«درس شناخت» ،«همبستگی ملی» و اهالی «آواتار»!اسماعیل وفا یغمایی
|
عرض کنم خدمت دوستان که: شاعری فرموده است« به عمل کار بر آید به سخندانی نیست». شاعر دیگری که اگر چه کمونیست نبوده ،چون هنوز مارکس نبوده! ولی چپ تر از شاعر اولی بوده گفته است « دوصد گفته چون نیم کردار نیست»، در باره روز قیامت هم میگویند روزی است که دفتر« اعمال» گشوده میشود و خداوند نگاه میکند که چه کرده ایم و کاری به حرفهائی که زده ایم و کارهائی که نکرده ایم مثلا نمازی که نخوانده یا روزه ای که نگرفته ایم و حجی که نرفته ایم و امثالهم ندارد! بنابراین شعرائی امثال بنده که خارجه نشین اند و فقط حرف مینویسند، ونیز اپوزیسیون خارج کشور خیالشان از جانب روز قیامت راحت باشد! که اساسا مورد بازپرسی قرار نمیگیرند! و یکسره روانه بهشت میشوند، چون ترازوی الهی نمی تواند حرفها را وزن کند و اعمال را وزن میکند و اگر می توانست حرفها را وزن کند تازه خطر پاره شدن بند ترازو وجود داشت. و نهایتا خداوند از خیر توزین میلیونها تن حرف میکذشت.
القصه، در زندان سیاسی مرحوم مغفورشاه نورالله مرقده!! هم که بما درس شناخت می دادند، نه تنها چیزهای موریس کونفورت و نیکی تین و پاولف و آلکسیس کارل و نیز مرتضی مطهری و علامه طباطبائی و جلال الدین فارسی و حبیب الله پیمان و مهندس بازرگان ودکتر سحابی و... را درستایش عمل تلمذ می کردیم(خوشبختانه هیچ چیز از خمینی نمی خواندیم!) بلکه شناخت اسلامی و شناخت سازمان مجاهدین را هم می خواندیم استاد مجاهد در بند ما، منجمله معنای شناخت شناسانه این حرفهای مولا را در نهج البلاغه برای ما جوانهای تازه وارد تشریح می نمود.برای ما جقلیهائی که سال پنجاه و چهار، بیست بیست و یکساله بودیم وبعضی آنقدر جوان، و جوجه هفده هجده ساله، که ممنوع شده بود تی شرتمان را موقع ورزش در آوریم، چون بودند آخوندهای نردوست و نرینه بازی که دور از عیال ، ذکر توبه بر لب، سینه آفتاب درحیاط بند سیاسی زندان وکیل آباد مشهد مینشستند و در کنارواعظ طبسی شیخ میلیاردر کنونی ، بمصداق شعر شریفه
دستت چو نمیرسد به بی بی
دریاب کنیز مطبخی را
شیخانه و دیوار در پشت و خصیتین در مشت وچشمها به اندازه گاو بیچاره نموده درشت! چشمی میچراندند و حالی میکردند.
در هر حال استاد مجاهد ما که الان خارجه نشین است و ساکن پاریس به بنده که من هم خارجه نشینم و ساکن پاریس ،و مجاهد زبل نو جوانی که آنموقع حق نداشت تی شرتش را در آورد و الان مرد پنجاه ساله ای است و ساکن سوئد وجند تای دیگر که یا ساکن آخرتند و یا اینجا و آنجا نفسی میکشند می فرمود «العلم بلاعمل کالرمی بلا وتر» یعنی علم بدون عمل کمان بدون تیر است ، یعنی چیزی شبیه هاون بدون دسته !و تفسیر میکرد که صدمن حرف وهزار تا تریبون و بلند گو یک پاپاسی نمی ارزد و باید عمل کرد.
بعد از سی و چهار سال از آنموقع که طبسی میلیاردر شد و هاشمی نژاد و شیخ عباس موسوی قوچانی یکی در مشهد و یکی در جبهه وصال نسوان گویا به شرف شهادت نائل شدند و عسکر اولادی پول فراوان بدست آورد و دو سه تا از آن آخوندها هم حاکم شرع شدند و رفقای مسلمان و کمونیست سابقشان را تیرباران کردند دارم فکر میکنم :
با این همه بدبختانه اگر در عرصه عمل خبر مبری از همبستگی نیست و هرچی هست کمان بدون تیر است که به درد پنبه زنی میخورد، ولی خوشبختانه در عرصه حرف این روزها خیلی ها مینویسند و میگویند که بجنبیم وعمل کنیم و همبستگی کنیم که دارد دیر میشود.
