دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۶ مرداد ۱۶, دوشنبه

عاشورای ایرانی و نگاهی به برخی چشم اندازها به بهانه سالگرد حماسه و جانباختن دلاورانه آریوبرزن و یارانش دردوازدهم اوت سیصد و سی سال قبل از میلاد مسیح اسماعیل وفا یغمایی

عاشورای ایرانی و نگاهی به برخی چشم اندازهابه بهانه سالگرد حماسه و جانباختن دلاورانه آریوبرزن و یارانش دردوازدهم اوت سیصد و سی سال قبل از میلاد مسیح
 اسماعیل وفا یغمایی
 





مقدمه و شرحی مختصر بر دردی بزرگ
با فرا رسیدن دوازده اوت دو هزار وهفده میلادی ، از مقاومت دلیرانه و جانباختن پنجهزار و چهل و دو تن، آریو برزن،خواهرش یوتاب و سربازان مدافع پایتخت ایران در مقابل ارتش اس
کندر مقدونی، دو هزار و سیصد وچهل وهفت سال می گذرد،[می توان نامش را گذاشت عاشورای ایرانی] ولی تازه و پس از چهل سال حکومت  و استبداد و ارتجاع جمهوری اسلامی است که در بیداری و رستاخیز فرهنگی، که دامنه اش رو به وسعت است، نرم نرمک آتش گذشته ها در حال شعله کشیدن است و چهره های در خاکستر فراموشی فرو رفته در حال درخشیدن، و چرا؟
**
حمله سپاهیان خلیفه دوم به ایران و سقوط دولت ساسانیان تنها سقوط دولت چهار صد و شانزده ساله و بیمار ساسانی (از28 آوریل سال 224 میلادی با سقوط سلسله
اشکانی و پیروزی اردشیر پاپکان بنیادگذار، وکشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی به دست ماهوی مرزبان در مرو در سال651 میلادی) نبود.
در زمانی چهار صد و شانزده ساله شاهان بزرگ و کوچکی چون
اردشیر
بابکانشاپور یکمهرمز یکمبهرام یکمبهرام دومبهرام سومنرسیهرمز دومآذرنرسیشاپور دوماردشیر دومشاپور سومبهرام چهارمیزدگرد یکمبهرام پنجم یا بهرام گوریزدگرد دومهرمز سومپیروز یکمبلاشقباد یکمجاماسبقباد یکمخسرو انوشیروان یا خسرو یکمهرمز چهارمبهرام ششمخسرو پرویز یاخسرو دومشیرویه یاقباد دوم اردشیر سومشهربرازخسرو سومجوانشیرپوراندختگشناسب بندهآزرمیدختهرمز پنجمپیروز دومخسرو پنجم • یزدگرد سوم، بر ایران حکومت کردند
اندک زمانی پس از سقوط دولت ساسانی همراه با روانه شدن کاروانهای اسیران و باج و خراج و جزیه از ملتی که بیش از پانزده قرن فرهنگ و تمدن داشت و سه مصلح و پیامبر ایرانی، زرتشت و مانی و مزدک را به جهان عرضه کرده بود، فرهنگ و تمدن، زبان و سنتهای ایرانی و دین و آئین کهنسال ایران به زیر کشیده شد و لاجرم نامهای شهریاران و سرداران و بزرگان این سر زمین چه مستبد و چه نیک، در زمره نامهای ممنوعه قرار گرفت وآئین و آئینداران اجنبی با تلاش فراوان به نابودی حافظه تاریخی و فرهنگی و مذهبی مردم ایران کمر همت بستند و این آغاز یک تناقض دردناک در تاریخ ایران بود که هنوز هم از عوارض آن ایران و ایرانی رنج می کشد و در یک نگاه عمیق تاریخی از زوایائی حکومت آخوندهای شیعه بر ایران زاده این تناقض است.
بخشهائی و ژنهائی ازفرهنگ و تمدن کهن ایران در میان مردم ایران و با در آمیختن با فرهنگ بعدی حفظ شد و با نرمش در میان مردم تنفس کرد و مثلا آن شمشیر و تهاجم و قاتلو و قتلو وگردن زدن و دست و پا بریدن و تجاوز و خشونت بدوی و نظامیگری و قدرت طلبی[که امروز هم  شاهدش هستیم و نمونه خام و خشن اش را در کشتارهای وحشیانه مسلمین داعشی میبینیم] آئین مهاجمان را، در طول سالیان به مثلا اسلام ایرانی و عرفان ایرانی تبدیل کرد، و غریو سواران سعد ابن ابی وقاص (پدر عمر سعد سپهسالار یزید)، فاتح ایران را به نوای نرم مولانا و خواجه عبدالله انصاری ودیگر شاعران و عارفان مسلمان مبدل نمود، ولی در ستون فقرات اصلی فرهنگ پنهان ایرانی و تاریخ، ایران همواره با فرهنگ بعد از خود در تصادم و تناقض بود و به نظر من این تناقض دردناک هنوز هم وجود دارد و در برخی اوقات نتایج مصیبت باری بوجور می آورد.
فرهنگ و آئین اشغالگران، که بر این اراده بود که فرهنگ و آئین کهن زاده شده از ریشه هند و اروپائی را ایران را تبدیل به فرهنگ و آئینی سامی و کاملا متفاوت بکند، تمام سنتهای گذشته را برای خود خطرناک و آتش سوزان زیر خاکستر می دانست.به نظر فاتحان بیابان نشینی که یک امپراطوری عظیم را با تمام امکاناتش، امکانات مادی، انسانی، جغرافیائی و... مغلوب زیر پای خود می دیدند ، تاریخ و فرهنگ این امپراطوری خطرناک بود ،باید همه چیز را یا از بین برد و یا اسلامیزه کرد و در این وادی، بسیاری چیزها تغییر کرد. چند مثال می آورم.
مفهوم و معنای خدا 
که ایرانیان قرنها با باور به آن زندگی معنوی خود را محور و مداری یافته بودند به مفهوم و معنای خدائی دیگر تغییر کرد واهورا مزدا به زیر کشیده شد و مفهوم ارجمند و نیک خدا در قالب الله که بنا بر اسناد منجمله کتاب ارزشمند «الاصنام» کلبی نام بتی درعربستان و پدر لات(اللات  مونث الله و از خدایان قدیمی اعراب بود)و عزی بود جای گرفت .
سگ قدیمی ترین دوست انسان که از قابل احترام ترین حیوانات در آئین ایرانیان ودور کننده ارواح شریر و اهریمن،و مقامی در کنار مغ بزرگ در معابد دارا بود، در زمره نجس ترین حیوانات و مورد بی احترامی و ضرب و شتم قرار گرفت و نامش با بدترین دشنامها امثال پدر سگ ، مادر سگ، سگ مذهب، و امثالهم آمیخته شد.
شراب 

که نوشیدنی مقدس و مذهبی ایرانیان بود و حتی تا قرن چهارم و پنجم پس از تهاجم، در شعر و ادبیات ایران جایگاهی والا داشت و سمبل دگم شکنی بود حرام اعلام شد. 
شادی و موسیقی و طرب و سپیدی و سورها و جشنهای فراوان ایرانی 
 که مورد تائید آئین زرتشت بود مذموم شمرده شد، شادی تبدیل به سوگ گردید، موسیقی در زمره صداهای مشکوک (به فتوای فقیهان و رساله ها،در زمره صداهائی که از انتهای روده بزرگ خارج میشود) محسوب شد و جای موسیقدانان بزرگی چون باربد( تنظیم کننده و اصلاح کننده دستگاههای موسیقی ایرانی) و نکیسا و سرکب و سرکش و رامتین( مخترع چنگ) و بامشاد را قاریان و مرثیه خوانان گرفتند
سپیدی که رنگ منتخب آئین زرتشت و سمبل نور و روشنی بود تبدیل به رنگ سیاه و مجالس و جشنهای فراوان ایرانی تبدیل به مجالس پی در پی عزاداری آنهم برای کسانی گردید که بسیاری از آنها ربط و رابطه ای با تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران نداشتند ، شگفتا ! که جنگها میان گروههای غیرایرانی و بر سر مسائلی که ارتباطی به ایران اشغال شده نداشت و دعوای قدرت میان گروههای دیگر بود که اتفاق می افتاد ولی مجالس عزاداری اش در ایران برگزار می شد!.
زن ایرانی 

که خوب یا بد،با فرهنگ مستقل خود در لایه های مختلف اجتماعی ایران پرورده شده بود و روزگاری زن – خدایان ایرانی امثال آناهیتا و معبدهای فراوان آناهیتا، سمبلهای قدرت و احترام او بودند به روزگاری بسا مصیبت بار تر از قبل افتاد ، به مقام نیمه انسان تنزل کرد و همراه با به اسارت رفتن و به بردگی کشیده شدن و مورد تجاوزات شرعی در نه سالگی قرار گرفتن، در میان مقنعه و چادر و نقاب و روسری،(سمبل اسارت جنسی و پرچم پیروزی اندیشه ارتجاعی بیگانه بر زن ایرانی)، و هولناکتر از آن افکار و اندیشه های خرافی کفن پیچ شد.
تاریح گذشته ایران 

 و سر گذشت اجداد و نیاکان ما تا آغاز دوره اسلامی چنان نجس و مردود و ملعون شمرده شد که تا همین دوران معاصر و تا قبلا ازتجربه سی ساله اسلامی، با چشم شک و تردید به گذشته خود می نگریستیم و تاریخ شاهنشاهی گذشته ایران را تاریخی دوزخی می پنداشتیم و در عوض به دور مقابر هر سید عبا پوش و عمامه بر سر نامدار یا گمنام نیمه اجنبی و نیمه ایرانی طواف نموده و برای خود ذخیره آخرت می اندوختیم و نام و نشان بسیاری از سرکوبگران ملت و میهن و نابود کنندگان فرهنگ و تمدن گذشته خود را بر فرزندان خود می نهادیم و میگذاریم و بر آن بودیم و هستیم که دوازدهمین سید علوی سبز پوش با ظهور خود تاریخ اجتماعی و سیاسی ما را به فرجام رساند و نه تنها ایران بلکه پنج قاره عالم را شمشیربه کف و سوار بر اسب و شتر غرقه در عدالت اسلامی وبه طور خاص شیعی کرده خیمه جامعه بی طبقه توحیدی را بر فراز زمین بیفرازد و طبعا یک جمهوری اسلامی جهانی، با کدام معیار؟ حتما کتاب و سنت اسلامی! و یک امام و ولی و نایب بین المللی و جهانمداربر پا نموده واندک زمانی بعد با ظهور دجال یک چشم زنگ پایان جهان و قیامت را به صدا در آورد و با باز نمودن درهای بهشت و دوزخ گله های میلیاردی انسانی را که از میلیاردها گور بر انگیخته شده اند،به سوی جایگاه ابدیشان بهشت یا دوزخ هدایت کند تا دوزخیان در آتش بسوزند و بهشتیان با شنیدن طنین نعره های جانگداز سوختم سوختم دوزخیان درمانده و بدبخت، تئوریهای مازو- سادیستی مارکی دوساد را عینیت بخشند و کام دل بر گیرند و مست از شرابا طهورا در آغوش حوریان در سایه های درختان پرشکوفه و در کنار جویبارهای شیر و عسل بیارامند. 
میبینید که در فراسوی باور معمول چه آش کشکی پخته شده است و چه کابوس هولناکی را در رگ جان ما نسل در نسل سازماندهی کرده اند و چگونه والاترین کلمه ای را که مفهوم عظمت و روشنائی و نیکی از آن مستفاد می گردد، یعنی کلمه خدا را به اهریمنی خونخوار تغییر داده اند.
کتابی نوشته شده در اغاز قرن سوم هجری و شناخت الله

راستی ملایان چه آش مسموم و در هم جوشی در طول قرنها برای ما طبخ کرده اند که نه تنها بیسواد ترین و عوام ترین مردم را گیج و منگ و منکوب نموده اند بلکه اندیشمندان اهل درد و دل و حتی مبارزان ترقی طلب مسلمان میهن ما را از عوارض آن بی نصیب نگذاشته اند چنانکه آنان یک نظریه دست ساز آخوندهای شارلاتان و فریبکارقرن سوم هجری را که در میان مردم در طول سالیان دراز، تبدیل به یک باور قدرتمند شده است تبدیل به تئوریهائی کرده اند که سرانجام پذیرندگانش را در مسیر شناخت تاریخی و علمی به دلپیچه شدید و وحشتناکی در اندیشه دچار خواهد کرد و حاصلی جز یاس وبی ایمانی و بریدگی و خیانت ببار نخواهد آورد. این بزرگواران که در راه آرمان با شجاعت جانباختند و به شهادت رسیدند با تمام نیات خیر خودهرگز به این حقیقت نزدیک نشدند یا فرصت نیافتند نزدیک شوند که:
مردم کوچه و بازار یعنی بدنه اصلی جامعه ، با باورهای خارا شده و هاگ شده خود که در بسیاری موارد سختی آن از الماس و پولاد بیشتر است دلخوشند ومی آیند و زندگی می کنند و میمیرند و خطری هم برای دیگران ایجاد نمی کنند، ولی عنصر مبارزی که بعنوان مغز اندیشمند و عصب حساس هوش و شعور اجتماع می خواهد در جامعه تغییر ایجاد کند مطمئنا و اجبارا در پروسه مبارزه، که با اعتلای شناخت سیاسی و اجتماعی و تاریخی و فلسفی همراه است، ازباور، و در زمره باورها، از باورهای عوامانه و بی پایه عبور خواهد کرد و در وادی شناخت بدون تردید از عوامانگی و باورهای بقال و رختشور محله و نیز پدر بزرگ و مادر بزرگ خود، به سوی اعتقادی سفر خواهد کرد که با بدیهیات تاریخی و اجتماعی در تضاد نباشد و گرنه آن باورها را به دور خواهد افکند و اگر نتواند با دور افکندن باورهایش خود را به اعتقادی دیگر مسلح کند تبدیل به ظرفی تهی خواهد شد که می توان آن را با هر لجنی انباشت. حکایت برخی افراد که پس از به دور افکندن باورها سر بفرمان جلاد فرود می آورند را در همین حیطه فاجعه بار باید نگریست.
در هر حال...مهاجمان با تزریق سم باورهای خود در طول سالیان دراز کاری کردند که ما از بردن نام شهریاران ایران در دورانی که تمام جهان در دست شهریاران بود و به طور جبری و تاریخی، خوب یا بد، و بر اساس جبرهای تاریخی جهان متمدن با آئین شهریاری اداره می شد، ابا داشتیم ولی با آئین و سلطه خلافت و امامت بیگانگان، که حتی نوع معاصرش چه ارتجاعی و چه رادیکالش در عمق و در آنسوی باورهای خوشخیالانه ما، چون بر تخت قدرت نشیند ،بسا جبارتر و پوسیده تر و متعفن تر و خرافی تر ازسلطنت و شهریاری ایرانی است دمساز گشتیم. ،خود خواهی ایدئولوزیک امامت و خلافت و ولایت، که بواقع باید نام آنرا وقاحت افسار گسیخته ایدئولوؤیک گذاشت، با سلطه طلبی شهریاری و سلطنت قابل مقایسه نیست، که آئین شهریاری اگر دامنه جباریت را در زندگی مادی گسترده است و با بهره بردن از دسترنج مردمان و مالیاتها و استثمار آرامش میابد، آئین خلافت و امامت و ولایت هم دنیا را می بلعد و هم در حیطه خصوصی ترین مسائل زندگی و معنویت و حتی جهان پس از مرگ دامنه قدرت و سلطنت خود می گسترد و نهایتا بزرگترین باورهای دینی و اعتقادی را  ملتزم به خویش می کند و پیام می دهد که: حتی برای ورود به بهشت و در نیفتادن به دوزخ باید بردگان مطلق من و اندیشه من باشید.
در طول قرنها و قرنها، چنان ما را به زهر باورها آلودند که حتی وقتی ایرانیان موفق شدند مهاجمان را برانند یا ذوب کنند به دلیل آلوده شدن به بیماری باورهای آنان،(من نام آن را ایدز یا سیدای ایدئولوژیک می گذارم) و فلج شدن و ناتوانی دفاع کامل فرهنگی و ایدئولوژیک، در تاریخ ایران خود ما به بهانه دین و مذهب بر روی یکدیگر شمشیر کشیدیم و خون هم را به بهانه اسلام و کفر یا اسلام در برابر اسلام ریختیم و هنوز هم میریزیم غافل از اینکه مشکل در جای دیگر است ونه بر سر اسلام و من در نوشته ای دیگر تحت عنوان دو اسلام متضاد به آن خواهم پرداخت.
از سوی دیگربه یمن وجود اسلامی این چنین و بخصوص در دوره معاصر، مردم مسلمان کوچه و بازار با روشنفکرانی روبرو بودند که اکثریت قریب به اتفاقشان از شاعر و نویسنده و موسیقیدان و منتقد و مترجم، اهل دین و مذهب نبودند و این مسئله افتراقی را بوجود آورد که ملایان حرام لقمه از آن بیشترین استفاده را کرده و جای روشنفکران جامعه را در رابطه با مردم اشغال کردند. بگذرم، ماجرا بسیار دردناکتر از این چیزهاست و بررسی این موضوع و سخن گفتن از این درد فرصتی طولانی میطلبد .
آریو برزن 
از زمره کسانی که به همین دلایل، قرنها نامش در خاکستر فراموشی پنهان شده بود آریو برزن سردار دلاور ایرانی است که حماسه مقاومتش به نظر من و بدون اینکه دلیل و قصد اسائه ادبی به عاشورای مسلمین و شهیدان محترم و محبوب آن وجود داشته باشد ابعادی فراتر از عاشورای سال شصت و یک هجری دارد .
در گام نخست:
 عاشورای سال شصت و یک هجری در رابطه با فرهنگ مذهبی مردم و تاریخ مذهب و بخصوص شیعیان قرار دارد، جنگی است میان دو گروه از مسلمانان غیر ایرانی، جنگی است میان دو جناح از مسلمانان ( خاندان علی و خاندان معاویه، امام حسین امام گروهی از مسلمانان و خلیفه یزید ، خلیفه بخشی از مسلمانان و امپراطور قلمرو اسلامی در سال 61 هجری) که بدون تردید هر کدام که پیروز می شدند در سرنوشت ایران بزنجیر کشیده شده تغییری حاصل نمی شد، یعنی:


* ارتش اسلام ایران را تخلیه نمیکرد،

*ممنوعیت زبان پارسی لغو نمی شد، 

*مالیاتها و جزیه ها برداشته نمی شد، 

*آتشکده ها فروزان نمیشد،

* آئین کهن زرتشت باز نمی گشت

*میکده ها گشوده نمیشد، 

*ممنوعیت موسیقی لغو نمیشد،

*حجاب و برقع لغو نمیشد

*برده ساختن ایرانیان و فروختنشان ممنوع نمی گشت 

* زنان و کودکان اسیر به سرزمین خود باز نمی گشتند

و.....

در زمان حکومت پدران هر دو طرف، یعنی خلافت امام علی و نیز حکومت جبارانه معاویه این حقیقت در کوره آزموده شده بود وایران باج و خراجگزار هر دو امام و خلیفه عادل و جابر بود و هویت فرهنگی و تاریخی اش پایمال امپراطوری اسلامی بود. می توانیم فارغ از دنیای باورهای مذهبی بطور جدی به این مساله بیندیشیم که در سرنوشت ایران در معرکه جنگ میان آل علی و آل معاویه چیزی نصیب ایران و ایرانیان نمیشود، اگر باور نداریم تاریخ و اسناد تاریخی پیش روی ماست برویم و بخوانیم و بدانیم. من با سیمای انسانی علی ابن ابیطالب در باورهای عارفان و درویشان ومردم کوچه و بازار مخالفتی ندارم اما سیمای علی در عرصه واقعی تاریخ ایران او را مدافع و سرباز شجاع و بی گذشت اسلام و امپراطوری اسلامی معرفی میکند بعنوان مثال  
عبدالحسین زرینکوب درباره شورش ایرانیان می نویسد:زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام ، ۳۵۰و۳۵۱.

.....در سالهای آخر خلافت عثمان نیز که دستگاه خلافت دستخوش ضعف و تزلزل بود این گونه زد و خوردهای محلی همچنان وجود داشت. چنانکه در دوره خلافت پرآشوب علی نیز چون بصره و کوفه در دست وی بود ازین دو لشکرگاه کار فتوح همچنان دنبال می‌شد. چنانکه بعد از کشته شدن عثمان باز اهل استخر سر به شورش برآوردند و عبدالله بن عباس به فرمان علی عصیان آنها را در خون فرونشاند. ماهوی سوری مرزبان مرو به کوفه آمد و علی به دهقانان و اسواران و دهسالاران نامه نوشت و دستور داد تا جزیه خویش را به او پرداخت کنند. اما چندی بعد اوضاع خراسان آشفته. اهل نیشابور پیمان شکستند و از پرداخت جزیه و خراج امتناع کردند. علی لشکری به خراسان فرستاد و نیشابور را گرفت و مرو را نیز به صلح بازگشود با اینهمه، در پایان دوران خلافت وی خراسان همچنان آشفته بود و آشوب‌ها و جنگ‌های عراق و شام آن ولایت را نیز آشفته می‌داشت. اهل هر ناحیه عامل خویش را برکنار نمودند و علی ناچار شد برای رفع این آشوب زیاد بن ابیه را به ولایت فارس و کرمان منصوب کند. زیاد به هوشیاری، آن دو ولایت را امن کرد و به آشوب و شورش پایان داد.[۱]

زرینکوب در کتاب تاریخ ایران کمبریج می‌نویسد:

بعد از کشته شدن عثمان بن عفان در شورش سال ۳۵ هجری قمری (۵۶۲-۵۶۳ میلادی)، مردم اصطخر تصمیم به شورش گرفتند که عبدالله بن عباس به دستور پسر عمویش، علی بن ابی طالب، خلیفه چهارم، شورش اصطخر را در خون فرونشاند. مدتی نه چندان بعد، علی زیاد بن ابیه را برای سرکوب شورش فارس و کرمان در سال ۳۹ هجری (۶۵۹ میلادی) فرستاد. مردم نیشابور هم در خلافت علی معاهده خود را شکسته و از دادن جزیه و خراج سر باز زدند. خلیفه سپاهی فرستاد تا آنها را به فرمانبرداری بازگرداند

مایکل مورونی در دانشنامه ایرانیکا آورده است:

در حالی که در سالهای ۴۱-۳۵ هجری/۶۱-۶۵۶ میلادی، مسلمانان مشغول جنگهای داخلی بودند، اکثر مناطق ایران از کنترل امپراطوری عرب خارج شد. حتی بازماندگان سلسله ساسانی تلاشهایی برای بازیابی حکومتشان در شهرهای طخارستان و نیشابور انجام دادند. مسلمانان با تکیه بر خراج و مالیات موفق شدند دوباره کنترل مناطق آشوب زده را در دست گرفته و شورشها علیه والیان و افراد تحت حمایت آنان را بخوابانند. هپتالیان شهرهای بادغیس، هرات و فسانج همانند اهالی نیشابوراز دادن مالیات به حاکمان عرب سر باز زدند. مردم شهر زرنگ هم مقر حکومتی حاکم خود را سرنگون کردند. از طرفی دیگر بدویان عرب نیز به شهرهای سیستان حمله برده و آنجا را تصرف کردند. در سال ۳۶ هجری/۷-۶۵۶ میلادی، فرمانهای علی به اشخاص برجسته محلی مبنی بردادن خراج به ماهویه مرزبان مرو باعث بروز شورشهایی در شرق خراسان علیه حکومت علی گردید و تا مرگ علی ادامه داشت

بعد از جنگ صفین، هنگامی که علی مشغول شورشهای خوارج در عراق و فارس بود، مردمان مناطق جبال، فارس و کرمان در سال ۳۹ هجری/۶۵۹ میلادی از دادن مالیات سرباز زده و شروع به شورش کردند که روز به روز شدت می‌یافت و مردم این مناطق مامورین جمع آوری مالیات را از شهرهای خود بیرون راندند. زیاد بن ابیه برای سرکوب شورشها فرستاده شد و توانست شورش مردم اصطخر را سرکوب کرده و فارس و کرمان را آرام کند. علی همچنین نیرویی کمکی به نیشابور فرستاد تا شورش آنجا را نیز آرام کند.[

بنوشته کرون٬ پیروز فرزند یزدگرد سوم موفق شد بعنوان شاه ایران در محلی که منابع چنینی ها آنرا جی لینگ نامیده‌اند مستقر شود که جی لینگ احتمالاً زرنج در سیستان بوده است. به تلاش پیروز در منابع اسلامی در هنگامی که از شورش زرنج٬ بلخ٬ بوشنج٬ و خراسان در هنگام جنگ‌های داخلی مسلمانان در زمان خلافت علی نوشته اند٬ اشاره شده است. این منابع خود پیروز را بیاد ندارند. اما نوشته اند که هنگامی که خٌلید بن کعث ٬ فرماندار جدید منصوب شده توسط علی برای خراسان٬ به نیشابور رسید. شنید که فرمانداران شاه ساسانی (عمال الکسری) از خراسان از کابل به خراسان آمده اند و خراسان شورش نموده است.[۴]کرون، می نویسد که در سال ۳۰ هجری/ ۶۵۰ یا ۳۱ هجری قمری/ ۶۵۱ میلادی (دوران خلافت عثمان) عبدلله ابن عامر٬ فرماندار بصره پس از فتح شهر جور عازم استخر شد تا این شهر را دوباره فتح کند. او قصد کرد تا به عنوان تنبیه جان تمام ساکنان شهر را بستناند. او بقولی چهل هزار و بقولی دیگر صد هزار و به عبارتی بسیاری را کشت. او بیشتر اشراف و اسواران نجیب زاده را نیز نابود نمود. تمام اینهامانع نشد که مردم استخر دوباره در زمان خلافت علی قیام نکنند.[

تورج دریایی آورده است که پس از به خلافت رسیدن علی، او عبدالله بن عباس را به حکومت عراق فرستاد. مردم استخر بار دیگر شورش کردند و نیروهای ابن عباس بعد از خونریزی زیاد شورش را فرونشاند.

ما میتوانیم باز هم باورهای خود را حفظ کنیم ولی واقعیت تاریخ اگر چه قرنها پوشانده شود خود را اندک اندک می نمایاند. 
در زمان حکومت پدران هر دو طرف، یعنی خلافت امام علی و نیز حکومت جبارانه معاویه این حقیقت در کوره آزموده شده بود وایران باج و خراجگزار هر دو امام و خلیفه عادل و جابر بود و هویت فرهنگی و تاریخی اش پایمال امپراطوری اسلامی بود. می توانیم فارغ از دنیای باورهای مذهبی بطور جدی به این مساله بیندیشیم که در سرنوشت ایران در معرکه جنگ میان آل علی و آل معاویه چیزی نصیب ایران و ایرانیان نمیشود، اگر باور نداریم تاریخ و اسناد تاریخی پیش روی ماست برویم و بخوانیم و بدانیم. 
حماسه آریو برزن اما،
 کاملا در رابطه با تاریخ ایران و حادثه ای تاریخی و کاملا ایرانی است. در طول یاداشت بازهم از این زاویه اشاراتی خواهم داشت، و اما ماجرای آریو برزن ، و پیش از ماجرای آریو برزن نگاهی به چند چشم انداز تا بتوانیم ماجرای آریو برزن را در زمینه ای تاریخی مشاهده کنیم تا بدانیم آریو برزن در یک نگاه عمیق ، بجز دفاع از پایتخت میهنش از چه چشم اندازهای سپری شده ای در پشت سر خود دفاع میکرد.

چشم اندازکی از تاریخ ایران برای شناخت مختصات تاریخی آریو برزن 

در تاریخ ایران ما با سه دوره کلی تاریخی روبرو هستیم.اول دوران تاریخ اساطیری ایران که مانند تاریخ اساطیری هر ملتی در حصار و قلمرو و سایه روشن در هم آمیخته افسانه ها و واقعیتهای گمشده قرار دارد و اثر بزرگ فردوسی، نگهبان و توضیح دهنده این دوران است. در این دوران ما با دو سلسله غول آسای پیشدادیان با نه پادشاه یا نه سلسله و کیانیان با نه پادشاه یا نه سلسله سر و کار داریم. این دو سلسله نمایندگان تاریخ اسطوره ای ایرانیان هستند.
پیشدادیان
سلسله پیشدادیان، بمعنای آورندگان داد و قانون، با کیومرٍث یا گلشاه و سپس هوشنگ پادشاه پیشدادی آغاز میشود. کیومرثٍ در متون اوستائی نقشی چون آدم ابوالبشر دارد و آغاز گر تاریخ انسانی و نخستین انسان آریائی است. پس از او هوشنگ(ترکیبی از کلمات هوش و فرهنگ، دارنده هوش و فرهنگ) حکم میراند و در زمان او و توسط اوست که آتش کشف میشود و آهن ذوب می گردد و عصر فلز آغاز میشود. پس از هوشنگشاه، طهمورث زیناوند( دارنده اسب و سلاح و بعد از او جمشید شاه( بمعنای شهریار درخشنده چون شید و خورشید) فرمان میرانند. در دوران جمشید شاه است که ضحاک ظهور می کند
ضحاک ماردوش و کاوه آهنگر
ضحاک فرزند مرداس شاه است. مرداس شاه امیری نیک سرشت و سامی نسب و از اهالی بابل است که سر انجام به دستور اهریمن به دست پسرش کشته می شود در همین دوران جمشید شاه دچار غرور می گردد و فره ایزدی او را ترک می کند و جمشید شاه دچار ضعف می شود و ضحاک به ایران می تازد و جمشید شاه را می کشد و ایران را زیر سلطه می کشد و دختران جمشید ارنواز و شهر نواز را به خدمت خود می گمارد.
در همین دوران  قیام کاوه آهنگر، اولین قیام و شورش مردمی علیه ظلم و ستم و به رهبری یک آهنگر ایرانی زاده میشود. کاوه بر علیه ضحاک می شورد و با قیام مردم او را به بند می کشد و فریدون فرزند آبتین وفرانک از خاندان جمشید فرمانروا می گردد و دوران دوم پادشاهی پیشدادیان پس از گسست تاریخی حکومت ضحاک مار دوش آغاز میشود جشن نوروز منجمله یادگار پیروزی بر ضحاک است. در اسطورها و متون اوستائی ضحاک مار دوش در کوه دماوند در بند است و روزی ظهور خواهد کرد و دوباره برای مدتی فرمانروائی خواهد نمود. حکایت ضحاک مشابهت جالبی با ظهوردجال و پایان جهان دارد.
فریدون ایران را قبل از مرگ میان فرزندانش سلم و تور و ایرج تقسیم می کند. سلم و تور که بر آبادانی قلمرو ایرج رشک می برند در جنگی برادر خود را می کشند. داستان سلم و تور و ایرج نشان می دهد ایرانیان و تورانیان و ترکها هر سه از تبار منوچهرند و هریک در گوشه ای فرمان میراندند .پس از آن منوچهر به خونخواهی ایرج بر سلم و تور پیروز می شود و بر تمامی ایران فرمانروا می گردد ماجرای حماسی و پر معنای آرش یا ارخش کمانگیر در این زمان و برای حل اختلاف مرزی ایران و توران اتفاق می افتد و مفهوم عمیق دفاع حماسی از تمامیت ارضی و استقلال ایران را در فراسوی مرزهای تاریخ بعهده دارد.
ظهور رستم

 ظهور رستم پهلوان اساطیری آریائیها در این دوران است. منوچهر یا مینو چهر بمعنای بهشتی صورت، سردارى داشت به نام «سام» كه امير زابلستان و سيستان بود. او پدر زال و جد «رستم» پهلوان نامى ايران است و بخش عمده شاهنامه، دلاورى هاى او را دربرگرفته است. زال زر مو هاى سرش سفيد بود، سام اين طفل سفيدموى را به علت داشتن چنين وضعيتى نپذيرفت و او را درغارى در البرزكوه نهاد و رها کرد. «سيمرغ» او را در آن غار بزرگ كرد، بعد ها سام به البرزكوه رفت و او را با خود به زابلستان آورد و زال در زابلستان با «رودابه» دختر «مهراب» پادشاه كابل ازدواج كرد و در نتيجه اين وصلت «رستم» به دنيا آمد. رستم پهلوان تمام آریائیهاست و از دو سو نژادی زابلستانی و کابلستانی بمفهوم امروز ایرانی افغانی دارد. او در تمام طول شاهنامه سمبل دفاع از ایران است و جالب است بدانیم در شاهنامه تمام پرسوناژها می میرند ولی از مرگ سیمرغ و زال و رودابه خبری نیست. بنا بر تعبیری در شعر استاد نعمت آزرم گویا فردوسی آنها را برای زادن رستمهائی دیگر زنده نگهداشته است.
ادامه پیشدادیان
نوذر فرزند منوچهر در این دوران بر پدر میشورد و اختلاف میان پدر و پسر ایران را تضعیف می کند و موجب حمله افراسیاب به ایران می شود. نوذر در این ماجرا کشته میشود و سپاهیان زاب یا زو فرزند طهماسب به حکومت میرسد. گرشاسب فرزند طهماسب آخرین شهریار پیشدادی است که روزگارش چون پدر در جنگ با افراسیاب می گذرد

کیانیان
میان سلسله کیانیان و پیشدادیان گسستی نیست و کیانیان همان ادامه پیشدادیان هستند زیرا نخستین شهریار کیانی بنام کیقباد از نسل فریدون پادشاه نامدار پیشدادی و نابود کننده حکومت ضحاک است.ماجرا چنین است که گرشاسب، در اواخر سلطنت خود مواجه با حمله افراسیاب و درمانده ازدفاع گردید بنابراین به پیشنهاد «زال» پهلوان باستانی ایران رستم را به «البرز کوه» فرستاد تا کیقباد را که از نسل فریدون بود با خود به ایران بیاورد .تا رستم با کیقباد باز گردد گرشاسب مرده بود و افراسیاب پادشاه توران برقسمت هایی از ایران مسلط شده بود. پس مؤسس سلسله کیانیان کیقباد بود و علت اینکه این سلسله را کیانیان نامیدند به خاطر این است که سه تن از سلاطین اولیه آن لقب «کی» داشتند و «کی» بمعنی شاه و فرمانروا است مدت سلطنت کیانیان 450 سال ثبت شده است و در این مدت 8 پادشاه و یک ملکه ، کیقباد، کیکاووس، کیخسرو، لهراسب، گشتاسب، بهمن،همای، داراب و دارا سلطنت می کردند. تاریخ افسانه ای ایران باستان از بهمن به بعد کم کم با تاریخ باستانی غیر اسطوره ای ایران تطبیق پیدا می کند. وقایع بعضی از داستان ها مثل ظهور اسکندر یونانی در زمان داراب که آن را با ظهور اسکندر مقدونی در زمان داریوش سوم مطابقت داده اند. ماجرای سیاوش و جنگ رستم و اسفندیار و مرگ رستم در دوران کیانیان اتفاق می افتد و سر انجام تاریخ اساطیری ایران با دارا به پایان میرسد.دوران تاریخ اساطیری ایران زمانی سه هزار و پانصد ساله را به خود اختصاص می دهد. بخشی از این دوران به قبل از ورود آریائیها به فلات ایران و بخشی به دوران بعد از ورود آنها اختصاص دارد.
بخش دوم تاریخ ایران تاریخ باستانی است که در حقیقت با سلسله مادها در قرن هفتم قبل از میلاد شروع میشود و سایه سه هزار و پانصد سال تاریخ اساطیری ایران را بر سر دارد.
مادها، هخامنشیان، سلسله سلوکی غیر ایرانی، پارتیان یا اشکانیان و سر انجام ساسانیان سلسله های دوران تاریخ باستانی هستند. این دوران حدود پانزده قرن به طول انجامید و با حمله اعراب به ایران پایان یافت.
بخش سوم تاریخ ایران دوران اسلامی است که از قرن هفتم میلادی با اشغال ایران شروع میشود و در راستای حکومت چند ده سلسله ریز و درشت جلو می رود و تا حکومت خامنه ای و احمدی نژاد ادامه یافته است.
دوران خاص تاریخی آریو برزن
حماسه آریو برزن که حماسه ای حقیقی و در محتوا هم شان حماسه کاوه و آرش است و باید در کنار انها گرامی داشته شود در دومین دوران تاریخ ایران تاریخ باستانی و در انتهای دوران هخامنشیان و حمله اسکندر به ایران اتفاق می افتد.
پیش از آریو برزن ،حکومت صدو پنجاه ساله مادها در سال 550 قبل از میلاد بدست کورش دوم ، کورش بزرگ مضمحل شد و اندک زمانی نگذشت که امپراطوری قدرتمند هخامنشیان بعنوان بزرگترین امپراطوری ان روزگار نمایان شد. این امپراطوری که دویست و بیست سال دوام آورد با پادشاهانی چون:
شاخه ابتدائی :
هخامنش. چیش پش اول. کمبوجیه اول. کوروش اول. چیش پش دوم.
شاخه اصلی :
کوروش بزرگ . کمبوجیه دوم .کوروش سوم. کمبوجیه سوم.
شاخه فرعی:
آریا رومنه.ارشام.ویشتاسب
گوماته مغ یا بردیا
شاخه اصلی:
داریوش بزرگ.خشایارشا .اردشیریکم.خشایارشای دوم.سغدیانوس .داریوش دوم.اردشیر دوم.اردشیر سوم.داریوش سوم .اردشیر چهارم ادامه یافت.
کورش، کمبوجیه، داریوش، خشایار شاه،دوران قدرت و عظمت این امپراطوری را نمایندگی کردند.در زمان داریوش امپراطوری به چندین شاهنشاهی تقسیم شده و هر سرزمین شاه خود را داشت و داریوش که پادشاهی هوشیار و قدرتمند و نیز جباری نامدار بود بمعنای واقعی کلمه شاه شاهان، شاه بیست شاه دیگر در بیست قلمرو بود.
برای اینکه بهتر عظمت ایران آن روزگار را که اکنون ایران کنونی بازمانده از آن در دستهای آلوده مشتی ملای نیمه اجنبی اسیر شده است بدانید، بجاست که به این نکته توجه کنید که :
در زمان کورش دوم یا کورش بزرگ تنها پنجاه میلیون کیلومترمربع از مجموعه صدوچهل وهشت میلیون هشتصدوبیست و دو هزار کیلومترمربع خشکیهای روی زمین شناخته شده بود که تنها در حدود یازده میلیون کیلو متر مربع آن را جهان متمدن آن زمان تشکیل می داد و کورش موفق شده بود هشت میلیون کیلو متر مربع از آن سرزمینها را ،یعنی نه قسمت از یازده قسمت سرزمینهای متمدن آن روزگار را در نقشه ی امپراطوری ایران وارد کند و بر آن حکم براند .
امپراطوری هخامنشیان که به طور واقعی توسط کورش بنیان گذاری شد از بزرگترین امپراطوری های جهان بودو حدود آن از شمال به دریای سیاه و از مشرق به رود سیحون از جنوب به حبشه و از مغرب به مصر و قبرس منتهی می شد این امپراطوری وسیع همه کشورهای امروزی چون ترکیه ، سوریه ، لبنان ، اردن هاشمی ، اسرائیل و فلسطین ، عراق ، عربستان شمالی ،افغانستان ، پاکستان و جمهوریهای آسیای میانه شوروی تا کناره های رود سیحون را در بر می گرفت که با سپری شدن قر نهای بعدی جانشینان كوروش كمبوجيه و داریوش بزرگ و خشایار شاه به وسعت دامنه این امپراطوری افزودند و از لیدی تا هندوستان را به زیر سلطه گرفتند.
دولت هخامنشی صد و پنجاه سال در اوج قدرت بود و بعد از ان رو به ضعف رفت. یاد آوری این نکات برای این است که بدانیم آریو برزن در چه قاب جغرافیائی و تاریخی تنفس می کرد و حماسه تنگ تکاب یا در بند پارس او علیرغم اینکه پادشاهان هخامنشی جبار بودند یا خوب، دفاع از چه قلمروی بود. او از همان قلمرو و سرزمینی دفاع کرد که روزگاری در آن درفش کاویان کاوه علیه جباریت ضحاک اجنبی برافراشته شد وهمان سر زمینی که آرش برای حفظ تمامیت ارضی ان جان خود را در تیر نهاد و پرواز داد.
ظهور اسکندر و حمله به ایران
در همان حال که دولت هخامنشی رو به ضعف میرفت در کشور مقدونیه دولت فیلیپ پادشاه مقدونی و در حال اوج گرفتن بود. اسکندر پسر جنگجوی فیلیپ و المپیاس دختر پادشاه نه اوپ تولم، شاه ملسها بود که در سال356 قبل از میلاد متولد شده و از سیزده سالگی تحت نظر ارسطو فیلسوف معروف رشد کرده بود.. اسکندر از نوجوانی جنگجوئی کم نظیر و باده نوشی بی همتا بود . اسکندر پس از قتل پدرش که گویا دربار ایران در این قتل نقش داشت پادشاه مقدونیه و یونان شد.
اسکندر در بهار سال 334 قبل از میلاد با ارتش نه چندان بزرگ ولی نیرومند خود به سوی آسیا حرکت کرد. او جهانگشائی بلند پرواز و اسطوره ای بود که تصمیم داشت جهان را به زیر عنان بکشد و برای اینکار طبعا ایران عظیم ترین طعمه بود، ایرانی که سابقا یونان را بزیر مهمیز کشیده بود و خاطره دفاع دلیرانه لئونیداس با 300  یا بنا بر برخی اقوال 1000سرباز یونانی در نود سال قبل هنوز در خاطره ها زنده بود.

یادی از دلاوری لئونیداس در مقابل ارتش خشایار شاه
میهن پرستی و دفاع از زاد بوم و مردم در هر کجا که باشد زیباست. در سال 480 پيش از ميلاد نهم آگوست سال 480 پيش ازميلاد (مطابق 18 اَمُرداد)   ارتش ايران - تنها ابر قدرت وقت بر روي کره زمين - در جريان لشكركشي خشايارشا به يونان و اروپاي جنوبي، پس از يک رشته جنگ شديد در ارتفاعات مشرف بر تنگه ترموپيل (Thermopylae Pass) واقع در شمال يونان، نظاميان اسپارت، «تسپي ان Thespian» ها و تبان ها Thebans از جمله «لئونيداس» سردار اسپارت را شکست داد و راه را براي عبور واحدهاي پياده و سوار امپراتوري باز و بي خطر كردند تا به سوي آتن به پيشروي خود ادامه دهند.
    خشايارشا كه در صحنه نبرد ترموپیل بود پس از اين كه واحدهاي كوهستاني ارتش ايران از جمله هزار مرد از منطقه پكتيا (اين ايالت خاوري ایرانزمین، هنوز به همين نام است و در مشرق افغانستان قراردارد) اسپارتي ها را درمحاصره گرفتند؛ به لئونيداس پيشنهاد كرد كه راه را براي فرار او و باقيمانده افرادش باز مي گذارد تا بگریزند، ولي قانون اسپارت عقب نشيني و تسليم نظامی را منع كرده بود. بنابراين، اسپارتي ها به جنگ ادامه دادند و همه آنان جان سپردند تا به قانون ميهن خود وفادار مانده باشند.
    نوشته اند كه خشايارشا [پسر و جانشين داريوش بزرگ، نوه دختري كوروش  از نظاميانش خواسته بود كه يكي از اسپارتي ها را زنده دستگير كنند تا برود و خبر اين شكست را به آتني ها بدهد. يونانيان در سده گذشته در نبردگاه ترموپيل يک مکان يادبود براي لئونيداس ايجاد کرده اند که مجسمه او و آخرين اظهاراتش در آنجا قرار داده شده است و محلي است براي بازديد گردشگران.
    ارتش ايرانيان پس از عبور از تنگه ترموپيل شهر آتن را تصرف كرد. مقاومت لئونيداس در ترموپيل و تاخير پيشروي ارتش ايران، به فرماندهي کل يونانيان اين فرصت را داده بود که آتن را از سکنه اش تخليه کند و آنان را به جزاير امن منتقل سازد.
    خشاريارشا در جريان همين لشكر كشي، در سرزمين يونان يك آبراه نسبتا طولاني ساخت تا كشتي ها مجبور نشوند شبه جزيره را كه دريايي توفاني آن را در برگرفته است دور بزنند. بقاياي اين آبراه اخيرا كشف، و نشان مي دهد كه ايرانيان بيست و پنج قرن پيش در علم مهندسي تا چه حد پيشرفت داشتند.
     پاره اي از مورخان قرن 20 با محاسبات تازه تقويمي، پايان جنگ ترموميل را دهم آگوست سال 480 پيش از ميلاد و شمار کمي از آنان اواخر اين ماه ذکر کرده و نوشته اند که اين نبرد سه روز طول کشيده بود که قبلا نوشته شده بود: دو روز«هرودوت» در تاليف 9 جلدي خود زير عنوان «جنگ پارسيان» جزئيات جنگهاي ايرانيان از آغاز كار تا پايان لشكركشي خشايارشا به يونان را شرح داده است.
    دانش تاريخنگاري   در جهان با همين نوشته هاي هرودوت (جنگ پارسيان) آغاز شده است. با وجود اين، ارقامي كه هرودوت از نيروهاي ايران و كشتي هاي جنگي خشايارشا در حمله به يونان به دست داده به نظر اغراق مي آيد. اسناد ديگر، اين ارقام را به مراتب كمتر از آنچه را كه هرودوت نوشته، نشان مي دهد.

 اسکندر امپراطوری هخامنشیان را منقرض میکند
 ارتش ایران در این دوران سیصد و شصت هزار نفر و ده برابر بیشتر از ارتش اسکندر بود ولی این ارتش دیگر آن ارتش دوران کورش و داریوش نبود و در برابر جنگاوری اسکندر و ارتش کار آزموده او و سیاست خشن قتل عام و سرکوب او نتوانست مقاومت کند.
اسکندر نخست شهرهای یونانی را که تحت تسلط ایرانیان بود فتح کرد.شهر تبس در برابر او مقاومت کرد ولی اسکندر با کشتاری خونین پاسخ این مقاومت را داد. اسکندر شهر تروا را تسخیر کرد و از تنگه داردانل گذشت. در نخستین رویاروئی بزرگ ایرانیان و اسکندر، ارتش ایران شکست خورد و در قتل عامی بزرگ تمام یونانیانی که در ارتش ایران خدمت می کردند قتل عام شدند.
جائی که آریو برزن در آنجا جنگید و جان داد

نبرد دوم در سوریه و در شهر ایسوس باز هم با فتح اسکندر تمام شد و داریوش سوم فرار کرد. اسکندر شهرهای دمشق صور و صیدا را تصرف کرد و در شهر صیدا هشتهزار نفر از مردم شهر را کشت. او پس ار تصرف شهر غزه وارد مصر شد و در مصر در معبد آمون خود را فرعون قانونی و خدای مصریان خواند. در سومین جنگ بزرگ ارتش ایران و اسکندر در محل گوگامل، حوالی اربیل در عراق کنونی ارتش ایران شکست خورد و شهر بابل و شوش تصرف شد و از شوش ارتش اسکندر روانه پایتخت ایران شهر پرسپولیس یا تخت جمشید شد.
اسکندر در این هنگام بیست و یکساله بود. حماسه آریو برزن نیز در این نقطه از تاریخ در دفاع از پایتخت ایران شکل گرفت. نبرد آریو برزن در هنگامی صورت گرفت که ارتش ایران شکست خورده و شاه گریخته بود و شوش پایتخت زمستانی شاهان فتح شده بود. در اینجاست که سیمای آریو برزن در جنگی نابرابر رنگی حماسی و انسانی بخود می گیرد. اوبعنوان یک سردار میهن پرست با سقوط ایران در برابر ارتش مقدونی نمیخواهد و نمی تواند در برابر سقوط پایتخت و ذلت و اسارت ساکنان پرسپولیس یا پارسه که بگفته مورخان زیباترین و پر جمعیت ترین شهر جهان متمدن آن روزگار بود خاموش بماند و جان خود را نجات دهد . او جنگ تا آخرین نفس را بر می گزیند. او می خواهد تمام شود و با این تمام شدن پیامی از خود بیادگار بگذارد پیامی که قرنها پنهان ماند و گرد و غبارهای مذهبی و ایران ستیزی آن را پوشاند.
پایتخت ایران پرسپولیس.
امروز ما با ویرانه های کاخ شاهان روبروئیم ولی در آن روزگار تخت جمشید تنها کاخ شاهان نبود شهری عظیم و بقول بسیاری مورخان زیباترین شهر جهان بود که قلب امپراطوری هخامنشیان از یونان تا هند در آن می تپید. دیودور از مورخان قدیم می گوید:
در آن روزگار در روی زمین شهری به زیبائی و ثروتمندی پرسپولیس نبود.
اینجا پایتخت بزرگ مشرق زمین بود با جمعیتی فراوان، کتابخانه ها، معابد، بازارها، ورزشگاهها، مراکز علمی و...حماسه آریو برزن در فاصله سقوط شوش و پرسپولیس شکل گرفت.

آریو برزن که بود؟ 

در طول سه هزار و سی و نه سال کمتر از آریو برزن سخن گفته شده است. کسی برای او روضه نخوانده، کسی تعزیه آریو برزن بر پا نکرده است. کسی صحنه های نبرد او را ترسیم و در آن اغراق نکرده است و لشکر جنیان و تاریخنویسان مذهبی بیاریش نیامده اند و اگر تاریخنویسان یونانی اسناد این مقاومت را ثبت نکرده بودند ما چیزی از او نمی دانستیم . اما آریو برزن که بود؟آريوبرزن یا آریا برزن یا آریا بردن نه از تبار مستضعفان و کارگران و دهقانان ونه پیامبر زاده و امامزاده و تقدیس شده، و نه چون اسپارتاکوس برده ای شورشی ،که از نوادگان فارنابازوس اشرافزاده ایرانی است و چندین نسل او خون اشرافزادگی را در رگ داشتند .فارنا بازوس جد آریو برزن در سال 387 قبل از میلاداستاندار آناتولی در ترکیه امروزی بوده است.
پدر آریو برزن آرتا بازوس نام داشت که در فاصله سالهای 289 تا 225 میلادی میزیست. آرتا بازوس در دربار داریوش سوم از اعتبار زیادی برخوردار بود. تاریخ دقیق تولد آریو برزن مشخص نیست ولی احتمال دارد در سال 368 پیش از میلاد متولد شده باشد و با این حساب در روز جانباختن اش در دوازدهم اوت سرداری جوان و سی و چهار ساله بوده است. آریو برزن در سال 235 قبل از میلاد فرمانده نظامی و فرماندار پرسیس یا پارس بوده است و مورخان نوشته اند در پارس به دلیل بودن شاه، معمولا فرماندار وجود نداشت به همین علت به نظر می رسد داریوش سوم به دلیل جنگ و مقابله با اسکندر خود از پارس خارج شده و فرماندهی آن را به آریو برزن سپرده است.

نبرد در بند پارس و جان‌باختن آریو برزن و خواهر و یارانش

یکی از منابع پر بار برای شناخت نبرد آخرین آریو برزن یاداشتهای روزانه مورخ و روزنامه نویس رسمی اسکندر کالیسپس است. بر پایه این یاداشتها اسکندر پس از فتح شوش برای فتح پارسه یا پرسپولیس نیروهایش را دو قسمت کرد.بخشي به فرماندهی «پارمن يونوس» از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه روان شد؛ و بخش ديگر به فرماندهي خوداسكندر با اسلحه‌هاي سبك راه كوهستان كهگيلويه را در پيش گرفتند. آریو برزن قصد داشت پیش از اسکندر خود را به پایتخت برساند و در آنجا دست به مقاومت بزند ولی در میان راه با سپاهیان اسکندر روبرو شد در اینجا بود که آریو برزن در کنار خواهردلاورش یوتاب (به معنای درخشنده ،خورشید رخ ،بی مانند و بیتا) و پنجهزار پیاده و چهل سوار( در برخی منابع 1200 پیاده و چهل سوار) تصمیم گرفت تا آخرین نفس بجنگد. یوتاب خواهر آریو برزن سوارکاری و تیراندازی و شمشیر زنی می دانست و زنی رزمجوی بود . اسناد تاریخ ایران باستانی متاسفانه در زوایای بسیار از بین رفته و تاریک است ولی باید توجه داشته باشیم سالها قبل از این در حدود 484 قبل از میلاد در زمان خشایارشاه فرماندهی ناوگان نظامی ایران را بانوئی بنام آرتمیس به عهده داشت. آرتمیس از سوی خشایارشاه فرماندار سرزمین کارپه بود و با شروع جنگ بین ایران و یونان با پنج فروند کشتی که خود فرماندهیشان را بر عهده داشت در فتح آتن شرکت نمود.. در سال 480 قبل از میلاد او در جنگ دریائی سالامیس شرکت نمود و دلاوریهای فراوان نمود و از سوی شاه به فرماندهی نیروی دریائی ایران منصوب شد. نمونه دیگر آرتادخت زیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان اردوان چهارم اشكانی است. دیاكونوف خاور شناس بزرگ روسی در کتاب اشکانیان می نویسد او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی كوچكتـــــرین خطایی مرتكب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید.
بجز این سمبلهائی چون گرد آفرید که در شاهنامه رخ می نماید و زنان دلاوری چون زربانو و گردیه و امثال آنها که در ادبیات ایران خود را می نمایانند از عالم خیال پدید نیامده بلکه بایست سمبلهائی در تاریخ ایران داشته باشند تا دانای طوس و دیگران این سمبلها را باز آفرینی کنند و چهار قرن پس از اسلامی شدن ایران بجای نامهائی چون سکینه و رقیه و صغری و کبری و کلثوم، این نامها را بر قهرمانان زن شاهنامه نهد.
با توجه به اینکه گفته می شود ماجرای مقاومت آریو برزن در برابر اسکندر چهل و هشت روز به طول انجامید باید اسکندر در ماه ژوئن حرکتش را آغاز کرده باشد . آریو برزن و یارانش در منطقه صعب العبور دربند پارس یا تنگ تکاب در منطقه کهگیلویه و بختیاری، با ارتشی که نفراتش مرگ را در برابر تسلیم به بیگانه برگزیده بودند راه او را بستند .تیر کمان، فلاخن، شمشیر و سنگ سلاح آریو برزن و یارانش بود.آنان که از جان گذشته و مرگ بر کف به مصاف آمده بودند چندین روز اسکندر را بخصوص با باران تخته سنگهائی که از فراز کوه فرود می آمد و سپاهیان اسکندر را خرد می کرد سپاه اسکندر رامتوقف کردند و شمار زیادی از نیروهای او را کشتند. سپاهیان مقدونی که تا آن هنگام در سه جنگ بزرگ با چنین مقاومتی روبرو نشده بودند پس از چندین روز با دادن تلفات فراوان در زیر باران سنگ و تیر عقب کشیدند. مورخ اسکندر می نویسد که اگر ما در گوگمل با چنین مقاومتی روبرو می شدیم شکست می خوردیم. اسکندر دریافت که عبور از این تنگه ممکن نیست. در اینجا خیانت چوپانی ، یا یکی از روسای قبایل که اسیر شده بود سرنوشت این نبرد را رقم زد. این فرد که نام او را لی بانی نوشته اند بخشی از سپاهیان اسکندر را از راه کوه به آنسوی تنگه راهنمائی کرد و آریو برزن و یارانش از چند جهت مورد حمله قرار گرفتند
روز دوازدهم اوت سال سیصد و سی قبل از میلاد مسیح، و پس از چهل و هشت روز مقاومت روز آخر نبرد بود آریو برزن و یارانش از سه جهت مورد حمله قرار گرفتند. از شمال توسط فيلوتاس (Philotas)، از غرب توسط كراتروس(Craterus) و از شرق توسط خود اسكندر در پایان روز داغ دوازدهم اوت آریو برزن پس از انکه پیام اسکندر را در مورد تسلیم شدن و عفو شدن رد کرد با بازمانده سربازانش جنگ را ادامه داد و در زیر باران تیر و نیزه های مقدونیان بخاک افتاد. نوشته اند سپاهیان مقدونی از نزدیک شدنبه آریو برزن هراس داشتند و در پایان او را با باران تیر و نیزه کشتند.
در پایان روز دوازدهم اوت سیصد و سی قبل از میلاد، دربند پارس از اجساد آریو برزن و خواهرش یوتاب و پنجهزار و چهل و یک جنگاور ایرانی که برای دفاع از پایتخت که تا آخرین نفس جنگیده بودند پوشیده شده بود. اسکندر با عبور از اجساد اینان به طرف پارسه و تخت جمشید حرکت کرد. در تخت جمشید نه تنها پایتخت بلکه شهرکهای اطراف هم در آتش جور و ستم فاتحان سوختند.
مورخان نوشته اند زنان و کودکان بخاطر لباسها و زینت آلات خود کشته می شدند. بسیاری از ساکنان شهر پرسپولیس اقدام به خود کشی کردند. پدران و مادران ابتدا دختران و پسران نوجوان حود را می کشتند و بعد خود را نابود می کردند.مورخ نامدار پلوتارک می نویسد در غارت خزائن سلطنتی پنجهزار گاری و پنجهزار شتر تنها برای حمل خزائن شهر استخر مورد استفاده قرار گرفت. پس از آن در تخت جمشید کشتاری رخ داد که گویا به درخواست اسیران یونانیی بود که سالها در پرسپولیس در اسارت بودند و بهای این اسارت را مردم شهر پرداختند. در حالیکه در شهر خرد شده و تسخیر شده پایتخت هخامنشیان سربازان مقدونی در کنار اجساد مردان بر سر زنان و زینت آلاتشان با هم می جنگیدند و در تخت جمشید خرد کردن مجسمه ها و وسائل درون کاخ ادمه داشت آتشی که از کاخ شاهان هخامنشی زبانه کشید مهر پایان بر حیات پرسپولیس نهاد و همراه با سرد شدن اجساد کشتگان مقاومت در بند پارس حیات دولت هخامنشیان برای همیشه به سردی گرائید و آتش اقتدار اسکندر وپس از او دولت بیگانه صد وچند ساله سلوکیان غیر ایرانی زبانه کشید.
اجساد کشتگان در بند پارس توسط بومیان منطقه، اجداد لرهای بختیاری، دفن شد و نوشته اند جسد آریو برزن را به بالای کوهی برده و بر چکاد کوهی دفن نمودند.در دوران کنونی از جمله این نظر و شایعه وجود دارد که پیکر بیجان آریو برزن دردخمه سنگی داو دور، داو دختر( بمعنای مادر و دختر)،در منطقه حسین آباد در دامنه کوه انا در فارس دفن شده است.
دخمه سنگى داو و دختر که برخى آن را داو دُوَر مى‏نامند، از آثار تاریخى مهم فارس است که در محلى به نام داو و دختر در منطقه حسین‏آباد و مراس خان رستم ممسنى و در دامنه کوه انا قرار دارد. این نقش حجارى شده را در اصطلاح محلى «دى دوور» یا «دى و دوور» به معنى مادر و دختر مى‏نامند.این دخمه در ارتفاع تقریبى 300 مترى قرار گرفته و شبیه به دخمه‏هاى هخامنشى است. دخمه، تشکیل شده از سطح پهن و بلندى است که قسمت پایین آن را به صورت صاف درآورده‏اند. این دخمه داراى سکویى به طول 80/5 متر و عرض 5 متر است که فاصله آن تا پایین دخمه 100 متر است. مدخل دخمه در قسمت وسط قرار دارد و هر جانب آن داراى دو ستون به ارتفاع 3 متر و قطر 75 سانتى‏متر است. اتاقک درون دخمه داراى طول 5 متر و عرض 45/3 متر و ارتفاع 260 سانتى‏متر است. بالاى ستون‏ها نیز حاشیه صاف و مسطحى وجود داشته و بر فراز آن شکل کنگره‏هاى دندانه‏دار هخامنشى را بر سنگ کوه تراشیده‏اند. برخى این دخمه را مربوط به دوره ماد مى‏دانند و برخى نیز آن را مربوط به یکى از شهریاران هخامنشى پیش از کوروش کبیر مى‏دانند.برخى نیز این دخمه را مقبره آریوبرزن مى‏ شناسند.در ضلع جنوب شرقى این دخمه استودان یا محل دفن مردگان در قبل از اسلام قرار دارد. این دخمه در تاریخ 29/9/1316 با شماره 299 در فهرست آثار ملى به رسیده است. چند سال قبل با تلاشها و درخواستهای مردم در استان کهگیلویه و بختیاری تندیسی از آریو برزن در شهر باشت از شهرهای کهگیلویه و بختیاری نصب شده است که یاد آور خاطره ارجمند این سردار جانباخته ایرانی است.
پنج تا دوازده اوت دو هزار و نه میلادی.با اندکی تغییر و اضافات در اوت 2014 میلادی
اسماعیل وفا یغمایی

______________________________________-
پاورقی
1-آناهیتا یا ناهید در پارسی به معنای دور از آلودگی است . ناهیدشکل پارسی امروزی از نام «آناهیت» در پارسی میانه و «آناهیتا» از پارسی باستان آمده است . معنی آن «نا آلوده» (یعنی پاک یا بی آلایش) و یا ناخشمگین یعنی آرام و با آرامش است . هر دو معنی می‌تواند درست باشدچون هیتا هردو معنی «آلوده» و «خشمگین» را داراست . در بعضی منابع ذکرشده «اهیته» به معنی آلودگی و «ا» پیشوند نفی بوده که به دلیل وجود دو حرف مشابه آ ، حرف ربط «ن» بین آن دو آمده: ا + اهیته = اناهیته = اناهیتا .بخش بزرگی در کتاب اوستا به نام «آبان یشت» (یشت پنجم) که یکی ازباستانی‌ترین یشت‌هاست به این ایزدبانو اختصاص دارد . در این یشت او زنی است جوان ، خوش‌اندام ، بلندبالا ، زیباچهره ، با بازوان سپید و اندامی برازنده ، كمربند تنگ بر میان بسته ، به جواهر آراسته ، با طوقی زرین برگردن ، گوشواری چهارگوش در گوش ، تاجی با سد ستاره‌ی هشت‌گوش بر سر ،كفش‌هایی درخشان در پا ، با بالاپوشی زرین و پاچینی از پوست سگ آبی .اَناهید گردونه‌ای دارد با چهار اسب سفید . اسب‌های گردونه­ی او ابر ، باران ، برف و تگرگ هستند .)
2- دوستان عزیزی که می خواهند مستندات بیشتری در باره آریو برزن یا برخی اسمها ونکاتی که من در این نوشته به آنها اشاره کرده ام به دست آورند با مراجعه به گوگل فارسی و یا ویکیپدیای فارسی این امکان را دارند. با تایپ کلمات مورد نظر می توانید به منابع فراوانی دسترسی داشته باشید
3- در فرصتی دیگر به مقایسه دو عاشورای ایرانی و اسلامی خواهم پرداخت

۲ نظر:

Unknown گفت...

پر دوام باد نوشتارتان تواناباددست وقلمتان

jahandid گفت...

با درود و سپاسى بزرگ،

خواندن اين نوشتار مرا با يك چشم خندان و با يك چشم گرياند. ما با داشتن چنين كسى در تاريخمان كه هزاران برابر از جانيان و مرگان تازى برتر و انسان تر ميباشد، چگونه اين قدر به عقب برگشت خورديم و در ژرفناى سرخوردگى به پرستش جنازه دشمنان ايران و ايرانى الوده گشته ايم؟! مگر ميشود با داشتن چنين قهرمانانى در طول تاريخ باز در بند اسارت اخوند باقى ماند؟! با بيرون اوردن اين حقايق از زير خاك و خاكسترى كه اخوند جنايتكار بر روى ان ريخته است، باز سرو قامت اريو برزن ها برافراشته خواهند شد و ايران و ايرانى از بند اسارت اخوند رهايى خواهند داد.

با سپاس فراوان از تلاش جناب يغمايى كه انگشت را مانند كسروى و هدايت، روى ريشه دردها و عقب ماندگى ها نهاده ايد.