دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۴ تیر ۲۵, پنجشنبه

پایان ماه رمضان بر روزه داران و روزه خواران مبارک باد

و بعد از تبریک باید خدمت عموم روزه داران و روزه خواران عرض کنم که در مملکت ما به یمن فقر تقریبا در میان شصت هفتاد در صد مردم احتیاجی به روزه نیست و اکثرا روزه مجبوری در جریانست و چیزی گیر کسی نمی اید تا بخورند، بقول شاعر
در خانه ما زخوردنی چیزی نیست
ای روزه میا ور نه ترا خواهم خورد
بنابر این از آنجا که تاثیرات حدیث واقعی و دست ساز تقریبا یکسان است و هر دوتایشان گاه بی خاصیت و گاه مزاحم و در پاره ای از اوقات حتی بعضی از احادیث جعلی حتی انسانی تر و قابل تحمل تر است ! می شود حدیثی بر وزن حدیث مبارکه« کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و کل شهر محرم» از قول زنده یاد ابوهریره که شیعیان می گویند کلی حدیث جعلی درست کرده، حدیثی انشاد نمود که «مع الیقین فی الایران کل یوم رمضان و کل شهر رمضان و کل عام رمضان فبای آلاء ربکما تکذبان یا ایها المومنین و المومنات والمومنان» . 
این وضع ملت است ولی الحمدلله رب العالمین  آخوندها وعلمای اسلام و نیز نمایندگان اسلام دموکراتیک به یمن الطاف الهی و حکومتی تماما چاق و چله وشکمپا و سر حالند و و تمام هیکلشان تبدیل به شکم مبارکشان شده و ملالی ندارند جز جریان اتمی که موقتا حل شد وکمپ لیبرتی که انشالله حفاظتشان کنند و مسلحشان کنند تاجلسات خارجه و سخنرانیها ادامه پیدا کند و فرجی حاصل شود.
 در هر حال اوضاع این چنین است تا روزگار گاماس گاماسبه همت ملت و نمایندگان واقعی و نه قلابی برود به طرف  یک عید واقعی با همت مردم و لطف پروردگار زندگی و خرد و نه این خدای بد اخلاق عبوسی که خودش هم روی دست خودش مانده!! و باید هر روز به لطف تنقیه های اسلام دموکراتیک یبوست تاریخی اش را حل و فصل کرد.
در آن عید  به لطف علی اکبر حسین انشالله تعالی روزه خوار و روزه دار کنار هم برادر وار و خواهر وار و رفیقانه، آن یکی استکان چائی اش را به لیوان شراب این یکی بکوبد و این یکی بگوید تقبل الله و آن یکی بگوید: بریز تو خندق بلا و دوباره این یکی خیار شورش را به دهان آن یکی بگذارد و بگوید گواری وجود و آن یکی لقمه ای نان و پنیر در دهان این یکی بگذارد و بگوید! بخور تا گوشت تنت بشه عزیز! وآن یکی این یکی را برای زیارت دعوت کند و این یکی آن یکی را به یک فیلم دبش! البته قبل از آن هم در طول ماه رمضان در یک مملکتی که جمهوری واقعی آمده و دین و مذهب از ادعاهای حکومتی دست برداشته است و همه در پناه قوانین زمینی در سایه خدا! زندگی می کنند روزه دار روزه اش را بگیرد و روزه خوار روزه اش را بخورد !.
این را می گویم که بگویم که :
فقیر علیرغم اینکه دیگر باعث زحمت هیچ پیغمبر و امام و دین و مذهبی نیستم یعنی انها را از دست خودم آزاد کرده ام تا به دیگران برسند! و تنها هنوز با خدای تمام هستی که هم در بیرون با من است و هم در درون ، بقول دکارت یا کانت ر بیرون با جهان شگفتش و در درون با نوای وجدان ، رفاقتی دارم و خود از جانب او به پیامبری و امامت فقط و فقط شخص خودم بعنوان یکی از شش میلیارد پیامبر غیر اولوالعزم و فسقلی از زمره رسولان فساقله و آل فسقل (ص) منسوب شده ام، اعتقادم این است که:
مردم عادی و خلق الله ی الله پرست نه تنها الله بلکه اگر بعنوان مقوله ای شخصی و وجدانی ، چوب و سنگ را هم می پرستند چون نیتشان خیر است راه به مقصد برده اند و در پناه خدای تمام هستی اند باید به عواطف و مقدساتشان احترام گذاشت،فقیر هم اگر روزی پایم به ایران برسد بر سر مزار خیلی ها حتما فاتحه معمول را خواهم خواند و برای تماشای رازی که در کاشیکاریهای مساجد دوران کودکی ام در یزد موج می زد خواهم رفت اما جدای از این و در یک مبارزه فرهنگی باید به مقدسات نامقدس تمام آن پدر سوخته های دجال وحقه بازی که می خواهند از اسلام یا هر چیز دیگر ابزار و اسباب قدرت را فراهم کنند و همین مردم مظلوم زحمتکش بیگناه مقدس را زیر اخیه دین یا ایدئولوژی مذهبی، یا هر زهر مار دیگری بکشند، باید تاخت! باید افشایشان کرد! باید سستی و پوچی اعتقادات خرافی و صد من یک غازی را که از صدر تا ذیلش از استفراغات خشکیده فکری دوباره گواریده شده مشتی ملای پدر سوخته شیاد است و رنگ تجدد و تمدن به آن زده اند به مردم نشان داد! باید بدون دشمنی با اعتقادات مردم تا جائی که به نبرد در عرصه فرهنگ سیاسی برمیگردد با کمک تاریخ و دانش  و واقعیت نشان داد اسلام دموکراتیک سیاسی ادعائی بی محتوا بیش نیست که بخصوص ظرف سی سال گذشته توسط داعیه داران درمانده و ریاکارش  بر روی هزاران تن از شریفترین فرزندان ملت ایران تجربه شده است. باید به انها صریحا گفت اتفاقا سمبل راستین غیر دموکراتیک بودن اسلام سیاسی خود شمائید که با دجالگری آخوند وار مفهوم دموکراسی و ازادی را در برخوردهای خود سالهاست زیر پا له کرده اید و شرم نمی کنید.باید  در حیطه نبرد قدرتمند روشنگرانه و در حیطه روشنگری تعارفات ارتجاعی و انقلابی را کنار گذاشت! باید پدرشان را در آورد تا دیگر از این شامورتی بازیها و رمالگریهائی که قرنهاست خون ایران را به ویروس آلوده است و امکان آن را فراهم آورده تا زعمای مربوطه با عرض معذرت به بهانه و محمل خدا و رسول و امام و قران و حدیث و سنت، هر گهی را که می خواهند بخورند دست بردارند و بگذارند مردم با دین مذهبشان از مسلمان و نامسلمان و کلیمی و زرتشتی و بهائی و بابی و اهل حق و شیطان پرست و غیره هر چه می خواهند بکنند و هر طور می خواهند عبادت کنند یا نکنند اما در پناه قوانین مدنیی باشند که خودشان تصویب کرده اند و نمایندگان رسمی و قانونی شان مدافعان آنند. براستی هزار و چهار صد و اندی و مخصوصا این سی سال اخیرش در ایران کافی است و جمع کنید بساطهای رنگین و آلوده قدرت و دجالیتها را.
القصه فقیر سرا پا تقصیر فانی مذنب بعنوان شاعری روزه خوار از زمره شاعران در غربت این میهن عزیز که یک میلیون و ششصد و چهل و هشتهزار و چند کیلومتر تمامیت ارضی پولادبافته اش کتاب گسترده و آسمانی ماست و منهای قوم پلید اجنبی ملاهای حکومتی و نوکرانشان ،اقوام حقیقی مختلفش از کرد و لر و ترک و بلوچ و ترکمان و گیلک و طبری و عرب و عجم و غیره و آخر از همه( بقول بعضیها) فارس ها ی بیچاره مظلوم شوونیست اش!!!، سوره های خلل ناپذیر این کتاب مقدس( البته ملاها و نوکرانشان از آیات شیطانی جعلی اند که زور تپان شده اند) و درختان و جمادات و حیوانات و و کوه و سنگش واژه های این کتاب مقدسند در پایان ماه رمضان روی ماه تمام روزه داران و روزه خواران را می بوسم و امیدوارم هر یک در پناه پروردگاری که پروردگار جان و خرد و حیات است و نه آن بت جعلی حرام زاده ی شلاق و شکنجه وتجاوز و دست و پا بریدن و سنگسار و قید و بند و دوزخ و تهدید و اجبار، روز و روزگارشان خوش باشد. اگر هم سر حال بودید و خواستید عیشتان کامل باشد دو غزل از زمره رمضانیات فقیر را هم که یکی در ایم نوجوانی و یکی بیست سی سال بعد سروده شده بخوانید تا خداوند اجرتان را زیاد فرموده و از گناهانتان با شفاعت خود فقیر دوبله در گذرد.
اسماعیل وفا یغمائی
 این نوشته نخست دربیستم ماه سپتامبر سال 2009 میلادی نوشته شده و با مقداری تغییر باز نشر میشود


چشم زیبای تو دیدم روزه چشمم شکست
غزلی از گذشته ها
چون شبی سنگین به روی سینه ام آوار بود
خرمن زلف تو و دستان من در کار بود
چون شکمپایان زاهد بر سر خوان سحر
از اذان هر موذن گوش من بیزار بود
خوانی از جان و تنت افکنده بودی بهر من
کاند ر آن از باغ جنت میوه ها بسیار بود
لیک من را بهر حفظ الصحه زین خوان کرم
کار با ظرفی ز نوش و نار دست افشار بود
چون موذن نغمه الله و اکبر در کشید
گفتمت زین پیشتر من را به این اقرار بود
در کویری اینچنین باچون توپردیسی زگل
کبریای حضرت حق را که در انکار بود؟
صبح شد از هم جدا گشتیم اما هر زمان
چشم من اندر پی ات در کوچه و بازار بود
چشم من در هر فرو پیچیده در چادر همی
درپی دیدار آن چشمان پر اسرار بود
عاقبت اندر خم ساباط خلوت وقت ظهر
زیرآن درگاه :آنجا کاولین دیدار بود
چشم زیبای تو دیدم روزه چشمم شکست
کاش از لعلت وفا را امشبی افطار بود
14 آبان ماه سال1349 شمسی. خور

غزل رمضان
با الهام ازشاطر عباس صبوحی
ميهن من چو سراسر همه ى روز شب است
نيمروز ار كه خورد روزه كسى، كى عجب است
نيست چيزى به سرا تا كه خورم، روزه ميا!*
كه ترا گربخورم ، نزد خدا مستحب است!
روزه داريم نه از نان كه ز «آزادى» و «عشق» ــ
دور مانديم و زاين، گرسِنه جان در تعب است
پاره شد رشته ى تسبيح شريعت اى شيخ!
كه سر رشته به دستان فقيهى جلب است
گشت پامال تجاوز همه ى هستى خلق
همچنان حضرت آخوند زشهوت عزب است
نيست عيبى كه مر اين خلق خدائى دارد
يادلى در شبى از شوق به شور و شغب است
نيست عيبى كه در ايران شده اين دين، فابريك!
يا كه اين، تحفه ى تاريخى قومى عرب است
مشكل ازفوج فقيهان سراپا شكمى است
كه يكى از «جبل آمل» دگرى از «حلب» است
گله اى تشنه، كه مى نوشد و مى بلعد و باز
همچنان دست و دهانش طلب اندر طلب است
ساقيا شادى آينده بده باده ى سرخ
گر چه صد قافله ى خون جگر در عقب است
كه رسد باز« وفا» را رمضانى كه در آن
رطب تازه ى افطارش از آن لعل لب است
12 اكتبر 2005

۱۳۹۴ تیر ۲۳, سه‌شنبه

عریضه شماره دوم ب. فراهانی و چند نکته. اسماعیل وفا یغمائی

چندی قبل انسان محترمی بنام ب . فراهانی مقاله مبسوطی بنام از افول به سقوط نوشت که در این لینک هم مقاله و هم جواب مرا میتوانید ببینید. 
فراهانی در یکشنبه 21 تیر ماه قسمت دوم نوشته خود را  در چند سایت از جمله ایران افشاگر وایران ازادمنتشر نموده که میتوانید در این لینک مطالعه کنید

 اهل حوصله این مقاله را بخوانند و استفاده کنند. اما عجالتا چند نکته:
یکم: 
فراهانی نوشته این مقاله را از رزمگاه لیبرتی نوشته! اگر من از دل شیر مقام معظم خبر نداشتم و اینکه او اهل خطر کردن نیست و همیشه جایش باید امن و امان باشد با توجه به فرهنگ نوشته می پنداشتم این مقاله بقلم شخص ولی فقیه نوشته شده است چون فرهنگ فرهنگ خاص الخاص و بیمار و بی منطق و سراسر دروغ و تهمت اوست. ولی با توجه به دل شیر حضرتش و اینکه او اهل ماندن در لیبرتی نیست می توانم بگویم این نوشته  به قلم یکی از شاگردان صدیق مکتب اوست.شماری از لغات بکار برده شده عبارتند از:
مختصات بنده در این مقاله:
من از مجموع مختصاتی که نثار من شده فقط چهل عددش را برگزیده ام که میتوانید ببینید.
1
-آستان‌بوسي‌هاي بي‌پايان او در بارگاه ملايان افشاء شده است2-رذالت.گندگاوِ چالة دهانش2-لعين3- خائن 4-هرزه5-كثافت‌نامة اين پاسدار سياسي آخوندها6-نادم هرزه‌سرا7-ژست احمقانه8-كريه‌المنظر نامبارك6-بيد لرزان7-اعلام بريدگي8-رخت جبونی9-رحل زبونی10-زردی فرار11-نادم از جنگ رميدة 12-مذموم13-حضرت نادم العظما ذاتت لَجناتُ14-فقيه سفيه لعنت الله عليه15-گنداب ايشان در سايت زرد16-نادم منفور با حيله‌گري. 17-«فقيه» سفيه پر مدعاي ادبيات جهان18- مقالة لجن آلود.هرزه‌سرا كه از «دانشگاه فقاهت» فقط دجال گري و وقاحت آموخته با فريبكاري توأم با جهالت18-دجالك آخوند نشان19- پهلوان پنبة سفيه20-هم‌آخور خودش21-در برهوت خيانت و لئامت«چون عنتر خنبك زنان و چون منتر جفتك زنان».22-مدل ماليخوليايي23-نادم منفور24-خود را چون خوك به زير پاي سگ‌هاي‌هار خليفة ارتجاع مي‌اندازد تا از كثافت‌هاي آن‌ها ارتزاق كند25- با جانوري كه به‌واسطة خيانتش از درونش سر برآورده26-رذالت‌هاي خود در بهيميّت27-خائن ملعون28-هرزه‌سراي دهن‌دريده‌اي كه سپتيك دهانش را به روي هركس كه به‌جاي «شما» به او «تو»29-دنی30-غیظ و کین حیوانی31-شیطان32-هرزه سرا.33-پاسدار سیاسی34-درون پليد و فاسد و غرقه در شهوات حيواني35-لجن جنسی36-بریده هرزه37-لمپن38-در نهان‌خانه و خلوت‌گاه خود به چه «شهوات خشني» كه رو نمي‌آورد39-خون‌خوار مجاهدين خائن فاسد.40-كثافتنامة اين هرزه‌سرا.خائن کاسه‌ليس گشتاپوي آخوندها.
من وقتی مجموع مختصات و کلمات بکار رفته  بخصوص کلمات لعین و ملعون ، شیطان،را میبینم  اگر از این گمان بگذرم که اینها فقط در فرهنگ یک آخوند دریده پفیوز می تواند خود را بنمایاند و نویسنده جز یک روضه خوان عصبانی بیش نیست که با منبری کردن دیگران  سعی میکند موفق بشود باز هم به این یقین نزدیک میشوم که نویسنده مقاله کسی جزشخص ولی فقیه نیست بخصوص که اگر خوب دقت کنید خواهید دید اکثر مختصات نسبت داده شده به من به نحو غریبی با خود این وجود بزرگوار تطابق دارد و میتوان روی تک تک انها تامل کرد و توضیح داد. کافیست فقط جای ملایان مرتجع و خونریز حاکم بر ایران را با دیکتاتورهای منطقه عوض کنید بقیه مختصات کاملا  و صد در صد، از فرار گرفته تا نامردی و فحاشی تا غرقه در شهوات ملکوتی  تا خونخوار مجاهدین و غیره  بر ذات مبارک ایشان منطبق است.
دوم: 
من از بخش اول مقاله و مقوله خائنان و نازی ها چیزی نفهمیدم احتمالا شعور نویسنده در این مورد به اندازه ادراکش از رمان داستا یوسکی است. در هر حال اگر کسی از بخش اول مقاله چیزی فهمید مرا خبر کند. 
سوم:
در مورد بخش دوم و مجموع چیزهائی که نوشته شده اولا من به حاکمیت دروغ و بهتان در این دم و دستگاه بیشتر پی بردم. از صد در صد هم گذشته!! از شست پا تا فرق سر دروغ است که میتازد و می تاخته است .ثانیا با توجه به فشار عظیمی که آقای فراهانی در هنگام نوشتن قسمت دوم ودر آینده قسمتهای بعدی متحمل میشود و با توجه به اینکه نوشتن چنین مقالاتی بیشتر فشار را متوجه اسافل اعضا میکند ونه مغز و اندیشه، می خواهم تذکر بدهم متوجه باشند که در هنگام تغوط چنین آثار بیاد ماندنی و تاریخسازی به سه بیماری ازار دهنده «بواسیر تکمه ای»، «شقاق مقعد» و «فتق دچار» نشوند.
چهارم:
با خواندن این مقاله بخوبی متوجه شدم که وقتی دست و بال بسته است و تفنگی و فشنگی در کار نیست می توان و باید با فحش و دشنام و ... کار را جلو برد و انشالله به پیروزی رسید و این مساله را باید در آفرینش و خلق جدید بررسی کرد.توجه خوانندگان علاقمند را به یکبار بازخوانی قسمت دوم مقاله  از زاویه خاص فرهنگی جلب میکنم.
پنجم:
جواب احتمالی خود را به پایان مقالات آقای فراهانی وامیگذارم ولی در اینجا میخواهم به یک شبهه حتما پاسخ بدهم:
بزعم سرکار،من هرگز از زیر موشکباران فرار نکرده ام!فراری کس دیگری است که دائم الفرار است  ولی پنهان نمیکنم که اگر به ماهیت چنین تفکر و تشکیلاتی اگاه بودم  حتما و حتما سالها قبل شاید از همان آغاز فرار را بر قرار ترجیح میدادم . ولی دریغا که ندانستم و تجربه بسیار باید به دست می آمد تا بدانم  و بقول سرکار فرار کنم! این اقرار روشن بنده را در مقالات بعدی مورد استفاده قرار دهید.
ششم:
لطفا دوستان دلسوز از تذکر مداوم و ازار دهنده اینکه چرا این مقالات در دریچه باز نشر میشود دست بکشند. این نظر من است که این مقالات علیرغم بی ارزشی باید باز نشر شود تا واقعیت بیشتر و بیشتر در معرض دید و داوری قرار گیرد.
و نکته آخر:
اگر در روزهای آینده خبر رسید که من توسط شخص ناشناسی خورده شده ام و به لقا الله پیوسته ام به احتمال زیاد و با توجه به مقاله خورنده بنده ایشان هستندپس
از من خورده شده یاد کنید
با یکی فاتحه ام شاد کنید!
اسماعیل وفا یغمائی
پانزده ژوئیه 2015 میلادی
 

۱۳۹۴ تیر ۱۶, سه‌شنبه

دواسلام متضاد! یا مسلمانان متضاد؟ اسماعیل وفا یغمایی

یک موسسه آمریکائی که کارش تحقیق است اعلام نموده است که از هر چهار جنبنده دوپا و راست قامت و اندیشه ورزی که در روی کره زمین راه میرود یک نفرش مسلمان است.اصل خبر را میتوانید در اینجا بخوانید.یک چهارم جمعیت جهان مسلمان است'.خوب! خبر خوبی است.تبریک و تسلیت، و جماعت مسلمین جهان، به حول و قوه الهی و نیز به مدد تلاشهای شبانه روزی مسلمین و مسلمات جهان  و هلهله دائمی فرشتگانی که در عرش اعلا در هنگام مخالطت و مضاجعت ومجامعت بندگان مسلمان خدا، بنا بر احادیث متواتره از خوشحالی تکبیر و هللویاه میگویند و احتمالا تحریک شده ازتماشای تلاشهای زمینیان ورجه ورجه میکنند، از یک و نیم میلیارد هم گذشت. از زمان سقوط شاه راحل و ورود امام راحل،وشل شدن پای طرح طاغوتی!! تنظیم خانواده آن مرحوم،  سی میلیون از این جمعیت مسلمان هم در مملکت ما تولید شده است یعنی سالی یک میلیون نفر، که جدا باید گفت خسته نباشید. همچنین باید چشم انتظار بود و نظاره کرد که  تا سال دو هزار و پنجاه میلادی که جمعیت جهان (اگر تلنگ زمین بر اثر جنگ اتمی یا فاجعه محیط زیست در نرود و راحل نشود) به نه میلیارد نفر میرسد،چقدر از این سه میلیارد نفر از کارخانه اسلام بیرون میایند و جزو جماعت الله اکبر گو میشوند.
این رشد جمعیت مسلمین را از جهات مختلف زیست شناسی، جامعه شناسی، ایدئولوژیک، رشد یا بلوکه شدن دانش،نجات بشریت ،رشد انتگریسم و فاندامانتالیسم یا لیبرالیسم و آزادیخواهی،زیاد شدن یا کم شدن تعداد فقیران،اوج گرفتن عملیات انتحاری، پیدا شدن سرو کله باز هم بیشتر جنبشهای اسلامی، معماری و ارشیتکتور جهان،نابودی محیط زیست و کمبود آب و کربلا شدن تمام ایران!رشد خرافات، تکثیر انواع ملایان شیعه و یا سنی، رشد رمالی و فالگیری  و دهها زاویه دیگر میتوان بررسی نمود و باید هم بررسی نمود. اما این بنده خاطی در این یاداشت فقط و فقط میخواهم باب یک سئوال را برای خوانندگان گرامی باز کنم و اندککی هم حیطه جواب را فعال کنم تا خوانندگان گرامی بدون آنکه مرا مورد تشویق یا شماتت قرار بدهند خودشان حضرت عباسی به قضیه فکر کنند و انشالله تعالی روشنائی را دریابند.