فقیر نمی دانم دیر شده یا نه! نمی دانم امکان همبستگی وجود دارد یا نه. نمیدانم ظرفیت همبستگی وجود دارد یا نه ، اما میدانم در هر حال همبستگی خوبست و این را هم در جنبش چند ماهه اخیر مردم ایران و همبستگی ملی در داخل کشور دیدم و درود گفتم و هم در فیلم حس کردم و آخر فیلم هم ناودان وارشرو شر گریه کردم.
ماجرا از این قرار بود که با عیال رفته بودیم فیلم سیصد و پنجاه میلیون دلاری آواتار را که تا بحال و ظرف چند هفته بیش از سه میلیارد دلار سود داشته ببینیم. ماجرای فیلم ساده بود. ساکنان زمین ،(بخوانید ارتش معظم جهاندار بزرگ] رفته بود به کره ای دیگر تا مواد آن کره را حتی با نابودی ساکنان آن بدست آورد. فرض کنید مثلا چیزی مثل حمله به افغانستان برای موقعیت سوق الجیشی و عراق برای نفت!.
در کره مربوطه بجز بومیانش جانورهای عجیب و غریبی وجود داشتند که دایناسورهای وحشتناک ما نزد انها پشه هم نبودند. گرگهای غول آسا، کرگدنهائی نیرومند تر از تانک که میتوانستند با ضربه کله شان تانک سی تنی را به هوا پرتاب کنند، اسبهای ششپائی به اندازه فیل.پرندگانی که هلی کوپتر و هواپیما را به منقار میگرفتند ومثل فندق خرد میکردند.
این حیوانات عجیب و غریب که نمونه هایشان را در حوزه علمیه هم نمی شود پیدا کرد هر کس از اهالی را میدیدند میخوردند. اینها با همدیگر هم دشمن بودند و هر کدام هر کدام را میدیدند از آنجا که خودشان را بر حق و سایرین را باطل می دانستند بزبان خودشان ( که برای من کاملا قابل فهم بود!) به طور سیاسی . ایدئولوژیک به او می گفتند:
نامرد! خائن!شوهر دوست! اقلیتی!سلطنت طلب! مزدور! نوکر امپریالیسم! واداده!رژیمی! اکثریتی!موسوی چی!خورده بورژوا! کروبیست!زن دوست!بیشرف! پفیوز! نفوذی! استالینیست! آمریکائی! اسرائیلی! شاهی! توده ای! ضد انقلاب! ایده الیست! پلورالیست! و امثال این چیزها و اگر می توانستند میخوردندش.
این قضیه اختلافات بین انسانها و جانوران و میان خود جانوران ادامه داشت تا اواخر فیلم که دشمن خارجی حمله کرد.
جنگ عجیبی در گرفت. لشکریان خارجی مال و جان و ناموس و درخت و حیوان را مورد حمله قرار دادند. واقعا وحشتناک بود همه چیز داشت نابود میشد و میسوخت . کارگردان در نمودن چهره کریه جنگ شاهکار کرده است.اما در همین هنگامه ناگهان معجزه ای رخ داد! «معجزه همبستگی ملی!» و نه تنها اهالی آواتار دست به دست هم دادند بلکه دایناسورها و کرگدنهای چند صد تنی و مرغان هلی کوپتر خوار و گرگهای ده متری که دندان هاشان درخت چنار را که سهل است حتی کمر آیه الله اردبیلی و مرحوم حاج مصطفی را هم قطع میکرد همه با هم و با اهالی آواتار متحد شدند و اهالی آواتار سوار بر این جانوران به لشکریان امام امت حمله ور شدند و چنان جنگی کردند و حماسه هائی آفریدند که باید رفت و دید و اینجا بود که من شروشر شروع کردم به گریه کردن. عیال من که خیلی تعجب کرده بود با ناراحتی گفت :
- چی شده تو گریه می کنی
فقیر همانطور شرشر کنان و هق هق زنان گفتم:
- ببین عیال! کرگدنهای کله چکشی و دایناسور و گرگ درختخوار و اسب ششپا و فیل سه خرطومه و کرکسهای شترچهار کوهانه خوار ،با هم و با انسانهاعلیه دشمن خارجی که دارد دخل همه را می آورد همبستگی ملی کردند ولی ما بعد از سی سال در خارج کشور از این موجودات هم عقب تریم و همبستگی ملی نمی کنیم وداره در این خارجه عمرمون تموم میشه و دوباره شر و شراشکم سرازیر شد.
اسماعیل وفا یغمایی
چهارم مارس دو هزار وده
|
۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه
یاداشتک چهل و دوم.«درس شناخت» ،«همبستگی ملی» و اهالی «آواتار»!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر