دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

پنج مقاله از توپخانه مبارکه.اسماعیل وفا یغمائی


خوانندگان گرمی
با اینکه به سفارش شماقرار  این بود که نوشته های توپچیان توپخانه مقام معظم را لینک ندهم،و باعث ترویج افکارشان نشوم! ولی با توجه به بالا گرفتن خیالپردازیهای حضرات که دارند کوشش میکنند از چند منتقد و مخالف، شخصیتهای بین المللی درست کنند و مرا و تنی چند دیگر را در داخل و خارج کشور به عرش اعلا برسانند،بخصوص در مقاله اقای محمد هادی،من این مقالات را لینک میدهم تا بخوانید.
فعلا قصد جواب ندارم خود مقالات گویاست. در یک کلام نویسندگان میفرمایند شرایط خطیر است! خفه شوید! حرف نزنید! ودر عالم خیال، یک توطئه جهانی داخلی و خارجی را علیه چشم و چراغ مقاومت آقای مسعود رجوی به تماشا نهاده اند!بابا عجبا عجبا! چقدر یک شاعر بقول حضرات بی ذوق و نادم و تواب و وارفته و از هضم رابع ملا گذشته،ویک زندانی سیاسی و چند تن دیگر مهم شده اند که می خواهند زیر آب یک انقلاب و یک شخصیت تاریخی را بزنند.  
عزیزان من!بقول استاد محمود مهدوی دامغانی در دانشگاه مشهد و فراز مهربانانه اش،عزیزان دل بابا! به پیر و پیغمبروبه دو دست بریده عباس علمدار حسین ابن علی ،نوشته های شما نشان قدرت ما نیست، نشان ضعف و انتقاد ناپذیری و تزلزل شماست و شما با این نوع مقالات دارید  بجای تامل روی اصل مشکل چوب حراج در میان هوادارانتان به حیثیت خود میزنید.بنده خدا مصداقی را  اگر چه با او همدردم ،من در تمام عمر بیش از سه ساعت ندیده ام ،و حتی یکبار هم از اول عمرتا همین حالا تلفنی صحبت نکرده ایم،این را برای دفاع نمیگویم زیرا ضرورتی نیست و ما می توانیم روزها با هم هم صحبت باشیم ولی واقعیت همین است که گفتم و تا جائیکه میدانم او برای بیماری و مشکلات جسمی اش به امریکا سفر کرده بود. اگر باور میکنید که نمی کنید چون متاسفانه نمی توانید حرف حساب را باور کنید من پس از با خبر شدن از استعفای آقایان روحانی و قصیم متاسف شدم و این تاسف را در میلی ابراز داشتم!چرا که از رنگارنگی شورا کاست و بر یکدستی آن که شایسته یک شورا نیست افزود، قبلا از اسکیزوفرنی سیاسی یاد کرده بودم من واقعا پیشنهاد میکنم بیماری توهم را که متاسفانه دائما به من نسبت میدهید در باره خودتان جدی گرفته و به یک روانشناس مراجعه فرمائید. توهم در عالم شعر زیاد خطرناک نیست و تا جائی که در خاطرم مانده آندره برتون از بزرگان آغازگر مکتب سورئالیسم می گوید: شاعران و نویسندگان میتوانند گاهی درب میان ضمیر خود آگاه و نا خود آگاه را باز نموده و از ذخایر شگفت ضمیر ناخود آگاه که اقیانوسی جادوئی است استفاده کنند،(نقل بمضمون)ولی سورئالیسم و استفاده از خیالپردازی در عالم سیاست و انقلاب می تواند بسیار خطرناک باشد و منجمله موجب خیالپردازیهای غریبی بشود که در نوشته اقای محمد هادی شاهدیم. بیش از این عجالتا حرفی ندارم فقط عرض میکنم ما را زیادی بزرگ نکنید برادران که پس لرزه های اشتباهات خود را به گردن ما بیاندازید  و خدای ناکرده گوش شیطان کر وچشم خامنه ای کور اگر یکروز بر اثر اشتباهات متوالی« دیگران» بلائی بر سر شورا و مجاهدین آمد ہ (بنا بر سنت سی چهل ساله)آن را به گردن دیگران و دشمنان خیالی بزرگنمائی شده بیاندازید و خود را تبرئه کنید و ذکر«کی بود کی بود من نبودم،بچه بزغاله بوده» بگیرید.من فکر میکنم هر انسان اندیشه ورزی میداند که یک تشکیلات سیاسی سالم را قویترین توفانها نمی تواند بلرزاند و از پس اش بر آید و این را صدها بار مسعود و مریم رجوی در سخنرانیهایشان تاکید کرده اند که سازمان مجاهدین وشورا از پس همه مشکلات بر می ایند مخصوصا که دهها بار آب بندی ایدئولوزیک هم شده اند، چه شده است؟ اگر تشکیلاتی وجود دارد که چند نفر میخواهند بقول شما ریشه کنش کنند مشکل داخلی است و بس. حتما میدانید جنبش مائو را یکبار چیانکایچک درسال 1927 به بعد در خون و سرکوب غرق کرد ولی انقلاب چین بیست سال  بعد  به رهبری مائو پیروز شد چون از درون استوار بود !نکند ما از چیانکایچک ملعون هم گردن کلفت تریم!! یا مشکل جای دیگرست.عجالتا همین قدر کافی است  برای اینکه صدای منتقد را خاموش کنید از او غولی  داخلی وبین المللی نسازید ما به همان تواب و نادم و فئودال و غیر انقلابی و زندگی طلب وبقیه چیزهائی که نثار کردید ! رضایت داریم! شما هم رضایت داشته باشید! .بیشتر را میگذارم برای بعد و در صورت ضرورت. خوانندگان را به خواندن هرپنج مقاله  مخصوصا مقاله استاد محمد هادی دعوت میکنم
اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

من باب اطلاع..برهای تازه باغ! اسماعیل وفا یغمائی

گفته اند: هر دم از این باغ بری میرسد و بعد از نامه های دوست سابق جمال بامداد و دو نامه همسر سابق و اطلاعیه های شورا ، دستگاه مبارکه درب خانه اکثر کسانی را که من با آنها سالها قبل یک فنجان چای خورده ام یا نامی از آنها برده ام زده و می زند و کار ادامه انزجار ادامه دارد. نامه های آقایان علی افشار و علی دزیانی ازتازه های این نمونه هاست که لینکها را میبینید و مطالعه میفرمائید.نامه آقای دزیانی در این لینک( علی دزیانی  طلاعیه) ونامه آقای علی افشار را در این لینک(  (به آقای یغمائی ادامه)می توانید مطالعه بفرمائید. در باره نامه آقای علی افشار نکته ای ندارم نامه خود گویاست.همینقدر بگویم که بر خلاف نظرآیشان شاعر جماعت ریزه خوار خوان مردمند و نه دشمنان مردم،ریزه خواران سفره دشمنان مردم را در من و اطراف من مجوئید برادر من! که اگر اندکی تامل کنید در جای دیگر می یابیدشان، دیگر اینکه من نیاز مادی ندارم و من باب اطلاع  میگویم  که بیش از چهارصد و پنجاه هزار پوند یعنی بیش از ششصد هزار یورو از دارائی همسر من مدتهاست به قرض در خدمت رفقاست! و البته من تا کنون دخالتی در چند و چون مسائل او و آمیختن آنها با درگیریهای انتقادی خود با بزرگان! نکرده ام( و این جدای از سیصد و پنجاه هزار یوروئی است که به آنها بخشیده است وقابل اثبات و پیگیری است)و به اندازه کافی باقیست که در صورت نیاز وبر هم خوردن استقلال مادی کوچک من مصرف شود! و نیازی به گرفتن کمک از شرق و غرب و مزدور شدن نباشد!ولی در باره آقای دزیانی گذشته از وضعیت خود ایشان در شرایط حاضر، در باره مو را از ماست کشیدن و درب خانه انسانی را که از سال 1366  یعنی بیش از یکربع قرن است که از تشکیلات بریده و به دنبال زندگی خود رفته است کوبیدن، و از او یاداشت گرفتن، برای من معنائی جز سقوط و استیصال طرف مقابل  راندارد. آنچه من نوشتم واقعه ای کوچک و حقیقی بوده و تکذیب ایشان حداقل در ذهن و حافظه ایشان اگر دچار خلل نشده باشد تغییری نخواهد داد.من فکر میکنم اگر خود «صاحب عله» اطلاعیه ای بدهد و تمام حرفها و ملاقاتها را تکذیب کند و ابراز انزجار بفرماید  و مرا دروغزن و کذاب بنامد دیگر نیازی به این همه سفر و ارتباط با هر کسی و هر هوادار دور و نزدیکی نیست. با توجه به این که به «کار گرفتن دروغ» در «تلاشهای سیاسی ایدئولوژیک» و «کوبیدن مخالفان» مدتهای مدید است تبدیل به «اصلی اصیل و رکنی رکین» گشته است من منتظرم تا بجز عناصر طبیعی، «باد و آب و آتش و خاک» که در نامه ام از آنها یاد کرده ام از بقیه شخصیتهای انسانی که در نامه ام از آنها یاد کرده ام انزجار نامه بگیرند و درج کنند و نقش ایوان خانه از پایبست ویران خود نمایند.امیدوارم موفق شوند و صندل مالی، پیرمرد را از حال نزع در آورد که متاسفانه: 

خانه از پاى بند ویران است ///خواجه در بند نقش ایوان است 

پیرمردی ز نزع مینالید///پیر زن صندلش همی‌مالید



چون مخبط شد اعتدال مزاج///نه عزیمت اثر کند نه علاج

 در ضمن به آن دوست نازنینی که چندی قبل مرا به آتش بس یکطرفه و نوشتن نامه تشویق مینمود خواندن این نامه ها سفارش میشود . تا بعد 
  اسماعیل وفا یغمایی .25 ژوئن 2013



۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

پاسخ به دو سئوال و وقتی ته قضیه بالا می اید اسماعیل وفا یغمائی



پاسخ به  دو سئوال و وقتی ته قضیه بالا می اید
اسماعیل وفا یغمائی
شمار زیادی از دوستان و خوانندگان منصف! که از هواداران شورا و مجاهدین هستند ، با میل یا یاداشت در زیرمقالات وب پرسیده اند  که:
فرض کنید موفق شدید شورا و مجاهدین را از بین ببرید! بعد چه؟ رژیم میماند و مردم بی پناه.
و نیز این راه را پیش پا گذاشته اند که:
بروید خودتان سازمان خودتان را راه بیاندازید و رهبری را به دست بگیرید!
من از زبان خود و با مسامحه از زبان امثال خود توضیحی کوتاه میدهم.
 من و امثال من منتقد و مخالفیم و نه چیز دیگر.قبل از این نیز(کسانی چون من) منتقد و مخالف بوده ایم و نه چیز دیگر.
انتقاد کردن و مخالف بودن با برخی یا تمام خطوط شورا و مجاهدین حق من و ماست. کسانی که میخواهند مسئله از بین بردن شورا و مجاهدین را پیش رو بگذارند ،گذشته از حل و فصل موقت مسائل ذهنی برخی اطرافیانشان با محمل علم کردن دشمن و دشمنسازی،خود بهتر از همه میدانند نابود کردن یک سازمان سیاسی کار یک تن و چند تن نیست و سازمان سیاسی یک پل یا یک ساختمان نیست که بتوان با یک یا چند انفجار آن را از بین برد . آنچه نهایتا یک سازمان سیاسی را از بین میبرد ضعفها و تناقضات و بحرانها ومشکلات اساسی درونی آنست و تازه در اینصورت هم اگر محبوبیت و سودی واقعی داشته باشد و عناصری از حیات سیاسی و سلامت در آن باشدزنده میماند و در شرایطی مناسب سر میکشد.نمونه اش خود سازمان مجاهدین است. در بحران سال پنجاه و چهار تقریبا متلاشی شد ولی در سالهای بعد سر بر آورد.
 با این توضیح لطف نموده اشکالات موجود را بر گردن ما نیانداخته و در معالجه و مداوای بیمار بکوشید و تکرار میکنم مخالفت و انتقاد را به وادی دیگر که مورد نظرتان است نکشید و تحمیل نفرمائید.
  نکته دوم  در باره این که خودتان بروید و سازمانتان را بسازید و رهبری را به دست گیرید باید بگویم این نیز نوعی دهن کجی کودکانه است. مقوله سر بر کشیدن یک سازمان و پیدایش رهبران حاصل یک کنش و واکنش نیرومند سیاسی ، اجتماعی و تاریخی است که امثال گاندی،مصدق، نهرو، لنین، مائو هوشی مین ویا در بخش منفی هیتلر و پل پت وخمینی وامثالهم... را بر می آورد.من به زعم دوستان! ادعای رهبری!! نداشته ام، لطفا قضیه را کاریکاتوریزه نکنید . اگر میخواهید کار کرد و خوب و بد و روشن و تاریک مرا برآورد کنید میتوانید بعنوان یک شاعر و نویسنده که نیروی خود را در حد امکانات شناختی خود در مسیر آزادی و ضد استبداد و ارتجاع ( هر نوع استبداد و ارتجاعی)به کار گرفته بر آورد کنید و بجای انداختن این سنگ بزرگ در دامان امثال من، رفته و کار کرد کسانی را که ادعای رهبری داشته ونزدیک به چهار دهه است در جایگاه رهبری بوده اند بر آورد بفرمائید. بجز این مطمئن باشید تاریخ و جامعه کنونی ایران از پس موجها و تلاطمها آنچه را باید پدید خواهد آورد و مادر روزگار عقیم نخواهد بود. بقول نعمت آزرم فردوسی سخنی از مرگ زال و رودابه و سیمرغ در شاهنامه نگفته تا زنده باشند و نجاتگران ایران را بیافرینند این سه در درون ملت بزرگ ایران و با آنانند. نگران نباشید. پدیدار خواهند شد و خواهند زاد و شاعران ایران نیز ناجیان راستین ایران را با افتخار خواهند سرود بدون اینکه ادعای رهبری داشته باشند و ایرانزمینی که نزدیک به بیست و شش قرن است هویت تاریخی و جغرافیائی خود رابر زمین مهر کوبیده از ننگ و رنج حکومت ملایان رها خواهدشد.
نکته دیگر اگر چه بطور مستقیم به من مربوط نیست مسئله استعفای آقایان قصیم و روحانی است که پس از گذشت روزها باز هم بجای اینکه به دلائل استعفا پرداخته شود یا اینکه با برخوردی خوشایند با این دوستان و اعضای سابق شورائی بدرودی شایسته گفته شود و برای آنها طلب سلامت و موفقیت در زندگی غیر شورائی شان بشود با زهم کوشش این است که این استعفا را که می تواند دلائل شخصی، سیاسی، فکری و فلسفی یا هر چیز دیگر داشته باشد در هاله ای از ابهام و توطئه و امثالهم به نمایش گذاشته شود. راستی در این میان چه چیز دارد دنبال میشود و چه مشکلی وجود دارد؟ آیا ته قضیه دارد بالا می آید و یک ماهیت  شگفت دارد خود را نشان میدهد؟
 میتوان باز هم پرسید،چه خبر است؟ چه اتفاق افتاده؟دو عضو یک حزب یا تشکیلات نخواسته اند ادامه دهند. اصلا خسته شده اند،آیا این عجیب است.نمیشد یک اطلاعیه داده شود و پس از تشکر از زحمات سی ساله اشان با احترام از آنها خداحافظی کرد و دسته گلی نیز به درب خانه شان فرستاد و جوانمردی و بزرگمنشی خود راحتی در صورتی که اشتباهی از سوی اعضا رخ داده نشان داد و شرمنده اشان نمود. ایا هر کس بیرون میرود باید از وادی منتقد به وادی دشمن هل داده شود تا تصفیه حساب با او آسانتر باشد. آیا برخورد یک تشکیلات عریض و طویل و پر امکان  که رهبرانش گویا تالی تلوی در تاریخ ایران ندارند با دو عضو خود باید این چنین باشد؟ هر روز مقاله ای در پی مقاله و نوشته ای در پی نوشته که این استعفا چنین است و چنان و فلان ملا خوشحال شده و بهمان شکنجه گر شاد گشته است.آیا این تشکیلات اگر اعتماد به نفس کافی و سلامت سیاسی لازم را دارا باشد باید بجز این رفتار کند.حرف زیادست و قضایا روشن و بیش از این توضیح لازم نیست فقط میخواهم بگویم نظاره این صحنه های تکراری که بجای توضیح، سلاح تهمت و توطئه و خیالبافی های سیاسی بمیدان می آید ( و در رابطه با خود من نیز اینجا و آنجا با نوشتن مقالات مضحک هنوز ادامه دارد) راه بجائی نخواهد برد، غم انگیز بودن صحنه در همان پرده اول:
 که یک تشکیلات پر سابقه بمصاف سیاسی یک یا چند عضو سابق خود می آید خود را نشان میدهد. نتیجه نیز روشن است. بجائی نخواهید رسید. شاید افراد خسته شوند و فشار زیادی را تحمل کنند ولی بازنده نخواهند بود زیرا آنها در این استعفا به دنبال هیچ بردی نبوده اند .مهم تر از همه فراتر ازمن و ما و شما حقیقت روی میز است و خود را نشان خواهد داد.این را من مطمئن هستم .
24 ژوئن 2013-06-23
اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۲ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

