نازنین احمدرضا.
من در سفر بودم و از غم گران درگذشت آن عزیزت بی خبر.برگشتم و با خبر شدم.تسلیت مرا بپذیر احمد رضای عزیزو حرف شاملو را تکرار میکنم.مرگ نام کوچک زندگی است.مرگی وجود ندارد.دگرگونی ذات و جوهره هستی است که تمام اجزا از جمله ما را شامل میشود.متاسفانه تفکر ارتجاعی مذهبی وزندگی پر رنج ما در دیکتاتوریهای متوالی فرصت ادراک مرگ را بطور طبیعی از ما گرفته است و اگر این چنین نبود شاید ما نیزمثل اجداد زرتشتیمان لباس عزایمان رنگ سپید یعنی نور و روشنی بود ولی افسوس که ارتجاع زندگی و مرگ ما را با زهر آغشته است.من دهها شعر تا کنون در کنکاش در مسئله مرگ و بخاطر سفر یاران سروده ام ولی میخواهم به شعر مولانا تکیه کنم
از جمادی مردم و نامی شدم
از نما مردم زحیوان سرزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
بار دیگر تا بمیرم از بشر
تا بر آرم چون ملایک بال و پر
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
می خواهم با تکیه به مولانا بگویم علیرغم پای لنگ همه چیز در مورد مرگ وابهام در توضیحات بزرگان باید تامل کرد که علیرغم تناقضات ذهنی ما جهانی که از شعله ها ی آتش نخستین و از خاک سیب را میرویاند و کبوتر را به پرواز در میاورد ابله نیست که بحاطر هیچ برویاند و بخشکاند بقول سر وانتس در دن کیشوت
بر میدانهای بسیار گذشته و مردگان بسیار دیده ام
در چشمانشان غم آن نبود که چرا مردند
بل غم این بود که چرا زندگی نکردند
آن عزیز نیز در دیکتاتوری ملایان چنین اندوهی داشت و اکنون به سفر رفته است. در پناه حق و در تلاطم جهان جاودان زنده. نام و خاطره اشرا با شادی یاد آرکه
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد
و فراموش نکنیم
مرگ یعنی اینکه زمان میگذرد و زندگی میگذرد و تنفس میکند
واگر مرگ نباشد
معنایش این است زندگی توقف کرده است
و برگردم به شاملو
مرگ نام کوچک زندگی است
عمرت دراز باد
اسماعیل وفا یغمائی
من در سفر بودم و از غم گران درگذشت آن عزیزت بی خبر.برگشتم و با خبر شدم.تسلیت مرا بپذیر احمد رضای عزیزو حرف شاملو را تکرار میکنم.مرگ نام کوچک زندگی است.مرگی وجود ندارد.دگرگونی ذات و جوهره هستی است که تمام اجزا از جمله ما را شامل میشود.متاسفانه تفکر ارتجاعی مذهبی وزندگی پر رنج ما در دیکتاتوریهای متوالی فرصت ادراک مرگ را بطور طبیعی از ما گرفته است و اگر این چنین نبود شاید ما نیزمثل اجداد زرتشتیمان لباس عزایمان رنگ سپید یعنی نور و روشنی بود ولی افسوس که ارتجاع زندگی و مرگ ما را با زهر آغشته است.من دهها شعر تا کنون در کنکاش در مسئله مرگ و بخاطر سفر یاران سروده ام ولی میخواهم به شعر مولانا تکیه کنم
از جمادی مردم و نامی شدم
از نما مردم زحیوان سرزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
بار دیگر تا بمیرم از بشر
تا بر آرم چون ملایک بال و پر
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
می خواهم با تکیه به مولانا بگویم علیرغم پای لنگ همه چیز در مورد مرگ وابهام در توضیحات بزرگان باید تامل کرد که علیرغم تناقضات ذهنی ما جهانی که از شعله ها ی آتش نخستین و از خاک سیب را میرویاند و کبوتر را به پرواز در میاورد ابله نیست که بحاطر هیچ برویاند و بخشکاند بقول سر وانتس در دن کیشوت
بر میدانهای بسیار گذشته و مردگان بسیار دیده ام
در چشمانشان غم آن نبود که چرا مردند
بل غم این بود که چرا زندگی نکردند
آن عزیز نیز در دیکتاتوری ملایان چنین اندوهی داشت و اکنون به سفر رفته است. در پناه حق و در تلاطم جهان جاودان زنده. نام و خاطره اشرا با شادی یاد آرکه
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد
و فراموش نکنیم
مرگ یعنی اینکه زمان میگذرد و زندگی میگذرد و تنفس میکند
واگر مرگ نباشد
معنایش این است زندگی توقف کرده است
و برگردم به شاملو
مرگ نام کوچک زندگی است
عمرت دراز باد
اسماعیل وفا یغمائی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر