دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۱ بهمن ۲۵, چهارشنبه

آیا می شود حرف زد؟ اسماعیل وفا یغمائی.یاداشتکها. یاداشتک شصت و یکم

آ

آآیا می شود حرف زد؟
اسماعیل وفا یغمائی
آخانم عاطفه اقبال بعد از ماجرای کشتار ساکنان بی دفاع در لیبرتی( به همت آدمکشان رژیم خامنه ای)، کمپینی کوچک ایجاد کرده است که در آن در کلیت، خواستار شده است که ساکنان لیبرتی به محیط امنی انتقال داده شوند. خانم اقبال زندانی در زندانهای خمینی و فعال در میان مجاهدین بوده است و حال یک پناهنده و فعال سیاسی است. اینکه کمپین او درست است یا نادرست می شود روی آن بحث کرد. اینکه ساکنان لیبرتی انسانهای بزرگسالی هستند و می توانند خودشان یا با نظر رهبرشان آنجا بمانند یا بروند قابل بحث است. اینکه ساکنان لیبرتی در پی آزادی هستند و از شهادت ترسی ندارند قابل صحبت است.
فکر میکنم در غرب، اقلا، در کشورهائی که رئیس جمهورش را به دادگاه میکشند و سین جیم میکنند و خبری از ولایت به شکلی که در ایران هست نیست! در پناه همین آزادیهای بورژوائی! می شود فهمید که خانم اقبال خون معصومین را نریخته است! فقط یک نظر، یعنی نظر خودش را فعال نموده و نظرش را بیان کرده است. ایا مرتکب گناه کبیره شده است.ایکاش کسانی که به او و خواهر او خانم عفت اقبال تا آنجا تاخته اند که به آنان خطاب اطلاعاتی کرده اند!
[و نشان داده اند که البته :
حزب الله میمیرد سازش نمی پذیرد،
 و نیز شعور نمی پذیرد
 و نیز ماجرای به مکه رفتن خر عیسی و بازگشتش در گلستان سعدی عین حقیقت است و من بعد از خواندن برخی از پیامها به آن ایمان آوردم و به روان سعدی درود فرستادم .]
 آری ایکاش با تیز ترین کلمات  ولی با منطق سیاسی و قابل فهمکمپین او را نقد میکردند و نشان میدادند  که مثلاکمپین او، بعنوان یک نفر پناهنده، مخالف مصالح عالیه ملت ایران است و باعث میشدند تا همه هدایت شوند ونیز خود خانم اقبال به راه راست برگردد. اما دریغ.
در پیامهای مخالفان مورد نظر من [و نه تمام پیام دهندگان که نظری متفاوت دارند]، دو چیز بیشتر نمودار نیست:
اول اینکه اوضاع مثل سی وسه سال گذشته خطیر است و باید نظر نداد و حرف نزد و آب به آسیاب رژیم نریخت تا انشالله سی وسه سال دیگر بگذرد و بعد در گورستانها میتوانید احتمالا نظرتان را بیان کنید.در این نوع پیامها بارقه ای از منطق و شعور سیاسی و راه بردی و راهنمائی وجود ندارد. حرف این است : خفه شوید. جهان ما جهان مونوتن و تک صدائی است. یک نفر حرف بزند بقیه گوش کنند و این معنای دموکراسی واقعی است . 
این پیام میانه روهاست.
تند روها اساسا خانم اقبال و خواهر او خانم عفت اقبال را اطلاعاتی میدانند. اینها کاری به واقعیت ندارند. بلکه بر اساس یک تحلیل مکتبی معتقدند چون یک راه حق بیشتر وجود ندارد و یکنفر حرف حق را میزند بقیه اتوماتیک وقتی حرف متفاوت میزنند به وزارت اطلاعات وصل میشوند. فراموش نمی کنم در سالهای 1374 در جمعی شنونده این بودم که  مومنی شورشی احمد شاملو را به دلیل مسافرتش به خارج کشور همکار بالقوه رژیم می دانست و مومنی دیگر او را حتی بدتر از پاسداران حکومتی ارزیابی نمود.البته شاملو ستون بالا بلند ادبیات معاصر ایران انچنان که باید زیست و مرد و این ارزیابی را بادها بجائی بردند که امام راحل به سفر رفته است.منظور این است وقتی تحلیل در ذهن و بر اساس ذهنیات شکل بگیرد نتیجه چیزی جز این نیست.
 اینان یعنی دارندگان چنین تفکری طبعا اگر به قدرت برسند با این اندیشه، و منطق، ریاست دادگاههای آینده را بر عهده خواهند داشت و می توانند راست و حسینی وقتی پس از سی سال زندگی در غرب اینطور حکم صادر میکنند در داخل مملکت ریشه فساد را نه مثل مارا، و ربسپیر ودانتن در انقلاب فرانسه( که آنان علیرغم همه چیز انقلابی  و اهل دانش بودند) بلکه مثل خلخالی و محمدی گیلانی، و ملاحسنی ازبیخ بزنند!
واقعا مساله چیست؟ ایا نمیشود توضیحی منطقی داد؟ آیا نمیشود با زبان آدمیزاد صحبت کرد؟آیا نمیشود مخالفان را مجاب کرد بلکه باید  با لجنی که از امثال خمینی و خامنه ای میتراود لجن مال کرد ؟
کمپ اشرف قبل از این امتحان خود را پس داده است. هوادار  جنبشی که خود را صاحب ایران فردا میداند، آیا نمی تواند به روشنی توضیح بدهد چرا حرف او درست است تا همه به حمایت از او برخیزند یا اقلا به احترام حرف درست و منطقی سکوت کنند. آیا سرکوبگران  تند و تیزی که با منطق عصر پارینه سنگی  و چماق انسانهای نئندرتال می خواهد هر منتقدی را سر بکوبند، بجای اینکه کوشش کنند هر صدای مخالفی را به اطلاعات وصل کنند و به ضدیت بکشانند نمی توانند بجای فتوا صادر کردن که این چنین احوط است و غیر از این حرام! توضیح بدهد که به این دلیل حرف ما درست است و حرف شما اشتباه.
من مثل بسیاری از ایرانیان پناهنده خانواده آقبال را میشناسم و میدانم خانم اقبال و خواهرش عفت اقبال، و همسرش مهندس مقصودی و سایر اعضا خانواده  بخصوص روانشاد پدر خانواده که با حضور مجاهدین در غربت به خاک سپرده شد بالمجموع شاید یکصد سالی را صرف جنبشی که مریم و مسعود رجوی نماینده اش هستند کرده اند. بعد به دلایلی بخشی از آنان مثل صدها تن دیگر از جمله مثل خود من، اختلاف پیدا کرده اند و الان یک نفر از اینان اعلام کمپین کرده است. به درستی یا غلط بودن اینکار فعلا کاری ندارم. آینده در راهست و نشان خواهد داد که ماندن در اشرف درست است یا رفتن از اشرف،ولی با چنین برخوردهائی بواقع وجدان آدمی به زهر آلوده میشود و گاه با تلخی آدم مجبور میشود که به این باور نزدیک شود که اینان عضو اطلاعات نیستند ولی در برخی افرادی که به این خانواده لقب مزدور میدهند منش و روح خمینی پلید در باز گشت و عودتی مجدد در زدن چنین اتهامات رذیلانه ای به این خانواده، زنده وشاداب در کار است.
غرض دفاع از خانواده اقبال نیست که نه من وکیل آنانم و نه آنان عاجز از دفاع از خود، بلکه نوشته  من   دفاع از یک حقیقت و اعتراض به یک بیعدالتی است که نمی توان خاموش ماند. انگیزه من همان انگیزه ای است که در سال 1354 خورشیدی مرا از زندگی آرام و آسوده ام کند تا علیه بی عدالتی به سهم خود بجنگم. ان همان انگیزه ای است که مرا تا سال 1384در کنارمجاهدین و شورا در مبارزه با خمینی پلید بر قرار داشت و از آن پس در غربت تلخ تا هم اکنون،مرا بر آن میدارد که بنویسم این چنین برخوردی نادرست و خطرناک است. آزادی و عدالت یک نام بیشتر ندارد ولی متاسفانه بی عدالتی در چهره های مختلف خود را مینمایاند و رنگ عوض میکند . تنها مجاهدین و شهیدان لیبرتی در معرض بی عدالتی قرار ندارند بلکه مشت کوبیدن بر دهانی که نظری دارد ومزدور خواندن کسانی که سی سال است یا آواره اند و یا پناهنده و تبعیدی وسالها در کنار ما بوده اند و امروز با ما همعقیده نیستند،عین ناجوانمردی و بیعدالتی است بنابر این عذر تقصیر نرا از پیش در نوشتن این یاداشت بپذیرید!.
هستی سه نسل پدران و مادران ما ، ما و فرزندان ما در هجران و غربت خاکستر نشد تا در پایان روزگار خود در سه هزار کیلومتری ایران نه از زبان جلادان خمینی و خامنه ای بلکه در بیان حضراتی که خود را پشتیبان یک جنبش میدانند شاهد چنین یاوهای باشیم.بگذارید بگویم برای من شس از تجربه ای گران تغییر بدون تغییر در مبانی فکری و رشد ارزشی ندارد. تاریخ سه هزار ساله ایران تاریخ توفان و تغییر است. امیری رفته و شاهی آمده. شاهی آمده و شیخی آمده ولی در اندیشه و مبنا چه تغییری ایجاد شده است. مطمئن باشیم خمینی و خامنه ای با نابودی فیزیکی شان از بین میروند. آنها وقتی از بین میروند کهما توانسته باشیم منجمله اندکی همدیگر را تحمل کنیم و بتوانیم صدای مخالف  یا متفاوتی را بشنویم و تحمل کنیم. شاید که در آن نیز واقعیتی باشد.
 عجالتا به همین اندک اکتفا میکنم و تاکید میکنم نگران بودن برای فرزندان ملت ایران در لیبرتی خاص کسی و ارث و میراث پدری هیچکس نیست!صبح روز کشتار پسر من زنگ میزند که مادرم چی شده؟ دوست من با صدای لرزان نگران دخترش است که در سن چهارده سالگی روانه اشرف شده است و الان سی ساله است، و دوست دیگر نگران دو فرزندش و ماجرا آنقدر ادامه یافت که من ظهر از خانه بیرون رفتم تا دیگر نشنوم.اینها هم بقول برخی ،فامیلهای الدنگی بودند که خون از دل و دیده اشان روان بود مگر اینکه باز هم فتوا داده شود اینها هم اطلاعاتی هستند و هم دل ندارند و هم نگرانیشان بیربط است و حق ندارند نگران باشند.
من به عنوان یک پناهنده و کسی که اختلاف نظر و اعتراض را جرم و کفر نمی داند فکر میکنم ماها و امثال ماها معترض و گاه مخالف هستیم ولی دشمن و ضد نیستیم ولی باز فکر میکنم برخی از افراد در طرف مقابل بر خلاف ما ساده دلان، مخالفت را به دشمنی و ضدیت و وقاحت تبدیل کرده اند ومشکلی هم ندارند و ما از زمره بی خبرانیم.
  نقد کنید، اعتراض کنید حرف حسابتان را بزنید که اگر من و ما میخواستیم مثل برخی از حضرات طرف مقابل صحبت کنیم حرفهای ناگفته بسیاردر میان می آمد که جالب نبود.و فراموش نکنید که اگر چه در پیرانه سر و فصل پایانی عمر در تبعید ،اما مانسلی بودیم و هستیم که علیرغم ضعفها و کمبودها در برابر شاه و شیخ و شیخشاه سر فرود نیاوردیم و در برابر این صحبتهای رنگ آمیزی شده با ناراستی و وقاحت و شاهانه و شیخانه و شاهشیخانه دست و پایمان نخواهد لرزید.امیدوارم این نوشته  درد را نشان دهد و نه این که بر درد بیفزاید.
اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۱ دی ۲۳, شنبه

یاداشتکها. یاداشتک شصتم .آرام باش و شاد مادر گرگانی اسماعیل وفا یغمائی



مادر گرگانی رفت و از رنج زندگی آسود. سفر خوش مادر گل ما همگان. رفتی و آسودی.
امیدوارم خدا باشد مادر!
امیدوارم جهان تهی نباشد تا بتوان میزان رنجهای شماها را کشید.
فقط ترازوی اوست که تحمل این وزن را دارد.
ترازوهای حقه باز سیاست و ایدئولو ژ یها تحمل ندارند مادر.
زهوارشان در میرود.
متراژشان کفن پیچ کردن واژه هاست و بس. درست مثل مرده شورها با کلمات بازی میکنند. یک عمر رنج و دربدری و بعد که آدم میمیرد یک کلمه قبل از نام و یک کلمه بعد از نام آدم میگذارند....وداع... سر افرازی.... مبارزه... رفیق اعلی.... ادامه مبارزه...عمر پر بار... آرمان رهائی...و...و... و... بقول دکتر ساعدی زرتیشن ثم استقاموا.

کی میداند که تو چه کشیدی مادر. با گوشهای بسته و ناشنوا که زبانت را هم بسته بود و نگاهی که تصویرهای غربت در اشک و خموشی در آن میشکست. تا مادر کوشالی زنده بود گاهی میدیدمت که همسایه استادمحمد شمس بودی و در اتاقت به خاموشی روزگار میگذرانیدی. پاسداران به محل اختفایت حمله میکنند و تو آواره میشوی در کنار هزاران تن دیگر؟...... از کشور خارج میشوی در کنار دهها هزار تن دیگر؟ و بعدها صدها هزار تن دیگر؟.... دخترانت در سال 67 به گلوله بسته میشوند؟ در کنار دهها هزار تن دیگر؟.... سال شصت و هشت به اشرف میروی؟... بر میگردی؟... تظاهرات و مراسم و؟... سالخوردگی میرسد و توکم کم به درون تنهائی میخزی؟. کسی میداند که تو چگونه زیستی مادر؟. به چه فکر میکردی . چه آرزوئی داشتی. چه رنجهائی چه حرفهائی و.... فکر نکنم مادر.
ماکسیم گورکی یک مادر را با رمان خود زنده نگهداشت و ما روزگار هزاران مادر را که هزار بار بیش از مادر گورکی سوختند در مه و ابر و باد نظاره میکنیم.
دوست نازنینی در پاسخ تبریک نوئل به من نوشته :شعرهای اخیرت را دوست ندارم چون نیهلیستی است. نوشتم خوش باشی من همینم نازنین.
سالهاست به دهشت آنسوی کلمات پا گذاشته ام و میدانم چه خبر است. آنجا که قامت کوتاه آرمانها و زرق و برق واژه های مافنگی رونقی ندارند و می توان در هر کلمه انسانی را نگریست که در اشک غرقه است. میدانی مادر گرگانی .من سالهاست از انعکاس و زلنگ و زلونگ کلمات آرمان و سرافرازی و تا اخر و از اینها حالم به هم خورده است. ما و نسل ما به دنبال انسانیت و مهربانی سوخت و خاکستر شد ولی به مشتی کلمه رسید. سالهای سال فکر میکردم و هنوز هم، که خدا کاری به کار ما ندارد که چه میکنیم و یا نمیکنیم. بلکه بود و نبودش برای من فارغ از مذهب و لامذهبی مساله تنهائی فلسفی و زیر بنای اخلاق آدمی است و پاسخی که بتوان به ان تکیه داد. گور پدر بقیه چیزها. بقول آن دوست که مرا نیهیلیست خوانده گاهی حتی بیابانهای یخ زده، ابدیت بدون خدا را در هیئت گرگی تنها پذیرفته ام.گرگی که می خواهد اخلاق انسانی وجود داشته باشد تا دق نکند ، تا جهان معنائی داشته باشد،ولی گاه فکر میکنم اگر خدائی هم نباشد رنج عظیم شما مادران باید آن را خلق کند . باید باشد. باید در انتظار شما باشد. تا رنجهای عظیم و عظیم و عظیم شما ها را پاس بدارد و اگر نباشد وای بر ما و کلمات عاجزمان و حرفهای مفتمان و کلمات مرده ای که از دهانمان به عادت فرو میریزد.
بدرود مادر . آرام باش وشاد که رنجهایت بپایان رسید و میبخشی که نمیتوانم بیشتر با نوشته ام بدرقه ات کنم.
اسماعیل وفا یغمائی
ششم زانویه 2013

۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

یاداشتکها یاداشتک پنجاه و هشتم اسماعیل وفا یغمائی در درگذشت احمد قابل



یاداشتکها یاداشتک پنجاه و هشتم
اسماعیل وفا یغمائی
 در درگذشت احمد قابل
 27 اکتبر 2012
احمد قابل درگذشت.در پنجاه و پنجسالگی و با یک بیماری رنجبار و پس از عمری که سی و سه سالش در آتش ظلم  جمهوری اسلامی سوخت.
احمد قابل یک نمونه از نمونه هائی است که در ایران حضور دارند و حضورشان قابل انکار نیست.من کارهای احمد قابل را مثل کارهای بسیاری از معترضین و مبارزان مسلمان داخل کشور، با اینکه از مذهب معمول و بخصوص دین و مذهبی که بازیچه ارتجاع و انقلاب است فاصله اجباری گرفته ام میخواندم. من علیرغم تمام تغییرات و تلاطمهای رنجبار فکری، اعتقاد دارم همانطور که در یک دوران خاص زمینشناسی مثلا خلیج البته همیشگی فارس! (که البته مالکیت حقیقی این وجود حقوقی تاریخی و جغرافیائی، تمامی ملیتهای حقیقی ایران مخصوصا ترکها ، کردها، بلوچها و عربهای ایرانی هستند)و کوه دماوند ایجاد شده اند و ما چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید کاری نمیتوانیم بکنیم، اعتقاد دارم وجود و پیدایش و جا افتادگی مذاهب بزرگ هم  (چه پیچیدگی سرگیجه آور مقوله مذاهب و کارکردهایش را معتقد باشیم یا نباشیم و اینکه محمد رسول خدائی بنام الله هست یا اینکه نیست و الله قبل از اسلام نام بتی در کعبه بوده و به همین دلیل هم نام پدر پیامبر و خیلیهای دیگر قبل از اسلام و اعلام خدائی الله عبدالله بوده!)همینطور است.
 علیرغم هر نقدی و چه لامذهب باشیم یا با مذهب، ما در حال حاضر فقط میتوانیم با این وجودها تنظیم رابطه کنیم و نیز در حکومتها تنظیمشان کنیم ولی نمی توانیم نابودشان کنیم یا بگوئیم وجود ندارند.منظور فرعی من از این مثال اصلی ! این است که یعنی در ایران، مثلا شورشگرو متفکر مسلمان شیعه و سنی و .. وجود خواهد داشت،همانطور که متفکر لائیک یا مارکسیست هم خود را نشان میدهد. احمد قابل نیز زاده همین حقیقت است.  نوشته های او جالب بود.خود او انسانی معتقد ومسلمان و شجاع بود.درجه اجتهاد داشت. ظلم را بنام مذهب بر نمی تابید. بعنوان یک مسلمان با رژیم و سمبل آن درگیر شد. در داخل مملکت و در زیر دندانهای ارتجاع وبا موی آشفته و بدن بیمار و نه از فاصله چند هزار کیلومتری و عطر و گلاب زده و سرحال، اعتقاداتش را بر شانه های خود حمل کرد. اعتراض کرد. به زندان افتاد و اگر سر به نیستش نکرده باشند ،خیلی زود به سفری رفت که همه میروند.
من نمیخواهم از احمد قابل دفاع کنم . نگاه من و او در سیاست و فلسفه و اسلام و تشییع یکی نیست. بسیار تفاوت دارد، و او اساسا به دفاع دیگر احتیاجی ندارد.نه به دفاع من و نه به دفاع دیگران. او صمیمانه و در حد توان بشری اعتقاداتش را دنبال کرد و اگر داوریی در کار باشد داوری امثال من مضحک خواهد بود که آن داوری ذات و مایه جان انسانی را به داوری میکشد و نه رنگهای درخشان یا تاریک را
بقول شاعری که نامش را فراموش کرده ام
چو فردا در رسد در بارگاه مغفرت بینی
ز نوشانوش مستان منفعل بانگ اذان ما
... بگذرم.
من فقط می خواهم با شادی اشاره کنم که وجود احمد قابل و امثال او علیرغم اختلافات فکری افراد با یکدیگر نشان این است که یک ملت با تمام رنگهایش و آهنگهای متفاوتش  زنده است . اعتراض میکند. رنج میکشد . تصمیم میگیرد . میمیرد و زنده میشود یعنی زنده است و این کنش و واکنشها نگرانیها را کم میکند. یعنی این نگرانی را که یک ملت هفتاد میلیونی فقط ترکیب شده توده های بی شکلی نیست که منتظرند تا دستی از غیب برون آید وکاری بکند یا منجی بزرگ یا کوچکی برسد و اجازه شرفیابی دهد. به این مساله باید توجه داشت. باید این مسائل را دید.و باید و بایدهای فراوان... و اینکه صدها و هزاران احمد قابل با اعتقادات مختلف و مخالف هم درداخل مملکت در تکاپویند.در زیر دندانهای نیش خامنه ای و دستگاهش و پروائی از کسی جز خدا ندارند. بر این مساله تاکید میکنم و تره هم برای این خرد نمیکنم که فردا ،فرد یا جماعتی گول و منگ، فقیر نا قابل را که پشیزی هم در خزانه ملت بزرگ ایران نیستم ولی به همین سرخوشم را «قابلچی» و سازشکار و... بدانند
من فکر میکنم اگر ما به اجباری تاریخی و به نظر من البته بر اثر یک اشتباه محاسبه! اشتباه محاسبه ای که گذر زمان این اشتباه را اثبات کرده و نیازی به بحث ندارد، به خارج کشور پرتاب شده ایم و مجبور شده ایم درلندن و پاریس و یا عراق و یا آمریکا زندگی و یا مبارزه بکنیم برای تنفس حقیقی در میان مردم ایران و با توجه به تمام تفاوتهای فکری و مرامی ، هر که هستیم یا بوده ایم باید به امثال قابل ها توجه داشته باشیم .باید آنها را هووی سیاسی خود ندانیم ومثلا در رابطه با سامان و سازمانی که سی سال است خود را برترین و بهترین میداند، در کنار انعکاس حمایتهای صدها تن از بزرگان غیر ایرانی، خوبست اگر اصالتی ملی و مردمی در میان ملت رنگارنگ ایران داریم دو کلمه هم از اینها یاد کنیم. اگر کسانی هستند که خود و اندیشه و سازمان خود را اقیانوسی عظیم میدانند که چشم و چراغ تاریخ ایران و جهانست و راهبرانش خورشیدی درخشان و ماهی تابانند چه باک از اینکه این اقیانوس به جویبارانی چون احمد قابل توجه بکنند تا ثابت بکنند که واقعا اقیانوسند و هراسی از تفاوت زمزمه یک جوبار با غرشهای یک اقیانوس که خودشانند ندارند. توجه نکردن به این مساله به ضرر امثال قابل نیست. قابل از پل گذشت و رفت و نیازی ندارد، بلکه  این بی توجهی تاریخسوزبه عدم شناخت ما از ایران و دامن زدن به توهمات شخصی ما کمک فراوان  و بسیار درخشانی!میکند و ما را بیشتر در ابرهای تاریک فرو میبرد و موجب میشود به همان راهی ادامه دهیم که از بازرگان گرفته تا دکتر سامی و پیمان و شریعتی و هر کسی را که ایده ای و نظری جز ما دارد در جامعه مزاحم ونهایتا خطری برای خود بشناسیم و با یک بر آورد صرفا سیاسی و سیاسی به نظر من بسیار سطحی و خود خواهانه   کاری بکنیم که هر چه بیشتر مانند سلسله جبال هیمالایا بر عظمت و شکوه تنهائیمان افزوده شود و نهایتا در اطراف خود از نمایندگان تمام ملل دوستانی بیابیم الا از نمایندگان ملت هفتاد میلیونی ایران ومگر نمایندگانی که با خود ما سی سالست در خارجه سر میکنند.
دفاع از قربانیان و اعدام شدگان ظلم جمهوری اسلامی البته واجب است.من وقتی میبینم اعدام قاتلان و متجاوزان جنسی و فروشندگان مواد مخدر در کنار کشتار سیاسیون محکوم میشود خوشحال میشوم زیرا آنها هم قربانی حکومت ننگین ولایت فقیه اند ولی وقتی میبینم در مرگ امثال قابلها قلمی بر کاغذ نمی چرخد و از رنج و مبارزات و اندیشه او سخنی بمیان نمی آید فکر میکنم ایا ارزش قابل از یک متجاوز جنسی اعدام شده کمتر است؟ آیا قابل که جویباری بیش نبود خطری برای  اقیانوس دارد؟ و ایا اگر این چنین است اقیانوس واقعا حامل اقیانوسیت خویش است یا نیست؟ آیا این بی توجهی من و ما نشانه بی خبری، بی احترامی به اجتماع بزرگ ایران با تمام رنگها و آهنگهایش نیست؟ وبا این حساب ایا نمیشود گفت که یا تمام این کنش و واکنشها از زیر عبای خامنه ای در می اید که باید نفی اش کرد! و یا اینکه ملت فقط هفتاد میلیون نفر منتظر منجی است بدون دارا بودن عصبهای رنگارنگ لازم خود یعنی ملت اقیانوسی از مقواست که تا رسیدن منجی مقوا خواهد ماند ویا اینکه بنده یعنی نویسنده سطور بسیار بسیار در پرتگاهها پرت پرتم. خدا کند اینطور نباشد و خداوند روح نجیب احمد قابل را انچنان که خود میداند بنوازد که سخت زخمی جور و جنایت فقیهان حاکم بود. اسماعیل وفا یغمایی

۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

یاداشتکها یاداشتک شماره یکم نامه به اخوی اسماعیل وفا یغمایی



یاداشتکها
یاداشتک شماره یکم
نامه به اخوی
اسماعیل وفا یغمایی 
نمیخواستم یاداشتک نخست در باره اخوی باشد ولی چون موضوعاتی اینچنینی خصوصی نیست لاجرم نخست نامه خدمت اخوی ارسال و بعد در وبلاگ قرار داده شد.
برادر نازنینم
 سلام و امیدوارم حال و احوال شما و خانواده خوب و خوش باشد. منهم می گذرانم و علیرغم مصائب و رنجهای روزگار شاکر و سپاسگزارم و جز رضایت خلق و و وجودی بی نام که به وجود نام و معنا می دهد چیزی را سزاوار نمیدانم و درخواست ندارم.امید که قبول افتد.نازنین و تنها برادرم من هم دلم برای شما و همه بسیار تنگ است وآرزویم این است که همه شما را ببینم و امیدوارم این ماجرای سیاهکاری و خسوف و کسوف سیاسی در مملکت ما تمام شود تا روزگار دیگر شود.در رابطه با مساله ای که نوشته اید من عجالتا در سفرهستم و بر که بگردم تلاش خودم را می کنم اما با توضیح یک نکته را با تمام احترامی که برای شما بعنوان تنها برادر و برادر بزرگ خود قائل هستم باید به شما بگویم و از شما گلایه بکنم.راستش این کلمه گلایه را خیلی تلاش کردم تا بنویسم زیرا این کلمه واقعا گویا نیست ولی بخاطر حفظ احترام و اخلاقیات و روحیات خاص خود و پس از بیست وهفت سال جدائی به کار می برم... در هر حال مساله این است که حدود یکسال یا یکسال و نیم قبل از طریق رفقا ،و همرزمان سابق من که تا سال 1372 در تشکیلاتشان یعنی در سازمان مجاهدین، و تا سال 1383 در شورای ملی مقاومت ایران در کنار آنها بودم نامه ای، و بریده ای از یک سایت برای من فرستاده شد که نشان می داد متاسفانه شما در انجمنی به نام انجمن نجات رفت وآمد دارید و گویا در اصفهان در جلسات آنان شرکت داشته اید. راستش علیرغم بی وزنی و بی اهمیتی انجمن نجات که با آن آشنائی کامل دارم بسیار حیرت کردم و به من برخورد.زیرا علت قاطی شدن شما را که به دلیل مشکلات متعدد جسمی از جمله بیماری قلبی و رماتیسمی که سالها شما را در بیمارستان گودرز یزد اسیر کرده بود و اساسا در سیاست دخالت نمی کردید با انجمن نجات نتوانستم بدانم! و نتوانستم بدانم شما چگونه در سن شصت سالگی و با آن همه مشکلات جسمی ،منشهای معمول زندگی خاص خود را علاقه به کشاورزی و سنت فرهنگی و حانوادگی نشات گرفته از اندیشه جد اکبرمان ابوالحسن یغما جندقی را که شما نیز چون من از دو سو به او پیوند خونی و فرهنگی دارید فراموش کرده اید که فرموده است:
سر افعی و سر شیخ بکوبید به سنگ
که در آن زهر و در این وسوسه اوهام است
و فرموده است
زشیخ شهر جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا گر به این کافر نمی کردم چه می کردم
و چگونه فراموش کرده اید صدای خوش آقاجان را در ماهور و اصفهان که در هوای خوش و در پس دریچه های سه دری فراز صخره گشوده به نخلستان می خواند.
مرا گویند در خم خرقه صوفی فرو کردی
به زهد آلوده بود آن گر نمی کردم چه می کردم.
برادر عزیزم
این راست است که من نه دیگر عضو سازمان مجاهدین و نه عضو شورای ملی مقاومت ایرانم! ولی گاهی با خودم فکر می کنم در جهان آلوده و نازل کنونی ما که در یکسویش بوش بر عرصه می تازد و در طرف دیگرش خامنه ای، در جهانی که الگوهای مورد قبول توده های گسترده اش هم در غرب و نیز در شرق!گاه آدم را به استفراغ وا می دارد، هنوز انسانیت و شرافت بی معنا نیست و بدین طریق، و بزعم تلقی احتمالی برنامه ریزان انجمن نجات، وتحلیلهای کسانی که روزگاری چریک آزادی بوده اند و الان در خدمت دستگاه سرکوب و اختناقند، شرافت انسانی من و امثال من تنها شرافتی تشکیلاتی و در گرو عضویت در این گروه یا آن گروه سیاسی نبود که با جدا شدن از آنها، مثل برخی از اعضای انجمن نجات با انسانیت خود وداع کنم.شماری از اعضای انجمن نجات که روزگاری گویا علیه اختناق می جنگیده اند به نظر می رسد با خروج از تشکیلات شرافت و انسانیت خود را در همانجا بر جای نهاده و تهی و عریان خود را از روح خدمت به جنایت و اختناق پر نموده اند ! من فکر می کنم بزعم این و آن، شرافت مقوله ای فراتر از تشکیلات و سیاست است و سقفی فلسفی و انسانی دارد که با افت و خیزهای سیاسی بطور بنیادی تغییری نمی کند ، ومن مثل خیلیهای دیگراین شرافت انسانی را از دوران کودکی تا سالهای دبستان و دبیرستان و دانشگاه و در زیستن با مردم و فرهنگ مردم و نیز فرهنگی گسترده تر در آنسوی مرزها به دست آوردم و به دلیل آمیخته بودن با همین فرهنگ و به مدد همین اهرم بود که به گروهی سیاسی پیوستم. این فرهنگ همیشه و هنوز با من است و فکر می کنم تا دم مرگ تنها چیز بدرد بخوری باشد که من دارم.من میتوانم عضو یک تشکیلات باشم یا نباشم ولی من به طور واقعی همیشه یک ایرانی دلسوخته ام که بعد از سی سال تلاش برای آزادی و تحمل غربت باید بازهم شاهد باشم که در زاد بومم ظرف سه ماه بیش از دویست نفر را با محاکمه سرپائی بر دار کشیده اند و در خیابان سرکوب زنان و دانشجویان و کارگران ادامه دارد و آمار فواحش سر به جهنم می زند و هفتاد در صد مردم زیر خط فقرند و دو میلیون و اندی معتاد و سه چهار میلیون بیکار و هزار مصیبت دیگر وجود دارد و اختناق دریده و وحشی چهار نعل می تازد و آنوقت بجای نجات اینها!! باید در انجمن نجات و امثالهم به دنبال نجات تبعیدی و مبارز و باز گرداندنشان به ایران بود...دریغا و آیا در مملکت ما و بقول فروغ فرخزاد: شیخ ابودلقک کمانچه کش تنبک تبار تنبوری و جباران خونخواری چون خمینی و خامنه ای و احمدی نزاد و امثالهم آیاهیچکس دیگری نیست که نجاتش بدهند که انجمن نجات وامثالهم کمر همت به نجات تبعیدیان و پناهندگانی بسته که برادران و خواهران و زنان و یا شوهرانشان به دست همکاران همین نوع انجمنها بر دار کشیده شده و تیر باران شده اند.برادر عزیزممن و امثال من تمام تبعیدیان و به غربت نشستگان ذره ای علاقه نداریم نان و آب غربت را بخوریم، ما از سر جبر و بخاطر مبارزه از مرزهای میهن خود عبور کردیم و باور کنید شانه های خسته ما سی سال است که وزن میهن عزیز ما را با ما به هر کجا می کشد! ما از غربت بیزاریم و آرزویمان خدمت به میهن و بازگشت به ایران است ولی کدام ایران؟ ایران زیر عبای مشتی مستبد پلید یا ایرانی که اگرچه نه تمام آزادی را دارد، ولی اقلا از این فجایع به دور است و بازگشت به آن داغ ننگ و ذلت همکاسگی با دشمنان مردم را بر پیشانی آدم نمی زند.چشم! به آقایان و خانمهای انجمن نجات بگوئید، اعدام نکنند! زنان را آزار ندهند! درب زندانهای سیاسی را باز کنند!محکمه های قتل و اعدام چند ساعته را تعطیل کنند و تن به انتخابات آزاد و زیر نظارت سازمانهای بین المللی را بدهند!در اینصورت احتیاجی به تلاشهای انجمن نجات نیست! چشم بنده بر خواهم گشت و در همان محله شما به شغل سپور شهرداری بودن بسنده و افتخار خواهم کرد و شاد خواهم بود که پس از سی و چند سال زندان و تبعید در میهنی آزاد صبحگاه لذت جارو کردن کوچه های مردمی آزاد را بر عهده دارم!اخوی گرامی تو مرا می شناسی و میدانی دارم راست می گویم و پس از کار نوشتن و سرودن و دمسازی با طبیعت این شغلها از همان دوران کودکی هم عتاب و خطاب ابوی مرحوم ما را علیه من و انتخاب من بر می انگیخت.برادر عزیزباید فراتر از هوشیاری دهشاهی صنار مقداری هوشیاری واقعی سیاسی و بالاتر از آن هوشیاری فلسفی داشت.انسان عمر نوح که نمی کند.انسان خالق نیست و مخلوق است و دانش تو بیش از من است و می دانی چنانکه ابوی بارها در گوش ما خوانده بود مخلوق مرکب است و آنچه که مرکب است ترکیبش پایدار نیست روزگاری به سوی گسستگی میرود و می پاشد و چنانکه قدیمی ها می گفتند.
چار طبع مخالف سرکش
چند روزی شوند با هم خوش
چون یکی بر دگر شود قالب
جان شیرین براید از قالب
در صحن امامزاده عبدالله گرمه چندین و چند نسل از گذشتگان به سفر رفته ما این حکایت را می گویند ،بابا فرمان،بابا رستگار، ننه خاور، بابا همایون بزرگ، عمو استوارننه عذرا و.....و تو بیش از من امکان سفر به گرمه و دیدار این حقیقت را داری.انگار دیروز بود. صداهای آنها هنوز در گوشهای من موج می زند و دلم را برای آنها که دیده بودمشان تنگ می کند و سودای سفر اخر آرامشم می دهد که باز خواهمشان دید و راستی که زندگی چه معجون غریبی است که در هیچ تفسیری جز خودش نمی گنحد...ابوی ما نود و پنجسال زیست ولی سرانجام به سفر رفت و عمر آدم از چهل و پنجاه که بگذرد اندک اندک رویش دوبال را بر شانه های خود اخساس می کند.من بدون آنکه بهراسم و بدون اینکه ذره ای از زیستن دست بردارم مدتهاست رویش این بالها را بر شانه های خود احساس می کنم و می دانم این بالها همان بالهائی هستند که باید مرا به سفری ÷راز الود ببرند و چون رشدشان کامل شد خواهند برد. دیگر این که این حاکمان کنونی ایران ساقط خواهند شد. ضعف یا قوت فلان گروه سیاسی دلیل ماندن یا نماندن انها نیست. دلیل انقراض آنها رشد انقراض در درون سیستمی است که سی سالست دارد بر خون و اشک مردم می تازد . این سیستم منقرض خواهد شد و باید هوشیار آبروی آینده بود.این نامه را در پاسخ به میل شما شتابزده نوشتم تا بدانم نتیجه چه خواهد شد وبعد از آگاهی از نتیجه و بازگشت من از سفر با هم تماس خواهیم داشت اما قبل از هر چیز آرزوی من این است که سرنگونی استبداد و ارتجاع به دست ملت شریف ایران امکان دیدار شرفتمندانه برای تمام تبعیدیان و پناهندگان را فراهم کند و من نیز بتوانم تنها اخوی خود را پس از برادری که در نظرگاه پدر و مادر مرحوممان و در برابر حرم امام رضا در هفت تیر سال 1361 به دست مستبدان پلید بر دار کشیده شد در اغوش کشم.سلام مرا به کوچک و بزرگ بخصوص اگر به گرمه سفر کردید به اهالی گرمه و مردمان پاکیزه دشت کویر برسانید و از سوی من دست و کتف و صورتشان را ببوسید و به آنها بگوئید ارزویم آنست بتوانم باز هم شبی یا غروبی در کنار اجاقهای فقیرانه شان که با بلگه خرما روشن شده است و کتری چای سیاه شده از دود را می جوشاند با آنها بنشینم و به آدمهائی از جنس و به سادگی و معصومیت خود زندگی ساعتهائی دمساز باشم و آرزویم اینست بازهم در نیمه شبی در میانه ماه و قتی ماه عظیم در میان راه خور و گرمه از خط الراس افق بر می آید حیرت زده زانو بر زمین زنم و فارغ از مزخرفات شریعت آخوندها معنویت را حس کنم
با ارزوهای خوب
برادرت اسماعیل وفا
دهم سپتامبر دوهزار و هفت میلادی