یاداشتکها.
یاداشتک پنجاه و ششم.جدید
اسماعیل وفا یغمایی
کافه نشینی وکافه نشین ها!
اول اوت 2012 میلادی
---------------------------
کافه نشین، کافه نشینی، کافه نشینها و... کلماتی است که در فرهنگ سیاسی برخی گروهها و سازمانهای سیاسی و هوادارانشان فراوان به کار میرود. کافه نشین معادل دیگر کلمات خارجه نشین و خارجه نشینی است. قاعدتا باید به این اندیشید که غیر کافه نشین در کجا نشسته است و یا داخله نشین در مقابل خارجه نشین در کدام محل اقامت داردو نیز دستاوردها چیست.
این کلمات در مقابل کلمات چریک و رزمنده و افرادی که گویا در کار مبارزه جدیترند به کار گرفته میشود. در محتوی کافه نشین تنبل و ترسو و غیر جدی و مفت خور است و نشسته است و در کافه راحت و آسوده و با بی غیرتی تمام قهوه اش را میخورد و دارد کیف می فرماید. کافه نشین فلان فلان شده خانه زندگی و هست و نیستش را ول کرده و آمده تا هی در کافه ها کافه بخورد و کیف کند!!، ودر مقابل چریک و رزمنده و... دارد جان میدهد و جان میکند و کافه نشین پدر سوخته عین خیالش نیست. اما آیا تمام واقعیت همین است؟.
نکاتی هست که بعنوان یک آدم فضول میخواهم یاد آوری کنم.
نخست اینکه باید دید اگر کافه نشینی وجود دارد سر و کله این کافه نشینی از کی و از چه تاریخی پیدا شده است؟ اساسا چه مساله ای باعث شد که این همه آدم خانه و زندگیشان را ول کنند و با هزار بدبختی روانه خارج کشور شوند و بنشینند و در کافه ها با لبخندی احمقانه و تنبلانه چای و قهوه بخورند تا عمرشان و بعد از خوردن چند گونی کافه و چای تمام شود و به رحمت حق بیپیوندند
دوم اینکه باعث و بانی این کافه نشینی چه فرد یا چه افرادی بودند یعنی با چه کسانی این کافه نشینی که از زوائد خارجه نشینی است به هر دلیل شروع شد؟گاهی به نحو تراژیکی آدم می فهمد که در پاره ای اوقات غیر کافه نشینها خودشان باعث و بانی کافه نشینی دیگران شده اند.
سوم این که اگر کسانی بوده اند که سابقا غیر کافه نشین بوده اند و بعد کافه نشین شده اند دلایلش چیست. ایا نفس کافه نشینی جاذبه ای دارد یا اینکه مشکلاتی وجود داشته که این همه کافه نشین سبیل در سبیل و گیس در گیس ردیف شده اندو آیا تمام این مشکلات بر اساس سنت!!به کافه نشینها بر میگردد.
چهارم این که افراد غیر کافه نشینی که توی سر کافه نشینها میزنند خودشان کجا هستند و آیا در میادین رزم دارند جان میکنند یا این که در کافه دیگری نشسته اند و دارند به ساکنان کافه کناری حمله میکنند؟ یا اینکه تا شرایط سخت شده است به دلایل تاریخی و ایدئولوزیک فلنگ را بسته اند و به حوالی همان کافه ها عزیمت فرموده اند و دارند الکی رجز میخوانند.
پنجم این که اگر انبوه کافه نشینها وجود نداشتند جلسات پر ازدحام بسیاری از گروههای سیاسی در اساس از وجود عنصر فارسی زبان خالی می ماند و این اجبار وجود داشت که سالنها را تمام قد از غیر فارسی زبانان رنگارنگ پر کنیم و بعدش هم حسابی کیف بفرمائیم. اگر قبول داشته باشیم که تمام ایرانیانی که در این جلسات شرکت میکنند چریک نیستند که نیستند باید شاکر باشیم که کافه نشین وجود دارد تا ما را یاری دهد.
اینها و موارد دیگر را میشود نوشت و روی آن تامل کردولی گذشته از اینها بعنوان یک ایرانی می خواهم به روشنی و تلخی و با درد و گذر از تجربه ای دردناک و شخصی بگویم.
در این ماجرائی که از سال شصت روی میز میلونها ایرانی قرار گرفت دهها هزار نفر کشته شدند. هزاران نفر مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفتند. صدها هزار نفر آواره شدند.و باور کنید هزاران نفر دور از آب و خاک و کسان و تمام علایق خود، به تلخی و رنج و درد و به اجبار دور از وطن خود، شاهد گذشت و تمام شدن عمر خود شدند و بر خاکهای بیگانه مردند ومیمیرندو رفتند و دارند میروندهیچکس ندانست ودر هیچ کجای تاریخ ثبت نشد . هنوز هم خیلیها نمی خواهند بدانند گاه قهوه ای که یک کافه نشین در کافه ای میخورد از زهر هلاهل تلختر است وقتی که میبیند دارد آخرین ایام عمرش پس از سی و یکسال دوری از وطن و غربت و آوارگی و مشکلات زندگی سپری میشود و در افق بر باد داده شده آرزوها و آرمانها و اعتقاداتش و به غارت رفتن همه چیزش ورنجهای بر باد داده شده ، در جائی ناشناس جز گوری ناشناس در انتظارش نیست. وبزرگان اپوزیسیونها و آلترناتیوها همچنان دارند آب در هاون می کوبند و باد در غربال میبیزند و هنرشان این است که بجای درک واقعیت و طوفانهای بحرانزائی که مثل موریانه دارد بنیادهای سیاسی ، تشکیلاتی، ایدئولوزیک و استراتژیک را مدتهاست میجود ومیلرزاند ، بازهم دلشان به این خوش باشد که توسریی بر سر یک غریب دور از میهن کافه نشین که هرگز نمی خواسته کافه نشین باشد و علت کافه نشینی اش جای دیگری است بکوبند و دلخوش دارند که مسئولیت تاریخیشان را انجام داده اند،انگار خودشان در صحرای کربلا و کنار دست امام حسین دارند اسب میتازند ونمیخواهند و نمی توانند بفهمند که درد کافه نشینی و رنج کافه نشینان مورد نظر آنها، گاه سنگین تر از دردهای آنانست. امیدوارم همه کمی فکر کنیم و کمی فقط کمی بتوانیم واقعیتها رابفهمیم و بدانیم گاه خوردن یک گلوله راحت از این است که سی سال تمام رنج بکشی وراههای فراوان را زیر پا طی کنی و آرزو داشته باشی بجنگی و نیز آماده باشی ولی اشتباهکاریها این امکان را از تو سلب کرده باشد.این چیزی است که خیلی از بزرگان توان درکش را از دست داده اند و فقط شاید وقتی سقف بر سرشان فرود بیاید از خواب بیدار شوند ولی شاید بتوان در این زمینه در تنهائی با خدا درد دلی کرد و شاید بتوان با شهیدان هنگام خوردن کافه ای در کافه های آن دنیا صحبت کرد و آنها را به داوری طلبید که یکبار مردن راحت تر است یا سی سال و بیشتر هر روز تحمل کردن و هر روز تحمل کردن و هر روز....
اسماعیل وفا یغمائی
متاسفانه درکافه ای در پاریس
اول اوت 2012 میلادی
نکاتی هست که بعنوان یک آدم فضول میخواهم یاد آوری کنم.
نخست اینکه باید دید اگر کافه نشینی وجود دارد سر و کله این کافه نشینی از کی و از چه تاریخی پیدا شده است؟ اساسا چه مساله ای باعث شد که این همه آدم خانه و زندگیشان را ول کنند و با هزار بدبختی روانه خارج کشور شوند و بنشینند و در کافه ها با لبخندی احمقانه و تنبلانه چای و قهوه بخورند تا عمرشان و بعد از خوردن چند گونی کافه و چای تمام شود و به رحمت حق بیپیوندند
دوم اینکه باعث و بانی این کافه نشینی چه فرد یا چه افرادی بودند یعنی با چه کسانی این کافه نشینی که از زوائد خارجه نشینی است به هر دلیل شروع شد؟گاهی به نحو تراژیکی آدم می فهمد که در پاره ای اوقات غیر کافه نشینها خودشان باعث و بانی کافه نشینی دیگران شده اند.
سوم این که اگر کسانی بوده اند که سابقا غیر کافه نشین بوده اند و بعد کافه نشین شده اند دلایلش چیست. ایا نفس کافه نشینی جاذبه ای دارد یا اینکه مشکلاتی وجود داشته که این همه کافه نشین سبیل در سبیل و گیس در گیس ردیف شده اندو آیا تمام این مشکلات بر اساس سنت!!به کافه نشینها بر میگردد.
چهارم این که افراد غیر کافه نشینی که توی سر کافه نشینها میزنند خودشان کجا هستند و آیا در میادین رزم دارند جان میکنند یا این که در کافه دیگری نشسته اند و دارند به ساکنان کافه کناری حمله میکنند؟ یا اینکه تا شرایط سخت شده است به دلایل تاریخی و ایدئولوزیک فلنگ را بسته اند و به حوالی همان کافه ها عزیمت فرموده اند و دارند الکی رجز میخوانند.
پنجم این که اگر انبوه کافه نشینها وجود نداشتند جلسات پر ازدحام بسیاری از گروههای سیاسی در اساس از وجود عنصر فارسی زبان خالی می ماند و این اجبار وجود داشت که سالنها را تمام قد از غیر فارسی زبانان رنگارنگ پر کنیم و بعدش هم حسابی کیف بفرمائیم. اگر قبول داشته باشیم که تمام ایرانیانی که در این جلسات شرکت میکنند چریک نیستند که نیستند باید شاکر باشیم که کافه نشین وجود دارد تا ما را یاری دهد.
اینها و موارد دیگر را میشود نوشت و روی آن تامل کردولی گذشته از اینها بعنوان یک ایرانی می خواهم به روشنی و تلخی و با درد و گذر از تجربه ای دردناک و شخصی بگویم.
در این ماجرائی که از سال شصت روی میز میلونها ایرانی قرار گرفت دهها هزار نفر کشته شدند. هزاران نفر مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفتند. صدها هزار نفر آواره شدند.و باور کنید هزاران نفر دور از آب و خاک و کسان و تمام علایق خود، به تلخی و رنج و درد و به اجبار دور از وطن خود، شاهد گذشت و تمام شدن عمر خود شدند و بر خاکهای بیگانه مردند ومیمیرندو رفتند و دارند میروندهیچکس ندانست ودر هیچ کجای تاریخ ثبت نشد . هنوز هم خیلیها نمی خواهند بدانند گاه قهوه ای که یک کافه نشین در کافه ای میخورد از زهر هلاهل تلختر است وقتی که میبیند دارد آخرین ایام عمرش پس از سی و یکسال دوری از وطن و غربت و آوارگی و مشکلات زندگی سپری میشود و در افق بر باد داده شده آرزوها و آرمانها و اعتقاداتش و به غارت رفتن همه چیزش ورنجهای بر باد داده شده ، در جائی ناشناس جز گوری ناشناس در انتظارش نیست. وبزرگان اپوزیسیونها و آلترناتیوها همچنان دارند آب در هاون می کوبند و باد در غربال میبیزند و هنرشان این است که بجای درک واقعیت و طوفانهای بحرانزائی که مثل موریانه دارد بنیادهای سیاسی ، تشکیلاتی، ایدئولوزیک و استراتژیک را مدتهاست میجود ومیلرزاند ، بازهم دلشان به این خوش باشد که توسریی بر سر یک غریب دور از میهن کافه نشین که هرگز نمی خواسته کافه نشین باشد و علت کافه نشینی اش جای دیگری است بکوبند و دلخوش دارند که مسئولیت تاریخیشان را انجام داده اند،انگار خودشان در صحرای کربلا و کنار دست امام حسین دارند اسب میتازند ونمیخواهند و نمی توانند بفهمند که درد کافه نشینی و رنج کافه نشینان مورد نظر آنها، گاه سنگین تر از دردهای آنانست. امیدوارم همه کمی فکر کنیم و کمی فقط کمی بتوانیم واقعیتها رابفهمیم و بدانیم گاه خوردن یک گلوله راحت از این است که سی سال تمام رنج بکشی وراههای فراوان را زیر پا طی کنی و آرزو داشته باشی بجنگی و نیز آماده باشی ولی اشتباهکاریها این امکان را از تو سلب کرده باشد.این چیزی است که خیلی از بزرگان توان درکش را از دست داده اند و فقط شاید وقتی سقف بر سرشان فرود بیاید از خواب بیدار شوند ولی شاید بتوان در این زمینه در تنهائی با خدا درد دلی کرد و شاید بتوان با شهیدان هنگام خوردن کافه ای در کافه های آن دنیا صحبت کرد و آنها را به داوری طلبید که یکبار مردن راحت تر است یا سی سال و بیشتر هر روز تحمل کردن و هر روز تحمل کردن و هر روز....
اسماعیل وفا یغمائی
متاسفانه درکافه ای در پاریس
اول اوت 2012 میلادی
۱ نظر:
جناب اسماعیل ورزیده قلم: خدا عمرت بدهد که این هم در زمره همان نوشته هایی است که آدم به خودش می گوید انگار این را من نوشتم (یا باید می
نوشتم)!
نقاشباشی
ارسال یک نظر