یاداشتی در باره درد نامه استاد حمید رضا طاهر
زاده!
اسماعیل وفا یغمائی
حضرت استاد حمید رضا طاهر زاده، بقول خودشان «رفیق
سابق گرمابه و گلستان من» نیز اگر چه مقداری دیر و دور ولی به میدان آمده و در یک مقاله مفصل پانزده صفحه ای(آ.چهار)
فقیر را به باد انتقادات انقلابی و توحیدی گرفته اند.جز این هم انتظاری نبود.
استاد حمید رضاطاهر زاده که بدون شک استاد ی
بزرگ در نواختن تار،سه تار، کمانچه، ویلن، گیتار، و دو سه ساز دیگرست،( و هنوز و
هر شب من تکنوازی تارش را برای شاید هزارمین بار و بیشتر هنگام خواب گوش میکنم)
ساز انتقاد رانیز در پانزده صفحه خوش
نواخته است و رنج نوشتن را بر خود هموار نموده است.
در«لشکر
کشی نوشتاری» که از دو سه ماه قبل شروع شده است، بطوری که من بررسی کرده ام آنانکه
انقلابی تر !و پاکیزه ترند! و پرونده سپید تر و روشنتری! دارند پر شور تر و بیشتر
مینویسند. طاهر زاده نیزبجز مهارت در
نواختن سازهای مختلف در میان دوستان و مجاهدین و اعضای شورا و شناسندگان، ازرهبران
و مسئولان مجاهدین گرفته تا هواداران به «صداقت و راستگوئی»، ونیز «طهارت و
پاکیزگی اخلاقی»، و «انقلابی بودن»، و«فرصت طلب نبودن» معروفند بنابراین با داشتن
چنین خصائصی از نوشتن این نامه حیرتی بمن دست نداد.
من بر سر پاسخ نیستم. نه خصم طاهر زاده و نه
دشمن مجاهدینم و شورا،دشمن برای من ارتجاع حاکم بر ایران و جهانخواری است که زندگان را بر آتش اجساد کشتگان کباب کرده و
میبلعد و پروار میشود. من منتقدی هستم که سالهاست نظراتم را مینویسم و خواهم نوشت.
حضرت استادی میداند که دشمن مجاهدین نیستم فقط
مثل او و دیگران شجاعت تحمل کشتارهای بی سرانجام را در امتداد راهی نا روشن و
توجیهات مکتبی و شیعی ندارم .من فقط سئوال میکنم. سئوالاتی ساده،شما که مدعی هستید میخواهید سکان یک مملکت و ملت را در دست بگیرید چه کرده اید؟ جه
میکنید؟ استراتژی تان را توضیح دهید؟ علل و فایده این کشتارها را توضیح دهید؟ چرا
با منتقدان این چنین برخورد میکنید؟ چرا میخواهید منتقدان را لجنمال کنید و دهها
سئوال دیگر. فکر میکنم سئوال و انتقاد گناه کبیره نیست. برگردم به نامه طاهر زاده.
میتوان با صد صفحه و الصاق برخی مدارک و عکسها ،نکته به نکته را با زبانی خوش یا ناخوش توضیح داد. این را لازم
نمیدانم ولی میخواهم فقط بر چند نکته از
نکات بسیار و متاسفانه درهم و بر هم نامه آشفته ایشان روشنی بیاندازم.
واقعیت این است که بخش اصلی نامه ایشان جملات و
کلمات تکراری در خیانت منتقدان و مخالفان و صفای و پاکیزگی رهبری انقلاب و مقاومت،
و وابسته بودن مستقیم یا غیر مستقیم هر منتقدی به خامنه ای و رژیم است که ارزش
پاسخ دادن ندارد و بگذاریم آینده قضاوت کند این چیزها اینقدر تکرار شده و مطمئنا تکرار خواهد شد که سائیده است، اما ایشان در کل نامه پانزده صفحه ای
منجمله بر چند نکته تاکید کرده اند که
مختصرا پاسخی میدهم امید این که مفید آید.
