دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۸۶ آبان ۱۲, شنبه

یاداشتک سیزدهم.عقل وقرائت عقلانی و عاقلانه از اسلام


یاداشتک ها
یاداشتک سیزدهم
قرائت عقلانی وعاقلانه از اسلام

اسماعیل وفا یغمایی

عرض کنم خدمت دوستان که:در یاداشتکهای قبلی اشارات مختصرکی به قرائتهای حکومتی، فقیهانه ،رسمی و قرائت عارفانه از اسلام عزیز نمودم و به مقداری که امکان پذیر بود وعقل و دانش مختصر بنده قد می داد و باعث خشم و عصبانیت مومنین و مومنات نمیشد حقایقی را خدمت دوستان معروض داشتم و حالا میرسیم به قرائت عقلانی یا عاقلانه از اسلام.
انصاف باید داد که در کنار قرائتهای مختلف از اسلام، از دیرباز تا همین روزگار ما و نه تنها درمیان مترقیون و مترقیات مسلمان بلکه حتی در بین جناحهای مختلف حکومتی و حتی مرتجع ترین و بو گندو ترین ملاها افراد بسیار بسیار زیادی هستند که معتقدند و مینویسند و سخنرانی می کنند و اعلام می نمایند
که اسلام البته و صد در صد دین عقل و خرد است ، همانطور که می گویند
اسلام بحمدالله تعالی دین آزادی و برابری و برادری و صلح و محبت و نرمش است
وهمانطور که ابراز میکنند
اسلام بیش از همه نجات بخش زنان است و در جهان فاسد کنونی هیچ شک و شبهه ای نیست که زنان تحت نظر اسلام خوشبخت ترین و آزادترین و باشعورترین زنان دنیا هستند. در این مسائل به نظر من هم شک و تردیدی روا نیست!، بنابراین لازم است قبل از اینکه به مقوله قرائت عقلانی از دین مبین اسلام بپردازیم در آغاز کار ببینیم خود مقوله عقل و عقلانیت در اسلام ودر متن سند اصلی مسلمانان که به اعتقاد مسلمانان توسط جبرئیل از آسمان به زمین آمده و مورد استناد فقیه و عارف و صوفی و عقل گرا و انقلابی مسلمان است چگونه است و چه وزنی دارد
به درستی نمیدانم ولی فکر می کنم کلمه عقل به صورت اسمي و مصدري آن در قرآن نيامده است ، ولی به صورت مشتقاتش فکر میکنم بارها و حدود چهل پنجاه باری وجود دارد که میتوانیم آن را در قرآن پیدا کنیم. در این رابطه آنچه در قرآن هست، این هست که عقل، به معني قوه فهم و درک و نيروي رساننده به حقيقت آمده و از آن به عنوان وسيله شناخت حقيقت ياد شده است و مشتقات این کلمه در محتوا با معنای واژه (نور) برابر است .
علمای مختلف الالوان اسلام می گویند که قرآن فراوان به تعقل و تفکر و تدبر و تامل و تذکر و چیزهائی که کله و مخ و مخچه آدمیزاد را به کار می اندازد توجه داده و در این زمینه بحث تمام است و حرفی نیست و لاجرم بنده و شما هم بجای نوشتن و خواندن این پرت و پلاها بهتر است برویم و به تعقل و تدبر بپردازیم.
برای اینکه در وادی جستجوی عقل در اسلام واساسا نگاه مذهبی سرگردان نشویم و با لب و لوچه آویخته از عالم تحقیق بر نگردیم باید توجه داشته باشیم فارغ از آنچه ملا و شیخ می گوید و با توجه به قرنها تلاش متفکران مسلمان در این زمینه و خروارها رساله و کتاب و کار تحقیقی،آنچه که در عالم تحقیق و تفسیر علما و بزرگان مورد نظر است توجه به عقل کلی یعنی همان نولج!و یونیورسال انتلکت ! خارجی هاست است و من و شما داریم دنبال عقل ناچیز جزوی می گردیم .شاید بپرسید عقل کلی چیست و عقل جزئی چه حکایتی است عقل عقل است دیگر. جواب این است که نخیر هر عقلی که عقل نیست! و در اسلام عقل انواع مختلف دارد از جمله عقل کلی و عقل جزئی.متفکران مسلمان عقل کلی را همان عقل به درد بخورمیشناسند و معتقدند که عقل کلی همان عقلی است که بواسطه آن میشود خدا را شناخت و آخرت را شناخت و به رستگاری رسید و خلاصه عقل کلی در پائین ترین حدش میشود همان مبحث معرفت و شناختی که اساسا هم در خدمت دین است و شناخت خدا و راه بردن به دنیای دیگر ونه چیز دیگر. در دنیای فلسفه و کلام اسلامی وقتی صحبت از عقل میشود، سقف بالای این عقل را توسط وحی قابل دسترسی میدانند ومسیر سرچشمه را توسط جبرئیل یا عقل‌ کل‌ قابل دریافت می شناسند. باید کاملا دقت کنیم که مقوله عقل‌ در زمینه شناخت اسلامی از نظر ریشه‌ی‌ لغوی‌، به معنای‌ امری‌ است‌ که‌ مطلق‌ را در زمینه آفرینش مقید میکند و هم به معنای امری که انسان را به خدا و حقیقت ملتزم میکند. درنظرگاه اسلام‌ این‌ عقل‌ است‌ که‌ آدمی‌ را در صراط‌ مستقیم‌ حفظ‌ و از گمراهی‌ بازمی‌دارد و درست‌ به‌ همین‌ دلیل‌، بسیاری‌ از آیات‌ قرآن‌، گمراهان‌ را کسانی‌ می‌داند که‌ نمی‌توانند عقلشان‌ را البته در راه و مسیری که سقفش مشخص است و بالاتر از آن هیچ سقفی به رسمیت شناخته نمیشود به‌ کار گیرند و به همین علت تعبیر ات قرآنی‌ لایعقلون‌ و لا یفقهون، معنی اش این نیست که نمی توانند تعقل کنند و برق را اختراع کنند ویا آمپول پنی سیلین بسازند وروی رودخانه پل بزنند و یا راه حلهای اقتصادی پیدا کنند، ویا اسلام را با مدرنیزم و لائیسیته سازگار کنند و تلقی تازه ای از جهنم و بهشت در اختیار مومنان بگذارد تا تهمت آدمسوزی از دامان خدائی که در جهنمش شقاوت و بیرحمی را از هیتلر هم در گذرانده و ادمها را مثل شپش میسوزاند و متاسفانه میلیونها نفر هم به این گردن گذاشته اند و خجالت هم نمیکشند !پاک شود ، نخیر! بلکه منظور این است که این کسان عقلشان را در مسیری مشخص شده و در زیر سقفی معین به کار نمی گیرند یعنی نمیروند دنبال شناخت خدا و آخرت و پیامبر و امام و حقایق فلسفی مورد تایید شرع و دین و سرانجام گردن نهادن مطلق به قید رهبر و مرجع عالیقدری که جانشین ریشدار خدا بر روی زمین است و بدون او اساسا آدم خسر الدنیا و الاخره است و نمیتواند راه به جهان معنوی و نیز اخروی ببرد. این لایعقلونها راه به مسائل فلسفی در حیطه اسلامی می برد و نه چیز دیگر.
در نظرگاه‌ اسلام‌ در تمام وسعتش! این‌ دقیقاً چنین عقلی‌ است‌ که‌ آدمی‌ را در صراط‌ مستقیم‌ حفظ‌ و از گمراهی‌ بازمی‌دارد و درست‌ به‌ همین‌ دلیل‌، بسیاری‌ از آیات‌ قرآن‌، گمراهان‌ را کسانی‌ می‌داند که‌ نمی‌توانند عقلشان‌ را به‌ کار گیرند و طبعا اکثریت این گمراهان هم کسانی هستند که زیر بار هژمونی اسلام هژمونی طلب نمیروند. این چنین تعبیراتی فراوانند مثلا مانند تعبیر قرآنی‌ لایعقلون‌ : (آنها نمی‌فهمند، یا در معنای‌ تحت‌اللفظی‌ آن‌ «آنها عقلشان‌ را به‌ کار نمی‌گیرند»). فعل‌ یعقلون‌ از ریشه‌ی‌ عَقَلَ مشتق‌ شده‌ است‌ که‌ با عَقْلْ هم‌ خانواده‌ است‌. در تعبیر لایفقهون‌ (و آنها نمی‌فهمند)، فعل‌ یفقهون‌ با ریشه‌ی‌ فقاهت‌ هم‌ خانواده‌ است‌ که‌ آن‌ نیز به‌ معنای‌ فهم‌ و دانش‌ است‌. برای اینکه قدرت و نیروی سرسختانه این نوع برداشت و باور را حس کنیم از فقهای کله خشک و بو گندو بگذریم و مثلا ببینیم مولوی بزرگ در مثنوی خود در این زمینه چه نظری دارد.
کل‌ عالم‌ صورت‌ عقل‌ کل‌ است
‌اوست‌ بابای‌ هر آنک‌ اهل‌ دل‌ است
‌جهد کن‌ تا پیر عقل‌ و دین‌ شوی‌
تا چو عقل‌ کل‌، تو باطن‌ بین‌ شوی
‌عقل‌ جزوی‌ عقل‌ استخراج‌ نیست
‌جز پذیرای‌ فن‌ و محتاج‌ نیست‌
عقل‌ جزوی‌، عقل‌ را بدنام‌ کرد
کام‌ دنیا، مرد را بدنام‌ کرد
این‌ جهان‌، یک‌ فکرت‌ است‌ از عقل‌ کل
‌ عقل‌ چون‌ شاه‌ است‌ و صورتها رسل
‌چون‌ مَلَک‌ با عقل‌ یک‌ سررشته‌اند
بهر حکمت‌ را، دو صورت‌ گشته‌اند
میبنیم مولوی‌ نیز عقل‌ کل‌ را عقل‌ مجرد آسمانی و جدا از مادیات‌ می‌داند که‌ محیط‌ بر همه‌ موجودات است و حقایق‌ را‌ درک‌ می‌کند و بر این‌ اساس‌ آن‌ را به‌ معانی وحی‌، فرشتگان‌، عقول‌ انبیا و اولیا به‌ کار می‌برد. مولوی‌، عقل‌ جزوی‌را ا گرچه‌ برای‌ سلوک‌ لازم‌ میداند‌ ولی‌ اعتبار او منوط به اتصال به‌ عقل‌ کل‌ است و پس‌ از آن‌ باید در عقل‌ کل‌ فانی‌ شود.
در این زمینه با پهنه واقعا بزرگ و رنگارنگ و تاریک و روشنی روبرو هستیم که گاه سرگیجه آور و گاه حیران کننده و گاه نیز باید انصاف داد که بسیار زیبا و جذاب است. به عنوان نمونه وقتی که در این زمینه و نه فقط در چارچوب محدود اسلامی متوجه میشویم که جهان هستی تجسم مادی عقل کل می تواند باشد و شعور عظیم حاکم بر چهان خود را در هیئت هستی مجسم نوده و از همین شعور است که طبیعت می تواند صاحب شعور باشد و در پروراندن یک سیب یا یک گل از این شعور بهره ببرد نفسمان از حیرت بند می آید. در هر حال می شود در صورت علاقه وارد این دنیا بشویم و مقوله عقل کلی را بیشتر و بهتر بشناسیم، اما وقتی میخواهیم در باره مقوله قرائت عقلانی از اسلام صحبت کنیم نمی توانیم در این دایره که هم ستون و هم سقفش را اسلام زده و هیچکس از مرتجع ترین مسلمانان تا انقلابی ترینشان در این زمینه بحثی ندارند و در هر حال سقف عقلشان را اعتقاداتشان و مذهبشان تعیین می کند و نه پروازهای دائم خرد در تغییر و تحول متوقف شویم. در اینجا ما با یک عقل کلی که مشروعیت خودش را از آسمان و مذهب می گیرد و علیرغم وسعت و رازهایش از حصار شریعت و فلسفه مربوط به شریعت می گیرد نمی توانیم خودمان را راضی کنیم و در پرتو این عقل نمی توانیم به قرائت عقلانی از اسلام دست یابیم. در اینجا ما بیشتر با نوعی دیگر از عقل و عقلانیت سر و کار خواهیم داشت که در یاداشتک بعدی به آن می پردازم.
ادامه دارد.
سوم نوامبر دو هزار و هفت میلادی.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ای بیچارهء کم عقل !