دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۳ بهمن ۵, یکشنبه

یاداشت اسماعیل وفا یغمائی و اطلاعیه جدید کمیسیون شورای ملی مقاومت در مورد فرا خواندن به اقامه دعوا

روی تصویر کلیک کنید
یاداشت اسماعیل وفا یغمائی و اطلاعیه جدید کمیسیون شورای ملی مقاومت در مورد فرا خواندن به اقامه دعوا 
 دوستان عزیز
در پی تلاش برای جلوگیری از یک کلاهبرداری سرانجام دیروز هیئتی سه نفره منجمله آقای حسین عابدینی عضو کمیسیون خارجی شورای ملی مقاومت به منزل خانم بلیندا مکنزی رفته وطی صحبتی مفصل و توافق با او قرار شد طلب او را نخست در یک قسط پنجهزار پوندی و سپس اقساط بیست هزار پوندی تادیه نمایند.تا اینجا قابل تحسین است. در پی این بنابر سیاستهای کهنه شده و سائیده شده با اطلاعیه مفصلی که با سر هم کردن اطلاعیه های قبلی ومقداری سند و مدرک غم انگیزتهیه شده است کوشش کردند پس از حل و فصل نسبی مسئله با خانم مکنزی، مرا و تنی چند دیگر را بنوازند . مبارک است. عجالتا شما را به خواندن این اطلاعیه و مدارک باز میخوانم و در فرصتی  دیگر توضیحات خود را به اطلاع شما خواهم رساند. توضیحات مربوط به مشکل خانم مکنزی را در صورت لزوم خود او به اطلاع خواهد رساند تنها در اینجا به یک نکته میخواهم اشاره کنم چون نگران سلامت عقلانی اطلاعیه دهنده و اطرافیانش هستم.
 در این اطلاعیه اشاره شده به اسماعیل وفا یغمائی صدها هزار دلار پرداخته شده است. من امیدوارم این اشتباه تایپی باشد ونیز نویسند ه مست  نبوده باشد.  سئوال میکنم:
 به چه دلیل این صدها هزار دلار پرداخته شده؟
چگونه پرداخته شده؟ من با این پولهاچه کرده ام؟ آیا شارژ این صدها هزار دلار ،چند میلیون دلار را پرداخته اید و اداره مالیات فرانسه مدارکی بر این پرداخت پول دارد اگر دارد کجاست و اگر ندارد چرا یک شاعر و نویسنده تواب !بریده! واداده! و....را  بعنوان عضو شورابطور سیاه استخدام کرده اید؟ لطفا در همین جا احتمالا چند میلیارد دلاری را که به سایر اعضا پرداخته اعلام کنید تا مشخص شود. از بذل توجهتان سپاسگزارم زندگی و زیست ساده و روشن من ، بعنوان یک شاعر، یک کارگر معمولی و یک بیکارگاه وبیگاه   هم برای ایرانیان پیرامون من و هم برای دولت فرانسه روشن است. قبلا نیز اشاره کرده ام البته باافتخار که تا وقتی عضو حرفه ای شورا بودم ماهی 350 یورو و اجاره خانه من و طاهر زاده را شورا پرداخته است آخرین بار در سال 2008 پیشنهاد پرداخت ماهانه 800 یوروشد که رد کردم چون نه عضو شورا بودم و نه علاقه به جیره خواری داشتم در هر حال پیشنهاد من این است که اصلاح بفرمائید که حتی هواداران شما نیز مشکل خواهند داشت که به چه مجوزی صدها هزار دلار!! به یک شاعر بریده تواب یک لاقبا پرداخته اید؟و این جناب با این پولها چه کرده است؟خداوند مرحوم پدر رهبر را غریق رحمت بفرماید آخر شما با خودتان چه کرده اید؟ چه میگوئید و چگونه توجیه میکنید تمام این ماجرا یعنی گرفتن خانه برای من و طاهر زاده از ورود خانم مرضیه یعنی سالهای 1373بعنوان همراه و همکار دائمی ایشان و نیز عضو شوراوتاسال هزار سیصد و هشتاد و سه یعنی دهسال بوده است. (من این را قبول دارم) و نه سی سال! لطفا یک سند غیر جعلی قبل از سالهای هفتاد و دو، هفتاد سه یا بعد از هشتاد و چهار شمسی منتشر بفرمائید تا بنده متنبه شوم.می خواهم به اعضای شورا در این یک نمونه بگویم شما چگونه با این نمونه برخورد میکنید؟ صدها هزار دلار؟ سی سال؟(این ارقام عزیزان آمار شرکت کنندگان ویلپنت نیست دقت کنید) در هر حال امیدوارم اطلاعیه دهنده در حالت سکر و مستی ایدئولوژیک یا در حال سکر و مستی عبور از جلسات انقلابی  بوده و این اشتباه را اصلاح بفرماید و نیز عجالتا اشاره میکنم شما که میلیونها پرداخته اید لطفا این طلب خانم مکنزی را هم بدهید و قال قضیه را بکنید. مسئله اصلی مساله طلب خانم مکنزی است و بس لطفا به این مساله بپردازید بقیه فرع قضیه است . در پایان نامه به شیر بیدار سلام آخر مرا ابلاغ نموده و بگوئید درود بر تو! مرا در رابطه با خود وذات و ماهیت خود و تشکیلاتت به نهایت شناخت رساندی . سپاس شیرا! و دیگر در رابطه باتو چون خمینی و خامنه ای به شناختی کاملا کامل رسیدم و کاملا عاری از تناقضم باز هم سپاس.و صحبت بیشتر برای بعد
 با آرزوی سلامت روانی شما
اسماعیل وفا یغمائی

اطلاعیه را در اینجا بخوانید

فرا خواندن مجدد چاکران ولایت به اقامه دعوا و پیگرد قضایی در مورد ادعای مرگ‌های مشکوک، طلاق‌های اجباری و کلاهبرداری مالی

۱۳۹۳ دی ۱۳, شنبه

مرگ بر مصداقی اما زنده باد مصداقی اسماعیل وفا یغمائی

مرگ بر مصداقی اما زنده باد مصداقی
اسماعیل وفا یغمائی
قبل از ورود:
در كوچه هاى سياست
همواره جائى خونين هست
جايى با دهان هاى فراخ خيس لزج،
آنجا كه برقهرمانان دشنام مى بارند
ويلن هاى خائن مستانه مى غرند
در هر واژه قاتلى مى خندد
و بلاهت با بيضه هاى بنفش پرافتخارش مي رقصد،
دراين جاست كه مي ايستم در تمامت فريادم
با معرفتى چون ستاره اى دنباله دار
روياروى اقيانوس سرد باد

از مجموعه بر اقیانوس سرد باد 
این نوشته را چند ماه قبل در تیر ماه نود وسه نوشته بودم، اما از گذاشتنش روی سایت خود داری کردم. علت اصلی اش نوعی رقت بود ، پنهان نمیکنم در فرهنگ اجتماعی ای که به ما در جوانی حتی با همین فرهنگ شیعی فیلتر شده توسط مثبتات فرهنگ ایرانی(،واکنون بر باد رفته) یاد داده بودند:

حتی کوبیدن بر سر دشمنی که بر خاک افتاده  جوانمردی نیست. و در سر بینه «گرمابه محمدی»  در خم فلکه مارکار شهر یزد تابلوئی آویزان بود که بر آن نوشته بود:
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
نقد و چالش نیرو، یا کسانی که سالها با آنها زیسته ام و قرار بود در کنار هم برای آزادی و دموکراسی و رهائی میهن از چنگال خونین ارتجاع ( ونه برای رهبری و عیال) سر بر شانه هم نهاده در خانه های تیمی یا میدان مبارزه بمیریم برای من دشوار بوده و هست بویژه وقتی که طرف مقابل علیرغم گردنفرازیهای پوک و پوچ  به نظر من گرفتاربیماریهای ایدئولوژیک- سیاسی مهلک و مشکلات بسیار باشد... بیشتر توضیح نمیدهم.اگر لازم بود بعد... همین قدر امیدوارم باور کنید که این گونه نوشتن  دردناک است.
امابالا گرفتن آتشباری مجدد توپخانه تهمت و توهین علیه ایرج مصداقی و سیبل شدن خاص الخاص او!توسط پیروان صدیق«خاص الخاص»، بویژه مقالات اخیر و منجمله نوشته آقای توتونچیان «لینک هر بار که بیرون می‌‌رفتم مرا در وسط می‌‌نشاندند»(گویا باید روی سقف یا بار بند مینشاندند!و یا اقای توتونچیان را در موقع بیرون بردن جای دیگری مینشانده اند که ما بی خبریم)، بخصوص تماشای تصویر ایشان با آن لبخند ملیح و آن گیسوان احترام برانگیز سپید، مرا بر آن داشت این مقاله را  در رابطه با هر دو نویسنده یعنی آقای امینی و آقای توتونچیان منتشر کنم ،چون نام نویسندگان مهم نیست ،محتوا و حرف و پیام مهم است که بقول مولانا:
این همه آوازه ها از شه بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
 همه یک حرف دارند یعنی یک حرف را باید تکرار کنند، حال که نمیشود بطور واقعی  با مجازات معروف «نمرگ»  او را به قناره قصابی کشید وبند از بند مصداقی جدا کرد،حال که نمیشود یا نباید کتابهای مصداقی ، گزارشات نود و دو و نود و سه  بازبان و قلمی آدم وار  نقد و رد و باطل شود، کوبیدن و از میدان به در کردن مصداقی با هر وسیله، وتمام وسائل نامشروع!   مشروع است . بگذرم وبپردازم به اصل مطلب.
***
انسان حتما محترمی بنام مهرداد امینی مقاله طویلی قلمی کرده که نفر مورد تهاجمش آقای ایرج مصداقی است( در این لینک بخوانید(تکیه گاه ) ،اما در مسیر حمله شاخهائی به او و شاخهائی به این و آن منجمله من عنایت کرده که علیرغم اینکه میخواهم جواب عاقلان را به خاموشی برگزار کنم ولی با خود گفتم در جواب این بزرگوار چیزی بنویسم تا انشالله دست مایه شاخ تیز کردنهای بعدی اش باشد و بیکار نماند و بتواند باز هم شاخهای انقلابی و توحیدی را بنا بر بیان خاص رفیقمان محمد رضا روحانی که احتمالا مشغول زمینه سازی های دیگری است!! «مرحمت» بفرماید.  
که با اجازه سعدی و عبید:
شاخ ایشان نه از ره کین است
رهنمائی رهبران این است
شاخ می زن که شاخ خوش باشد
ناله ی آخ آخ خوش باشد
شاخ توحید و انقلاب بود
زدن و خوردنش ثواب بود
تیز گشته به مکتب رهبر
هر دو تا سیخ ومیخ چون خنجر
آنکه زد، شد خدا از او راضی
آنکه خورد او،بگو برو قاضی
قاضی اما چو رهبری باشد
عرض دعوا، همه، خری باشد
عرض دعوا مکن که میبازی
میشوی موش لوس یک قازی....
اما نخست در باره ایرج مصداقی:
تمام این نوشته، فقط و فقط قلمی شده است تا چند صد بار مصداقی مورد دشنام قرار گیرد.
شاید صد بار بیشتر تکرار کرده اند که مصداقی خودشً! به قلم خودش !و در کتاب خودش! و احتمالا در افشای خودش نوشته است که باز جوها مرا به گشت شناسائی برده اند.
من بعنوان خواننده و زندانی سیاسی سابق که اندکی ساواک را میشناسد و نیز ساواک خمینی و خامنه ای را ،می خواهم بگویم:
اولا درود بر مصداقی که در کتابش همه چیز را نوشته و منجمله محملی به حضرات داده تا دست خالی نباشند و او را بکوبند.
ثانیا نشستن در گشت بمعنای لو دادن نیست همانطور که پدر بزرگ مرحوم من معتقد بود ابزار زنا را همه در شلوار مبارک خود دارند ولی انجام زنا چیز دیگریست و نمیشود افراد را به جرم داشتن و حمل دائمی ابزار زنا محاکمه کرد. در گشت نشستن چیزی شبیه این است. در زمان شاه مرحوم ،مگر رضا رضائی در گشت نمی نشست و با این محمل فرار نکرد. کسانی که با خبرند میتوانند دهها نمونه از مجاهدین و چریکهای فدائی بیاورند که در گشت نشستن حکایتی است و لو دادن حکایت دیگر.
ثالثا چگونه صداقت دم و دستگاهی را که نویسنده از آن دفاع میکند باور کنیم وقتی همین دم و دستگاه دو عضو مستعفی خود را ، آقایان قصیم و روحانی را با چهل سال رنج مبارزه و تبعید با فتوائی حاد تر ار فتاوی آخوندها ی مرتجع ومستبد و متحجر،زمینه ساز کشتار اشرف  و مزد بگیر وزارت اطلاعات معرفی میکند و خود مرا که پایم به زندانهای خمینی نرسیده، نادم! واداده! تواب! اعلام میکند و نیز مزدور، ونیز از زبان همسر سابقی که پانزده سال با من زیست و پنهان نمیکنم در طول آن سالیان محبوب من بود ومورد احترام فراوان، از هضم رابع اطلاعات گذشته اعلام میکند.  شاید معنای هضم رابع را ندانید برای مزید اطلاعات شما هضم رابع   بزبان ساده یعنی:
1-در هضم اول آخوندها مرا ریش جنبانان و شادان با دندانها و فک نیرومند خودجویده و به معده مبارک فرستاده اند و در آنجا با کیلوس معدی آنها آمیخته و آماده شده ام .
2- در هضم ثانی روده بندها بنده را بصورت شیره معدی  معده وزارت اطلاعات! به خود کشیده و به کبد  مبارک وزارت اطلاعات تحویل داده اند.
3-کبد مبارک وزارت اطلاعات بنده را بنا بر طب سنتی به سودا و صفرا و بلغم و خون تبدیل نموده اند.
4- حال نوبت هضم رابع و هضم بافتی بنده است.هضم رابع یعنی زمانیکه تبادل غذا و فضولات بین بافتها و خون انجام می‌شود و هنگام دفع فضولات هضم اول:
 که مدفوع یا براز است،
و فضولات هضم دوم یا هضم کبدی که ادرار است
 و فضولات هضم سوم یا هضم عروقی که عرق کردن وباز هم ادراراست
 و فضولات هضم چهارم یا هضم بافتی که بخارات تنفسی یعنی همان مواد زائدی که از ریه‌ها بیرون می‌آید  و همینطور چرک بدن که از روی پوست، دفع می‌شود.
آه چه سفر درازی! این منم روان و ریزان و چرخان و دمان در دل و روده وکلیه و معده و کبد و بخارات تنفسی وزارت اطلاعات و چه لبخند زیبائی بر لبان فرهنگ وقیح و بیمار شما.....و   آیا میفهمید که چه میگوئید؟
در آینه یک فرهنگ!
می یبینید که در فرهنگ شما،این فرهنگ توحیدی و انقلابی تراویده ازنقطه مرکزی انقلاب درونی  من با چهل سال سرودن و زندان و تبعید و این غروبهای فصل آخر عمر در کوچه های تلخ غربت(که شما تلخی و سنگینی آن را هرگز هرگز نمی فهمید)، از زبان زنی که مادر فرزند من بود و هست به ادرار و مدفوع و عرق و چرک و بخارات تنفسی وزارت اطلاعات اخوندها تبدیل میشوم و این است آن فرهنگ چرکینی که ادعای انقلابی بودن دارد و در وقاحت و دریدگی و سالوس و سفلگی هیچ مرزی را به رسمیت نمی شناسد وجلوتر از آخوندها در تک و تاز است، در چنین آینه گندناکی است که من با نگریستن در آن نمی توانم هیچ ادعائی از شما را در مورد هیچکس و منجمله ایرج مصداقی باور کنم که من خود با تن و روحم بر میز این قصابخانه تجربه اندوخته ام.
 آخوندها بنده را خورده، هضم کرده و سپس با کمال محبت در مبال فرهنگ مورد علاقه شما ریده اند! این است ادبیات شما!
 حضرات! 
آیا توهینی زشت تر وشنیع تر و وقیحانه تر از بستن افراد به سلاخ خانه جنایت و کشتار آخوندها و همنفسی با قاتلان بفرمان ولی فقیه، آنهم برای کسانی که تمام عمرشان در رنج و تبعید و فشار و دوری از همه علائقشان گذشته،  وجود دارد؟ آیا اگر من به زنندگان این توهین ها در مقابل این توهین بعنوان مثال بگویم:
 اگر نمی فهمید که هیچ بروید بفهمید ولی اگر معنای حرفتان را میفهمید واقعا پفیوزید، کلمه پفیوز در مقابل وزن و سیاهی اطلاعاتی بودن آیا وزنی دارد؟که پفیوز بودن بسیار سبک تر از اطلاعاتی خواندن اشخاص و تهمت همکاری زدن با وحشی ترین جلادان متجاوز و فاسد و بیرحم حکومت ملایان است که بقول رومن گاری(نقل به مضمون) این باعث حرکت تختخوابی در کنج اتاقی میشود و آن باعث نابودی مملکتی میگردد، و شما به راحتی آب خوردن و بدون هیچ تضادی، این را برای هرکه منتقد و مخالف شماست بکار میبرید و ککتان هم نمی گزد!.
ما،جوانی و خانواده، زن و شوهر و فرزند، هست و نیستمان بر اثر اشتباهات سکاندارو اطرافیانش بر باد رفت و شما نمی فهمید و ما را مزدور میخوانید.
ما چهل سال است که آرزویمان این است در فضای آزادی و دموکراسی  آسمان ایران را بالای سر و خاک ایران را زیر پای خود احساس کنیم واز شیر حوض خانه پدری لیوانی آب بنوشیم  و پس از سی چهل سال کسان خود را در آغوش کشیم ولی به دلیل احترام به همان آسمان و آب وخاک  و کسان، تصمیم گرفته ایم در غربت بمیریم و شما مطلقا نمی فهمید.
ما و من بعنوان کسی که در زبان و فرهنگ ایران تنفس میکند  آرزویم این بود که صبح که از خانه بیرون میایم بجای بونژو، و گود مورنینگ،  و گوتن مورگن، بزبان فارسی یا ترکی یا کردی یا لری یا عربی یا بلوچی و یا گیلکی ومازندری از نانوای محله صبح بخیری بشنوم و با ایستادن و تماشای جنگ و جدال دو کودکی که در کوچه با فحشهای ابتکاری جد و آبای هم را مینوازند و با خواندن تابلوهای مغازه ها، (بقول شاملو) بر وسعت زبان حقیقی خود، (زبان مردم و زبان  کوچه)، بیفزایم  و در میان مردمم و برای مردمم در درون آنها بسرایم و غزلهای عاشقانه خود را با زیبائی ستایش انگیز زنان ایرانی زینت دهم ولی بخاطر احترام به همان زبان و فرهنگ  به احتمال زیاد سنگ گوری هم اگر داشته باشم به زبان مادریم نخواهد بود و شما نمی فهمید  و امثال مرا با دریدگی و وقاحتی پر عظمت مزدور و اطلاعاتی میخوانید.
ما آرزو داشتیم در خط و مسیر مبارزه ای درست و با درک سیاسی و اجتماعی درست از شرایط جامعه ایران، در درون مردم ایران و در میهن خود مبارزان، مجاهدان، زندانیان سیاسی، شهیدان واقعی یک مبارزه درست بودیم وهر ذره رنج ما بر باد نمیرفت و در نهانخانه تاریخ و فرهنگ ملت ایران ذخیره میشد و حتی در صورت شکست کامل نظامی،پیروزی اخلاقی ما بر دشمن غدار، همانند پیروزی بابک و مصدق و ستارخان وامثالهم  خدشه ناپذیر می ماند  و توشه راه ملت ما میشد ولی با اشتباهات پی در پی و آن فرار بزرگ و پی آمدهای آن ، از آن همه چه بر جای مانده است؟ . در منظومه بر اقیانوس سرد باد(   لینک منظومه بر اقیانوس سرد باد)که نسخه نخست وخطی آن در سال هزار وسیصد وشصت و هشت به رهبر سپرده شد سالها قبل سرودم
كجاست زخم هاى من؟
كجا هستند ياران من؟
كجايند تندرها، بادها ، سنبله ها؟
آوازهاى دروگران ، ستاره ها ، شمع ها؟
كجاست ديوارهايى كه بر آنها تيرباران شدم؟
و تابوت هايى كه در آن ها از دشت ها گذشتم؟
كجاست آن درخت كه در ريشه هايش تخمير شدم؟
آن چهارراه كه برآن بردار كشيده شدم؟
آنجا كه بر آن سنگباران و سر بريده شدم؟
و آن جاده ،
كه برآن تانك ها بر استخوان هايم گذشتند؟
كجاست ستاره دوردستم؟
كه تو در جوبار پرتوهايش تن مي شستي
ومن نشان سرخ تازيانه ها را برشانه هاى كوچكت مى نگريستم،
كجاست ابهام حيرت آور اشياء و ستارگان
به هنگام پرواز با كلمات؟
كجاست زخم هاى من؟.

