دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۲ آبان ۲۸, سه‌شنبه

بیماران عقیدتی اسماعیل وفا یغمائی


بسیار حیرت آور است.
مدتها  که این مسئله توجه مرا جلب کرده بودکه چرا:
 به نحو بسیار پی در پی و بدون شکی و تردیدی  و با تمام قوا و ایمان تام و تمام، فارغ از عناصر فرصت طلب بی ایمان حول و حوش ،مهره ها و ستونهای اصلی دستگاه رهبری عقیدتی و پیروان صدیق و وفادارش، تمام مخالفان و منتقدان خود را مزدور، بریده، تواب، آستانبوس ولایت فقیه، جلاد، خائن،اطلاعاتی  و ...معرفی میکنند.
با حیرت میدیدم و میبینم این ذکر دائمی است.این ذکردر هر مقاله و نوشته و اطلاعیه ای دیده میشود.من بارها فکر کرده ام یعنی فکر میکردم:
 اینها مطمئنا میدانند که امثال قصیم، روحانی، همنشین بهار، مصداقی، جمالی، یغمائی ،شکری، اقبال و...نه توابند نه از رژیم خوششان می آید،نه مزدورند و نه استانبوس ولایت فقیه، پس اینان که با کمال راحتی و آرامش وجدان این چنین میگویند و مینویسند، آدمهای دروغگو و قدرت طلب و فرصت طلب بی پرنسیبی هستند که میخواهند مخالفان خود را لجن مال کنند ولی الان میخواهم با توضیح یک نکته روانشناسانه خاص بگویم که اشتباه کرده ام اینها واقعا آدمهای بدی به معنای معمول کلمه نیستند  . تعجب نکنید. توضیح میدهم.

خوب دقت کنید. 
باز هم تاکید میکنم خوب دقت کنید!بارها به این مساله اندیشیده ام که بدون توجه به دنیای روانشناسی و پارامترهای روانشناسانه  جهانی که در درون رهبر عقیدتی و پیروان صدیقش در حال چرخش است هرگز قابل شناخت نیست. این پتانسیل شگفت با جغرافیائی سی و چند ساله و این همه حادثه و فاجعه و خون و اشک بدون در نظر گرفتن پارامترهای روانشناسانه بخصوص در جهان مخصوص رهبر بی جواب میماند.باید هم از دنیای صرف سیاست و کشاکشهای سیاسی دور شده وبه دنیای روان و روانشاسی سری بزنیم. من خود سالها هم به دلیل کار شعر و بخصوص رمان و نیز درک کارکردهای انقلاب ایدئولوژیک مقولات روانشناسی برایم جالب بوده است اما نمیدانم که چرا دیر به این حقیقت رسیدم. دقت کنید و جدی بگیرید.
نیروئی که رهبرش برای خط بطلان کشیدن بر تمام اشتباهات سیاسی و نظامی خود و تعمیر دستگاه سیاسی خود، و با اتکا به اعتماد اعضا و هوادارانش،با آن ازدواج شگفت در سال 1364 اعلام انقلاب درونی ورهبری عقیدتی کرد و تمام هستی یک سازمان سیاسی را پیرامون راز یک ازدواج به چرخش در آورد و از سال 1364 تا سال 1392 یعنی بمدت بیست و هشت سال با اعلام یک ایدئولوژی نوین که به روشنی در سالهای 1368 اعلام «جهانی بودن» آن در درون تشکیلات اعلام شد و مقوله «رهبری فرا خطا» که باید همه در او به «مرحله ذوب» برسند  در دستور کار قرار گرفت و «بیست و هشت سال» شب و روزبا صدها و هزاران جلسه ریز و درشت برای جا انداختن این تئوری کوشش شد ،برخی افراد را بطور واقعی از نظر روانی و ایمانی بجائی رسانده که جهان درونی خود را محیط بر جهان واقعی کرده اند و در این راستا اساسا قدرت درک جهان معمول و انسانها را از دست داده اند و در جهانی با معیارهای خاص خود سیر میکنند و از این روجدال من و شما با آنها، با صادقان این دستگاه و نه افراد بی اعتقاد فرصت طلب،جدال جدی و سر سخت دو جهان بسیار متفاوت است.
تمام مقولات درونی این تشکیلات و سازمان اعم از جلسات امام زمان، مقولات زنان و طلاقها،مقولات دیگ و حوض وکوره و...و نیز وضعیت کنونی کمپ لیبرتی و خونسردی کسانی که با خونسردی مرگ آنها را رستگاری میدانند بدون درک آنچه گفتم قابل فهم نیست.ما از اینها حیرت میکنیم ولی در جهان آنان حیرت آور که نیست بلکه بسیار عادی است.
مومنان این مکتب،  از انجا که خود را «حق مطلق» میدانند و «هیچگونه اشتباه و خطائی» را در مورد «رهبر»  و لاجرم خود در شناخت و داوری مخالفان( بگذارید تاکید کنم حتی فراتر از ملایان مرتجع و فاسد حاکم) امکان پذیر نمی دانند، در یک کنش و واکنش سریع و تاکید میکنم خطرناک روانی و شناختی، هر آنکسی را که مخالف و منتقد است، بلافاصله و برق آسا، بطور واقعی در پرده های ضمیر نوساخته خود، تواب، مزدور، بریده، آستانبوس ولایت میدانند.
 بارها گفته ام هیچ اتهامی شرم آورتر از مزدور خواندن انسانهائی که سی چهل سال عمر خود را در مبارزه با آخوند و غربت و تبعید گذرانده اند نیست  ولی اینان بی هیچ مشکلی و با دریدگی و وقاحت ایدئولوژیک سیاسی این ترم ها را در مورد مخالفان خود مثل نقل و نبات به کار میبرند وهمزمان با این در هر سخنرانی و تریبونی کلام آزادی وتولرانس و انتقاد پذیری و عدالت و... را بر زبان دارند اینان صادقانه و بطور واقعی ما را  این چنین می بینند و بین ما و پاسدارها و شکنجه گران رژیم تفاوتی قائل نیستند.
معیار این دستگاه چنین است و با همین فونکسیون ذهنی افرادی را که در درون رژیم و یا مزدور بوده و اکنون سر اطاعت به آنان فرود آورده اند انقلابی و تکاملی میبینند. 
این چنین است که مصداقی و قصیم و روحانی و اقبال و همنشین وجمالی  و حیدر نژاد به مرحله جلاد و مزدور  در عالم ذهن آنها نزول کرده و در مقابل امثال یعقوبی ها انقلابی میشوند.
این چنین است که اینها، صادقان آنها نمی توانند بفهمند کسی که از شورا استعفا میدهد میتواند برای گذران زندگی خود تلاشی شرافتمندانه داشته باشد وبدون کمک گرفتن از فلان ملک و بهمان دیکتاتور زندگی اش را بگذراند و لاجرم با وقاحتی شگفت و خستگی ناپذیر فریاد بر می اورند
- کی ؟ کجا؟ و چقدر گرفته ای؟
پاکیزگی اخلاقی در این دستگاه فقط وقتی معنا دارد که در خدمت این شناخت باشی. مهم نیست چه بوده ای یا چه میکنی! در این دستگاه فکری اگر در خدمت باشی و  اگر گوی سبقت از دن ژوان ربوده باشی قابل گذشت است!  ولی اگردر پاکی اخلاقی پوریای زمانه باشی و بقول پوریا بندت به محرم و نامحرم ناگشوده باشددهشاهی ارزش ندارد،و کلام روشن اخر اینکه مومنان  و صادقان اینان را باید نه در کادریک انسان معمولی سیاسی، دروغگو و ناصادق فرصت طلب، بلکه در کادر یک بیمار،در حیطه اسکیزوفرنی سیاسی دید و بررسی کرد. 
اینها وقتی ما و امثال ما  را مزدور و خائن خطاب میکنند دروغ نمیگویند! بلکه چون فی الواقع در کادر شناخت نورمال سیاسی صحبت نمی کنند این چنین می بینند، یعنی صادقانه ما را مزدور و تواب  و آستانبوس و جیره خوار دستگاه خامنه ای میدانند . 
میدانیم بیماران اسکیزوفرن گاه بسیار خطرناکند یعنی در لحظه ناگهان ممکن است دچار این توهم شوند که ما میخواهیم آنها را از بین ببریم و پیشدستی کرده و به ما حمله کنند. 
این واقعیت در مورد اسکیزوفرنهای سیاسی که در دستگاه شناختی و مکتبی خاص  عقیدتی در طول بیست و هشت سال ساخته شده اند نیز صادق است.
 نفرت و خشم مجنونانه و مومنانه آنان، با نفرت یک عنصر سیاسی معمولی که از رقیب خود بیزار است بسیار فاصله دارد و به همین دلیل خشم و نفرتی که در نوشته مثلا آقای ثابت دیده میشود در این کادر قابل فهم است. 
اینان ما را با نگاهی که کشیشان قرون وسطی نسبت به مرتدان دستگاه خود داشتند ، مرتد، ضد تکامل، شیطانی، مزدور و تواب،خائن، پلید و... میبینند. و من تردید ندارم همانطور که کشیشان دوران انگیزیسون روزها بکار عذاب مرتدان و بیدینان بودند و شب با آرامش می خوابیدند اینان نیز بدون آنکه بتوانند بدانند دستگاه در حال پاشیدن ولایت فقیه و حکومتی بیمار که مورد نفرت اکثریت مردم ایران است برای یک عنصر سیاسی حسابگر فرصت طلب هم کششی ندارد چه برسد برای افرادی چون ما که در برابر زور گوئی و ناحقی برشوریده ایم ما را مزدور و خائن میبینند چون نمیتوانند جز این بیندیشند. 
بیماران عقیدتی واخوندهای حاکم دو چرخه ی ناقصند که با هم، هریک در جهان خود کامل میشوند.اخوندها برای سرکوب هر مخالفی و به صلابه کشیدن هر آزادیخواهی به این دشمنان دیرین و سنتی  و شناخته شده خود نیازمندند و این دشمنان سنتی دیرین، که فی الواقع نشان داده اند در گندیدگی محتوائی همان ملایان اما بدون عبا و عمامه اند مشروعیت خود را نه از وجوه مثبت و ایجابی خود و دستگاه فکری، بلکه از نقاط منفی و سلبی رژیم ملایان میگیرند . 
  هرچه آخوندها بیشتر جنایت کنند اینها خود را مشروعتر میابند و نقاط منفی خود را پوشیده تر میبینند به همین دلیل نمیشود با آنان در این جدل وارد شد که نقاط مثبت شما چیست؟ زیرا  به نظر من در این روزگار و با نظاره کارکردهایشان نقاط مثبت آنها ناشی از وجوه منفی ملایان است و به همین دلیل در رسانه هاشان تا امکان داشته باشد وجوه منفی ملایان به تماشا گذاشته شده اما از یک بررسی و نقد کوچک در مورد خودشان خبری مطلقا خبری نیست و نیز بطور روزمره و بی هیچ مشکلی  همان کارکردهای ملایان و دستگاههای اطلاعاتی شان را در رابطه با تهمت زدن و لجنمال کردن هر مخالفی با وجدان آسوده بکار میگیرند.
باید گفت  در مورد این نوع افراد ، رهبر موفق به خلق انسان جدید! شده است.اسکیزوفرنهای سیاسی در حالت فردی حداکثر خطر فردی ایجاد میکنند که توسط پلیس و روانپزشکان حل و فصل میشود،و زیاد مهم نیست ، اما اگر سیستم و دولت چنین افرادی، بیماران عقیدتی بر سر کار آید باید  باز هم ملتی سالها و سالها بهای این بیماری سنگین را بپردازد.
 فرصت طلبان را رها کنیم  ولی آنهائی که وارد تونل اکثرا بی بازگشت اسکیزوفرنی سیاسی - عقیدتی شده اند و در این مسیر همه چیز را باخته اند  قابل معالجه نیستند تنها زمان، و واقعیت بیرونی، و کنش و واکنشهای سیاسی واقعی و اجتماعی، وقتی دستگاه آنها را باطل و خرد شده اعلام کرد و به زباله دان ریخت شاید بخود آیند. خطر اسکیزوفرنهای سیاسی را دست کم نگیریم، هوشیار باشیم! به آنان کینه و نفرت نورزیم و برای آنها آرزوی بهبود بکنیم و کوشش کنیم کسی به این بیماری که عظیمترین سازمان سیاسی و رزمی ملتی را به این روزگار انداخت  دچار نشود.
نوزده نوامبر 2013

۵ نظر:

کورعلی گفت...

با سلام،
اولا این یعنی چه یا یعنی کی ؟ منظورم این کلمه است :"دن ژوان"

ثانیا این همان بیماری ایدئولوژیک یا دعای معروف الهم حیاتی ومماتی ووووو نیست ؟ وکلا این بیماری قرن 21 و در این عصر آگاهی وحقوق بشر(که پایمال سسیستم دیوس سرمایه داری می شود)نیست ؟ منظور ایدئولوژی ومکتب سیاسی است ونه مکتب بطور عام ومذهب بطور خاص به عنوان راهنمای اخلاق .اگر نگاه کنیم کره شمالی با اینکه دارای اندیشه ای ماتریالیستی است ،ولی از همین بیماری رنج می کشد وبه دبگران هم رنج میدهد.
دست مریزاد شاعر ادیب .خداوند همه بیماران مکاتب وبویژه بیماران اسلام را شفا بخشد.
آمین یا رب العلمین

محمد گفت...

با سلام
یغمایی عزیز متاسفانه قسمت اعظم مطلب شما حقیقت دارد. البته در مورد همه افراد صدق نمی کند. فرض کنید فردی در لیبرتی است. امکان بیرون آمدن و رفتن به اروپا را ندارد. به او گفته اند اگر بیرون بیایی مجبور می شوی بروی در دامن رژیم. او چه باید بکند؟ ممکن است افرادی باشند که به رغم سالها شستشوی مغزی هنوز در لحظات کمی در روز مغزشان بتواند تناقضها را کنار هم گذاشته و به این جمع بندی برسند که رجوی یک دروغگو و شیاد است. اما چون دورنمای روشنی از بیرون ندارند صبر پیشه می کند. اما آنهایی که در اروپا هستند و در مقالاتشان پر است از توهین و دشنام و لجن پراکنی شاید از اینکه "گذشته های پر فراز و نشیبشان" توسط رجوی رو شود می ترسند. اما این امکان را نیز از نظر دور ندارید که عده ای فرصت طلب نیز همیشه وجود دارند که زالوی قدرتند و مهم نیست که صاحب قدرت کیست. مهم منافع حقیر شخصی شان است.
اما در مورد هواداران عادی مجاهدین که به شخصه عده زیادی از آنها را می شناسم و کارشان شنیدن اخبار تنها از رسانه به اصطلاح ملی مقاومت است متاسفانه حرف شما درست است. آنها تفسیرشان از دنیا متفاوت از انسانهای عادی است و تا وقتی در چارچوب فکری آنها می اندیشند امکان درمانشان نیز وجود ندارد.
اما در آخر نیز به هیچ وجه نمی توانم باور کنم رجوی (مریم و مسعود)،ابریشم چی و نزدیکان درجه 1 شازده نمی دانند چه خبر است. خیر آنها به خوبی از شرایط دنیا و جداشدگانی که نام بردید آگاهند اما چون قدرت طلبانی حقیر، بی اخلاق و شیطان صفتند، در راه رسیدن به قدرت و حذف موانع پیش رو از هیچ اقدام زذیلانه و خباثتی فروگذار نخواهند کرد. آنها می خواهند صداهای روشنگر را در نطفه خفه کنند اما خوشبختانه به یمن وجود ارتباطات که در گذشته وجود نداشت هر روز این گلوله برف حقیقت بزرگتر و بزرگتر خواهد شد و در انتها چون بهمنی بر سر این شیادان خراب خواهد شد. آنگاه می توان این امید را داشت که این غل و زنجیر از فکر این بیماران باز شود. به امید آنروز.

ناشناس گفت...

اسماعیل عزیز کاملا با شما موافقم. به همین دلیل هم است که این دوستان سابق ما در عین حال بیچارگی, خیلی هم خطرناک هستند. اینها اگر به قدرت میرسیدند, خمینی و دار و دسته اش پیش اینها میشدند "ولتر"!

بعضی از دوستان در مورد افرادی که زودتر به شناخت این واقعیات رسیدند, دچار قضاوت اشتباه میشدند (منظورم معدودی که به جبهه دشمن یعنی خمینی رفتند نیست!) و آنها را در بهترین شکل اگر مزدوری نمیدیدند, افشاگری آنها را دعوای شخصی با رجوی میپنداشتند! در حالی که آنها به خاطر خطر بزرگی که (اسماعیل عزیز هم در همین مقاله نوشته) ایران و تاریخ ایران را ٧٠ سال مچل خود میکرد و باز زندان بود و شکنجه و شو های تلویزیونی اعتراف و قس علی هذا , به افشاگری این فرقه خطرناک میپرداختند.

واقعیات این هست که تمامی مختصات این دستگاه را رجوی تحت عنوان انقلاب ایدولوژیک از سال ٦٣ تا همین الان به خوبی ترسیم کرده بود. اما اکثریت رفقا به خاطر اعتماد بیکران به رجوی, از روی ان میپریدند و میگفتند که انشاءالله گربه است! فاکت زیاد هست. از جمله :
- رجوی فقط به خدا پاسخگو است
- حذف تمامی اصول سازمانی از رهبری جمعی گرفته تا سانترالیسم دمکراتیک
- حمایت صریح رجوی از ولایت فقیه در نشست های ٥ روزه اواخر سال ٦٧
- تعطیل کردن مغز و فکر کردن با استفاد کردن از عرفان و فرهنگ شرقی (آزمودم عقل دور اندیش را, بعد از این دیوانه سازم خویش را ! یا: عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد, عشق دیده زان سوی بازار او بازار ها! ). شما باید با پای ما حرکت کنید (رجوی)!
- شعار اعدام کردن بریده از سال ٧٠ به بعد
- خود سپاری ایدولوژیک
- زن گرایی به غایت ارتجاعی و استثمار گرانه
- دایر کردن زندان در اشرف
- بند های به غایت ارتجاعی انقلاب ایدولوژیک
- نشست امام زمان! کفش امام زمان جلو پاهاش جفت میشه (رجوی)! تمام سلاح های جهان از کار میفتند وقتی میاد (رجوی)!
-......

فکت و دلیل زیاد هست. بسیاری از ما باید جلوتر از این کاری میکردند. البته که کار دشواری بود ولی اگر میفهمیدیم, پس مسول هم بودیم!

با تشکر, فرشید

ناشناس گفت...

نکته بینی‌ بسیار ظریفی‌ بود. سپاس!

jahandid گفت...

با درود به ايران دوستان و ازاديخواهان راستين،
پروسه اى كه خمينى بر گردهء مردم سوار شد مطلقاً سرشار از ناآگاهى عمومى بود. خوب مقصر ان ناآگاهى ها هم ديكتاتورى شاه بود كه مانع از شناخت ما شده بود. وقتى اين دو مجموعه را در نظر بگيريم، ديكتاتورى شاه و سوار شدن خمينى بر گردهء مردم، ميبينيم كه هر دوى انها ريشه در يك چيز دارند. نداشتن اطلاعات و نخواستن آگاهى ( به دليل ترس از آگاه شدن!). حال در بهمن ١٣٥٧ اين به واقع ولع فوران كرد كه اى بابا ما هم ميتوانيم آگاه بشويم و در نتيجهء آن، ازاد بشويم. يعنى دو مقولهء "آگاهى" و "آزادى" جاى "اختناق و ناآگاهى" را خيلى سريع گرفتند. در اين فضاى بهار آزادى فصل چيدن و درو كردن نيرو هاى جوان مملكت بود. و ديديم كه چگونه سازمان هاى سياسى به صورت قارچ گونه از اين زمين زندگى افزاى بهار آزادى روييدند. در اين ميان اقبال سازمانى كه در انديشهء محركهء انقلاب بهمن (به ظاهر) مشترك بود بسيار بلند بود. اعتقادات مذهبى به مانند كالايى منحصر بفرد و بى همتا در بين جوانان رخنه ميكرد. وقتى اين كالا را با عنصر آگاهى همراه ميكردند خوب ديگر مرزى نميماند كه اين انديشه نتواند از ان عبور نكند. نكتهء قابل تأكيد اين است كه از آگاهى و آزادى دم زدن تا اينكه در عمل روزمره انرا مثل تنفس رعايت كردن فاصلهء دو دنياى بودن و نبودن است. يعنى ميشود در زير نقابى "نبود" انچه را كه در ظاهر "بود"!