سرگذشت ریحانه جباری سرگذشت ساده یک زن در دفاع از تن و جان و ناموس خود در برابر مردی شهوتزده نیست. سرگذشت او نمادی  فشرده و تصویری زنده از دفاع و مظلومیت زن ایرانی در مقابل نماد تجاوز و سرکوب زنان ایرانی یعنی رژیم مرتجع حاکم بر ایران  یعنی خمینی و خامنه ای است  که سی و ششسال است به هستی سیاسی و اجتماعی و انسانی تمام زنان ایران به مدد شریعت و استبداد تجاوز کرده است ومظلوم و مورد تجاوز قرار گرفته شده را میکشد و قاتل و متجاوز یعنی ذات پلید و فاسد خود را مینوازد.
سرگذشت ریحانه سرگذست یک ملت است! در برابر حکومت. نام ریحانه نام دیگر مام میهن ما ایران است که سالهاست از خزر تا عمان و خلیج فارس و از آذربایجان تا بلوچستان هر روز و هر شب مورد تجاوز ملایان و حکومتشان قرار دارد.سرگذشت ریحانه سرگذشت زن ایرانی است در مقابل خمینی و خامنه ای و تمام ملایان.سرگذشت زن ایرانی است ئر مقابل شریعت ملایان، در مقابل تشییع ملایان.ریحانه یک تن نیست . یک زن نیست.تمام زنان است و سرگذشت تمام زنان ایران.

از جمهوری اسلامی، از مذهب در حکومت، از آخوندهای جنایتکارانتظار عدالت داشتن بیهوده است. اینان فراوان کشته اند،راه عبور اینان از سال پنجاه و هفت تا همین الان ازخون کارگزاران و افسران رژیم شاه که بی محاکمه  و بیرحمانه وشریرانه و ضد انسانی به رگبار بسته شدند و بر دار کشیده شدنداز فرخ رو پارسا گرفته تا امیر عباس هویدا و تانادر جهانبانی و دهها و صدها تن دیگر،از خون ترکمن و کرد و بلوچ و عرب  ایرانی، از خون مجاهد و فدائی و توده ای و ملی مذهبی ، از خون شیعه و سنی و بهائی و مسیحی و کلیمی و... رنگین است. براستی در کجای ایران و در چه وقت است که اینان نکشتند؟ که تجاوز نکردند؟ که ندزدیدند؟ که به زندان نیفکندند؟در کدام ساعت و دقیقه است که جلادان جمهوری اسلامی بیکار بودنده اند؟ در هیچ زمان و هیچ مکان.
ریحانه جباری به ظاهر جسدی است درمیان کوهواره های اجساد!در میان دهها هزار پیکر بخون خفته که از سال پنجاه و هفت تا کنون در سقف و ستون حکومت استبداد دینی ملایان بمثابه خشت و آجراقتدارشان بکار گرفته شده اند، اما با درود به تمام جانباختگان میخواهم بعنوان یک ایرانی داغدار از قتل ریحانه جباری و بعنوان یک شاعر و نویسنده که تنها افتخارارزشمند و ناپوک و پیشه بی مزد و منت اش سرودن ملت و میهن و خدمتگذاران میهنش بوده است ،تاکید کنم:
خامنه ای اشتباه کرد! قتل بیرحمانه ریحانه جباری جنایتی چون دیگر جنایات ملایان نیست. این رابا تمام وجود خود احساس میکنم.با تمام وجود خود حس میکنم که صدای ریحانه، سرگذشت او،خون پاک و شریف اوموجی زنجیر گسسته و بیدار و زنده است که در سرتاسر ایران و در اعماق تمام وجدانهای ما،خواب! نیمخوابیده، و بیدار سفر آغاز کرده است.نام و سرگذشت ریحانه بر هر بام منجمله سرای خامنه ای و تک تک آخوندها سرودخوانی خود را آغاز کرده است و هر روز این صدا قویتر خواهد شد و تمامی صداهای خاموش را بیدار خواهد کرد تا روزی که هرای زنجیر گسسته کلافهای آتشین فریاد ملتی از داخل مرزهای ایران و نه با بلندگوهای خارجی و استعمارگران جهاندار و جهانخوار و مترسکهای وارفته شان بر خیزد  وصدای ریحانه در سرود آزادی ملت ایران پیشانی تک تک جنایتکاران حاکم را فرو ریزد.تکرار میکنم.حکایت تاریخ وجامعه گاه بسیار عجیب است. آخوندها بسیار کشته اند اما خونهای فرو ریخته ای هست که تمامی خونهای خاموش را نیز به فریاد می آورد.حکایت ریخانه از این دست است. در این تردیدی ندارم

روزی آید که کشتگان برخیزند
خونخواه خود از قعر زمان برخیزند
آید روزی که مرده و زنده خلق
با نام تو فریاد زنان برخیزند
***
با یاد تو اشک من به خون آغشته
ای سرو دلارای به ناحق کشته
بادا که درو شود به توفان آنکو
در خاک بجز نفرت و کین ناکشته

***
بر سفره خلق نام تو بر هر نان 

«ریحانه!»نگاهبان عطر ریحان
چون زنده بدی نام تو «ریحانه» و چون
کشتند ترا!نام تو اینک «ایران» 


درود بر ریحانه جباری
داغدار و دردناک اوئیم وفراموشش نمیکنیم

یادش جاودان و روانش  آن چنانکه باورمندان آئینهای کهن ایران باور داشتنددر هر صبحگاهان با روان تمام نیکان در افقهای  روشن خورشید روشنا بخش زندگی باد

اسماعیل وفا یغمائی
سوم آبان 1393 خورشیدی

25 اکتبر 2014


۱۳۹۳ شهریور ۱۳, پنجشنبه

کوشش کن داشته باشی.. اسماعیل وفا یغمائی

شاعر ارجمند  و استاد علامه جناب پیمان  با دنباله روی از سبک  مرحوم علامه  طباطبائی  لینک(همی گویم و گفته ام بارها)و احتمالا با تاثر از یکی از شعرهای خود من لینک( فری بر شما نسل عیارها)شعری سروده که در این لینک :( نگفتم سرِ رشته گم می کنی. به دشمن سپاری اگر کارها)  می توانید ببینید.

 حضرتش با شعرخویش،چند خطی مقدمه نوشته، وکاریکاتور هنرمند ارجمند توفیق را بانماد من و تنی دیگر قاتق شعر و نوشته اش کرده که نشان میدهد منظور خاطر خطیرش من و روحانی و مصداقی و همنشین و بقیه هستیم. 
باید گفت بارک الله و مرحبا و خداوند بر رزق و روزی و شان و مقامت بیفزاید و نیز  احترام بزرگان واجب عینی است اما چون ایشان گویا خود را واعظ، وبدون اجازه گرفتن ،من و دکتر قصیم و روحانی و همنشین و مصداقی و... را پا منبری خود فرض فرموده وگویا مدتها کوشش فرموده ما را به راه راست هدایت کند و موفق نشده! میخواهم عرض کنم:
 اولا رفیق من ازمنبرعلامه و موعظه نمودن فرود آی که :
- نخیر! بارها نگفته ای!! اصلا چرا باید میگفتی؟
- و اگر هم میگفتی فقیرو دیگران به حرفت توجهی نمیکردم چون هرچند قافیه ها و ردیفها درست است اما محتوا ی  حرفهایت نه به درد ما بل به درد خودت  و تقرب بیشترت به «مرکز کائنات» میخورد و بس! بنابراین اگر هم گفته ای دیگر نگو عزیز، من و ما نیازی به فرمایشات شما نداریم که بسا قاصدان رهائی و هدایت کوششها کردند و مع الاسف مفید نیفتاد که خودش داستانی است.
اما در یاداشت آقای پیمان یک نکته قابل توجه است آنهم اهمیت داشتن «شرف» است! میخواهم خدمتش عرض کنم نخست  همین الان  ویکبار شعری را که سروده ای بخوان و بعد حتما کوشش فراوان بخرج بده تا «چیزی» را که میگوئی باید داشت داشته باشی وقتی تلاشت انشالله ببار نشست و توانستی به لطف حق مقدارکی به دست آوری آنگاه یکبار دیگر شعرت را بخوان و کوشش کن به دور و بریهای خودت هم حالی کنی که شرف چیز خوبی است و باید شرف داشت و اینقدردر گنداب ناتوانی وزوال و دروغ و پستی و به این و آن تهمت زدن فرو نرفت و بسا کارها را انجام نداد و بقول «اوکتاویو پاز» در «سنگ آفتاب» به نجاست مجرد وناب تبدیل نشد.
...... چه بهتر جرم
و خودکشی عشاق ، برادر و خواهر
که همچون دو آینه ی مفتون شباهت خود بودند
با هم زنا می کنند ،
چه بهت نان سوایی را خوردن ،
چه بهتر زنا کردن در بسترهایی از خاکستر
چه بهتر عشق و تازیانه ای از چرم خام ،
و هذیان پیچک به زهرآلود ،
و لواط گری که به روی یقه اش به جای میخک تف می زند ،
چه بهتر سنگ شدن در مکان های عمومی
که تسلیم شدن به این ماشین ، به این دستگاه
که شیره ی حیات را تلمبه می زند و خمیرآسا بیرون می کشد ،
و ابدیت را با ساعات ب حوصلگی تاخت می زند ،
از لحظه ها زندان می سازد ،
زمان را به پشیزهای مسین و گه مجرد مبدل می کند ، 

..........................ادامه سنگ آفتاب. اکتاویو پاز

 

وموفق باشی شاعر!
طبعت همیشه جاری! و ساری
وروان وپرسیلان وبا فوران! 
وپر تسلسل و بشاش وفشاش واز هراحتباسی (بخصوص در سن و سال ما) دور،
عزتت زیاد وتقرب مادی و معنویت افزون 
و رزق و روزیت البته از سوی حق تعالی! فراوان باد.
اسماعیل وفا یغمائی
4سپتامبر 2014 میلادی

۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

چندسفارش به نویسندگان فرامایه اسماعیل وفا یغمائی


باور کنیداین چند سفارش واقعا از سر دلسوزی است و رقت است! حداقل باور کنید از سر دلسوزی برای خودم که دو سه روز یکبار سری به تارنمای آفتابکاران میزنم تا در سنگر پیشمرگان بزرگوار ببینم چه خبر است.دلم میخواهد واقعا میخواهد، با نقد و بررسی ای هر چند تند و تیز ولی درست و راست روبرو شوم ولی افسوس.اینروزها انبوه مقالات کوتاه و بلند و شعر و قطعه و اکثرا در حمله به ایرج مصداقی چشم و نیز مشام را مینوازد.نویسندگان ریز و درشت و طبق معمول اکثرا ناشناس مینویسند. میخواهم چند سفارش بکنم! جدا برای اینکه بتوانید بهتر مصداقی و بقیه را بکوبید .
1-    با اسم و رسم واقعی بنویسید
مثل نود در صد نویسندگان مورد حمله شما. باور کنید نوشتن با نامهای مستعار و ناشناس تاثیر مقالاتتان را از صفر به زیر صفر میرساند.
2-    اینقدر شعرهای بی مایه نسرائید.
 آخر عزیزان در زبان پارسی و اکثر زبانهای دیگراین مرز و بوم از لری و کردی و ترکی وعربی وترکمنی وبلوچی و گیلکی و مازندری و... اینها شعر نیست از سر توهین نمیگویم از اکثر اینها حتی بند تنبان هم نمیشود درست کرد که در میرود و باعث آبرو ریزی است.فراموش نکنید در گذشته شاعران این عرصه  چه عضو و چه حامی درروزگاری  کسانی بودند که شعرشان باعث آبرو بود ولی اینها ....نه تنها باعث آبرو ریزی است بلکه باعث فساد در ذوق و به انحطاط کشاندن خوانندگانی در میان خودتان میشود که اینها را شعر میشناسند.شعرهای اکثر شما بدون تعارف شبیه چیزهائی است که برخی اوقات رانندگان بیابانی برای حفظ خود از شر پشت کامیونهاشان مینویسند و چندی قبل در فیلمی یا عکسی با یکی از این شاهکارها که شبیه کارهای شماست و راننده به شدت ضد یزید بود آشنا شدم.
مادر یزید.نون میپزید 
زنبوره اومد ...نشو گزید
مادر یزید .دردش اومد
داد میکشید.هی می..زید
بگذرم که این شعر از نظر وزن و قافیه مستحکمتر از خیلی اشعار منتشره است
3-    اینقدر به ایرج مصداقی دشنام ندهید.
 و او را مایه و پایه تمام شرها ندانید وعکس اش را با عمامه و بی عمامه منتشر نکنید و اطلاعاتی و کارد تیز و کن و جلادش نخوانید . مصداقی مثل همه انسانها نه کامل است و نه معصوم! اما او با تمام ضعف و قوتهایش یکی از نام آورترین و شناخته شده ترین افشاگران حکومت آخوندی است.باور کنید هیچ ابلهی حتی آمران نوشتن این مقالات باور ندارند که مصداقی مزدور و اطلاعاتی است. مصداقی میتوانست در صورتی که شما اندکی به خود می آمدید و خود را باز نگری میکردید در کنار شما بماند و باز هم چنانکه سالها در کنار شما علیه ملاها مبارزه کند ولی شما هرگز حتی ذره ای خود را باز ننگریستید بلکه همواره به باز نگری و نقد نادرست دیگران پرداختید.به نظر من مصداقی از درون شما بر جوشیده !نه از درون وزارت اطلاعات. 
یک لحظه بیندیشید! مصداقی تجسم و تجسد و مجسمه متکاثف و سفت و سخت شده تمام سئوالاتی است که از سی خرداد تا حالا به هیچکدام پاسخ ندادید.مصداقی یک تن از بیشمار معترضانی است که به مدت سه دهه و اندی در دل به اشتباه در پی اشتباه معترض بودند و به دلیل شرایط خطیر! دم بر نیاوردند وخیلی ها با همین تناقضات و سئوالها مردند و یا جان باختند و سر انجام این صداها در هویت مصداقی به گوش رسید.
 کاربرد مثبت مصداقی برای شما این است که بالاخره کسی هست که دائم به او دشنام داد و ذهن ها را از مسائل اصلی منحرف کرد و روی او متمرکز نمود ولی اینها موقتی است! افراد سر انجام هم خسته میشوند و هم میفهمند.این مجسمه اگر چشم باز کنید نه در حیاط وزارت اطلاعات بلکه در حیاط خانه شما در مقابل شما قد کشیده.مصداقی از درون شما بر آمده! خودتان تراشیدیدش!اما نمی توانید بشکنیدش!خواهید دید که نمی توانید.اگر مصداقی حتی بمیرد و شما بمانید خواهید دید این مجسمه با «گزارش نود و دو و نود سه» در دستهایش در حیاط خانه شما ایستاده و باد دارد اوراق کتابهایش را ورق میزند. این نظر من است میتوانید هرچه میتوانید به من دشنام بدهید ولی کمی بیندیشید. مصداقی سئوال کرده؟نه یکی که صد تا؟ دشنامهای شماکه سالهاست بد جوری عادت کرده اید از همه سئوال کنید ولی به سئوال هیچکس جواب ندهید دقیقا نشان تائید حرفهای اوست. نقدش کنید و پاسخش را بدهید تا همه چیز روشن بشود.  
4-      اینقدر دروغ نگوئید  
هر چند نمی توانید ولی کوشش کنید که دروغ نگوئید باور کنید گاهی خود من از بلاهت سازندگان دروغ حیرت میکنم که چرا  مثلا در باره مقاله «شاعر شیرین سخن» که نویسنده نوشته بود «......اگرما بنویسیم که ای شهید کبیرنبودی تا ببینی که چطورآق اسمال سالیانی دور، چهارماه تمام برای تجدید فراش در شهری درآلمان در خانه یکی از دوستانش "بست سیاسی" نشسته بود و در قطعنامه ای اعلام کرده بود "تا من زن نگیرم از این خانه وازاین شهر نخواهم رفت " و در این چهار ماه بعلت فشار ناشی از تنهایی، هیچ موجود دو پا و چهارپایی ازدستش درامنیت وآسایش نبود بطوریکه که این دوست گرامی برای ترس از رسوایی هرچه بیشتربا تیپا عذروی را خواسته بود وخودش هم تا اینکه آبها ازآسیاب بیفتد مجبوربه پس دادن پاس پناهندگی و سفر به ایران شده بود و امروز چنین شخصی که پایین تنه اش را مستقیما به مغزش پیوندزده، بیشرمانه بدیگران درباب روابط جنسی اتهامات سخیف میزند، آیا خلاف واقع حرفی زده ا یم ؟»
هیچ کس این چرندیات را حتی در باره عین الله باقر زاده هم باور نمی کند .آخر به این برادر «شریف» باید گفت اولا تجدید فراش در روزگار ما برای اهلش چندان مشکل نیست من میتوانم همان دور و بر شما کسانی را معرفی کنم که بر این امر گواهی دهند که میشود حتی بطور شرعی و یا عرفی و غیره  بارهاتجدید فراش کرد و اینقدر زمان و تلاش هم لازم ندارد،ثانیااین آق اسمال مورد نظر سرکارکه از پشت کوه نیامده اولا چهل سال در میان خوانندگان این مقاله زندگی کرده ثانیا چه کسی در دنیا اینطوری زن میگیرد! خیلی راحت نویسنده میتوانست این چرندیات را ننویسد و مثلا  ازقول خاله یا عمه اش بنویسد:
 آق اسمال به آلمان یا هلند یاایتالیا یا  جای دیگری آمده و به عمه من نظر داشته و عمه من با چنگ زدن به حبل المتین «نفی جنسیت و نرینه وحشی» با هر چهار دست و پایش  و با جفتکی توحیدی و انقلابی او را از خانه بیرون انداخته است و حتی اگر اغراق میکرد و میگفت عمه یا خاله بنده در اثر این فتنه به حول و قوه الهی و در زیر سایه آقا امام زمان سه قلو هم زائیده و سه قلوها هر سه تحت کفالت ایشانند و قرار است پس ازرسیدن به سن خواندن و نوشتن نهایت بیزاری خود را از پدر فرو مایه و وابستگی او را به وزارت اطلاعات در همین سایت مربوطه  اعلام کنند و جلد دوم «شرافت به یغما رفته» را منتشر سازندبیشتر قابل قبول بود تا چرندیات سر هم شده.
5-    در نحوه و شیوه در شکل و محتوای مقالات تجدید نظر کنید.
 نوشتن چیزهائی مثل شهدا صاحب دارند!هدیه میگیرند سر مظلوم می برند!باز نشر مقالات در سایتهای وزارت اطلاعات مثل پژواک و دریچه ممنوع! و بکار گیری منطقی که جدا پائینتر ازمنطق نوشتارهای روزنامه نویسهای اطلاعاتی خامنه ای است جدا حال به هم زن است. حرف ما این است اینطوری ما را نکوبید! بهتر و درست تر بکوبید آخر برادران ما اطلاعاتی هم که بقول شما باشیم دلمان نمیخواهد اینطور افتضاح و حال به هم زن ما را بکوبید!! به خدای سابق خودم و به پروردگار کنونی ام سوگند این نوع کوبیدن ذره ای موجب عصبانیت ما نمیشود ولی تمام عیار حال آدم را به هم میزند.
6- اینقدر افراد را به دروغ و با حبل المتین وقاحت اطلاعاتی نخوانید.
می دانم راندن همه مخالفان و منتقدان به درون صف کسانی که نانخور حکومت آخوندی اند یا نیستند ولی ضعفهایشان آنها را به درون این صف رانده ظاهرا کار شما را راحت میکند ولی باور کنید این تلاش ما را آلوده نمی کند بلکه توسط شما باعث تطهیر کسانی میشود که واقعا دارند با آخوندها کار میکنند. آخر وقتی مستقیم و روشن امثال دکتر قصیم و محمد رضا روحانی و همنشین و اقبال و من حیدر نژاد و جمالی و گوران و.... را اطلاعاتی میخوانید حتی خود ما  در باره کسانی که سالهاست آنها را اطلاعاتی معرفی کرده اید دچار شک میشویم زیرا شما خیلی راحت و روشن و قاطع دروغ میگوئید.
7-   اوضاع واقعا غم انگیز است 
 بعنوان کسی که کارش کار کلام وشعر است بگذارید احساس خودم را بگوبم . من از خواندن این نوع چیزها احساس میکنم اوضاع بسیار بسیار غم انگیز است بسیار بحرانی است! زیرا چنان بیابان تهی است که «بزغاله شده است آملا علی» و قلم به دست گرفته واینطور بی مایه و مبتذل و دروغ کرکری میخواند زیرا اگر اوضاع واقعا خراب نبود شاهد اینها نبودیم پس بازهم تاکید میکنم اگر میتوانید باور کنید که این یاداشت علیرغم همه چیز از سر سفارش است یکبار دیگر بخوانیدش و کمی بیاندیشید و بجای همه اینها بفکر جان زندانیان لیبرتی باشید
شاعر فرومایه
16اوت 2014 مثلادی