براستی کجایند؟ چه شد آن نسل جوان و پاکباز ،و او هرگز نفهمید که درد چیست،  با این همه  اما در این دور دست :
ماچهل سال است با نگاهی پر امید به ذات و جوهره میهن و ملت خود از دور دستها و آرزوی آزادی او، در غربت و رنج به سر میبریم، .هیچ نداریم جزتنهائی و رنجهای سالخوردگی وشرافت اخلاقی  سیاسی خود، و مطمئن باشید از این تنها دارائی خود که تنها دلیل تنفس ما در این حال و هوای پر رنج است دفاع خواهیم کرد ونخواهیم گذاشت که نمی توانید این را با توهین و تهمت و افترا بر باد دهید که با هر توهین و تهمت و افترا این خود شمائید که بر باد میروید،و از هضم رابع خباثت و ناجوانمردی  و دروغ میگذرید.برای شما واقعا متاسفم و امیدوارم بتوانید بدانید که در چه منجلابی ایستاده اید.
 با این توضیح بر گردم به مقاله آقای امیتی.
 جنگ صلیبی بی پایان
حمله و تهاجم با هر محمل برای کوبیدن مصداقی،این نخ نبات و روح  چند صد مقاله و منجمله مقاله آقای امینی است و احتمالا لازم بوده و هست که مصداقی دائم مورد حمله قرار گیرد و ایشان به این دلیل دست به قلم برده بقیه اش به نظر من حلول روح گاو مش حسن در نویسنده بوده که اساسا باید خواند واز عظمت و طول و عرض شعور نویسنده کیف کرد که بدون مطالعه ، قابل تعبیر و تفسیر نیست اما:
ایرج مصداقی کتابهای زیادی نوشته و منجمله دو کتاب گزارش «نود دو» و «گزارش نود و سه» انتشار این دو کتاب جنگی گران راه انداخته است ، که بنظر من  هم بی پایان است و هم جنگ صلیبی.
 صلیبیون فارغ از گذر زمان و اینکه روزگار همه در حال بفرجام رسیدن است، مدتهای مدید است که بجای پاسخگوئی، ارتشی غم انگیز که عمدتا و بجز چند تن، همه ناشناس و دارای نامهای مستعار هستند راه انداخته اند و بجای پاسخگوئی به سئوالات مصداقی تمام کوشش و تلاششان این است که او را کارد تیزکن، سلاخ، اطلاعاتی، بریده و ... هر چه که میتوانید تصور کنید جا بیاندازند.عکسهای فراوان او را با ریش و بی ریش و با عمامه و بی عمامه کنار دیگران و کنار سلاخان حکومتی نشر داده اند،اما میپرسم:
- به کجا رسیده اید؟
 -هیچ جا! 
 به انها میگویم:
خودتان هم باور ندارید عزیزان! آخر دنیا اینطور نیست که شما فتوا صادر کنید و خیال رنگ واقعیت بپوشد. قبلا در مقالات مختلف منجمله «ادبیات و فرهنگ داعشی! » « آلترناتیوی که از دفاع درست و توضیح عاجز است»  و«بیماران عقیدتی» و«مراد علی و مرید علی»   و شماردیگری از نوشته هایم توضیح داده ام و بیش از این لازم نیست. پس بنویسید تا میتوانید و تا قلمتان خشک شود و کاغذ کم بیاورید. مشکل شما این است که خوب میدانید کارد تیز کن، بریده، تواب، مزدور، واداده، غرقه در دنیای جنسیت و... کیست ومیخواهید به عبث کاسه کوزه ها را سر مصداقی خراب کنیدو مطمئن باشید و بروید بگردید و ببینید،بجز جماعت شما هیچ ایرانی و هیچ گروه و سازمان و شخصیتی مصداقی را چنان که شما بر آورد میکنید بر آورد نمیکند و نمی بیند زیرا مصداقی همه چیز میتواند باشد!اما اینی   که شما اعلام میکنید مطمئنا نیست.
 هزار عیب و یک حسن
مصداقی هزار عیب دارد!! هزار تا هم به نیابت از من به عیوبش اضافه کنید اما یک حسن بزرگ برای شما جماعت دارد! در شرایط کنونی موجودیتی دارد درست مثل ویلپنت و کمپ لیبرتی!  .
تمام دوربینها را روی او زوم کرده اید. مصداقی باید هر روز بزرگ و بزرگتر و وحشتناک و وحشتناکتر بشود و کاردهای گنده تری را تیز کند، کاردهائی حتی بلند تر از قد خودش، فکر کنم اینقدر باید کارد تیز کند که تمام  دویست واحد باقیمانده چاقو سازهای شهر زنجان هم از او عقب بمانند تا محملی برای این دوران جور شود. 
مصداقی وقتی خائن خائنان باشد و مغازه کارد تیز کنی اش زنجیره ای بشود، میشود هر روز علیه اش نوشت و شاخ زد و به او تهمتهای جدید وارد آورد و بحران و بحرانک ایجاد کرد، اینها نعمت الهی است، اینها بازار جلسات درونی و بحثهای پیروان و... راگرم میکند، کاسه کوزه ها را سر او و همسانان او میشکند و یکروز هم شاید برسد  که اعلام شود این بار علت شکست و طول کشیدن مبارزه و قوام رژیم و همه چیز و همه چیز،بجز مقولات فردیت و جنسیت، مصداقی بوده است  و «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست»  باید دوازده سال دیگر هم به دلیل وجود مصداقی اختفایش را تمدید کند،بنابر این دعا کنید مصداقی زنده باشد تا بشود دائم یک عده را ترسانید ولرزانید، تا قلمزنان بهانه نوشتن داشته باشند، تا هفته ای گاه ده تا مقاله علیه او نوشته شود، تا نقاشان بکشند و انشالله موسیقیدانان بنوازند پس همه با هم:
مرگ بر مصداقی پس زنده باد مصداقی
و میتوان حتی آن سرود بند تنبانی معروف  سال 57 را با اندکی تغییر و حذف کلمه آمریکا و گذاشتن کلمه مصداقی باز سازی کرد که دو فایده بر آن مترتب است اول اینکه با اجازه سعدی:
 طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت
بدر آی تا ببینی طیران رهبریت
زچپ چپ او بر آمد به هوا ورفت تا راست
بنگر تو رازهای دوران رهبریت
نشوی اگر تو ذوبش تو نفهمی این حکایت
زجهان ما جدا هست جهان رهبریت
و اگر شوی در او ذوب، به میان حوض خانه
تو بجای آب بینی فوران رهبریت
یعنی این اعلام و تغییر سرود باعث رضایت دوستان بخصوص برادران نئوکانهای بشر دوست واومانیست و شریف میشود وبا واقع بینی تام و تمام توحیدی و انقلابی اعلام میشود دشمن به هیچوجه آمریکا نیست اگر هم سالهای پنجاه و هفت چیزی گفتیم توطئه این وزارت اطلاعات بود و همین امثال مصداقی و قصیم و روحانی و یغمائی وشکری و امثالهم ، و دوم اینکه مشخص میشود دشمن اصلی مصداقی است. پس با هم بخوانیم آن سرود تغییر یافته را  که:

دشمن نوع بشرمصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن علم و هنر
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن اصلی ما مصداقی مصداقی

مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن صلح و صفا آ
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن روی زمين
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن مستضعفين
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن آئين و دين
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن راه امام
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی

دشمن ما، يك كلام
مصداقی مصداقی
مرگ بر مصداقی. مرگ بر مصداقی
 و اما پس از سرود!من از این سئوال روشن که همیشه بی جواب میماند میگذرم که چرا این کارد تیز کن در سالهای نخست ورودش در مقر باصطلاح انقلاب و مقاومت، اور سور اواز، شبانه روزی بکار گرفته شد (ومن خود شاهد بودم)، و تا سال 2008 در جلسات و گردهمائی ها میز کتابش را داشت و   کسی نفهمید که او کارد تیز میکند،و در گشتهای شناسائی حتی به دنبال ننه بزرگ خود میگردد تا او را لو بدهد! از این میگذرم و آنرا به شرافت بی حد و مرز و کم نظیر این دم و دستگاه وا میگذارم، و اما  می خواهم همانطور که من ازخود سئوال میکنم از خودتان سئوال بفرمائید آخر این چه جنبشی است که قرار بود (فقیر در جلسه حضور داشتم) پس از افول کمونیسم و ویرانی دیوار برلن خلاء ایدئولوژیک جهانی را پر کند وشلوار ستم و جباریت از پای  بزرگ - جهانخواران بکند و ایدئولوژی توحیدش جهانی را غرقه در نور کند حالا فکر و ذکرش شده است یک انسان پنجاه و سه چهار کیلوئی دارای مشکلات جسمی فراوان اما اراده ای مستحکم، و یک مبارز  شناخته شده حقوق بشر که با نوشتن چند کتاب تمام دشنامهای عالم را بر سرش آوار نموده اند!
آخر چه خبرست عزیزان ! جوابش را بدهید! بقول آن لطیفه معروف آرپی جی که در نکرده است خطر کرده و یا اشتباه کرده!! علیه رهبر بزرگوار کتاب نوشته است، با کتابی و کتابهائی ثابت کنید تمام حرفهایش کذب محض و محض کذب است! تا همه و منجمله خود من از ظلمات جهل بیرون بیائیم. با آدمهای شناخته شده ونه مستعار به میدان بیائید و نه کسانی که اکثرشان معلوم نیست کیستند و از کجایند. آخر این هم شد مبارزه قلمی!  به مقدسات واقعی و نه پوشالی سوگند که آدم رغبت نمی کند دست به قلم ببرد و جواب این ترهات را بدهد ولی گاه چاره نیست.
روضه جنسیت و فردیت
من نمیدانم آقای مهران امینی کیست و در کدام درجه و مقام است؟ هوادار است یا مجاهد سابق یا لاحق اما میخواهم بپرسم که این بزرگوار چقدر اساسا انقلاب ایدئولوژیک را میفهمد ومیشناسد که روضه جنسیت و فردیت میخواند.
جناب مهران!
سازمان مجاهدین بنظر من( اگر نظر دادن و اظهار شناخت آزاد است)سالهاست از ضعف و فقدان ایدئولوژیک رنج میبرد. آن انقلاب درونی  بعنوان یک اهرم تشکیلاتی هم خود را به جای ایدئولوژی نشاند و هم ششدانگ یک سازمان سیاسی را ملک طلق دونفر کرد وبقیه تبدیل به رعایای مادام العمر خود خواسته شدند که منجمله ،این همه بریدنها و سقوطها، و به طرف رژیم رفتنها حاصل این ضعف و بیماریست.  
من با عوالم شخصی و جنسی افراد و منجمله رهبران سیاسی کاری ندارم . مسئله من و ما یک مسئله سیاسی و سرنوشت یک ملت است که دارد در زیر دندانهای تیز ملاها تکه تکه و خورده میشود ، سقوط سیاسی زنان سابقا مجاهدی که به همکاری با ملایان پرداخته اند هم دردناک و هم شرم آور است و مطلقا نه قابل توجیه است و نه قابل دفاع! و حرفهای آنان در باره مسائل اخلاقی و خلوتخانه  بخودشان مربوط است اما سئوال این است چرا باید سقوط کنند؟ چرا باید از این چنین چیزهائی بتوانند صحبت کنند؟ چرا مسائلی که فقط میتواند در دستور کار حرم شاه سلطان حسین صفوی و فتحعلیشاه قاجار وحرم و خلوتخانه برخی سلاطین عثمانی باشد  امکان بروز و ظهور حتی توسط کسانی که دچار سقوط و انحطاط سیاسی و انسانی شده وبه دامن ـخوندها پناه برده اند پیدا کند؟ در جای دیگر نمونه ای سراغ دارید؟از کدام ایدئولوژی صحبت میکنید؟این ایدئولوژی تنها یک معیار دارد. یک حرف و یک پیام:
در من ذوب شوید تا راز اعلی را بدانید
طبعا وقتی ذوب شدی دیگر موجودیتی نداری که دچار تناقض شوی. استاد ازل اتفاقا به دلیل شناخت دقیق خودش از تحفه ای که درست سی سال قبل در همین ایام به اسم ایدئولوژی علم کرد  خوب میدانست چاره فهم آن نه شناخت نورمال ونه دانش بلکه ذوب است و بس،یعنی مطلقا مرید شدن و مرید ماندن و مرید مردن تا خداوند در آن جهان پاداش این همه را بدهد.علم کردن «فردیت» و «جنسیت» هم به دلیل اینکه دو عاملی است که به هویت انسان زمینی پایداری میدهد می بایست نخست  تا ته لجنمال شود وبه سخره گرفته شود تا سطح سکس خام و نرینگی و مادینگی و علاقه به کرسی مقام پائین بیاید و بعد زیرآبش زده شود تا امکان ذوب در مقام معظم  پیدا شود!.جنسیت عشق را می آفریند و عاطفه را و این عشق مزاحم ذوب است، فردیت به اندیشیدن مستقل میکشاندت و این هم مزاحم ذوب است.به آقای امینی عرض میکنم جواب تئوریک سرکار سهل است اما مفصل و من فرصتش را ندارم اما شما را به گذر زمان و حیطه عمل ارائه میدهم زمان پاسخ شما را خواهد داد و احتیاجی به آن گاو بیچاره مشتی حسن هم نیست ! سرکار شاختان را بزنید گاو را ول کنید
منبر سرکار مرا به یاد منبر آخوند قرائتی میاندازد آنجا که میفرمائید:
...حضور فعال زنان قهرمان مجاهد خلق در رهبری این جنبش - در مقابل درنده ترین دیکتاتوری تاریخ معاصر- در تمامی صحنه های بغرنج بین المللی ، نظامی ، سیاسی و تشکیلاتی این مقاومت خونبار، امری است بدیهی ، ریشه دار ، مقاوم و تنومند .
آنچه که در گزارش ۹۳ تواب وزارت اطلاعات ، تحت نام " توتالیتاریسم " مسعود رجوی روی ان تمرکز شده در واقع مسعود رجوی نیست . بلکه ان "رابطه"ی فراگیر دنیای " جنسیت" است که مریم رجوی ان را شکست. رابطه ایی مالکانه و بهره کشانه بر " زن " ، که قدمتی به درازای تاریخ انسان بر این خاک دارد . داستان وجودی به نام " رهایی" انسان از زنجیر مالکیت و استثمار در هیبت " مریم"ی تنها، در برابر دنیایی ازتفکر " مش حسن "ی . که باور کنند که "ماه" با "تشنه" شدن " گاو" در نمی آید ، بلکه انسان اصالت خود را باید ...
عزیز جان
چرا روضه میخوانی. آرزو میکنم زنان مجاهد سرافراز و پرتوان گردند  ،بخصوص آنها  که در لیبرتی هستند از خطر نجات یابند ولی حرفهای شما جز یک روضه خوانی بی مایه بیش نیست.
- پنجاه سال از تاسیس سازمان مجاهدین و پیدایش زن مجاهد گذشت.پس از نیم قرن کجایند نمادهای فکری و تئوریک و آثارفکری زن مجاهد؟
-کجاست آن شناخت و شعور نوی که میخواهد نیمی از جامعه هشتاد میلیونی ایران را هدایت کند؟ 
- بجز در جلسات طلاق و دیگ و حوض و کوره و حل مسئله فردیت و جنسیت کجایند خواهران و زنان و دختران رشید و شریف ما با نظریه های نوین و رهائی بخشی که قابل قبول باشد و در حیطه شناخت وشعور انقلابی و فرهنگی و جامعه شناختی مورد نقد و بررسی و ستایش قرار بگیرد؟. 
- در شرایط حاضر بجز در عوالم خیالات انقلابی سرکار و هم نظرانتان،درکجای جدول مبارزات واقعی و زنده مردم ایران در کنار زنانی چون نسرین ستوده و سیمین بهبهانی ،و امثال آنهازن مظلوم مجاهد قرار دارد؟ روزگاری داشت ولی وقتی یک اشتباه هولناک استراتژیک تمام جنبش را به نفع ملایان پلید به خارج کشور پرتاب کرد وآسیای خون، و قتل عام نسلی پر شور را به چرخش در آورد و راههای موجود بسته شد ودرادامه سلسله خطاهای درخشان و تحسین برانگیز بعدی، کار زن مجاهد پس از کشته شدنها و شکنجه شدنها شد شرکت در جلسات انتقاد از خود و دیگ و کوره و حوض و طلاق و سرانجام بر شوریدن و نقد و نفی دائمی تمامیت هستی جسمی و روحی خود به نفع حل مشکلات عدیده تکامل و پرچمدارش،نفی خود، بدون اینکه ایجابی در کار باشد که ایجاب را فقط میشد در شخص راهبر و برگزیده او یافت نفی شوید تا در من به ایجاب برسید! جل الخالق، ونیز تکه پاره شدن زیر بیل لودر و اعتصاب غذاهای بی انعکاس و مردن و مردن ومرکز جلسات عزا و پرسه شدن، و دیگر جائی برای او در جدول مبارزات حقیقی زنان ایران باقی نماند اگر چه سرکار گوش فلک را از فریادهای بیحاصل خود پر کنید. زمان و جامعه ایران پیش روست.
... تصویر سرکار تصویری بسیار مکانیکی و بی ریشه است سالهاست زن ارجمند مجاهد وضعیتش جدا از جنبش زنان در داخل کشور وضعیتی این چنین دارد، زن مجاهد در شرایط کنونی بمثابه روغن و سوخت چراغی بکار گرفته میشود که نه در ظلمات ایران بلکه  در سالنهای سخنرانی خارج کشوری  و درون تشکیلاتی بمثابه ابزار و فقط ابزار موثر تسکیلاتی کار برد دارد و باشد تا خود زنان مجاهد روزگاری زبان بگشایند وقصه سر کنند آنوقت معلوم میشود ماجرا چیست . 
سالهاست که این شعار داده میشود که زنان مجاهد با شکستن دنیای جنسیت رهاشدگان اصلی اند و به نظر من نخستین قربانیان انقلابی که با ذوب میشود به آن واصل شد نه مردان بل در گام نخست زنان بودند  و یک دلیل بسیار کوچک آن هم همین مقاله و روضه خوانی سرکار است که با اهرم قرار دادن رهائی زن مجاهد داری الاغ خود را در راه مراد میرانی. 
میخواهم بگویم ایکاش بجای این کلمات مطنطن و توی سر این و آن زدن معقول و خردمند می آمدی انقلاب در جنسیت  را درست توضیح میدادی تا بقیه بهره ای ببرند و به راه راست هدایت شوند  و یا اینکه از رهبران میخواستی تمام اسناد و ویدئوهای جلسات درونی انقلاب درونی را در معرض شناخت بیرون قرار دهند تا بقیه هم مستفیض شوندنه اینکه مصداقی را به ریش سپاه قدس آویزان کنی و سپس زنان را به جنگ سپاه قدس آوری و خود شیپور نواز مضحک واز خود راضی جنگی بشوی که فقط در عالم ذهنیات تو طبل و شیپورش صدا میکند و نه در بیرون و بنویسی:
روی سخن به پشت نویس اباطیل فوق در گزارش تواب وزارت اطلاعات : آخر روان " گاو " ، اگر مجاهدین به کار این دنیا وارد نبودند پس چرا ان " ولی فقیه" ات فریادش در امده که این مجاهدین همه جا هستند ، در مجالس ، کنگره ها ،و همه کشورهای دنیا ... آخر " مش حسن " ، اگر مجاهدین " مظاهر تمدن و پیشرفت " را ندیدند پس این قدرت و هنر عظیم " سازماندهی و تشکیلات " ، در قرن بیست یکم ، با این همه وسعت ، در مقابله با اینهمه توطئه از جانب دولت های غول پیکر دنیا ، از " جشنواره " های تو آمده ؟! آخر " مش حسن " ، یک قلم بیرون آوردن نام مجاهدین از لیست تروریستی ، با ان جنگ عظیم سیاسی در مقابل " ابر قدرت " های دنیا ولشکر مماشات گران حامی رژیم در سراسر گیتی ، با هزینه و تاراج دادن قرار دادهای چندین میلیارد دلاری از طرف رژیم برای نگه داشتن مجاهدین در لیست ، و خاک شدن همه آنها در مقابل اراده مجاهدین ،.. " آشنا نبودن " مجاهدین با " دنیا " است ؟! آخر " مش حسن"، مگر نه اینکه در همه جای این "تمدن پیشرفته" ، نقش اجتماعی زنان معیار پیشرفت و دمکراسی و ترقی خواهی است ؟ در کجای این دنیا و تاریخ ، زنان از اینچنین صلاحیت و قدرتی برخوردار بوده اند که در مجاهدین هستند ؟ آخر مش حسن ، مگر نه اینکه همین زنان جان بر کف ، رهبری مردان مجاهد را در رویارویی با جنایتکاران تو و سپاه قدس ات ، به عهده دارند ؟ و. .
بقیه اش را بروید و در مقاله خود ایشان بخوانید .
بگذرم غرض نقد مقاله آقای مهران امینی نبود . آن مقاله مال چند ماه قبل بود و داد و فریادهای اخیر مرا بر آن داشت که این نوشته منتشر نشده را با چند خطی که بر آن اضافه شد منتشر کنم. با عرض معذرت از جناب امینی که دیر شد! و با تاکید بر این حقیقت که :
همزمان با «مرگ بر مصداقی» «زنده باد مصداقی» یادتان نرود چون اگر او نباشد سرنوشتتان میشود مثل آن کارگر روستائی که زبان فارسی را درست نمیدانست وبرای کار در زمستان و برف پارو کردن آمده بود تهران و قبل ازآمدن کارگران با تجربه به او گفته بودند به تهران که رسیدی پارویت را میگذاری روی دوشت و در کوچه ها با فریاد بلند میگوئی:
برف پارو میکنیم
لوله بخاری تمیز میکنیم
بخاری دیواری راه میاندازیم
کارگر این جملات را تمرین کرد و آمد وکارش را شروع کرد و شروع کرد به اعلام موجودیت و فریاد کشیدن اما وسط راه یادش رفت که چه بگوید  گیج و منگ مدتی راه رفت و یکمرتبه فریاد کشید
_ چکار میکنیم آهای چکار میکنیم؟
با نابودی فرضی مصداقی برای حل بحران باید فریاد بزنید
مصداقی مرد چکار میکنیم آهای چکار میکنیم!
به امید ادراک و شناخت درست و جستن راهی درست برای مبارزه ای درست با ملایان حاکم بر ایران و نه فقط لشکر آرائی در برابر مصداقی.
اسماعیل وفا یغمائی 
تیرماه نود وسه
انتشار دیماه نود وسه