ماجرا این است که: 
در زاد بوم عزیز ما ایران، از دهه های هزار و سیصد و سی، هزار و سیصد و چهل خورشیدی، در میان منورالفکران مسلمان، ردپا و سر و کله یک تئوری پیدا شد که در اوایل کمرنگ بود و بعدها پر رنگ و پر رنگتر شد و قابل رؤیت گردید و پیام داد که یک اسلام وجود ندارد بلکه چندین اسلام وجود دارد وما گاهی با «دو اسلام متضاد» روبرو هستیم که «صد در صد رو در روی هم قرار دارند و وجود یکی نفی دیگری است». تدوین کنندگان این تئوری نرمک نرمک، مثل رعنا جان مرحومه ملوک ضرابی که نرمک نرمک از سر چشمه میآمد!، نمونه های تاریخی را هم از انبان تاریخ، که در آن همه جور زرت و زبیلی یافت میشود بیرون کشیدند و یکمرتبه به طور واقعی نسل ما قبل از اینکه اساسا فرصت داشته باشد بداند که:
 در اس و اساس اسلام چیست؟ این اسلامی که از یک موضوع و مقوله فرهنگی و سنتی شیعی در درون مردم کوچه و بازار میخواهد تبدیل به یک ایدئولوژی بشود ودر افقی نه چندان دور برای برپائی یک جامعه بی طبقه توحیدی با معیارهای اسلامی شیعی مبارزه مسلحانه را شروع کند ودهها و سرانجام دهها هزار نوجوان و جوان وپیر این مملکت رادرگیر و روانه میدانها ی مبارزه مسلحانه بکند چه میگوید؟ از کجا پیدا شده؟ در رابطه با تاریخ ایران چه نقشی داشته است؟ حرف حسابش چیست!، شناختش از جهان و انسان چیست، جامعه مورد نظرش چگونه است؟ رهبر این جامعه چه مشخصاتی دارد و اساسا مقوله رهبری چطور حل و فصل میشود؟ انسان در این دستگاه در کجا ایستاده است؟تضاد دموکراسی با مقوله امامت و ولایت چطور حل میشود؟ و... با تابلوئی رنگارنگ از اسلامهای متفاوت و متضاد روبرو و دچار سرگیجه ای شدیم که نه تنها سئوالات اصلی فراموشمان شد بلکه پس از سی چهل سال هنوز هم ادامه دارد و داریم به لطف حق تلو تلوی ایدئولوژیک میخوریم.

اسلام و چهار خلیفه بزرگوار
  در میان جنگل پر آشوب و خونین  این اسلامهای متضاد،اولین اش که حاصل تلاشهای بخش اعظم( و نه همه ملاها)  آخوندهای رند و هوشیار و حقه باز وپدر سوخته ی خودمان است، اسلام مولا علی است در مقابله با اسلام ابوبکر صدیق رجل بزرگ اسلام و پدرعائشه، زن پیامبر واسلام عمر ابن خطاب خلیفه دوم و پدرحفصه، زن دیگر پیامبر و طبعا عثمان ابن عفان داماد پیامبرکه ذوالنورین نامش بود چون دو دختر پیامبر را به عقد خود در آورده بود. این خشت اول بنای رفیع اسلامهای متضاد است.
در همین جا عرض کنم که با اندکی کنکاش در تاریخ اسلام بخوبی و در پرتو اسناد متقن تاریخی و نه آخوندی خواهیم دانست که علی ابن ابیطالب و ابوبکر صدیق و عمر ابن خطاب اختلافاتشان چنان نبوده که آخوندها جعل کرده اند که این سه خلیفه بزرگوار بطور نسبی و سببی و ایدئولوژیک وفامیلی و سیاسی و نظامی در طول زندگی کارشان سفت و سخت کردن بنیادهای مکتب محمد ابن عبدالله خاتم النبیین بود و حفظ کیان اسلام محمدی و آنچه که در طول قرنها در باره اختلافات این سرداران و خلفای نامدار پیامبر به ما تزریق و حقنه نموده اند جعلیات مشتی ملای رند است که با بجان هم انداختن شیعه و سنی و بر افروختن آتش نفاق میان حدود دویست میلیون شیعه و یک میلیارد و سیصد میلیون سنی، (چون ده درصد مسلمین شیعه اند)قرنها نان این اختلاف را خورده اند و میخورند.
اسلام علی و معاویه و جنگ هفتاد و دو ملت البته مسلمان
در پرده بعدی، ما با اسلام متضاد علی و معاویه روبروئیم که به رویاروئی اسلام یزید و اسلام حسین ابن علی و ماجرای کربلا ختم میشود.
فقیر نمیخواهم سرتان را با  نمونه های تاریخی به درد بیاورم ولی بعد از حسین ابن علی تادوران غیب شدن آخرین امام، اعلام شده مورد اعتقاد شیعه در چاه سامرا، با فوت یا شهادت هر امام، بجزمقابله اسلام متضاد امویان و بعدها اسلام عباسیان با اسلام علوی ، در میان خود اولاد علی ما با شمار قابل توجهی انشعاب در میان امام زادگان یعنی اسلامهای متخالف و متضاد روبروئیم که اگر بخواهید کل ماجرا را بدانید باید مثل فقیر حدود بیست سال عمرتان را بیهوده تلف کنید و یا مثل حافظ بنالید که:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
بعد از امام دوازدهم  هم این ماجرا، در جدال و کشت و کشتارهای وحشتناک و خونین اهل شیعه و اهل سنت و نیز فرقه های مختلف شیعه با هم، وشاخه ها و فرقه های مختلف سنی با هم، بدون تعارف صدها فرقه و شاخه و شعبه، ادامه یافت و در کنار اینها با اسلام پادشاهان یعنی اسلام دولتی با اسلام مردم و اسلام نظری  با اسلام مسلح روبروئیم و خلاصه صحنه تبدیل به چنان صحرای محشری میشود که اگر تاریخ را اندکی فشرده بنگریم ، هم من و شما و هم شتر دوکوهانه با بارش در آن گم میشود.
در قرن دهم هجری خورشیدی هم، با ظهور صفویان ماجرا رنگ تازه ای بخود میگیرد و ایران سنی، ایرانی که اکثریت مردمش سنی مذهب بودند، با کشتارهای سبعانه و وحشیانه شاه اسماعیل و سلاخی ایرانیان اهل سنت، تبدیل به ایران شیعی میشود و باز جنگ اسلامهای متضاد با یکدیگر و تا حوالی مشروطیت و پس از مشروطیت و تئوریزه شدن «جنگ مذهب علیه مذهب» و سرانجام تئوری «دو اسلام متضاد» که گویا دیگر خودش را جا انداخته است و رد خور ندارد و شاهد مثالهای خونین تاریخی اش هم که آخرینش قتل و کشتار چند ده هزار مجاهد شیعه مسلمان به دست پاسداران و بسیجیها و شکنجه گران شیعه مسلمان است، وجود دارد.
در گذر و عبور از حدود چهارده قرن پرکشاکش، و درنگ در صحنه خونین سی ساله عصر حاضر که دهها هزار جسد از دو طرف بر زمین افتاده است می تواند خشکمان بزند و برق قضیه بگیردمان اما اگر میخواهیم با عبور از احساسات و عواطف، و دور از عرصه معرکه های سیاسی و نقالیهای فرهنگی و اجتماعی نازل و شامورتی بازیهای آخوندی وشبه آخوندی پوک و پوچ رنگ مدرن خورده، پرسه ای هم در کوچه های شعور تاریخی و منطق و فکر بزنیم خوبست به آغاز برگردیم و یک سئوال را پیش رویمان بگذاریم.
یک خدا و یک پیغمبر و یک کتاب ولی صد جور اسلام
سئوال این است :اسلامهای متضاد یا روشنتر و فرموله تر شده، «دو اسلام متضاد واقعا یعنی چه؟ واقعا یعنی چه؟».
اسلام هر چه بوده است در واقعیت تاریخی اش در زمانی که پیامبر اسلام وجود داشت و اعلام پیامبری نمود، و در دوران بیست و سه ساله ای که با یک پیامبر زنده و حی و حاضر، و با یک اسلام بی شاخه و بی انشعاب تحت رهبری و فرماندهی ایدئولوزیک، سیاسی و نظامی محمد ابن عبدالله روبروئیم یکی بیشتر نبود. این اسلام، اسلامی بود با «یک خدا بنام الله»، «یک پیامبر بنام محمد»، «یک کتاب بنام قرآن»، و«یک سنت یعنی راه و روشهای محمد» که بعد از او در حدیث خود را نشان میدهد. این اسلام فارغ از این و آن، مثل هر مکتب و مرامی یک سر و راس فلسفی دارد، یک گردن و تنه نگاه به تاریخ دارد، و سر انجام یک دستگاه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، که چند و چون نگاهش به جامعه و انسان را ارائه میکند.اینها در همان دوران محمد ابن عبدالله در خطوط اصلی اش تعیین و تدوین شد و قابل شناخت و بررسی است .
در روزگار ما هم، تمامی این صدها اسلام متضادی که وجود دارد و تمامی این یک و نیم میلیارد مسلمان در اینها شک و شبهه ای ندارند. خدا، پیامبر، قرآن، و حدیث برای مرتجع ترین و خونریز ترین مسلمانان از آنکه میزند برجهای نیویورک را منفجر میکند و روز روشن در جلوی تلویزیون با پخش نوار عبدالباسط سر آدمها را با کارد میبرد، تا مترقی ترین و لیبرال ترین مسلمانانی که در طول ده دقیقه از سخنرانی اشان بیش از بیست بار از دموکراسی میگویند و اعتقاد دارند مکتب اسلام برترین مکتب رهائی بخش روزگار است، یکی است.
تمام آنها الله را مقدس میشمارند. به سوی کعبه نماز میحوانند، ماه رمضان را روزه میگیرند، به جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و قیامت و بهشت و جهنم و فشار قبر وشیطان و جن و هر انچه قرآن و پیامبر بر آن صحه نهاده اند... معتقدند و با اینهمه با هم میجنگند، یکدیگر را میکشند، این گروه شیعه اعضای آن گروه را دستگیر و شکنجه میکند،و به زنان و دختران او بعنوان اسیر جنگی تجاوز میکند،گاهی سر میبرد  ،و علیه یکدیگر عمل انتحاری میکنند و....، شگفتا اینها از کجا بیرون می آید؟ آیا وقتی میگوئیم با دو اسلام کاملا متضاد روبروئیم توجه میکنیم که با این جمله شگفت، مرموز تکان دهنده،و به نظر من کاملا بی پایه وبی ارزش از نظر تاریخی و علمی،داریم به دو اسلام ، در حیطه حقیقی بودن هر دو اسلام، اعتبار میدهیم. آیا میدانیم که داریم به چه جعل فلسفی و ایدئولوژیک وحشتناکی دست میزنیم؟. میگویند ظلمت هستی مستقل ندارد و این نور است که در نبود خود به ظلمت امکان ظهور میدهد، بزبان فلسفی نور جوهر است و وجود دارد و ظلمت عرض است و وجودش تنها در خلاء نور امکان ظهور میابد. با بیان و اعلام تائید دو اسلام متضاد ما داریم به هر دو، وجود حقیقی و جوهری میبخشیم و این جز خطائی بزرگ نیست که در عرصه سیاست و با بازیچه قرار دادن مذهب بعنوان ابزار قدرت سیاسی توسط هم مسلمانان ارتجاعی وهم انقلابی ظهور کرده است.
اسلام در« تمامیت وظهورو موجودیت اولیه اش» بعنوان یک مکتب و مرام شناخته و تعریف میشود، و نه در «سیلان و جریان بعدی اش بر بستر تاریخ»،  بر این اساس لطفا تعارف وبازیگریهای آگاهانه یا نا آگاهانه سیاسی را کنار بگذاریم و این سئوالات و امثال این سئوالات را فارغ از هر پیش داوری پیش رو قرار دهیم.
آیا ما با «دو الله»، با «دو محمد»، با «دو قرآن»، با «دو جبرئیل»، با «دو کعبه» و امثال اینها روبروئیم که در پشت تریبونها گوش فلک را به یاوه کر میکنیم که دو اسلام متضاد وجود دارد. طبیعی است که نه، محمد تنها یک اسلام و فقط یک اسلام را ارائه نمود. ممکن است مسلمانی سفت و سخت باشیم که محمد را نگین آفرینش بدانیم و ممکن است ماتریالیستی ملحد، که محمد را یک پدیده تاریخی و مادی حاصل فعل و انفعالات اقتصادی شبه جزیره عربستان در قرن ششم و هفتم میلادی بدانیم ولی در هر حال چه این باشیم و چه آن، «در عرصه تاریخ ما با یک اسلام  و فقط یک اسلام حقیقی، بیشتر روبرو نیستیم» ، اسلامی که خوشبختانه در همان دوران حیات محمد در روشنائی قرار داشت و الان هم اگر گرد و خاکهای کاذب فرو بنشیند و بزرگان صاحب ادعا حاضر باشند نه تنها گوشه های جمیل آن بلکه تمامیت آن را در روشنائی قرار دهند در روشنائی شناخت قرار خواهد گرفت و قابل شناخت خواهد شد و این نکته ای است که در پایان یاداشت باز به آن و اهمیت خدشه ناپذیر آن اشاره خواهم کرد.
بگذارید نظر خودم را فرموله کنم:
دو اسلام متضاد مطلقا وجود ندارد وباز هم تکرار میکنم محمد ابن عبدالله تنها یک اسلام را ارائه نمود و اشتباه دو اسلام متضاد ناشی از این است که ما «جای مسلمانان» را با «اسلام» عوض کرده ایم و بجای انکه توجه کنیم که ما با «مسلمانان متضاد» روبروئیم خود را با تئوری گمراه کننده دو «اسلام متضاد» سرگرم کرده ایم و دیگران را نیز با این بهانه از حقیقت دور نموده ایم.
ما می توانیم بگوئیم مثلا مارکسیسم از آنجا که یک ایدئولوژی ساخته شده به دست انسانهای خاکی است وادعا ندارد توسط وحی بر کارل مارکس نازل شده است می تواند در پایه انعکاسات متفاوتی داشته باشد و مارکسیسمهای مختلفی مثل مارکسیسم لنینیزم، یا مارکسیسم تروتسکیسم و مارکسیسم کاستریسم و یا مارکسیسم حکمتیسم وامثالهم را ارائه نماید ولی اگر قبول داشته باشیم که اسلام خود بیانگرو مدعی آسمانی بودن خود است ما نمی توانیم با اسلامهای متفاوتی روبرو باشیم زیرا اسلام نازل شده از آسمان و تعریف شده توسط  رسولش یک تئوری فیکس و در پایه ها تغییر ناپذیر است که بناچار بر بستر متحول و دائما در تغییر تاریخ و انسانها ، نمادهائی را ارائه داده است که ما به اشتباه آن را اسلامهای متضاد نامیده ایم. توضیح بیشتر این که، از همان آغاز کار تا امروز مواضع و منافع و گرایشات طبقات مختلف مسلمانان،  اسلام واحد  و تغییر ناپذیر بنا بر اعلام محمد، آسمانی را به رنگهای زمینی و منافع طبقاتی آنان آراست و هنوز هم می آراید.
هر کس بزبانی سخن از وصف تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
داستان اسلامهای متضاد تا اندازه ای شبیه ماجرای پیل در خانه تاریک مثنوی مولانا ست که هر کس دستی به جائی از فیل میمالید و فیل را تعریف میکرد، و بزبان دقیق تر داستان چشمه ساری است که با طعم و رنگ و خواص اولیه و خاص خود، با گذر از شورستان به شوری گرائیده و در گذر از خاکهای شیرین به شیرینی آمیخته و در گذر از ماندابهای تلخ، به تلخی آمیخته است اما این تفاوتها همه ناشی از عبور او از بسترهای متفاوت است و برای شناخت طعم و خواص اصلی باید به سرچشمه رفت و از آنجا نوشید و در آنجا فهمید که طعم راستین و اصلی اسلام چیست و اسلام اصلی به اندیشه های مهندس بازرگان و دکتر شریعتی و طالقانی وحنیف نژاد ومسعود رجوی نزدیکتر است یا اسلام ایدی امین وطالبان و بن لادن و قذافی وملاعمر و امثالهم. این مهم یعنی رسیدن به سرچشمه چیزی است که باید انجام شود تا حقیقت، خود را از پشت خروارها رساله و کتاب و کوههائی از جنازه و جسد و رودهائی از خونهای فرو ریخته خود را نشان دهد.
بحث در این باره زیادست که من آن را به خود خوانندگان وامیگذارم و میخواهم به انصاف و درایت در این زمینه تدبر و تامل کنند اما در اینجا و در پایان می خواهم به نکته ای که وعده آن را در میانه یاداشت دادم اشاره کنم. مشکل اصلی ما بر سر دو اسلام متضاد نیست که دو اسلام متضاد وجود ندارد و ما با مسلمانان متفاوت و متخالف و متضاد با مواضع طبقاتی و جایگاههای اجتماعی و اقتصادی گوناگون روبروئیم که مذهبشان با پوسته قدرتمند و پولادین سنتها و باورها روبنای فرهنگی آنها را نمایندگی میکند اما فاجعه اصلی این است که اکثر بازیگران نمایش تاریخی دو اسلام یا اسلامهای متضاد،متاسفانه راهی به سرچشمه نبرده و طعم حقیقی آب چشمه اصلی را نچشیده اند تا بدانند این آب گواراست یا ناگوار. بسیاری از آنان که در زمره مومنان صادق قرار دارند، بدون تعارف و پرده پوشی با فقر خانمانسوز و اندیشه بر باد ده، فقر شناخت و معرفت از اسلام، همان یک اسلام، و همان اسلامی که محمد ابن عبدالله پیام آور آن بود، و همان اسلام مورد ادعای خودشان روبرو هستند و به طور جدی و واقعی و فارغ از گرایشات گروهی و حزبی و دولتی و حکومتی، آن اسلام حقیقی و اصلی را نمی شناسند!! شمار زیادی حتی از چند و چون زندگی تاریخی بنیاد گذار اسلام و خلفا و امامان و کارکردهای تاریخی اسلام هیچ اطلاعی ندارند! و نمیتوانند مثلا پاسخ بدهند امام زین العابدین بیمار یا امام محمد باقر که بود و چه کرد؟ وفارغ از تاثیرات آنان در زمینه فرهنگ مذهبی توده ها، اگر اینان مثلا نبودند چه خلئی در تاریخ ایران ایجاد میشد و چقدر روند تاریخ ایران دچار گسست میگردید و چقدر بیش از اینی که عقب افتاده ایم دچار عقب ماندگی بیشتر میشدیم. این جماعت متاسفانه قبول هم ندارند که اطلاعی ندارند و مصداق این بیت اند که:
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابد الدهر بماند
برای تمام آنها اسلام، نه یک مکتب شناخته شده از زاویه های فلسفی، تاریخی، اقتصادی و اجتماعی و کارکردهای مختلف مثبت یا منفی اسلام در این زمینه ها، بلکه یک سقف، و تاکید میکنم که در موارد بسیار یک سقف بسیار کوتاه و آزار دهنده و خود خواهانه است که بالاتر از آن هم سقفی برای آنها متصور نیست؟ و در زیر ان البته همه چیز را میتوان توجیه نمود. برای بسیاری از مدعیان اسلام، اسلام یک باور است و یک اعتقاد که می شود آن را بعنوان یک ابزار نیرومند بکار گرفت و در جهت اهداف و مقاصد سیاسی و اجتماعی از آن استفاده کرد. بدون تعارف اگر از شماری از آنها خواسته شود یک شمای کامل از اسلام مورد نظر خود ارائه دهند ویاشناخت خود را از تاریخ واقعی اسلام و سیر آن بگویند و یا حتی از راهبران اصلی اعتقادی خود و نقش موثر یا اندک آنان در تاریخ ایران و یا زندگی آنان چیزی ارائه دهند، چیزی در چنته ندارند واین یک فاجعه است.
در اینجا فارغ از تائید یا تنقید از اسلام و فارغ از رد یا قبول آن می خواهم به تمام و مجموع رنگارنگ مدعیان تئوری دو اسلام متضاد نصیحتی دوستانه بکنم و بگویم عجالتا از دو اسلام متضاد درگذرید و اندکی همت نمائید و براستی آن اسلام حقیقی ارائه شده توسط محمد ابن عبدالله را در زمینه های مختلف بشناسید و جامی از آب سرچشمه را بنوشید وبچشید و ببینید شور است، تلخ است، شیرین است! مسموم است و کشنده یا آب حیات و جانپرور! که اگر اینکار پیش از این و قبل از ارائه مکاتب سیاسی اسلامی ، انجام شده بود الان نسل کنونی بسیاری از مشکلاتش را نداشت وچند ده هزار نفر جوان مسلمان شیعه مجاهد و نیز هزاران هزار جوان مارکسیست و دموکرات با مغزهای متلاشی شده بدست پاسداران شیعه مسلمان در گورها نیارمیده بودند و بوی تعفن ارتجاع مذهبی و سمبل آن، که در سال پنجاه و هفت مورد حمایت تمام گروههای مسلمان بود ایران را به خفقان دچار نکرده و به چنان تعفنی نکشیده بود که امروز پس از سی سال، شاهد طلوع اپوزیسیون داخل کشور این رژیم از درون خودش باشیم! و اگراینکار الان هم انجام شود احتمالا با افقی قابل تحملتر روبرو خواهیم شد .در پایان بازهم تکرار میکنم مشکل بر سر دو اسلام متضاد نیست مشکل بر سر عدم شناخت از اسلام محمدی و دلخوش داشتن به خیالات خویشتن است وبس وتا این مساله حل نشود راهی بجائی نخواهد بود.
بیست و دوم اکتبردو هزار و نه