دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

از رشحات قلم این آقایان.تازه ترین.اسماعیل وفا یغمائی

نویسنده ای نازنین و ناشناس بنام علیرضا تبریزی(مستعار) با مقاله تازه ای محبت کرده و مرا نواخته است مقاله ایشان را در لینک زیر بخوانید(یأس و سقوط شاعر نادم و مقاله:«درس شناخت» ،«همبستگی ملی» و اهالی «آواتار»!. )
این بزرگوار و سایر قلمزنان اکثرا مجهول والمشکوک الهویه عجیب علاقه دارند مرا در حال سقوط، مایوس، نادم، تواب و امثال این چیزها تصور کنند. آرزو بر جوانان و احتمالا پیرمردان و پیرزنان عیب نیست.میتوانید مقاله بیماران عقیدتی را هم در باره این عزیزکان  بخوانید). به علیرضا و همفکران میگویم نفستان چاق و خدا قوت! اگر هم در اوصاف من ناچیز لغت کم آوردید به میل من میل بزنید تا برایتان تعداد دیگری لغت بفرستم و کمکتان کنم. اما در رابطه با یاس متاسفانه هنوز آفتاب کویر در جان من جوانست و با صدای مردم  و نبستن دنیا به زیتونه های مبارک یک تفکر «علیل» و واقعا از نظر ایدئولوزیک «ریقماس»،جائی برای یاس نیست. 
من و ما در غربت گذراندیم و سهم ما از نان و آفتاب و رنج و آوارگی اندک اندک رو بپایان است و غمی نیست که ماشالله هزار ماشالله گردن این ملت سه هزار ساله ستبر است و پر شکوه و پوزه ملا را بخاک خواهد مالید و سهم ما از این شادی حتی همین امروز این است که، ما «لذت حق داشتن» را در چند مبارزه حس کردیم و میکنیم.ایشان نمیداند حق داشتن و احساس حق داشتن چه نیروئی در انسان ایجاد میکند همان نیروئی که نلسون ماندلا و صفر قهرمانی با آن زندان را به زانو در آوردند. می خواهم به علیرضای نازنین بگویم حدود چهل و هفت سال پیش در کتابخانه ابوی کتابی از جک لندن بنام پاشنه آهنین را خواندم که در آن سن و سال چیز زیادی از آن نفهمیدم ولی یک جمله اش در خاطرم نشست و فراموش نشد که در جائی قهرمان رمان که در زیر تمام فشارها قرار داشت و دستش از همه چیز کوتاه بود خروشیده بود «ما پیروز میشویم زیرا حق داریم» و بعد هم فکر کنم شادوانه شربت شهادت نوشیده بود و بنده حقیر خیلی کیف کردم و در آن هنگام در غارت انبار پسته و بادام مادر بزرگ در راه پله پشت بام با ارتشی کوچک از بچه های فامیل و پیش از رسیدن به مقصود فریاد بر می آوردیم ما پیروز میشویم زیرا حق داریم و ننه بزرگ بنده خدا نمی دانست چراما این را میگوئیم یاد آن ایام بخیر ! وامیدوارم علیرضا از همین ماجرا هم چیزی در آورد و مقاله بعدی را در نقد تواب مزدور واداده مایوس بادامهای ننه بزرگ خور را بنویسد!.در هر حال و  البته من و امثال من سودای پیروزی بر مجاهدین را نداریم که دشمن ملاست اما در این چالش، علیرضا و یارانش بدانند شما همه امکاناتتان هزاران برابر ماست توشه من و ما در این چالش این است: ما فقط حق داریم و تا حق داریم جای نگرانی نیست هر وقت هم دانستیم حق نداریم خودمان گوش خودمان را میکشیم و بس میکنیم.
اما رفیقمان علیرضا نمیدانم چرا بعد از سه سال رفته و مقاله ای از مقالات مرا بیرون کشیده و دست به نقد شده. اگر این مسئولیت را به او سپرده اند دم مبارکش گرم که در این بازاربیکاری و بحران اقتصادی شغلی گیر  آورده ، بخوان و یکی یکی نقد کن تا ببینیم چه میشود اما اگر بجز این است این دیر کرد در شناخت مقاله سه سال قبل، مرا به یاد لطیفه ای انداخت که بد نیست اشاره کنم. 
میگویند کسی به باغ وحش رفت و دید تمامی حیوانات باغ وحش در حال خندیدنند ولی الاغ چیز فهم بزرگواری که آنجاست اخمهایش را در هم کشیده است. یک هفته بعد  دوباره همان فرد تصادفا گذارش به باغ وحش افتاد و با تعجب دید تمام حیوانات ساکتند ولی الاغ بشدت در حال خندیدن است.خیلی تعجب کرد. جریان را از یکی از مسئولین بالا پرسید جواب شنید که یک هفته قبل برادر مکتبی شامپانزه باغ وحش لطیفه ای تعریف کرده که همه فهمیده و خندیده اند ولی جناب الاغ پس از یک هفته دو زاری اش افتاده است و حالا شروع به خنده کرده است. امید است که نقد آواتار بر این اساس نباشد و علیرضای گرامی انشالله تعالی یکی یکی بخواند و مرا نقد کند تا ببینیم مشیت الهی چیست. این هم مقاله علیرضا.
(یأس و سقوط شاعر نادم و مقاله:«درس شناخت» ،«همبستگی ملی» و اهالی «آواتار»!. )
 برخی از سایر مقالات

 برخی از سایر مقالات این آقایان 

۲ نظر:

ناشناس گفت...

جوونمون طفلکی داره کاملا اعتماد به نفسش را از دست میده. آخر نوشته اش افاضه کرده: "به باور من هنوز افرادی وجود دارند که رژیم آنها را در آب نمک خیانت خوابانده است، تا سربزنگاه از آنها برای ضربه زدن به مجاهدین و شورا استفاده کنند." دوزاری این یارو هم افتاده که در سایه رهبری پر شکوه "برادر" و تحت زعامت کبریایی "خواهر" و به یمن انقلاب ایدولوژیک, افراد بیشتری این خیمه شب بازی تلخ و دردناک را ترک خواهند کرد. قبلا با اعتماد به نفس بیشتری مارک میزد و فحش میداد و خودش را برای برادر و خواهر چس میکرد اما الان یک کم داره ضعیف عمل میکنه. من اگر جای برادر شریف بودم گوشش را میکشیدم که توله سگ این چه گافی است که میدی؟ یعنی در صفوفمان همین الان هستند کسانی که با وزارت اطلاعات ارتباط دارند و ما انقدر مشنگ هستیم که با انها صبح تا شب سر و کله میزنیم و نمیفهمیم! بابا دست مریزاد.

جهانگیر

ناشناس گفت...

آقای یغمایی عزیز، مجاهدین در یک دور بسته و باطل قرار دارند. نظرات اینها و مطالب اینها تنها توسط خودشان دیده و خوانده می شود. اینها مطرود و منفور ملتند.