تشکر و قدر دانی
اسماعیل وفا یغمائی
می خواهم از کسانی که دو اطلاعیه را نوشتند و
یکی از رفقای قدیمی سابق را بر آن داشتند تا یاداشتی علیه من بنویسد ومرا در پایان
روانه هندوستان! کند ونیز از کسانی که این روزها دائم ذکر تواب و نادم برای من
گرفته اند جدا تشکر کنم و بگویم:
جدا از شما ممنونم
من سال 1373 به نظرم از مجاهدین جدا شدم. دهسال
بعد شورا را ترک گفتم.از سال 2004 تا سال 2008 و ماجرای کمک به تعدادی از اسرای
تیف همچنان هوادار قلبی و عاطفی باقی مانده بودم.از سال 208 تا 2011 و قبل از
کشتارهای اشرف و لیبرتی چندان بر آشفته نبودم و گاه چیزی ، شعری مطلبی انتقادی و
بخاطر یاری رساندن و نه دشمنی می نوشتم و نظرات خود را بعنوان یک ایرانی غربت نشین
مینوشتم ولی تا همین چند روز پیش علیرغم تمام شناخت و ادراک و کنجکاویهای خود بخشی
از وجدان معذب خود را با خود داشتم .پس از نوشتن هر انتقاد تحت فشار بودم که
انسانهائی آزاده راعلیرغم نقد و انتقاد و
تفاوتهای فکری و مشربی و مسلکی نیازارم، که هم می جنگند و هم قربانی اند و غیره.....ولی
بسیار بسیار شانس بزرگی است که آدم خود شخصا زیر ضرب پتک قرار بگیرد و شخصا حقیقت
را ببیند، چون هیچکس مثل خود آدم خودش را نمیشناسد.
وقتی اطلاعیه ها در آمد و نامه رفیق! و اینکه
یکضرب و بدون استفاده از کرم و وسایل لازم می خواهند مرا به اطلاعات رژیم وصل کنند و بسپوزانند، چراغی را روشن کردند که
من تمام قد از بیرون و درون دیدم و دانستم با چه کسان و با چه ماهیتی روبرو هستم
وتمام شکیات من از بین رفت. این چراغ آنقدر نورش تند بود که من کوشش بسیار کردم تا
دچار غرور احمقانه نشوم و اشکالات و کاستی ها و ضعفهای خود را بعنوان یک انسان
فراموش نکنم و در روشنای کور کننده این چراغ برای خودم تبدیل به قدیس نشوم!
دوستان
سابق، دشنامگویان عزیز!تلاشگران ارجمند! بخدا سوگند که از شما ممنونم . از یقینی که
بمن در رابطه با شناخت خودتان و. تمام دم و دستگاهتان از بالای بالا تا پائین مرحمت کردید
جدا سپاسگزارم. تنها مشکلی که الان روی میز من است این است که شما از کی بدین
مرحله رسیده و صعود کرده اید تا من بتوانم بدانم تا کدام نقطه میشود حرفهای شما را
در رابطه با اشخاص و جمعیتها و...قبول کرد! امیدوارم سپاسگزاری مرا قبول
کنید و بدانید واقعی است و نیز اگر چند روزی دیر سپاسگزاری کرده ام علتش سرمستی
ومنگی لذت بخش تا ژرفای قضیه را دیدن بود و بس.
عمرتان
دراز باد وخدا حفظ و کمکتان کند
اسماعیل وفا یغمائی
هفت ژوئن دو هزار و سیزده
***
***
با مدعی
اسماعیل وفا یغمائی
چشم من خیره بر این دیوار بربر مانده است
مغز من ازفکر کردن غیر قادر مانده است
آنچنان گیجم که گوئی مرد سلمانی، به عجز
بر سر مرد کچل در دادن فر مانده است
ای دریغا! زین حدیث مضحک، کا ندر چشم من
اشک و ،دشمن را همی قهقاه و هرهر مانده است
گفتمش: من را تو آنجا که خواهی نقد کن
لیک دیدم یکسره در حال زر زر مانده است
گفتمش: از زرزرت دلخسته ام از روی عقل
قصه سر
کن، دیدمش خور خور،و خرخر مانده است
گفت: مزدوری و توابی و نادم گفتمش
اینچنین، تنهاتو من را تا دهی، جر! مانده است
گفت: عضو اطلاعاتی و و با ملا رفیق
حضرت ملا ترا باری مشاور مانده است
گفتمش: در مثنوی خواندم که دریای گران
کی شود از پوز سگ آلوده، طاهر مانده است
من نی ام دریا ، کیم؟ یک آبگیر کوچکم
چشم بر راه یکی عطشان مسافر مانده است
تا بنوشاند ورا بیتی مطهر همچو عشق
کی ؟ کجا؟ در بیم ازمرداب«باقر» مانده است
شاعری هستم من اندر آستان ملتی
وندرین درگاه شاعر بوده شاعر مانده است
تو اگر از خویش میباری چنین مرداب را
نیست غم هر چندعقلت سخت پنچرمانده است
لیک اگر از جانب آلترناتیو گوئی ، بدان
«آل» او در رفت و« ناتیو»ش فقط «تر» مانده است
دو ژوئن.2013 با اندکی اضافات
نازنین برادری که مرا میخواست به هند ! منتقل
کند اسم مستعارش سالها باقر بود
۳ نظر:
Pirous bashid ostadeh bozorg var
اسماعیل یغمایی خودت خوب میدانی که چقدر همیشه درتنگنا بودی برای اینکه دق دلت را خالی کنی . و اینهم جدید نیست . از سال 68 و طلاق گرفتن زن اولت شروع شده است . درهمه شعرهایت پید ا بوده است و همه حرفهایت و حدیث هایت و دوبیتی های جک ات . بنابراین دیگر نمیخواهد کسی را گول بزنی . یک چیز برای تو درهمه این سالها وجود نداشت و ان دیگران بود . این را هم بخوبی میدانی . هیچ دیگری درزندگی تو نبود به جز امیال خودت و غرورت و شعرهایت که دیگر روز به روز تبدیل به مر شدند . آدم دو گانه ای بودی که نه میخواستی دست از اعتبار با مجاهدین بودن برداری و نه نمیخواستی با آنها دوست باشی . دوستی بود که خنجری را هم درپشت خود مخفی کرده بود و منتظر بود . درست شبیه یهودا درشام آخر . حالا شام آخر رسید و تو هم دشنه ات را دیگر براحتی میتوانی ببندی . حتی کسی سی سال با کسی دوست باشد اگر آن دوست قتل هم بکند فراریش میدهد و کمکش میکند این و به پلیس او را لو نمی دهد . این در عرف اجتماعی دهاتی ها هم هست . تو این را هم نداشتی . به خاطر مجاهدین و خون مجاهدین شاعر شدی و اسماعیل یغمایی شدی . بعد هم شدی یهودای اسخریوطی . حالا با
چند فحش که هوادارانش بدهند و یا دوستان سابق خودت خیال خود ت را به اصطلاح راحت کردی . راستش باید بگویم خیلی خری . خیلی زیاد . و یا خودت را به خریت میزنی . دربدترین شرایطی که دوستان و همسنگرانت دارند بدون اینکه خودت جایی بجنگی به آنها حمله و هجوم بردی و حالا از خودت هم کلی متشکری . هیچ آدم عاقلی به جز همین قوم اشقیاء که زیر نوشته هایت به هم چشمک میزنند و البته درنهان خود ترا هم مسخره میکنند حرفهایت را قبول ندارند . برو به همان نا کجا آبادی که میخواهی . با وجدان راحت ؟ خیلی خنده دار است . که کسی جسد های به خون خفته یارانش را لگد مال کند و بگوید چون به من فحش داده اند وجدانم راحت است . خلاصه بگویم دیگران را خر فرض نکن . آدمها شعور دارند و می فهمند . عباس ابراری
من اگر این جمال بامداد اجاره ای ببینم باور کنید تف تو صورتش میندازم این تصمیم گرفتم !
صرف مبارزه با رژیم پلید و جنایتکار خمینی به مجاهدین این مشروعیت و حق ویژه را نمیده که با زیر په گذاشتن اصول و اخلاق به بچه های قهرمان و مبارز بی احترامی و تهمت بزند !
این افراد همانهای هستند که باج به شاه و شیخ ندادن !
دیگر شما نه پایگاهی داخل کشور و نه خارج کشور دارین ! مردم و خانواده بچهای مجاهدین به همان اندازه از رژیم جنایتکار خمینی نفرت دارن از شما بیشتر !
درود بر وفا یغمایی !
ارسال یک نظر