تداعی ها طرحی از سیمای یک مجاهد و یادی از مهدی افتخاری اسماعیل وفا یغمائی


تداعی ها
طرحی کمرنگ از سیمای یک مجاهد و یادی از مهدی افتخاری
اسماعیل وفا یغمائی
( این یاداشت را دو سال قبل نوشتم ولی برای اولین بار در دومین سالگرد سفر مهدی افتخاری  با حذف مقدمه واضافه کردن یکی دو جمله  منتشر ش میکنم
***
مقدمه
.................................................
و بعد از مقدمه
مهدی افتخاری ، ناصر(فرمانده فتح الله) رفت و از رنج زندگی پس از حدود چهل سال زندان و غربت و مبارزه آسود. الان دو سال از سفرش گذشته است و تنش در چرخه طبیعت ،بقول قدیمیها چهار عنصر در چرخش است و یادش در ضمیر ما که هنوز بر درگاه چار عنصر ایستاده ایم در چرخش است. 
او قامتی بلند ، نگاهی گمشده و عمیق و تاثیر گذار وچهره ای آرام داشت و همیشه با سیگاری بر لب او را میدیدی.زیاد سیگار میکشید. هم خود و هم همسر اولش که بگمانم در عملیات چلچراغ جان باخت( و به نظرم نامش افخم السادات میرزائی بود) از خانواده ای مرفه بودند ولی مهدی افتخاری بیشتر حال و هوای یک صوفی وارسته را تداعی میکرد.تلخ بود و کمتر میخندید. خطوط صورتش خطوط سیمای چهره یک نویسنده بود تا یک چریک. در برابر او گاهی به آدم احساس ترسی ملایم و آمیخته با احترام  و اعتماددست میداد، ترسی نه معمولی بل از آن نوع که در برابر انسانی با شخصیتی نیرومند به آدم دست میدهد،یا نه حتی در برابر آدمیی بل مثلا در برابر درختی عظیم که ترا به اعجاب وا میدارد. این احساس من بود در برابر او در اولین برخوردها .او اینچنین مینمود  ولی در عمق انسانی نرم و مهربان بود.من در آغاز به دلیل اینکه از آذر سال 1361 در نشریه مجاهد و در بخش تحریریه کار میکردم( در خانه ای بنام بقائی در سی چهل کیلومتری پاریس ، که پایگاهی از پایگاههای بخش تبلیغات مجاهدین بود، و او نیز از مسئولان نشریه بود او را دیدم ولی نمیدانستم کیست.
میدانستم از مسئولان مهم سازمان مجاهدین است.برخوردی و ماجرائی از او را فراموش نمیکنم.یک روز غروب پس از ورزش روزانه و دویدن در جنگلهای اطراف به گورستان نزدیک پایگاه تحربریه نشریه مجاهد رفته بودم و مجسمه کوچکی از یک فرشته را از روی گور یک مسیحی مرحوم با خود آورده بودم و روی میز کارم گذاشته بودم. جوان بودم و در عالم جوانی فکر نمیکردم کار بدی باشد . روی گور تعداد زیادی مجسمه بود و فکر میکردم میتوانم یکی از آنها را بردارم و برداشتم. ساعت حدود دوازده شب بود که مهدی سیگار بر لب از اتاقش بیرون آمد.کنار میز من ایستاد و کمی به نوشته من نگریست و بعد مجسمه را دید و گفت: مجسمه قشنگی است. گفتم : از گورستان برداشته ام.   چهره اش کمی در هم رفت و تلخ  شد و پس از  سکوتی کوتاه گفت:
-         به تو یاد نداده اند که باید احترام مردگان دیگران را داشته باشی؟.
-         سکوت کردم. و او ادامه داد :
-         -این را همین الان میبری و میگذاری سر جایش.
-         گفتم: الان نیمه شب است و گورستان بسته است.
-         گفت همین که گفتم همین الان میبری و اگر لازم شد از نرده ها بالا میروی تا فراموش نکنی که نه فقط به زندگان بلکه باید به اموات مردمی که ما را در مملکت خود پذیرفته اند  احترام گذاشت.
نیمه شب از پایگاه  بیرون آمدم و رفتم و در تاریکی شب به گورستان دهکده «اونی» رفتم ومجسمه را سر جایش گذاشتم و با تلخی برگشتم ودر طبقه دوم خانه در اتاق زیر شیروانی بزرگی که دور تا دور آن میزهای  هیئت تحریریه چیده شده بود( و شمار زیادی از آنها در سالهای بعد یا مردند و یا جان باختند) پشت میزم نشستم. کمی اوقاتم تلخ بود .داشتم بلند میشدم که مهدی با دو فنجان چای و لبخندی مهربان آمد و کنار میز من نشست و گفت شب دراز است  حالا می توانیم چای بخوریم و کمی صحبت کنیم . صحبت کردیم  و در گذر از هزار موج و توفان شب سال 1361 به شب سال 1390 پیوند خورد و مهدی هم به سفر رفت .هنوز صدایش در گوشم زنگ میزند و فکر میکنم زندگی چقدر عجیب است.
مهدی افتخاری مجاهد ، عضو مرکزیت و دفتر سیاسی، فرمانده عملیاتی نظامی در تهران، فرمانده عملیات ویژه متلاشی کردن تیمهای تعقیب و مراقبت جمهوری اسلامی در تهران، و عضو شورا بود.مهدی افتخاری به دلائل مختلف از جمله نابودی شماری از تیمهای تعقیب و مراقبت و نقش کلیدی در پرواز مسعود رجوی و دکتر بنی صدر و شاید ماجراهائی که من نمیدانم لقب «قهرمان» داشت. از سال 1360 تا 1368 ،بعد از آن این لقب به گمانم محو شد و پس از درگذشتش این لقب دوباره در نوشته ها به او باز گردانده شد. مبارک است و به آنان که این لقب را چون نشان افتخاربر تابوت او نهادند باید حتما تبریک گفت. این خود یک چرخش مثبت است در اخلاق و در آدمیت وشاید نوعی نقد و بررسی در رفتار.
مهدی افتخاری زندگی پر ماجرا و پر رنجی را گذرانید.  .فرمانده چند عملیات ویژه بود واز سال 1360 جمهوری   ملایان، دو ضرب به خونش تشنه بود. نخست اینکه مجاهد بود و قتلش واجب و دوم اینکه ضرباتی بر سیستم تعقیب و مراقبت ملایان و جاسوسی ملایان وارد کرد که مجاهدین توانستند بخش قابل توجهی از اعضایشان را از چنگ مرگ و دستگیری برهانند و این خود ماجرائی است که بجاست در آینده آگاهان ازچند و چون آن و گوشه ای از سرگذشت و تجارب یک نسل در آتش زیسته یاد کنند و نام فرمانده ای از فرماندهان این ماجرا را برای تجربه اندوزی و فقط همین گرامی دارند.
در جریانی که نام  انقلاب درونی مجاهدین  را در سال 1364 بر خود نهاد او در زمره بالاترین مسئولان دفتر سیاسی سازمان مجاهدین بود و این موقعیت تا سالها بعد حفظ شد . ورود فرمانده فتح الله با آن قامت بلند و نگاه تلخ و لبخند کمرنگ که در اکثر اوقات همراه با محافظ بود همه را به نگاهی تحسین آمیز و آمیخته با احترامی قلبی وادار میکرد. در آن سالها امثال او و مسئولانی نظیر او ستونهای اعتماد و قوت قلب دیگران بودند. در آن توفان ماجراها نه فقط وجود مسعود رجوی بلکه شمار زیادی از فرماندهانی چون اونیرو بخش روانها و جانها بود.درعملیات فروغ  فرمانده ای بود که تا عمق میدان جنگ جلو رفت. بعد از شهادت همسر اولش  با زنی از فرماندهان بالای ارتش آزادی بخش،با تکیه بر سنت وکتاب و تائیدات رهبران ازدواج کرد که دیری نپائید و در طلاقهای ایدئولوزیک سازمان مجاهدین که   «جدائی و انحلال خانوادگی» تمام مجاهدین   «شرط سرنگونی و سقوط حکومت پلید ملایان»  و «مساله وجود و لاوجود جنبش و حتی ایران» دانسته شد و با شعار فراگیر «یا همه چیز یا هیچ چیز» جدائی و یا ترک کردن مبارزه پیش رو قرار گرفت ،مهدی افتخاری نیز از همسرش جدا شد. تا این نقطه او همچنان مجاهد قهرمان بود. ماجرا اما همین جا تمام نشد. در کشاکشهای ایدئولوژیک و تشکیلاتی از سال 1368 _ 1369تا سالهای بعد  او دیگر مجاهد قهرمان سابق نبود. مجاهد قهرمان سالهای شصت تا سال شصت و هشت،  پس از این سالها و پس از آنکه برای حل مساله ایدئولوزیک مدت کوتاهی دوباره زندگی خانوادگی را از سر گرفت و آن را رها کرد، نقشی صبورانه و ایوب وار را پذیرا شد که تحمل آن بسا مشکلتر از سالهای قبل بود. تا آنجا که من میدانم او نیز چون مجاهد قهرمان و شهید بزرگوار علی زرکش  نه با بنیادهای ایدئولوزیک سالهای شصت و هشت تا اکنون بر تابید، و نه با رهبران دوگانه و علی الاطلاق مجاهدین معاندت و ناراستی پیشه کرد که خون چریک از چهار سو میجوشید و دشمن بر سر کار بود و تضعیف راهبران که به راستی در فضای غلیظ و جوشان ایدئولوژیک از رهبران سیاسی و فکری عبور کرده و در بسیاری از اذهان تبدیل به رهبران متعال شده بودند خیانت مستقیم به جنبش بود، ولی دیگر او  آنچه پیش از آن بود نبود. خاموش و بود و به پرنده ای میمانست سر در پر کشیده .تا سال 1372 یکبار من او را در سمت مربی تیراندازی
با کلت ملاقات کردم و بعنوان مربی مرا نیز تحت آموزش داشت. در سالن بزرگی که در انتهای پایگاه بدیع زادگان تک افتاده بود و اختصاص به تمرین تیر اندازی با سلاح کلت و کمری داشت افراد را آموزش میداد. کلت ها را به دقت از نظر میگذرانید. خشاب گذاری را کنترل میکرد و به افراد دستور میداد نشانه روند و شلیک کنند و بعدها در هیئت سرپرست فضای سبز و نیز سرپرست سوله های بزرگ روزگار گذراند. آخرین بار او را در آخرین سفر خود برای شرکت در اجلاس شورا در سال 1998 در عراق دیدم. تکیده و تراشیده و سخت لاغر شده بود. دو چیز او تغییر نکرده بود سیگاری که بر لب داشت و نگاه سنگین و چشمانی که یک جهان حرف در نی نی آن لب پر میزد. در سالهای بعد گاهی خبرش را و اخباری را از این و آن میشنیدم و دیروز دوباره او را در هیئت مجاهد قهرمان  اما دیگر نه زنده بر بر روی کاغذ ونوشته های ستایشگرانه   باز یافتم. مهدی پس از جدالی نه چندان طولانی با بیماری سرطان در گذشت و  به خاک سپرده شد.در باره مهدی افتخاری افراد مختلف نظرات مختلفی را نوشته اند که بر روی اینترنت قابل دسترسی است اما او از کسانی است که در آینده از او سخن گفته خواهد شد.

۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

باز خوانی یک نامه(پاسخ نامه اول خانم اکرم حبیب خانی) و درنگی بر برخی نکات. اسماعیل وفا یغمائی



دوستان خواننده.روز بیستم و بیست و یکم خرداد خانم اکرم حبیب خانی دو نامه نوشته اند که پاسخ نامه نخست  اورا (که نامه ای سیاسی او و خطاب به کمیسر حقوق بشربود) میخوانید. نه صرفا برای پاسخ به او بل اگاهی و داوری مساله ای فراتر از من و او یعنی شناخت یک پدیده سیاسی و اجتماعی و ایدئولوژیک.نامه دوم ایشان نامه ای سیاسی ایدئولوژیک میباشد که بر روی سایت قابل مطالعه است و پاسخ آن را بزودی خواهید خواند. با تشکر.اسماعیل وفا یغمائی.22 خرداد 1392.دوازده ژوئن 2013
________________
خانم اکرم حبیب خانی
با سلام و آرزوی سلامت برای شماو دوستان و همرزمانتان، وبا اتکا به خوشبینی وقبول این فرض که این نامه رسا و خوشتراش و کامل از نظر تشکیلاتی را به کمیسر حقوق بشرشما نوشته اید می خواهم به برخی نکات نادرست مبهم در این نامه اشاره بکنم تا هم شما و هم دوستان شما به آن توجه داشته باشید و هم در صورت لزوم نوشتن چنین نامه هائی، در مراحل احتمالی بعدی، از این پس، دقیقتر و درست تر و بی تناقض تر بنویسید و بنویسندو اشکالات موجود در جان و منطق نامه ها را برطرف کنید تا بیشتر قابل قبول باشد،زیرا نخستین خصلت مجاهد خلق چنانکه (میگفتند و ادعا داشتند) صداقت و راستی است که طبعا سرچشمه جوشش و فیضان آن از جانب راهبرانی است که همیشه جز به «صداقت و راستی!» سخن نگفته اند. همچنین می خواهم خوانندگان این نوشته به برخی نکات که در نامه شما وجود داردتوجه کرده و اطلاع حاصل کنند.
**

 نامه شما را میخوانم و جلو میروم.
در آغاز تاجائیکه نوشته اید برای پیوستن به همرزمانم یا در حقیقت عقب نشینی و مهاجرت،  به فرانسه رفتم ! اشاره نشده است که پس ازضربات پی در پی و شکست در جنگ چریک شهری، ما ، یعنی ابتدا من و ماهها بعد شما،به کردستان رفتیم وازآنجا در پانزده خرداد سال 61 پس از عبور از    ترکیه و اتریش به فرانسه آمدیم. در این سر فصل  بسا نکات پایه ای از نظر سیاسی وجود دارد و مثلا معلوم نیست چرا ما باید برای پیوستن به همرزمان خود به پاریس برویم وپناهنده شویم و چرا رهبر انقلاب قبل از ما و در پی شروع مبارزه مسلحانه ای که قرار بود سه ماهه پیروز شود در حالیکه دهها هزار نیروی علنی سازمان بی جا و پناه در خیابانها بودند و دسته دسته دستگیر و کشتار میشدند در فرانسه پناهنده شده است و مگر قراربودمبارزه مسلحانه  در فرانسه ادامه یابدو خیلی مسائل دیگر که قابل بحث است و نکات بسیار مهمی در آن وجود دارد که اگر چه نقطه اصلی حوادث در این سی و سه سال، و راقم سرنوشت امثال ماست ،عجالتا حرفی ندارم

نامه شما را میخوانم
نامه خانم اكرم حبيب‌خاني به كميسر عالي حقوق بشر

خانم ناوي پيلاي كميسر عالي حقوق بشر

با آرزوي موفقيت براي شما در پيشبرد حقوق بشر در سطح بين المللي

من اكرم حبيب‌خاني تحصيل كرده دانشگاه مشهد و از اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران در زندان ليبرتي در عراق هستم كه طبق دو گزارش گروه كار بازداشتهاي خودسرانه سازمان ملل، حكومت عراق شرايط يك بازداشتگاه و ممنوعيت تردد را برآن حاكم كرده و در فوريه گذشته هدف يك حمله مرگبار موشكي نيز قرار گرفته است. من اخيرا سوژه يك جنگ كثيف رواني از سوي وزارت اطلاعات رژيم ايران بوده‌ام و به همين خاطر براي شما مي نويسم. يقين دارم كه شما چه بعنوان عاليترين مرجع مدافع حقوق بشر و چه بعنوان يك زن وضعيت مرا بخوبي درك خواهيد كرد.

من از سال 1355 فعاليت سياسي خود را بعنوان يكي از هواداران سازمان مجاهدين شروع كردم و پس از سرنگوني رژيم شاه، به صورت حرفه‌اي در ارتباط با سازمان مجاهدين خلق قرار گرفتم. از سال 1360 با شروع سركوب وحشيانه مخالفان و بويژه اعضاي سازمان مجاهدين و اعدامهاي دستجمعي از سوي رژيم ملايان، مانند بقيه مجاهدين در معرض دستگيري و شكنجه قرار داشتم، لذا مجبور به زندگي مخفي شدم و پس از مدتي ناچار به ترك ايران شدم. در سال1361 براي پيوستن به همرزمانم در مسير آزادي كشور خود، به فرانسه رفتم و به همراه همسر سابقم اسماعيل يغمايي كه در سال 1357 با هم ازدواج كرده بوديم در فرانسه پناهنده شدم. متعاقبا در سال 1365 براي ادامه مبارزه به همراه او به پايگاههاي مجاهدين در عراق رفتم.

