دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

یاداشتکها. یاداشتک پنجاه و پنجم اسماعیل وفا یغمایی.تمثیل نردبان



یاداشتکها. یاداشتک پنجاه و پنجم
اسماعیل وفا یغمایی
تمثیل نردبان
نمیدانم چرا این تمثیل به ذهنم زد. شاید در بیداری این را خواب دیده ام و شاید در خواب این را به بیداری دیده ام.نردبان برای بالا رفتن و رسیدن به مقصدی است که در بالا قرار دارد. مثل قسمت بالای کتابخانه، زیر شیروانی، یاپشت بام. با نردبان نمیشود تا آسمان هفتم یا عرش بالا رفت.یا به معراج رسید. تا حالا کسی نرفته ولی ممکن است بعضی افراد بخواهند بروند.
نردبان ، یعنی بلندترین نردبانها سی چهل تا پله بیشتر ندارد.میروی بالا و کار تمام که شد می آئی پائین.کسی هم نمی گوید چرا آمدی پائین و هیچ کس مارکی به تو نمی زند که چرا آمدی پائین.آدم بالای نردبان معمولی ده دقیقه ، یکساعت ، یا چند ساعت می ماند و و کارش را انجام میدهد، ولی نردبانی که برای رسیدن به عرش یا معراج یا مثلا جامعه بی طبقه توحیدی تهیه می شود پله هایش بی انتهاست. در میان ابرهاست و می گویند تا عرش، تا خدا، تا آزادی، تا شهادت و از این چیزها ادامه دارد.
از این نردبان که بالا بروی باید دیگر بروی. راه بازگشتی نیست.اولا پشت سرت عده ای دیگر دارند بالا می ایند ثانیا در شرایط خطیر، نفر آخر، آخرین پله طی شده را از بین می برد و آدم باید فقط از نردبان بالا برود و بالا برود.بر که بخواهی بگردی هزار تا مشکل هست، مارک های واقعی و غیر واقعی هست، تنهائی و غربت و مرگ در غربت هست، پیری و مشکلات آن هست،عهد شکنی هست، نامردی هست،و نیز رژیمهای ناجورحرام لقمه ای مثل جمهوری اسلامی هستند که پائین نردبان ایستاده اند و تشویقت میکنند که بپری توی زنبیل نجات آنها که هیچ خوب نیست و آدم به گه کشیده میشود و بس.اینها همه واقعی است ولی مسئله نردبان هم واقعی است. چقدر باید بالا رفت؟ یکسال؟ دو سال؟ دهسال؟ سی سال؟ بیشتر؟ شصت سال؟ تا پایان عمر معمول آدمیزاد؟ و نیز افق کجاست؟ بالاخره برای نردبان مقصدی قابل توضیح باید وجود داشته باشد،این سئوال در هر حال با تمام مشکلات و برچسبهای درست و غلط واقعی است، زیرا مسئله از آغاز معراج یا مسائل معنوی نبوده است؟ قرار نبوده بالا روندگان به جابلسا برسند وبه شهر فرشتگان، مقصد سیاسی و اجتماعی بوده است و من فکر میکنم هر کس که نردبان خودش را می آورد و میگذارد و بفرما میزند باید دقیق از او پرسید این نردبان برای چه مقصدی است؟در انتها ایا افقی نو وجود دارد، چشم اندازی ، یا مقصدی؟ یا اینکه بقول پدر مرحوم من که خداوند روحش را شاد کند، ریده اند! درست مثل انتهای نردبان حضرت امام که قرار بود مثلا آب و نفت و نان و گوشت ارزان شود و زنها فلانه نشوند ولی دیدیم که در انتهای نردبان ریده بودند و بس و قرب سی و سه سالست که ملتی دارد تلاش میکند از این نردبان بیاید پائین که هنوز به دلائل مختلف نمیشود و کشاگش در روی نردبان ادامه دارد. در هر حال و قتی نردبان هی دراز و درازتر میشود ،اینجاست که فارغ از هر چیز سرانجام تراژدی شروع میشود. هزار تا بد و بیراه هم که بگوئیم فایده ای ندارد،هر چه طبل و شیپور بزنیم بیفایده است.پرت شدن از نردبان تبدیل به جبر میشود.باید باور کنیم بعضی وقتها دست آدمها نیست، جبری است و گرنه اینهمه آدمهای کله گنده که تقریبا تمام عمرشان را بالا رفته اند پرت نمیشدند وخیلیها به مرگهای فجیع زندگیشان تمام نمیشد. اینهائی که از نقاط پائین تر پرت شده اند ممکن است جان و دلی به سلامت ببرند. برخی ها از پله های بالاترمی افتند و کلکشان کنده میشود واز لحاظ جسمی و روحی دچار چنان صدماتی میشوند که تمام زندگیشان را در خود میگیرد.عده ای آگاهانه و برخی نا اگاهانه داخل زنبیلهای نجات!! می افتند که وضعشان مشخص است و البته عده ای فراتر و فراتر میروند و باز هم فراتر. این که کجا میروند چیزی است که باید صبر کرد تا آینده جواب بدهد. شاید هم جوابی نباشد وفقط خدا بداند و سری به اسرار تاریخ پر تلاطم و راز ایرانزمین افزوده شود. شاید نردبان که ابتدا نردبانی مادی بود تبدیل به نردبانی فلسفی شده است که باید بر آن بالا و بالاتر رفت و باز هم بالاتر....
بیست و پنجم ژوئن 2012

۱۳۹۱ خرداد ۲۶, جمعه

یاداشتکها.یاداشتک پنجاه وچهارم.استاد حسن کسائی به نواهای نی خود ، یه جاودانگی پیوست

یاداشتکها.یاداشتک پنجاه وچهارم
استاد حسن کسائی به نواهای نی خود ، یه جاودانگی پیوست
اسماعیل وفا یغمائی
استاد بزرگ نی این ساز شگفت، به نواهای نی خود پیوست. کسائی چون شماری دیگر بخشی از ملیت عام هنری ایران است . توضیحش مفصل است ولی من بعنوان یک دوستدار نوای نی کسائی و نیز کسی که تاریخ میهن و ملت خود را در پیشگاه راستی تلاش گرده تا بیاموزد، همراه با صدای نی او و امثال او نیروئی را میبینم که در طول تاریخ ایران از جمله به سهم خود تمام ملیتهای ایرانی را در کنار یکدیگر نگه داشته است. نی کسائی مال همه است و صدای خواننده آذری وکرد و لر و ترکمان وبلوچ چیزی است مثل ستارگان ایران که با پرتوهایش نمیتوان بیگانه بود و طلب تجزیه کرد. اگر ملیت حقوقی عام ایرانیان و ایران یعنی ایرانی بودن توسط ملیتهای حقیقی اش یعنی ترک و کرد و بلوچ و فارس و ترکمن ازحفظ شده در بالاترین نقطه توسط فرهنگ و هنر مشترک بوده است و نه سیاست که سیاست در بسیاری اوقات جز عامل تجزیه و کشتار نبوده است. نی کسائی همچنین ادامه نوای نیرومند هنرو فرهنگی است کهدر ادامه چنگ باربد و ساز نکیسا و... از آغاز حمله سیاه و خونین سپاهیان بیگانه در پایان هزار و چهارصد سال اول تاریخ ایران و نیز تهاجم دوباره سپاهیان بیگانه در هیئت حکومت خمینی در پایان دومین هزار و چهار صد سال دوم ، در مقابل بیگانه وار شدن ایران وتسلیم مطلق ارتجاع مذهبی و سیاسی شدن ایران [و پذیرش اندیشه ای که شکنجه و پدوفیلی شرعی، وگردن زدن و تقسیم مردم بر اساس عقیده و هزار سیاهی دیگر را تبدیل به فرمولهای ابدی اسمانی کرده و و این لکه ننگ را بدامان خدا یعنی معنای عام و مطلق کشف شده خیر و راستی و حقیقت افکنده بی هیچ ادعا و بازیهای سیاسی که روزی راه بلخ میجوید و روزی طریق ماچین، ] بنا بر ماهیت خود ، چون پولاد ایستاد که نوای موسیقی تحریم شده توسط متون ارتجاعی و روشن مذهبی و ذات و پایه مذهب ارتجاعی و سیاهکار سیاسی وار، جنگاوریست که نه فقط جامه رزم بل ماهیت رزمجو دارد و این را بایست درست درک کرد که اگر شوخی نداشته باشیم باید قبول کرد بی تعارف گوش بستن به نوای مرضیه و قمر و ساز یاحقی و ملک و کسائی و امثال اینها یعنی ایستادن در مقابل اندیشه ای که حدیث آبرومندش می فرماید «از قول زور اجتناب کنید»، و امام امتش آنرا از زمره «صداهای مشکوک» یغنی تقریبا بادی که از ماتحت کسی یا زیر دم خرگوشی خارج شده باشد میداند و توضیح این حقیقت خود حکایتی روشن ومفصل است و نیز وقت آنست که کمی هم فارغ از غوغای مکتب و سیاست ماهیت واقعی مکاتب را ببینیم.
یاد استاد گرامی ، جانش جاودانه پایدار وباد و برای دوستان و خاننواده اش و جامعه هنری ایران در کنار او بودن را آرزو میکنم.
اسماعیل وفا یغمائی
14 ژوئن 2012