***
یک:
حضرت
استاد بر این نکته تاکید نموده اند که
آقای رجوی سالیان دراز تمام مراحم و محبتهای خود را نثار من نموده اند. از طرف من
طبعا با پیغامی از ایشان تشکر بفرمائید و بگوئید بعد از آرزوی سلامت و دور بودن از خطرات و تسلیت
بخاطر قتل عام اشرف ،ممنونم، و تاکید بفرمائید
حتی مراحم سالیان اگر راست هم باشد موجب نمیشود که بر اختلاف و انتقاد
سیاسی پرده انداخت، و بجز این، ادامه این مراحم را در کارکردهای این سه ماهه و نامه
خود شما(طاهر زاده) شاهدم، که این همه توضیح کامل ایدئولوژی رحمت و رهائی است. دست مریزاد.
دوم:
در باره
ناظم بودن یا شاعر بودن بگذاریم آینده
قضاوت کند. من هرگز نمی گویم شما اگر سازمان و مقاومتی را ترک کنید از مقام
موسیقیدانی به مقام مطرب رو حوضی سقوط میکنید. هرگز! بقول نرودا: هنر عنصر پنجم
زندگی است. آب و آتش و خاک و باد و شعر(بمثابه هنر مادر) و هنرمندان از زمره
بودنند و هستن.
استاد!شاعر بودن و یا نبودن نه شیاف است که طبیب به اسافل اعضای مریض فرو
نموده و هر وقت صلاح بداند بیرون کشد ونه رده تشکیلاتی که امروز بدهند و مرکزیت
کاملت بنمایند و فردا بستانند به رده
هواداری بنشانندت و استادی ارزنده چون سرکار را به نقد من بکشاند! شاعر چون به نقطه شعر واصل شد در زندگی و مرگ شاعر است وشاعر
بودن چیزی است مثل درخت سرو یا خر زهره بودن، مثل اسب بودن یا پرنده بودن وعلائق و داوری و نامگذاری ما چیزی را عوض
نمیکند. در هر حال من برای شاعری کیسه ای ندوخته ام و میسرایم و به باد میسپارم و
حتی نگهداری هم نمیکنم.
استاد!شاعر بودن من به یمن مقاومت نبوده است
.من پیش از آشنائی با مقاومت شاعر بودم و چون میخواستم خدمتی برای ملتم انجام دهم به مقاومت پیوستم و سرانجام چون دانستم این آن چیزی نیست که در پی آن هست و نیستم را فدا کردم از آن جدا شدم تا همچنان بتوانم به شاعر بودن مفتخر باشم.
استاد بی هیچ غروری میگویم هفت نسل من بدون ارتباط با مقاومت شاعر بوده اند و نان خود خورده اند و با مردم دمساز بوده اند و شعر نیز سروده اند و بی انکه امامزاده باشند آرامگاهشان چه در دوران شاه یا خمینی تا هم اکنون در اینجا و آنجا مورد احترام و زیارت ساده ترین مردم بوده و هست،و من هنوز پس از سی سال دربدری و رنج در رابطه با حکومت ملایان با این شعر نیای نخست یغما جندقی با افتخار زمزمه گرم که
بخاک ار خون کند شنگرف گونم چرخ زنگاری
نه مردم گر بخواهم من از این زنقحبگان یاری
مرا بر خاک تن بر خاره سر وزخون خورش خوشتر
که بردن در پی عزت از این زنقحبگان خواری
و زنقحبه در هر دوران منجمله در دوران ما مصداق روشن خود را دارد،و نیزاسامی و نام حدود دوازده هزار
شاعر در رساله ها ثبت شده که بجز چند تن کسی در ارتباط با مقاومتی نبوده. منجمله
حافظ چشم و چراغ شعر ایران که در دربار
شاه شجاع میسرود و نه مقاومت! وسعدی که مداح دربار خلیفه بود که من شعرش را دوست
دارم وبر کارش صحه نمی نهم ولی میخواهم تاکید کنم مقداری دقت کن و دانش خود را
چنانکه در زمینه سازها در زمینه شعر و تاریخ ادبیات بیشتر کن و درستتر بنویس.در ضمن من حتی اگر شاعر و ناظم هم نباشم کوشش میکنم که انسان با مفهوم مثبتش باقی بمانم و انسان ماندن بسیار ارزنده تر از شاعر ماندن است و بدینسان است که سالهاست در مقابل کوچکترین رفتگر این شهر خود را فروتر میبینم و مرعوب عظمتهای پوشالی و دروغین و آلوده نمیشوم بنا براین هنوز اگر گاهی سجاده میافکنی برای من دعا کن که مرا از شعر دور و به مقام کوچکترین رفتگر شهر نزدیک کند. این هم ترا راضی میکند و هم مرا.
سوم:
ایشان کوشش نموده اند که مرا به دلیل نرفتن به
عملیات ترسومعرفی بفرمایند و در اینطریق اشتباهات متعدد مرتکب شده اند.من بر خلاف
ایشان بر شجاعت طاهر زاده در نبرد صحه میگذارم ولی تاکید میکنم طاهر
زاده حتی یکروز هم عضو مجاهدین نبوده اند وفقیر مراتب عضویت را از عضو ساده تا
مسئول نهاد در سال هزار و سیصد وشصت سه و
مرکزیت کامل درپایان سال هزار و سیصد و
شصت وسه تا هزار و سیصد وشصت و پنج و سرانجام عضو شورای مرکزی در سال هزار سیصد و
هفتاد و یک تا زمان اعلام خروج( شما بخوانید بریدگی) از سر گذرانده ام. راستی کدام
گاو- مردی اگر اینسان که طاهر زاده میگوید من بزدل و فراری از مبارزه ام بر عضویت یک عنصر بزدل در بالاترین مدارج
تشکیلاتی صحه نهاده است و هرگز بر عضویت
طاهر زاده صحه ننهاده است!مگر اینکه صحه گذارنده خود نفس وحشت
وترس و فرصت طلبی بوده باشد.
ایشان اگر در درون بودند میدانستند رفتن یا
نرفتن به عملیات نه بر اساس بزدل بودن یا نبودن بل بر اساس تصمیم و صلاحدید
تشکیلات و فرمان بود.در عملیات برادر من!از بالاترین فرماندهان تا عناصری مثل قوچعلی
جنبر جوقی و سربازان سابق خمینی شرکت داشتند!بسیار کسانی
که الان در خدمت وزارت اطلاعات آخوندی هستند یا بریده اند کارنامه دهها عملیات
نظامی را بر دوش میکشند! محافظ اول رهبر، مسعودخدا بنده(مام رسول) که به ایران میرود و عراق و معرف حضور همگان است چریکی برجسته بوده
و محافظ دیگرش (ناصر ز )که در سوئد زندگی معمولی دارد شیری خروشان در رزم بود، و محافظ
دیگر (م. ت) که در کاناداست سمبل شجاعت و دلاوری بود و بسیاری دیگر،بنابراین شرکت
کردن یا نکردن در عملیات معیار نیست.
در
عملیات رفتن یا نرفتن فرمان تشکیلاتی و اطاعت از روحیه جمعی است که منجمله عمل
میکند ومعیار نیست .اگر صرف جنگیدن و نه اندیشه، معیار باشد جلاد خون آشام شهیدان
مظلوم اشرف قاسم سلیمانی پلید،دهها بار بیش از بسا انقلابیون نترسیده و در جنگ در دهان مرگ فرو رفته
است .عذر میخواهم از مثال ولی باید برخی
مسائل روشن شود.
گیرم بنده انسانی ترسو!! و اگر تشکیلات بمن گفته بود بنده هم می
رفتم چنانکه اگر به صداقت تکذیب نفرمایند در عملیات فروغ در روز آخر به سراغ حضرت
توحیدی رفتم و از او خواستم مرا بفرستند که قبول نکردند وگفتند در رادیو بغداد که
مرکز پخش مستقیم برنامه ها بود به صدا و قلم من بیش از تفنگ من احتیاج است و من در
کنار ابراهیم آل اسحاق،احسان امین الرعایا، خود جناب توحیدی ،کاک اسحاق، شاید
صدیقه شاهرخی و علیرضا معدنچی و شماری دیگر از بزدلها!! که به عملیات نرفته بودند
ماندیم تا کار را جلو ببریم.
استاد !
اگر رفتن یا نرفتن به عملیات نشان ترسو بودن است برو گریبان فرمانده کل را بگیر که
یکی دو هفته بعد از شروع و اعلام مبارزه مسلحانه دهها هزار عضو علنی را در
خیابانهای شهرهای سراسر ایران بر جای نهاد و خود به پاریس پرواز نمود تا ششماهه کار بپایان رسد و خمینی مرتجع از مسند بزیر کشیده شود.
آیا خانم
رجوی در یک عملیات شرکت نموده است؟ اگر ننموده پس مراتب مبارزاتی اش از شما پائین
تر است؟،شما بروید وگریبان بسا از برجسته ترین مسئولین را که به عملیات نرفته اند
بگیرید و نه مرا که فرض بفرمائید بنده
سمبل ترس و سست جانی در تمام کره ارضم. حقیقت چیز دیگریست نه هراس من! .
حقیقت این
است که کار بدون جانشین و کلیدی من که مطمئنا در آن روزگار از نظر مجاهدین بسا
ارزشمند تر از نوای ساز تو بود،[با عذرخواهی از شما وبا تمام ارزشی که برای هنر شما قائلم برای بیان حقیقت و در مقابل یک دریا توهین شما،، بگذار تاکید کنم تا چیزی اشتباه فهم نشود،در زمانی که من در ایران و در خارج کشور اسماعیل وفا یغمائی، شناخته شده ترین شاعر جنبش مسلحانه با چهارده سال سابقه مبارزاتی مستقیم و همکاری با مجاهدین بودم و شما هنوز با نام معروف به حمید هندی به دلیل تحصیل در هندوستان نامبرده میشدید نه استاد طاهر زاده] موجب شد مرا به عملیات نفرستند و اگر میفرمودند
میرفتم. بگذرم که خود ماجرا را بهتر از من
میدانی و لازم به توضیح نیست.
چهارم:
ایشان سعی نموده اند خود را در طول سالیان به
نوعی بعنوان نگهدارنده و للة بنده معرفی بمایند که گویا مجاهدین مرا به دست ایشان
سپرده بودند که فقط میگویم مضحک است و خود
بیشتر میداند. در ضمن للة بودن برای شخص بی ارزش و ترسوئی چون من، باعث بالا رفتن مدارج
استاد نمیشود بلکه باعث افت شخصیت شماست
که در شان شماست که للگی افراد با ارزشتری را بر عهده بگیرید.
پنجم:
آن فردی
که ایشان بنام ساغر یغمائی معرفی نموده اند و اشاره فرموده اند که با انجمن نجات
ارتباط دارد! و گویا رابط من است نادرست است و استاد گویا دستپاچه بوده اند. ساغر
یغمائی از اقوام نزدیک من از برجسته ترین وکلای ایران در دوران شاه ومدتی رئیس کانون وکلا بود و متولد 1301 شمسی والان
نود و یکساله است و درخور مرکز خور و بیابانک بسر میبرد ودر کنار بیمارستانی که
به سرمایه خود برای مردم ساخته با نیکنامی عمر میگذراند،و آنچه که منظور نظر طاهر زاده بوده و تا بحال نوشته اند این بوده که
برادر حدودا هفتاد ساله من بنام ابوالقاسم هوس یغمائی با انجمن نجات ارتباط دارد
وگویا رئیس انجمن نجات است!! شما در نامه خود تصحیح بفرمائید اگر چه اولا نادرست
است دوما در هر حال برادر من به من ارتباطی ندارد و خود میدانی در طول سی سال
گذشته حتی یکبار هم من برای او دعوتنامه نفرستادم تا این برادر بیمار وسالخورده که
اکثرا به دلیل بیماری قلبی بستری است برای دیدار من بیاید.
ششم:
در باره
کارنامه تشکیلاتی من بی تعارف و با پوزش
از تندی کلام بگویم: خاموش باش و دروغ نگو که به معروفیت خود در صدق لطمه منیزنی .
سفر اول من به پاریس را در نامه خود در مورد
اکرم حبیب خانی توضیح داده ام که چه بوده؟ ترس از موشک نبود که تضاد سیاسی و
اختلاف تشکیلاتی بود آنهم در حالیکه شما در اروپا میزیستی! در ضمن اشتباه کرده ای
استاد چون با کمال تاسف محض کذب کذب محض می بافید.
یکسال
بعد از عملیات فروغ من روانه خارج نشدم.من در زمستان سال 1365 قبل از عملیات فروغ
جاویدان روانه خارج شدم. ششماه بعد، پس از تشکیل ارتش آزادی بخش، چون مشکل ذهنی
استراتژیک من حل شد، یعنی در تیر ماه 1366
بعد از سرودن «سرود ارتش آزادی» و پس از نوشتن و اجرای یک نمایشنامه بنام «چه
باید کرد »که در تئاتر پاریس اجرا شد و در آن راه حل را در پیوستن به ارتش ازادی
اعلام کرده بودم، خود خواسته به عراق برگشته و در پایگاه بدیع زادگان( پایگاه محل
اقامت رهبران)مشغول بکار شدم، در حالیکه همسرم در پاریس ماند و ماهها بعد بازگشت .
عملیات فروغ جاویدان در سال 1367 بود ومن هرگز
بعد از عملیات فروغ جدا نشدم و از سال 1367 تاسال 1372 جز برای شبهای شعر هرگز
روانه خارج نشدم و نیز برای ضبط سرودها
روانه خارج نشدم( تمام حضورهای من در استودیو فقط در فاصله اقامت من در پاریس
.زمستان 1365 تا خرداد 66بود و من هرگز برای ضبط هیچ سرودی به وین یا جای دیگر
نرفته ام) بلکه برای شبهای شعر و تبلیغ خطوط سیاسی مجاهدین چند سفر داشتم و بس.
برادر من! چرا برای لجن مال کردن اشخاص دروغ
میگوئید؟من مثل تو نیستم که صفاتی بسیار درخشان داشته باشم! بل انسانی معمولی و
زمینی هستم و به اندازه کافی عیب دارم که بتوانید مرا به درستی نقد کرده و لجنمال
بفرمائید پس دروغ نگوئید و مرا بیش از پیش در باره ذات و ماهیت خود و مقاومت به شک
دچار نکنید.
هفتم:
استاد عزیز در کوشش برای ترسو نشاندادن من من
فکر میکنم تو هم متناقض بوده ای و هم چنان با عجله و گیجی این نوشته را نوشتانده
ای که اشتباهاتت شگفت آور است.
نوشته ای[در پروسه گسترش شوراي ملي مقاومت نيز به توصيه مسئول شورا، يغمايي به عضويت
شوراي ملي مقاومت پذيرفته شد. حالا هر ما هر دو بعنوان اعضاي شورا مي توانستيم
رابطه هنري ارگانيک، اکتيو و پربارتري را در درون مقاومت داشته باشيم. با بروز بحران
کويت و چشم انداز تهاجم نظامي آمريکا و متحدانش عليه عراق در سال 1990، مجددا
يغمايي دچار عودت بيماري مزمن تشکيلاتي در رابطه با مناسبات همسرداري در درون
سازمان شد]
استاد من! عضویت شورای
من پس از آخرین خروج من از سازمان مجاهدین بود و نه قبل از آن. یعنی من و تو در
سالهای بعد از بحران کویت عضو شورا شدیم و نه قبل از آن، و من بعد از خروج
ازمجاهدین تا سال دو هزار و چها ردیگر بحرانی نداشتم.ضمنا من چون بعد از خروج از
سازمان عضو شورا شده بودم! لازم نبود عضویت من ابقا شود زیرا به صفت فرد و نه عضو
سازمان به عضویت در آمده بودم!! میدانم نظرت خیر است و می خواهی مرا مرهون الطاف
دائمی مسعود بفرمائی ولی در عین حال لطفا نامه ات را اصلاح بفرما و یا مراجعه ای
به دکتر برای پیش گیری از خدا ی ناکرده بیماری آلزایمر، که در اینصورت در نواختن
نیز دچار مشکل خواهی شد و یکمرتبه چنانکه در این نامه از شور به ابوعطا خواهی رفت.
همچنین علت خروج من از
شورا را تو خوب میدانی که کوشش مسئول انجمن مجاهدین در انگلیس با خروارها دروغ
برای متلاشی کردن زندگی من باهمسر کنونی ام بود و نه چیزد یگر و من درست دو سه روز
قبل از آن در میدان تروکادرو بعنوان عضو شورا سخنرانی داشتم!. من هنوز و تا بحال
از وارد شدن در مسائل خانوادگی و مالی همسر کنونی خود با مجاهدین به دلیل پرنسیبها
وارد چالش نشده ام ولی متاسفانه فکر میکنم با این پر روئیهای بی پایان گوئی همه
چیز راباید به داوری عام نهاد.
هشتم :
در مورد امر طلاق و مسائل خانوادگی من از آنجا
که تو فقط «یکبار» ازدواج کرده و همسرت را مطمئنا «بخاطر منافع خلق» طلاق داده و
از حدود بیست و پنجسالگی تا الان که پنجاه و هفت ساله ای بخاطر منافع خلق و انقلاب
چنانکه همه میدانند و تحسین میکنند و من نیز در طول هشت سال زندگی مشترک در یک خانه با تو بطور دائم شاهد بوده ام،اساسا و مطلقاروی مساله جنسیت و مسائل جنسی خط بطلان
کشیده ای وسالیان دراز است مثل یک راهب بودائی و مثل قدیسین بریده از زندگی و زن
زندگی میکنی من در مقابل تو حرفی ندارم . در مقابلت به احترام می ایستم و کلاه از
سر بر میگیرم و درود میگویم و نیز اعتراف میکنم که نه میخواهم نمیتوانم چون تو باشم.
نهم:
در باره پسرم که نوشته ای من از پذیرفتن بار
مسئولیت شانه خالی کرده ام دیگر حوصله مرا سر بردی. آخر مرد حسابی! موقع انتقال
پسر من با هزار کودک دیگر به اروپا، من در عراق بودم و مسئولیت فرزند مرا مجاهدین
و خود من و مادرش به آن خانواده شریف سپردیم و سپردند. آیا کار دیگری امکان داشت؟ بعد ازدوسال که به پاریس آمدم تا مدتها باخود تو درزیر زمین
پایگاه زائریان در کنار حدود سی نفر دیگر بدون داشتن یک سکه زندگانیی داشتیم که به
ز بان ساده زندگی یک سگ بود. در اینمدت ما با هم رادیو ایرانزمین را راه اندازی
کردیم و محل زندگی من انبار چوبی انتهای خانه بود که بزحمت در گوشه آن میزی گذاشته
و شبها مینوشتم تنها بعد از آمدن مرضیه بود که به دلیل اکیپ مرضیه بودن و دقیقا
منافع سازمانی برای ما خانه ای گرفتند ومن در یک اتاق نه متری و تو نیز در مشابه
آن زندگی راحت تری را شروع کردیم. چند ماه بعد هم پسر من از سوئد به پاریس آمد و
تو اتاق خود را به او دادی و خود در سالن خانه زندگی را شروع کردی که باعث
سپاسگزاری است .فرزند من بعد از یکسال در سن چهارده سالگی به منطقه برده شد تا
تفنگ بدوش بکشد. این تمام ماجراست پس چرا آن رادرست نمینویسی.
در باره بقیه نکات نامه
مفصل و به هم ریخته و آشفته ات چیزی نمی نویسم. نه فرصت دارم و نه حوصله ولی
میفهمم تمام داستان چیزی جز این نیست که بتوانید برموج انتقادات و ایرادات راهبندی
ایجاد کنید و برای نامه مصداقی و خروج اعضای شورا و انتقادات اندک از بسیار امثال
من توجیهی بیابید.
امیدوارم بتوانید.
امیدوارم راهی درست بیابید اما اطمینان داشته باشید حتی موفقیت فرضی شما جز موفقیتی موقت نیست. عکس العمل های ما معلول
واقعیاتی سیاسی و استراتژیک است که وجود
دارد و اگر این واقعیات وجود نداشت من و ما هرگز نمی نوشتیم و انتقاد نمی کردیم.
من از تو و یاران انقلابی ات میخواهم که
همراه با کوبیدن امثال ما و افشای ما ولجنمال نمودن ما و ضد انقلابی دانستن ما
و... کمی نیز به مشکل اصلی بیندیشید. مشکل اصلی ما نیستیم. ما چند نفر انسان منتقد
پراکنده ایم که نه در پی حزب و دولت و نه در پی حاکمیت و قدرت هستیم !شما اینهار ا
دارید و می خواهید پس بروید و به مشکل بیندیشید.
من و امثال من دو راه در
برابر داریم. در صورت پیروزی نیروی شما، چنانکه قبل از این اعلام نموده ام به
ایران باز نخواهم گشت . پیروزی و قدرت از آن شما، که حشمت اسکندر و شاه عباس کبیر
هیچگاه برای من غبطه انگیزنبوده است.
برای من غبطه انگیز آن بود که شبی در سالهای قبل
وقتی بخانه باز گشتی گفتی برای کسی
درمانده تاکسی گرفته واو را به خانه رسانده ای و بار دیگر پول اندکت را به فقیری
بخشیده ای این برای من ازقصه اسکندر و دارا و رجوی غبطه انگیز تر است.
دوم اینکه چند صباحی
دیگر ، چند سالی دیگر من و تو و نیز رهبران،در اینجا و آنجای دنیا عمرمان بسر
میاید و تن به خاک و جان به افلاک باز میگردد.من هنوز معتقدم، تو چطور؟بارها دیده امت که بر سر گورها و هنگام تدفین مردگان بسختی گریسته ای! بر گور ما نیز شاید کسانی بگریند ! در آن
عرصه ، فارغ از هر هیاهوئی ،حقایق و راست و دروغها برای مردمان
آینده( اگر مناسبتی و ارزشی داشته باشد) و نیزشاید برای ما در روشنائی قرار گیرد. من گاهی وقتی به نوای ساز تو گوش میکردم و میاندیشیدم ازژرفای کره مذاب زمین ابتدائی سرانجام اسمان و درخت و کبوتر زیبائی زنان و مردان و مفهوم انسانیت و نیز دست تو بر آمد و سازت ونواهای فرهیخته آن، فکر میکردم و فکر میکنم خدائی باید باشد!ایا تو نیز فراتر از بازیهای دنیای گذرای سیا ست،معتقدی؟
تاکید میکنم برای من نوشتن این یاداشت دشوار بود و دشواری اول اینکه نمیخواستم و نمیخواهم بیازارمت ولی در جواب پانزده صفحه توهین و تحقیر و تهمت مرا میبخشی که اندکی بر آشفتم . فارغ از هر چیز تو نیز انسانی تبعیدی و همه چیز از دست داده هستی و نیز زیر موج نفرت ملایان پس من نمیتوانم از تو نفرت داشته باشم.
زنده و سلامت باشی استاد
حمید رضا طاهر زاده.دست و پنجه ات گرم باد و سازت پر نوا.باز هم بنویس و بیشتر بنویس اما به صداقت و راستی بنویس. امیدوارم هیچگاه نوشته هایت بر تناقضاتت نیفزاید
و باعث سر افرازی واقعی برای تو باشد. عجالتا به همین بسنده میکنم.خدا نگهدارت استاد.
اسماعیل وفا یغمائی
یازدهم سپتامبر 2013