۱۳۹۳ آذر ۱۶, یکشنبه

ساغر یغمائی بزرگ خاندان یغمائی به سفر رفت. اسماعیل وفا یغمائی


به یاد ساغر یغمائی 
اسماعیل وفا یغمائی 
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
 
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد مولوی 

سوم آذر امسال  ساغر یغمائی،   بزرگ  نیکنام ونیکوکار و با فرهنگ خاندان یغمائی ، وآشناترین نام در گستره پهناور کویر مرکزی، به ویژه دو دیار   "خور" و "جندق"  به  در پی  دیگر بزرگان و کلید داران خاندان چون، استاد حبیب یغمائی(مدیر مجله یغمالینکبه یاد و در بزرگداشت حبیب یغمائی.اسماعیل وفا یغمایی تمیمه یغمائی،استاد اقبال یغمائی(مدیر مجله دانش آموز)استاد طغری یغمائی(شاعر بزرگ دشت کویر)،صهبا یغمائی، عبدالغنی ساغر یغمائی،فرمان یغمائی،آذر یغمائی،منصور یغمائی، رستگار یغمائی ، علی اصغر یغمائی  و... به سفر رفت.
چو بر «نود» «سه» فزون گشت، در مه «آذر»
به «روز چارم»، با لطف حق ز می ساغر
بگشت خالی و «ساغر» برفت تا پردیس
که ساغرش بشود پر ز باده ای دیگر 

دوری از میهن مرا از واقعه دیر خبر دار کرد و سپاس از آقای محمد رضا روحانی که به یمن وکالت و قضاوت و همپیشگی با ساغر یغمائی مرا با خبر نمود. یادی از این مرد که   در میان نزدیکان ،همکاران و مردم دشت کویر بسیار گرامی بود بجاست و سخن بیشتر در باره این بزرگمرد را به دیگر اهل قلم فامیل که فراوانند، وا میگذارم که در کنار او و ناظر او بودند.

***

ساغر یغمائی فرزند عبدالغنی ساغریغمائی، فرزند میرزا جعفریغمائی، فرزند اسماعیل هنریغمائی(هنر اول)، فرزند  ابوالحسن یغمای جندقی(1196تا 1276 خورشیدی و سرو جهان خاتون همسر یغما) شاعرمنتقد وتوانای و تند زبان دوره قاجاریه، و ریشه اصلی و تناور خاندان است.او با چهار واسطه نسب به ابوالحسن یغما  جندقی میرساند.
ساغر در سال 1301 در خور مرکز خور و بیابانک متولد شد به دنیا آمد. .ادامه (لینک نگاهی به زندگی و روزگار ابوالحسن يغما جندقی).   
ساغرپس از طی دوران کودکی و تحصیلات ابتدائی در خور،برای ادامه تحصیل به بیرجند رفت و پس از پایان تحصیلات متوسطه در دانشگاه در رشته حقوق قضائی فارغ التحصیل شد. او درتهران، شاهرود، بیرجند، شیراز، اصفهان و دامغان خدمت نمودو بعد از درخواست بازنشستگی به وکالت در دادگستری پرداخته و ادامه تحصیل خود را در یکی از دانشگاه های فرانسه گذرانده و در سال های آخر خدمتش نیز مشاور وزیر دادگستری در کارهای حقوقی بود.

ساغر یغمایی در دوره نوزدهم قانونگذاری از حوزه انتخابی شاهرود به نمایندگی مجلس برگزیده شد ولی پس از چندی مجلس منحل شد. وکالت در دادگستری، 6 سال مدیریت روزنامه مسلک و عضویت در هیات مدیره کانون وکلا نیز در کارنامه وی مشاهده می‌شود.
میرزا اسماعیل هنر یغمائی
ابوالفضل ساغر یغمایی در سال 1327 با جمیله  یغمایی دختر حسن صهبا یغمایی01288 تا1376) ، فرزند موثق دفتر ،(لینک  نگاه - حسن صهبا یغمائی - نخبگان، مشاهير و هنرمندان)یکی از شاعران معاصر و از نوادگان یغمای جندقی ازدواج کرد. حسن صهبا یغمایی در وزارت دادگستری فعالیت می‌کرد و در دوره‌ای ریاست دادگاه یکی از استان‌های کشور را نیز بر عهده داشت. ثمره این ازدواج 5 فرزند به نام‌های کامران، بهنام، شوکا، پریسا و شادن بود که شادن بر اثر یک حادثه جان خود را از دست داد. 
ساغر یغمایی چند سالی مدیر روزنامه مسلک به سردبیری فرج اله لاهیجی بود او یکی از وکلای برجسته کشور بود و پس از بازنشستگی بنا به سنتی دیرین که از دیر باز در خاندان پاس داشته میشود، سنت خدمت به مردم وبازگشت به زاد بوم و چشم فروبستن در خاک مهربان کویر،آنچه را در طی زندگی پر تلاش خود به دست آورده بودرا در خدمت اهل نیاز و محرومان قرار داد، در این راستا او به تاسیس بیمارستانی در خور دست زد که از سالها قبل تا کنون بیاری متخصصان و جراحان محل مراجعه بیماران است . او این بیمارستان را که بصورت خیریه اداره میکرد در سال 1384 به دانشگاه علوم پزشکی اصفهان واگذار کرد.  
ازدیگر کارهای ساغر،کمک برای راه اندازی دانشگاه پیام نور  و کمکهای مالی قابل توجه او برای برپائی این دانشگاه است.
مشایعت آخرین ساغر یغمائی توسط مردم خور


ساغر مردی ادیب ، فاضل و فرهنگدوست بودوسرای ساغر در خور تا واپسین ایام زندگی محل تردد و میعادگاه ادیبان و شاعران  و فرهنگدوستان بود. ساغر در میان مردم دشت کویر بسیار محبوب بود و در هر روستای کوچک یا دهکده مقدم او را  با محبت بسیارگرامی میداشتند. یادش بخیر و روانش شاد باد. شعری از حبیب یغمائی را بیادش زمزمه میکنیم و در زیر برخی منابعی را که از ساغرنیز یاد نموده اند می بینید
من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من

 ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلودۀبهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمۀ نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
 
 حبیب یغمایی
_____________________

تصاویر مراسم تشییع جنازه مرحوم ابوالفضل ساغر یغمایی 


یادگارنامه ابوالفضل ساغر یغمایی سال 1383 به کوشش مرتضی آل داوود .
یاد یار و دیار «حبیب یغمایی»؛
ساغر یغمایی مرد ایثارگر
دکتر محمدرضا جلالی نائینی‌؛ خورشید می ز مشرق ساغر
دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی‌؛ از آبادی‌های ساحل زاینده رود تا آبادی‌های کناره کویر
ایرج افشار؛ سفری به زادگاهم
محمد معلم‌؛ مواجب رسمی یغما و فرزندانش از دستگاه دولتی عهد قاجار
سید علی آل داود؛ تاریخچه آموزش و پرورش خور و بیابانک
عبدالکریم حکمت یغمایی‌؛ از خانه تا بهشت
مرتضی هنری‌؛ مراسم عزاداری در خور
احمد امینی‌؛ طب، طبابت و بهداشت در ایران و خور
مجتبی یغمایی‌؛ یغمای جندقی، آزاده نوآور قرن سیزدهم
محمد میرزادی‌؛ یاریگری
لسان الحق طباطبایی‌؛ حجه الاسلام فاطمی، روحانی پیشین خور
ابوالحسن حکمت موسوی‌؛ من هم کویر را می‌شناسم و هم ساغر را
مسعود سعید وزیری‌؛ گویش خودی را دریابیم
دکتر شهاب الدین طباطبایی‌؛ دیدار با استاد نقاش شیرازی
دکتر محمد رضا خراباتی‌؛ بدایع السمر فی وقایع السفر
سید مرتضی آل داود؛ اشعاری از محمد شایگان، اسماعیل امین، حسین یغمایی، محمد علی امامی نائینی
.

۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

پنج مقاله تازه از توپخانه مبارکه. اسماعیل وفا یغمائی


توپخانه مبارکه که گویا مدتی خاموش بود به حول و قوه الهی و تائیدات آنکه باید تائید کند دوباره شروع به کار فرموده . مبارک است انشاالله!. تعدادی مقاله در متهم کردن این و آن و بخصوص همنشین بهار به قلم ناشناسان و شناخته شدگان محترم قلمی شده که حیف است نخوانید. قبل از این یاد آوری شده این مقالات بهترین تابلو برای شناخت مشکلات  است. بیشترین حمله متوجه دو قطب اصلی ضد انقلاب!! عجالتا همنشین و مصداقی است، مصداقی به دلیل «دو کتاب ممنوعه گزارشات نود ودو و نود و سه» و همنشین بخاطر مقالات و در راس همه «مصاحبه ممنوعه و محرمه با سعید شاهسوندی» است و طبعا هر دو به فرموده و فتوا اطلاعاتی هستند!!داوری به عهده صاحبنظران، اما همانطور که طی سالها لزوم خطر وزارت اطلاعات برای تنظیم امورات لازم بود الان هم باید خطر مصداقی و همنشین سر به عرش بساید تا بتوان دلیل اصلی مشکلات را در معرض دید پیروان قرار داد فرض کنید.
همنشین اطلاعاتی نباشد!
مصداقی کارد تیز نکند
قصیم و روحانی زمینه ساز کشتار نباشند
یغمائی و جمالی و اقبال و بقیه... تواب و بریده و نادم و طبعا اطلاعاتی نباشند
خب پس تقصیر کیست که اوضاع روبراه نیست؟ پس درود بر تمام اینها که این همه مشکل حل میکنند و بالاخره محملی میشوند که ضربات وارده توجیه شود و وای به روزی که اینها از دار دنیا بروند بعد معلوم نیست باید یقه کی را گرفت؟ پس همه با هم دست به دعا بلند کنیم و این دعای بسیار معتبر را به نقل از امام صادق و به روایت سید طاووس و حاج شیخ عباس قمی زمزمه نموده طول عمر این افراد را برای خالی نبودن عرصه طلب بفرمائید.
بخوانیم با هم

الْلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اَلْلهُمَّ اِنَّ رَسُولَکَ الصّادِقُ الْمُصَدَّقَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ الِهِ قالَ اِنَّکَ قُلْتَ ما تَرَدَّدْتُ فی شَیْءٍ اَنَا فاعِلُهُ کَتَرَدُّدی فی قَبْضِ روحٍ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ اَکْرَهُ مَسآئَتَهُ اَلْلهُمَّ فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِيَةَ وَ النَّصْرَ وَ لاتَسُؤْنی فی نَفْسی وَ لا فی اَحَدٍ مِنْ اصدقائنا و اعدائنا فی نفس الوقت :
الخبیثین و الخبیثات و الملعونین والملعونات: الخبیث الهمنشینن بهاروالخباث الاسماعیل یغمائی والاخبث الایرج مصداقی والعین الکریم القصیم والملعون المحمد رضا الروحانی بائع اراض یوالده و  والظالمه العاطفه الاقبال والاظلم السعید الجمالی والباقی الجماعه والسایرین والسایرات والناقدین والناقدات والمخالفین والمخالفات والمشککین والمشککات والتارکین والتارکات والتوابین والتوابات والبریدگین والبریدگات بحق رهبر و عیاله و بحق فضائل و کماله ...الخ

ترجمه برای کم سوادها
خدايا درود فرست بر محمد و آل.محمد(معلوم نیست خدا باید درود بفرستد به پیغمبر یا پیغمبر به خدا) خدايا اين مطلب را پيامبر راستگوى تصديق شده كه درود تو بر او و آلش باد فرمود  كه همانا.تو فرموده اى من در كارى كه مى كنم مردّد نشدم مانند مردّد شدنم در گرفتن روح بنده مؤ منم.او مرگ را خوش ندارد و من هم ناراحتى او را( چه خدای خوبی!) خدايا پس درود فرست بر محمد و آل محمد و شتاب كن.در فرج ولىّ خود و عافيت و ياريش، و بد حالم مكن درباره خودم و نه درباره دوستانمان و در عین حال دشمنانمان همزمان! :
مردان و زنان خبیث و ملعون خبیث الهمنشینن بهاروبسیار خبیث الاسماعیل یغمائی وبزرگترین خبیث الایرج مصداقی والمستعفی العین، الکریم القصیم، والملعون المحمد رضا الروحانی فروشنده زمینهای پدرش!! و ستمکاره العاطفه الاقبال و  ظالمترین  السعید الجمالی و بقیه جماعت و سایر مردان و زنان منتقد  و مخالف و شک کننده و ترک کننده ما و توابها!! و بریدگان!! از مرد و زن بحق ارج و مقام رهبر و عیالش و فضل و کمالش الی آخر. پس از خواندن این دعا چون در این مقالات مقداری هم مرا نواخته اند تا جائی که به من ارتباط دارد پیش از این جوابهایم را داده ام.میتوانید منجمله عجالتا این یاداشتها را مطالعه کنید
 در برکشیدن شمشیر مینائی علیه همنشین بهار
چندسفارش به نویسندگان فرامایه
باور کنید اعضا و هواداران مجاهدین گوسفند نیستند
هفت حصار .اسماعیل وفا یغمائی
ادبیات و فرهنگ داعشی!
اندر گسسته شدن بند دهان و بند تنبان.
آلترناتیوی که از دفاع درست و توضیح عاجز است
ترس سیاسی اسماعیل
و حدیث پیرامونیان هفت حصار!.
بیماران عقیدتی
دوستان سابق! بخود آئید.

مسئله یک چیز بیشتر نیست هر کس که سر نقد و مخالفت با ما را دارد اطلاعاتی است و طبعا هر کس این را قبول ندارد «مشکلات دیگری» دارد که پرونده اش در آرشیو رهبر است!بگذرم!...
به دلیل اینکه فکر میکنم باید به نشر حقایق کمک رساند به باز نشر این لینکها در دریچه اقدام میشود تا کسانی که میخواهند بخوانند مستفیض شوند و نظرات مخالفان امثال مرا بخوانند و از مضرات ما با خبر شوند تازه ترین ها را بخوانید و برای نویسندگان آرزوی توفیق و هدایت میکنم و امیدوارم روزگاری اوضاع چنان روشن شود که احتیاجی به اینگونه مخلفات نباشد.
تازه ترین ها

1عارف شيرازي: مرزبندی های رهبر مقاومت با خلیفه ارتجاع و جیغ بنفش همسنگران یزید زمان

2- مهناز بزازی :محمد جعفري «همنشين شاگرد جلاد اوين» خواهر مجاهد مهناز بزازي
3-صفا فرهادی:اندكي دربارة سوابق و پشت پرده هاي مصاحبه همنشين بهار با سعيد شاهسوندي
4-حسین یعقوبی: به آلت دستان ارتجاع خونخوار
5- حسن حبیبی پیدا کنید سقراط را !!!
6-اسماعیل هاشم زاده ثابت موضع استيصال.

________________________________________
شماری از قدیمی ترها
1 شاعر مزبله نشين درباري؟. سیاوش جعفری
2 وقتی همدست جلاد، روانشناس می شو علیرضا یعقوبی(۱)
3 وقتی همدست جلاد، روانشناس می شود.علیرضا یعقوبی (۲)
4وقتی همدست جلاد، روانشناس می شود .علیرضا یعقوبی (قسمت آخر)
5 - جغد بام جنایت. سینا دشتی- ادامه
6-بعدالتحریرهای شاعرمفلوک ومحصوردیروز ورها وآزاد امروز -اسماعیل هاشم زاده ثابت ادامه
7-عرض نکردم به کجا خواهد رسید؟! -اسماعیل هاشم زاده ثابت ادامه
8-رکورد سرعت سقوط از وادادگی تا توبه وخیانت - اسماعیل هاشم زاده ثابت ادامه
9-مرگ بر مقاومت، زنده باد تسليم! - جمال بامداد . ادامه
10-آنها که در روسپی خانه مسجد میسازند ! - عارف شیرازی ادامه
11بازنشخوار كنندگان فضولات ولایت .محمد اقبال
12- اي گربة قرمدنگ! آخر حياي تو كو؟ - عليرضا خالوكاكايي (طارق)
13- ازتعادل خارج شدن شاعر«ول» شده از«حصارها» اسماعیل هاشم زاده ثابت
14- شاعر«ول»شده، منِ «محصور»،«یک جمله» ویک
15-محمد هادی از انتقاد تا انتقام از مجاهدین!
16- م. سروش د و کلمه حرف حساب»
17-از ترشحات عالیجناب زردپوش: پاشنه آهنین، بیماران عقیدتی و کلکسیون روزبه!)
18- یأس و سقوط شاعر نادم و مقاله:«درس شناخت» ،«همبستگی ملی» و اهالی «آواتار»!. )
19-آقای محمد رضا روحانی اموالتان در شهر ساری آزاد شد3 ؟

۱۳۹۳ آذر ۱۲, چهارشنبه

خدا حافظ و سلام! اسماعیل وفا یغمائی

خدا حافظ و سلام! اسماعیل وفا یغمائی


دوستان عزیز
فکر کنم بیشتر از دهسال است دریچه زرد مصدع اوقات نازنین شماست.دریچه  که بیاد :دریچه زرد کتابخانه خانه پدری در آن دهکده کوچک(گرمه، در دشت کویر) به نخلستان و هیاهای کشاورزان نجیب و مهربان و برهنه پای گشوده میشد در اینجا:
 بعنوان نمادی مجازی از آن دریچه ،قرار بود وبگاهی شخصی باشد، اما شد جایگاهی برای عمومی که فریادی بر دل داشتند و بغضی در گلو وکلامی برای بیان. 
چند ماهی بود که این فکر در ذهنم قدم میزد  وتسبیح میانداخت  و میفرمود که بقول رفقا ما که هیچی نداریم! این دریچه را از خصوصی بودن در آورم و خود رفع زحمت کرده به کنج دیگری بروم. بنابر این اول خدا حافظ  یعنی:
بار کارهای  شخصی و هنری و...من روی دریچه پائین میآید یعنی من هم میشوم مثل دیگران و در کنار دیگران و بار و بندیل خود را جمع میکنم و میروم جائی دیگر البته یک جای مجازی دیگر چون جای حقیقی عجالتا در دسترس نیست .  دریچه به این دلیل سبکتر خواهد شد و چند روز دیگر مرتب و قبراق خواهد بود و در خدمت رفقا مثل قبل وبیشتر اما در مورد سلام:
از آنجائی که آدم خسر الدنیا! تا نفس میکشد باید بسراید و بنویسد  و قرولند کند و اشکال بگیرد و دشنام بشنود و از هضم رابع اطلاعات بگذرد تا بیاری حق نوبت خسر الاخره شدنش فرا برسد!با اجازه دوستان من در دریچه بعنوان یکی چون دیگران و در این وبگاه(....وبگاه اسماعیل وفا یغمائی) بمثابه صاحب این کنج مجازی در حد مقدورات خواهم نوشت و باعث اتلاف وقتتان خواهم شد. امیدوارم تا چند روز دیگر دریچه زرد مرتب شود و نیزدریچه دیگر ، کنج خلوت من نیز پذیرای علاقمندان بشود. 
در پایان به دلیل محبتهائی که تا بحال نثار کلمه دریچه زرد شده و آنرا دریچه ای رو به زرداب و زهر و خیانت و هزار درد بیدرمان دیگر اعلام فرموده اند بد ندیدم عکس تنی چند از دهها و صدها انسانی که در پس ان دریچه زرد حقیقی هیاهایشان فضای کودکی و نوجوانی مرا از صفا و محبت پر کرد را در اینجا درج کنم.در پس دریچه زرد اینها بودند و دهها تن چون اینان و اکثرا برهنه پای وبیل در کف، حاجی بشیر و بیگم و خدا مراد در عهد کودکی من جوان بودند و حالا سالخورده اند و هنوز زنده و عذرا خانم سالهاست با لبخندش در میان ما نیست. یادشان در هوای غربت گرماست بخاطر اینان و امثال اینان بود که به راه شتافتیم واگر چیزی ارزشمند برای من و ما بجا مانده باشد خاطره همین مردم است و بس
نظراتتان غنیمت است. با درود
اسماعیل وفا یغمائی