پس از جنگ كويت و محاصره شديد عراق و سخت شدن شرايط در اين كشور، فرزندم امير را براي اينكه جانش در خطر نباشد با توافق پدرش به سوئد و به نزد يك خانواده ايراني كه سرپرستي او را برعهده گرفتند، فرستادم.
تا اینجا حرفی نیست اما از اینجا که میگوئید:
از همان ابتداي انتقال به عراق با توجه به شرايط سخت مبارزه و شرايط سخت عراق، آقاي يغمايي براي ادامه مبارزه و باقي ماندن در عراق دچار مشكل بود و مرا براي ترك مبارزه و رفتن به خارج براي يك زندگي عادي تحت فشار ميگذاشت.
 تهمتی است سراپا تهمت که نثار من میشود و کاملا نادرست است و با همین نمونه هاست که اجازه میدهید اندک شکی در من پیدا شود که این نامه را شما نوشته اید؟ یا اینکه نویسنده مشکل حافظه دارد. 
کجا؟ و کی ؟من از ابتدای ورود به عراق شما را تحت فشار گذاشتم.ما در سال 1363 به عراق رفتیم و من در طی این سالها تا سال 1365 عضو مرکزیت سازمان مجاهدین  بودم و قاعدتا هرگز شما را تحت فشار نگذاشته ام. پس از این ،بار اول در سال 1365 موقعی که من چنانکه مفصل توضیح داده و دلایلش را که با انتقاد تشکیلاتی من شروع شد نوشته ام به تنهائی روانه خارج شدم . در این جریان گفتند همسرت با تو می آید من قبول نکردم ،و گفتم مسائل او مسائل من نیست بماند تا مسائلش حل شود و شما ماندی و چند ماه بعد بطور ناگهانی به پاریس آمدید . وقتی من در بنگال کوچکم در اور پرسیدم چرا آمدید؟شما گفتید به دستور خواهر مریم آمدم. 
چند ماه بعد همانطور که نوشتم من بجز مسافرتهای ماهانه به عراق سرانجام پس از اعلام تشکیل ارتش آزادی خیلی زودتر از شما به عراق رفتم و دور از شما و پسرم در عراق ماندم و شما در پاریس ماندید وحدود ده ماه بعد پس از اعتصاب غذای گابن به عراق آمدید.
طرف صحبت و گلایه سیاسی و اخلاقی من شما نیستید ولی میپرسم چرا ناراستی باید در این نامه دیده شود؟ شما هیچوقت قبل از من خواهان بازگشت به عراق نشدید . مافقط  یکبار به فرانسه آمدیم. من در دی 1365 وقبل از شما و به تنهائی، و شما در اسفند سال 1366 . ومن ماهها قبل از شمابعد از سی خرداد 66 به عراق برگشتم و شما تا اوایل 1367 در فرانسه ماندید ( همسایه و همخانه مان خانواده آزرش میتوانند این را بیاد آورند)و پس از ان تا سال 1372 هیچ سفری انجام نگرفت. دفعه آخر هم همانطور که قبلا در نوشته مفصلم نوشتم پس از کشاکشهای بسیار و دو بار جدائی موقت این من بودم که بخاطر احترام به آزادی شما و دوست داشتن شما در آن ایام بعنوان همسرم سر انجام تصمیم به طلاق گرفتم. یادم نمیرود در آخرین روز که گمانم باز هم پانزده خرداد بود شما مرا باماشین وانت به ستاد تبلیغات رساندید بی انکه بدانید این آخرین باری است که ما بعنوان زن و شوهر با هم صحبت میکنیم.  پس از اعلام طلاق وقتی بمن گفتند همسرت را بردار و به آمریکا برو قبول نکردم زیرا میدانستم نه واقعی است و نمیتواند در اوج جوششها و خروشهای آن هنگام حتی در صورت سفر فرجامی خوش داشته باشد. انصاف دهید! و انصاف دهند من حتی یکبار حتی برای یکبار شما را برای جدائی از سازمان تحت فشار گذاشته ام؟. آیا اگر شما این نامه را نوشته اید متناقض نیستید.
باز خوانی نامه را ادامه میدهیم
با اينحال من تلاش ميكردم كه اين شرايط را تحمل كنم و سازمان مجاهدين نيز مستمرا به من توصيه ميكرد كه تا جايي كه ممكن است اجازه ندهم رشته‌هاي خانوادگي از هم گسسته شود. حتي سازمان مجاهدين مدتي براي تسهيل اين وضعيت ما را مجددا از عراق به فرانسه بازگرداند كه من بعد از مدتي خواهان بازگشت به عراق شدم.
همسر سابقم، بخاطر شرايط سخت و پيچيده شدن وضعيت عراق، ديگر كشش ادامه مبارزه را نداشت، بدرخواست خودش توسط مجاهدين به اروپا فرستاده شد. اما من بخاطر ادامه فعاليت در راه آرماني كه انتخاب كرده بودم ديگر حاضر به بازگشت به اروپا نبودم.
من بخاطر پیچیده شدن شرائط نبود که کشش نداشتم شرایط به هیچوجه از سال شصت (و پس از پرواز تاریخساز آقای رجوی به خارج کشور آنهم دو سه هفته پس از شروع مبارزه مسلحانه) و کشتارهای صد نفره و دویست نفره روزمره، و خطر دستگیری در خانه های تیمی که هر لحظه در معرض مرگ بودیم و نیز در کردستان خطرناکتر نبود .من در زندگیم بدون اینکه ادعای قهرمانی بکنم! از مرگ و  از فشار نترسیده ام و پروازهای متعدد تاریخساز نکرده ام . الان نیز زندگی پر فشاری را میگذرانم ولی مهم نیست.عدم کشش من در عراق نفی و قبول نکردن ایدئولوژی ارائه شده توسط مسعود و مریم رجوی بود و بس و گرنه سالها پس از آن در شورای ملی مقاومت ادامه نمیدادم .
ادامه بدهیم:
بالاخره 20 سال پيش در سال 1372 از او جدا شده و رسما طلاق گرفتم و از آن پس هيچ رابطه‌اي با او ندارم و او نيز سالهاست ساكن اروپا بوده و در آنجا ازدواج كرده و خانواده جديدي دارد.
در سال 1372 شما رسما طلاق نگرفتید و همانطور که من نوشتم من گام جلو گذاشتم چون می دانستم این یک جبر است ودر هر حال همه چیز خواهد گسست پس با تمام فشارهای روحی و علیرغم خواست خود بخاطر احترام به شما نامه سه طلاقه کردن شما را به خانم سهیلا صادق تسلیم کردم که احتمالا در مجموعه اسناد باید وجود داشته باشد. یعنی بطور سازمانی و شاید بتوان گفت شرعی ما از هم جدا شدیم بطور رسمی در سال 2004پروسه طلاق شروع و چند ماه بعد انجام شد.  آنهم بخاطر اینکه من با همسر کنونی ام ازدواج رسمی بکنم و با این محمل بتواند پشتوانه این باشد که امیر را شاید بعنوان فامیل و پسر شوهرش به انگلستان ببرد و گرنه ما در حال زندگی با هم بودیم وضرورتی نه برای طلاق رسمی و نه ازدواج وجود نداشت.
ادامه بدهیم
حال بعد از 20 سال پس از طلاق قطعي ما، يغمايي اقدام به انتشار اخبار مجعولي كرده است مبني بر اينكه من يا «خودكشي كرده و يا به‌صورت مشكوكي» درگذشته‌ام و يا با سازمان مجاهدين دچار مشكل شده ام، اما مجاهدين از انتشار اين خبر جلوگيري مي‌كنند. اين اكاذيب بطور گسترده‌اي در سايتهاي وابسته به وزارت اطلاعات درج شده است.
من به انتشار اکاذیب اقدام نکردم. من در ظرف چها رماه دوبار خبر مرگ شما را شنیدم و هیچ پاسخی نیافتم و برای برداشتن فشار روحی از روی فرزند شما دست به نوشتن یک یاداشت توضیحی زد م تا پاسخی بیابم. تا مجبورشان کنم پاسخ دهند و در این میان بسا چیزها ی دیگربر من روشن شد.آری، اینها،  یعنی مردن یا خودکشی شما یا حدس بریدن شما از تشکیلات، حدسیات کسی بود که به نتیجه نرسیده و پاسخی نیافته است و لاجرم می اندیشد که شایدبه مرگی نامعلوم در گذشته یا خودکشی کرده. مگر خودکشی چیز عجیبی است! مگر خبر خودکشی شوهر خانم هزینه، آقای داوود احمدی را در سال شصت هشت خودتان با تعجب به من نگفتید.مگر مجتبی میر میران(م. باران شاعر) با طناب و سهیل ختار و آلان محمدی با شلیک گلوله و شماری دیگر خودکشی نکرده اند.نمی خواهم نام ببرم  و ولی خود بهتر از من میدانید مگر خودکشی چیز غریبی است که شما یا دیگران این چنین مینویسید:
او براي اينكه حرفش را در مورد احتمال خودكشي من موجه كند به خودكشي خواهر بزرگم اشاره كرده و چنين القا كرده است كه گويا خودكشي او خبري جديد و بخاطر فشارهاي ناشي از وضعيت من و دوري از من بوده است. در حالي كه خودكشي خواهرم كه يكي از قربانيان رژيم زن ستيز حاكم بر ايران بود متعلق به 10سال پيش است.
در کجای نوشته من این القا وجود دارد که خواهر شما بخاطر شما خودکشی کرده است. بروید و نامه مرا دوباره بخوانید. در سایت وجود دارد.
نوشته اید:
اسماعيل يغمايي چند روز پس از انتشار عكسها و خبر مرگ مشكوك من، با انتشار مقاله اي تحت عنوان «پيام به خانم اکرم حبیب خانی» ضمن اهانت بسيار به من، نوشته است: «اين فرض را در مقابل خود دارم که شما نيز پس از سالها از مواضع مجاهدين فاصله گرفته مساله دار، و يا به عبارت سازماني، بريده ايد» و در ادامه به صورت وقيحانه‌اي براي «نجات» من اعلام آمادگي كرده‌ است!
در پیام من به شما در کجایش اهانتی وجود دارد لطفا یکبار دیگر پیا مرا اگر نخوانده اید بخوانید کلمه نجات نیز هوشیارانه ولی به نحوی رقت انگیز در گیومه گذاشته شده است تا انجمن نجات را تداعی کند
نوشته اید:
اسماعيل يغمايي به بهانه اين خبر دروغ به انتشار عكسهاي شخصي از من و پخش اكاذيب و اهانت‌هاي بسيار به سازمان مجاهدين خلق ايران كرده است. اين اقدامات كثيف و شرم آور هم يك شكنجه رواني براي من و هم ترور شخصيت من محسوب ميشود و همچنين افترائاتي است مجرمانه كه از نظر حقوقي قابل تعقيب است.
من فکر میکنم هیچکدام از این عکسها شخصی نبوده .عکسهای شخصی در همان طلاق اول متاسفانه توسط شما تکه تکه شد و به زباله دان ریخته شد. در عرف انسانها و نه عرف تشکیلاتی، انسانها عکسی ر ا که باهمسر سابق یا همسربا طفل کوچکشان دارد حفظ میکنند. در باره اکاذیب باید دست روی تک تک گذاشت و گفت کدام اکاذیب؟از اکاذیب نام ببرید. در تمام نوشته من حتی یک افترا وجود ندارد و خودتان بهتر این را میدانید. میدانم که حوادثی که در سالهای گذشته اتفاق افتاده و گاه بعلت شگفت بودن فقط بانیانش میتوانند صحت آنرا گواهی کنند ودر خیلی از اوقات قابل اثبات نیست ولی در عمق ضمایر و وجدانها  این حوادث که اتفاق افتاده و زنده است،شماخوب میدانید کدام واقعی و کدام غیر واقعی است و چه خوبست انسان شهامت این را داشته باشد اگر به صحت کارکردهایش اطمینان دارد انها را نپوشاند و دیگران را به نادرستی متهم نکند. کارکردهای افتخار آمیز ایدئولوژیک را که نباید پنهان کرد بلکه با افتخار باید آن را بیان کرد و نشان داد. من ده بار یاداشت مفصلم را خواندم و تصحیح کردم تا یک جمله نادرست در آن نباشد اگر چه اسم نویسنده یک کتاب را نادرست نوشتم و بعد اصلاح کردم.
ادامه میدهیم
10 سال پيش هم برادر او بنام ابوالقاسم يغمايي كه از عوامل وزارت اطلاعات و مسئول انجمن نجات وابسته به اين وزارتخانه در شهر يزد است، به شهر اشرف آمد تا مرا به همين طريق «نجات»! دهد. وي ميخواست مرا تشويق به بازگشت به ايران و تسليم خود به رژيم فاشيسم ديني حاكم بر ايران كند كه من حاضر به ملاقات با او نشدم.
رفت و آمد و نامه نگاری برادر من با انجمن نجات درست است ولی اگر میخواهید بخاطر من مقام او را ارتقا بخشید و سندی دارید که برادر من رئیس انجمن نجات است لطفا ارائه کنید .  وقتی در چند اطلاعیه خود مرا به مزدوری  و توابی و نادمی متهم میکنند من حق دارم در باره سایر چیزها هم شک کنم . باید پرسید تواب از چه چیز؟ مگر من زندانی بوده ام که تواب باشم؟ ندامت از کدام مسئله؟  . کجاست توبه نامه گویا قائد اعظم آنقدر بخود اعتماد دارد که نمیتواند قبول کند غیر توابی حتی اگر زندانی خمینی هم نبوده باشد و غیر نادمی حتی اگر یک کلام ندامت بر زبان نیاورده باشد وجود دارد؟معیار توابی و نادمی  و خدمت و خیانت در دستگاه فکری رهبر،نه همکاری با رژیم ملاها، بلکه نفی یا اثبات ایشان است و بس و دستگاهی که در ذهن بسیاری از پیروانش کار میکند همین است . کجاست ندامت نامه من؟ من خوشبختانه در زندان خمینی نبوده ام وگرنه بعید نبود دهها نامه و گواهی دلیل بر ندامت من در زندان به نوشته شما الصاق شود تا شر من کم شود و البته راههای دیگری را هم میتوان پیدا کرد.
بگذرم و بروم بر سر مساله برادرم
قبلا در این باره نوشته ام و نامه او را منتشر کرده ام.رئیس انجمن نجات یزد برادر من نیست بلکه تا جائیکه من میدانم شخصی بنام هاشمی است یا شخصی بنام هاشمی بوده که از اعضای پیوسته به رژیم مجاهدین است و این مساله قابل تحقیق است.ولی در هر حال سرنوشت برادر من ربطی به من ندارد.برویم تا ته خط و حرف شما را بپذیریم . در مثل مناقشه نیست. کارکرد برادر من به من چه ارتباطی دارد جز اینکه پس از سالها میخواهید از این پیوند نسبی سود برده و به شیوه تشکیلاتی آن را به یک پیوند سیاسی ایدئولوزیک از طریق برادرم به وزارت اطلاعات ارتقا دهید !! خواهر گرامی من!،در مثل مناقشه نیست، گویا برادر امام باقر هم جعفر کذاب بود که با خلیفه وقت و مسئول وزارت اطلاعات سامره به شرابخواری و عشرت مینشست و به گمانم برادر مرحوم ذاکری پاسداررژیم  و پسر عموی شهید نقدی از سرداران سپاه است  و پدر مجاهد ین شهید گیلانیها، جلاد صدها مجاهد،که به پسرانش هیچ ارتباطی ندارد.اما برادر من چقدر باید احمق باشد که فکر کند زنی مجاهد را دهسال قبل میتواند توسط انجمن نجات نجات دهد . در هر حال من در این زمینه بحثی ندارم چون قبل از این در این باره نوشته ام و باز هم در نامه بعدی که پاسخ نامه دوم شما خواهد بود خواهم نوشت.
ادامه میدهیم. نوشته اید
انتشار اين اخبار مجعول اعضاي خانواده من را بسيار نگران و پريشان ميكند.بخصوص كه پيش از اين وزارت اطلاعات، چند بار به مادر و اعضاي خانواده‌ام، خبر دروغ كشته شدن مرا داده بود كه باعث بيماري شديد مادرم شده است. حال مي‌توانيد تصور كنيد وقتي اين اكاذيب از سوي اين فرد و با سوء استفاده از فرزندم، بر روي سايتها منتشر ميشود، تاثير آن بر روي اعضاي خانواده و مادر بيمار و سالخورده ام چه خواهد بود؟
اینکه این خبر اعضای خانواده شما را پریشان میکند ساختگی است شما چند سال است که از خانواده خود در فضای کاملا بسته و بی ارتباط اشرف هیچ خبری ندارید ولاجرم اگر خبری داشته باشید باید از طریق گسیل کردن انها از طریق وزارت اطلاعات باشد> آیا این چنین است؟ من هم که با اقوام خود در ارتباطم و سفارش کرده ام هر وقت به مشهد میروند سری به خانواده شما بزنند جواب شنیده ام که: چند سال است که معلوم نیست پدر و مادر شما به کجا رفته اند بنابر این شما از کجا و توسط چه کسی از بیماری مادر خود با خبر شده اید؟. ایا نامه وزارت اطلاعات یا ماموران نفوذی تشکیلات؟تنها یکبار سالها قبل خواهر کوچک شما  الهه برای دیدار شما و امیربه اشرف آمد که با دشنامهای انقلابی شما روبروشد و فقط توانست با امیر دیداری داشته باشد.
نامه را ادامه میدهیم:
خانم كميسر عالي عزيز
اين اولين بار نيست كه برخي از مرداني كه صفوف مبارزه را ترك كرده و بخدمت رژيم در آمده اند به همسرانشان فشار آورده اند تا با آنها همره شوند. به عنوان مثال خانمها ليلا قنبري و مهين نظري از اعضاي سازمان مجاهدين، در دهه 90 سوژه فشارهاي شديد وزارت اطلاعات از طريق هم سران سابق‌شان بودند تا مبارزه را ترك كنند.
 در این فراز، با تاکید، این مساله القا میشود که من نیز صفوف مبارزه را ترک کرده و گویا برای دومین بار به خدمت رژیم در آمده ام.خواهر گرامی! ترک صفوف مبارزه!یا ترک صفوف فدائیان رهبر و بانو توسط شما هیچ سودی برای من ندارد. من ازدواج کرده ام و معتقد نیستم که با ترک صفوف مبارزه مثلا میتوانم به قائد اعظم ضربه ای بزنم کار کرد او کارکردی تاریخی اجتماعی است و ضربه نیز اگر وارد شود تاریخی اجتماعی وارد میشود و نه ترک صفوف توسط این و آن.باز هم تاکید میکنم بدون هیچ فشاری اگر روزگاری نیاز به کمکی باشد بازهم دریغ ندارم.
ادامه میدهیم
اما آنچه امروز من با آن مواجه هستم، فراتر از اين موضوعات است، اين جزئي از توطئه گسترده وزارت اطلاعات عليه سازمان مجاهدين و بويژه ساكنان اشرف و ليبرتي است كه در هفته‌هاي اخير ابعاد بي سابقه‌اي به خود گرفته است. رژيم ايران با پخش اين دروغها در صدد است اقدامات سركوبگرانه دولت عراق و رژيم ايران عليه ليبرتي و اشرف را توجيه كند.
پيش از اين وزارت اطلاعات و عوامل عراقي آن در اشرف 667روز با بيش از 300 بلندگو شبانه روز و 24ساعته مشغول شكنجه روحي و رواني ساكنان اشرف بودند و مستمرا ما را به تسليم دعوت مي‌كردند. حالا اين جنگ كثيف رواني شكل جديدي بخود گرفته و جاي خود را به اينگونه دروغپردازيها داده است.
در چند سطر بالا سر انجا م نامه راه به مقصد اصلی و مشترک خود با نامه های  همخونش میبرد و سر و کله توطئه و رژیم و وزارت اطلاعات پیدا میشود. چیزی که گاه از نان شب برای تنفس تشکیلات در شرایط حاضر لازمتر است! و جستجوی ساده من برای یک خبر یعنی سلامتی شما،با شکنجه روحی و روانی توسط این جنگ کثیف پیوند میخورد. باید گفت جل الخالق و اعوذ بالله من «الشیطان» الرجیم روی قسمتهای بعدی صحبتی ندارم ولی تاکید میکنم این مسائل را نه فقط مصاحبه‌هاي خصوصي و متعدد نيروها و آژانسهاي مختلف آمريكايي، صليب سرخ بين‌المللي، وزارت حقوق بشر عراق، كميسارياي عالي پناهندگان ملل متحد بلکه سخنا ن بسا افراد دیگر در یک تریبون آزاد باید تائید کند  که حقیقت چیست و در طول سالیان چه اتفاقاتی افتاده است.در پایان وقتی شما میگوئید رژیم ایران یعنی حکومت خونریز ولایت فقیه مستقيم و غير مستقيم و از طريق افرادي مانند اسماعيل يغمايي عليه ما در اشرف و ليبرتي خطوط خود راپيش مي‌برد، هم زمينه سازي براي سركوب عموم ساكنان و هم از مصاديق بارز شكنجه رواني است كه هر دو موضوع در چارچوب مسئوليت شما به مثابه كميسر عالي حقوق بشر ملل متحد قرار دارد.

من نیز به شما یا نویسنده نامه تاکید میکنم متهم کردن یک پناهنده سیاسی با کارکردی روشن از نظر زیست و زندگی و فعالیت و وصل او به رژیمی جبار و خونریز، که سی وسه سال با قدم و بعدها با قلم علیه آن جنگیده است، توطئه ای بسیارزشت و  قابل پیگرد  است که من نیازی به آن نمیبینم زیرا بیش از این به د ادگاه شعور و وجدان افراد اعتقاد دار م دادگاهی که در خیلی موارد بهتر از هر دادگاهی به عدالت حکم خود را صادر میکند و این دادگاه در درون خود من که روزگاری سرود «ای شرفت با شکوه خلق به پیوند» را برای مسعود، وشعر عاشقانه «در امتداد نام مریم» را برای مریم سرودم قضاوت خود را انجام داده است و به من افقی دیگر را نشان داده است که اگر چه دیر ولی باعث سپاس است.این دادگاه که دادگاه درونی و اصلی دادگاه تاریخ است مطمئنا حکم خود را در باره همه ما و نیز مسعود و مریم رجوی در درون تک تک وجدانها یا صادرکرده ایاصادر خواهد نمود. این را مطمئن باشید.
بخش آخر نامه شما را میخوانم
نياز به تاكيد ندارد كه سازمان مجاهدين خلق ايران متشكل از زنان و مرداني است كه با آزادي كامل و داوطلبانه براي مبارزه در راه سرنگوني ديكتاتوري زن ستيز حاكم بر ايران و استقرار دمكراسي و حقوق بشر و برابري زن و مرد در كشورشان گرد آمده‌اند. هيچكس به خلاف ميل خودش وارد اين سازمان نشده و بخلاف ميل خودش در اين سازمان نمانده است. اين حقيقتي است كه مصاحبه‌هاي خصوصي و متعدد نيروها و آژانسهاي مختلف آمريكايي، صليب سرخ بين‌المللي، وزارت حقوق بشر عراق، كميسارياي عالي پناهندگان ملل متحد با يك به يك ساكنان اشرف و ليبرتي از جمله من، آنرا به اثبات رسانده و هر كس كمترين حسن نيتي داشته باشد به اين حقيقت اذعان ميكند. ما بارها و بارها شاهد بوده‌ايم كه مسئولان سازمان مجاهدين از كليه ساكنان ازجمله من خواسته اند كه هر كس نمي‌تواند شرايط سخت كمپ اشرف يا ليبرتي را تحمل كند، مي تواند با دريافت كمك مالي از سازمان مجاهدين خلق ايران كمپ را ترك كند و به نزد نيروهاي آمريكايي و بعدها نيروهاي عراقي يا نمايندگان سازمان ملل برود.

خانم پيلاي عزيز

مداخله شخص شما براي محكوم كردن و خنثي كردن اين گونه توطئه‌ها عليه ساكنان اشرف و ليبرتي و بخصوص زنان مجاهد در اين كمپها بسيار ضروري است. آنچه رژيم ايران مستقيم و غير مستقيم و از طريق افرادي مانند اسماعيل يغمايي عليه ما در اشرف و ليبرتي پيش مي‌برد، هم زمينه سازي براي سركوب عموم ساكنان و هم از مصاديق بارز شكنجه رواني است كه هر دو موضوع در چارچوب مسئوليت شما به مثابه كميسر عالي حقوق بشر ملل متحد قرار دارد. اقدام شما از اين جهت ضروري تر ميشود كه متاسفانه مارتين كوبلر بدليل جانبداري افراطي اش از دولت عراق و رژيم ايران نه تنها كمترين توجهي به نقض حقوق ما ندارد، بلكه خود به اين جنگ رواني و دروغپردازي عليه ساكنان بشدت دامن ميزند.
در باره بخش آخر نامه حرفی ندارم 
باشد و بادا که نامه را خود نوشته و زنده وموفق و سلامت باشید
اكرم حبيب‌خاني

7 ژوئن 2013

رونوشت:

بانكي مون دبيركل ملل متحد

آنتونيو گوترس كميسر عالي پناهندگان ملل متحد

نايب رييس پارلمان اروپا دكتر ويدال كوادراس

رييس زير كميته خاورميانه كنگره آمريكا خانم رزلهتينن

رييس گروه رابطه با عراق در پارلمان اروپا استرون استيونسون
باز هم باشد و بادا که نامه را خود نوشته و زنده وموفق و سلامت باشید. بزودی پاسخ نامه سیاسی ایدئولوزیک دوم شما را نیز خواهم نوشت
اسماعیل وفا یغمائی 11 ژوئن 2013 میلادی