دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۳ فروردین ۲۲, جمعه

یادنامه بیستمین سالگرد سفرکمال رفعت صفائی(ک. صبحگاهان). شماره 1. اسماعیل وفا یغمائی





کمال رفعت صفائی. ک صبحگاهان.کار اسماعیل وفا یغمائی
دربیستمین سالگرد سفر کمال رفعت صفایی
اسماعیل وفا یغمایی

 این یاداشت یاداشتی است که در تاریخبیست و دوم فروردین هزار و سیصد و هشتاد و نه نوشته شده است و با اندک تغیراتی باز نشر میشود

تاریخ به یاد خویش بسپار

این پیکر ماست بی سر و بال

بر چنگک خونی جر اثقال

 سیزده آوریل و بیست و دوم فروردین  امسال بیست سال از خاموشی کمال رفعت صفائی «ک. صبحگاهان» شاعر توانا و بزرگی که متاسفانه در جوانی درگذشت پپری میشود. روی کلمات بزرگ و توانا تاکید میکنم. 

کمال در شیراز متولد شد، تا جائی که در خاطرم مانده در سال هزار و سیصد و سی و پنج ، و در بیست و دوم فروردین سال هزار و سیصد و هفتاد و سه بیماری سرطان او را از جامعه بزرگ تبعیدیان و هنرمندان ایرانی و جامعه هنری ایران گرفت و شمع روشنی که در گذر تاریکیها و توفانها خوش میسوخت و می گداخت زود، و به اجبار کار را به پایان برد .کمال در آرامشگاه پرلاشز پاریس همانجا که صادق هدایت و دکتر غلامحسین ساعدی و رضا مرزبان و شمار دیگری از بزرگان اهل قلم آرمیده اند تن به خاک و جان به هستی و تاریخ و فرهنگ ایران سپرد

کمال رفعت صفائی شاعری کم نظیر و دارای ذهنی قوی با شاعرانگی خاص و نو گرا و وسیع بود و اگر مانده بود و بیشتر شکفته بود بی تردید شعر ایران یکی از بهترین چهره های خود را  داشت. از سال هزار و سیصد و شصت و دو تا سال هزار و سیصد وشصت و شش ما در کنار هم زیستیم و کار کردیم. بعد از آن کمال راهی دیگر را برگزید و رفت. فراموش نمی کنم که قبل از حرکتش به آلمان و سپس فرانسه، از عملیاتی که نام آن «آفتاب» بود برگشته بود و از صحنه جنگ و رزمندگانی که جان باخته بودند و او ساعتها مشغول نقل و انتقال اجساد آنان به پشت جبهه بود میگفت. آخرین بار در پایگاهی از پایگاههای مجاهدین، پایگاه موسوم به«بدیع زادگان» و در کنار موتور برقی پر سر و صدا که در پشت آشپزخانه  قرارگاه بدیع زادگان و مجاور کتابخانه مشغول کار بود کمال را دیدم.  با اندوه به این بیت همشهری اش حافظ مترنم بود که:

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

کمال خواست خود را مطرح کرد و پذیرفته شد و رفت تا بخت خویش را در شهری دیگر و طبعا در جهان متلاطم روزگار، در ورطه هائی دیگر بیازماید که بیماری چندان مجالی برای او باقی نگذاشت. او انسانی بسیار حساس و سریع التاثر بودو نیز فراوان سیگار میکشید و شدت فشارها و تاثرات زندگانی جدیدش و نیز کشاکشهای سیاسی او جسمش را در معرض ضرباتی جدی قرار داد. در برخوردهائی که در فاصله سالهای شصت و هفت تا هفتاد و یک با او داشتم می توانستم فشارهای مختلفی را که بر او آوار بود تا حدی حس کنم. یکبار کمال دستهای رنگ آلوده اش را بمن نشان داد و گفت در چاپخانه کار میکند از صبح تا شام و برای گذران زندگی. از اوایل سال هزار و سیصد و شصت و هفت تا فروردین سال هزار و سیصد و هفتاد و سه  کمال تنها شش سال مجال یافت که نیمی از آن هم در جدال با بیماری گذشت ولی طی این مدت همچنان شاعری برشوریده علیه ارتجاع حاکم بر میهن اش و نیز شاعری در بلنداهای ذوق و ادراک هنری باقی ماند.

 پس از به سفر رفتن کمال برخی از یاد کنندگان او، از زاویه و نظرگاه خویش تلاش کردند بر شوریدن کمال رفعت صفائی را بر علیه رژیم ملایان در سایه اختلافات البته جدی و واقعی و برشوریدن فکری او بر سازمانی که چندین سال عضو آن بود یعنی سازمان مجاهدین کمرنگ کنند ، متاسفانه بجز این گروه، همکاران ملایان نیز تلاشهای فراوان بی حاصل در این مورد کردند، ولی کمال، با وجود اختلافات جدی اش با نظرگاههای مجاهدین که در اکثر شعرهای پایانی اش منعکس شده است، مثل بسیاری از هنرمندان در غربت به خاک رفته، مانند ساعدی،حسن هنرمندی، اسلام کاظمیه و بسیاری دیگر، با بیزاری شدید از جنایات ملایان که خواهر نوجوان او را نیز به جوخه اعدام سپردند، و بیزار از جمهوری اسلامی در غربت به خاک افتاد.

اختلافات اهل قلم و شاعران و نویسندگان با سازمانهای سیاسی چیز عجیبی نیست و نباید آنرا منکر شد یا کفر شمرد! سیلونه و مایاکوفسکی و استفن کرین و گورکی و شولوخوف و کوستلر و دهها نام آور دیگر با احزابی قدرتمند و در حاکمیت که سالها به آن وابسته بودند و با رهبران مربوطه اختلافات بسیار داشتند .به نقد کشیدن سازمانهای سیاسی و عملکردهای آنان و به نقد کشیدن رهبران کفر نیست و باعث شرک نمیشود ، این کار را اگر اهل قلم و نظر از سر مسئولیت و شناخت نکنند بدون تردید تاریخ تنها برای ثبت تجربه،و در زمانی که کار از کار گذشته است و صندلیهای دادگاهش هم از متهم و هم از شاکیان خالی است، انجام خواهد داد،ولی تلاش برای خط بطلان کشیدن بر تمام تلاشها ورزم و رنج سازمانهای سیاسی در مبارزه با ارتجاعی خونریز و نیز  انکار  کردن،خطوط اصلی فکری شاعران و هنرمندان و نفی گرایشات مبارزاتی عام و عدالتخواهانه و آزادی طلبانه آنها بر علیه جلادان حاکم، و غیر سیاسی نمودن آنها نیز توسط هر کس و از هر زاویه که باشد، بخصوص کسانی که دامنشان از آلودگی مبارزاتی و سیاسی! منزه است از انصاف و عدل به دور است..کمال نخستین سراینده نخستین سرود ارتش آزادی بخش در سال هزار و سیصد و شصت و شش بود.

ای ارتش رهائی بر شهر ما گذر کن

شب را بیا بسوزان ما را بیا سحر کن.

او سراینده بسیار شعرهای زنده و پر طراوت و شورشگری است که از نمونه های بهترین سروده های شعر مقاومت است

ما از خزان نترسیم باغیم و پر جوانه

از تشنگی نمیرد دریای بیکرانه

من سالها با کمال در فاصله چند متری هم کار کرده ام و امیدوارم بتوانم روزی در باره او بنویسم. اندکی در باره او در صحبتهایم با م. ساقی گفته ام وباید بیشتر از او گفت. کمال حالا دیگر نیازی به ستایش ندارد و ستایش نه چیزی به او اضافه می کند و نه کم ولی از او گفتن و درست گفتن می تواند شاید برخی کمبودها و اشتباهات من و ما را در مورد کمال جبران کند وچیزی خوب و درست به من و ما اضافه کند.در فرصتی دیگر و با نگاهی دیگر بیشتر و روشنتر از کمال رفعت صفائی حتما خواهم نوشت

اسماعیل وفا یغمایی 

11 آوریل 2014 میلادی

هیچ نظری موجود نیست: