امیر
حرفها زیادست امیر
در این سالها همه چیز تجربه شد!همه چیزومنجمله ماهیت دین و خدای دین و نیز حکومت مذهبی و نیز الترناتیوی که داعیه بر پائی جهانی و زاد بومی دیگر را داشت !احتیاجی به خواندن نیست هرچند بسیار خواندیم و دانستیم ولی اجساد دهها هزار تیرباران شده و بر دار کشیده شده منجمله به حکم شیخ و کتاب شیخ و دین شیخ و خدای شیخ و جهانی سوگ و غم به حساب نیامده از تمام کتابها بهتر سخن گفتند و می گویند. و از جمله این غمهای به حساب نیامده غمهای مادریاز زمره مادران ایرانی بود که پس از بر دار کشیدن تو به دنبال جسد تو که در خیابانهای مشهدو در زیر ضربات چوب و سنگ بر خاک و خون کشیده شد راه سپرد تا پیکر تو را باز پس گیرد و بخاک سپاردو هر سال بارها دویست فرسنگ راه رااز قلب کویر از یزد تا مشهد طی کند و بر سر مزار ویران شده تو آید و سنگی بر خاک تو نهد و گریان باز گردد تا یازده سال بعد، مرگ او را از این همه رنج رها کند. این رنج یک شهید داده است تا مادران چند شهید داده چه از سرگذراندند.
من اندکی از حکایت بسیار تو را شنیدم. سالها قبل آخرین نامه های تو را خواندم و نیز گزارشهای یاران زندانی ات را و رنج مضاعفی را که کشیدی و نیز ماجرای آخرین روز زندگی ات را که شجاعانه و با در هم کوبیدن تنی چند از جلادانت در صحن بند زندان وکیل آباد همان زندانی که من در دوران شاه مستاجر آن بودم، تو بسوی نخستین روز مرگ می رفتی و من نخستین روزهای غربت و هنوز این ایام ادامه دارد.
علی امیر کبیر یغمائی. هفت تیر 1361. مشهد |
از سنگینی تو سخن گفتم ولی چند سال وقتی در داخل کشور مردم ایران بر علیه جلاد خروشیدند یکمرتبه احساس کردم تو دیگر بر شانه های من سنگینی نمی کنی. وقتی میبینم مردم ما زنده اند و با نمایندگان واقعی و نه پوشالی شان در رزمند می دانم تو زنده ای.تو رفته بودی امیر و رفته ای. ولی تو در میان مردم زنده ای، مردمی که با تیتر یک مجاهد برای ازادی آنان جنگیدی و جان دادی. مردمی که فارغ از رهبری این و آن و چند و چونشان و اختلافات اپوزیسیون بر سر مرام و مسلک و رهبر و برنامه و اینکه هنوز ما متوجه نشده ایم در مرحله کنونی تنها سایه مشترک پرچم ایران و کلام واحد آزادی است که می تواند ما را تبدیل به توفان کند، نشان دادندند زنده و زنده ترینند و هیچکدام از کشتگانشان خون خود را در شنزار فرو نریخته اند وتک تک کشتگانشان در میانشان زنده اند هنوز ماجراها در پی است که از درون این توفان اگر چه موقتا به زنجیرش کشند توفان اصلی در حال زاده شدن است که برای نخستین بار تمام ملت در برابر حکومت خون آشام ایستاد و نفرت خود را با خون و فریاد مهر کرد. امیر دعا کن که رودی از هوای ایران و تازگیهای آنرا بر مشام من و ما در فاصله چند هزار کیلومتری فرو ریزد تا بتوانیم بدانیم در کجای زمان و جهان ایستاده ایم. می بوسمت امیر وپدر را و مادر را وبرادران و خواهران ابوالحسن و بهروز و فرح و یغما دخت را و دیگرانی را که در این سالها به سفر رفتند. اسماعیل
-------------------------------------------------------
شبگاه وقتی ماه میبارد. به یاد علی امیر کبیر
علی امیر کبیریغمائی نفر دوم سمت راست. یزد |
شبگاه وقتب ماه میبارد
اسماعیل وفا
به یاد برادرم امیر
شانزده تیر سال هزار و سیصد و شصت و دو
از مجموعه شعر منتشر شده حصار
شب گاه وقتی ماه می بارد
با قطره های روشن مهتاب
در سایه تاریک نخل پیر
در مهمانی اشباح خونینی که میرقصندم اندر یاد
من دشنه یاد ترا از سینه خود میکشم بیرون و در فواره های خون
رقص ترا بر دار میبینم
در قاه قاه خنده مشتی پلید گول سنگین دل
که پای می کوبند بر این خاک
رقص ترا بر دار میبینم
زیر نگاه وحشی خورشید تابستان هفت تیر
و ضربه های قلب تو
با ضربه های اخرین قلب ان فرتوت ان بیمار
که دوخته چشمان خود ناباورانه بر فراز دار
در گوشهایم مینوازد تلخترف سنگین ترین سمفونی مرگ و هراس و درد را هر دم
ودر سکوت دشت
آوای او در گوشهای من هزاران بار میپیچد
ای وای کشتندش
در ماه و دشت و ابر هم فریاد میپیچد
ای وای کشتندش
انگاه
رقص هزاران روح خونین در ضمیر خسته ام اغاز می گردد میان دشت در مهتاب
***
شبگاه وقتب مبرود از نیمه و مهتاب می میرد
و سایه تاریک نخل پیر را تاریکی صحرا فرو گیرد
من دشنه یاد ترا در سینه خود می فشارم باز
واواز خوانان باز می گردم ز راهی دور
***
روزی فراز آید
در غرش رعدی که خواهد تاخت از این خاک بر این خاک مرگ آور
من میکشم از سینه خود تیغه خونین این خنجر
تا در نشانم باز
بر گرده خصمان
تا آنزمان
این تیغه هرچندم به سینه سخت آزارد
اما مرا از مرگ تا آن لحظه آن میعاد
دانم نگه دارد
اسماعیل وفا
به یاد برادرم امیر
شانزده تیر سال هزار و سیصد و شصت و دو
از مجموعه شعر منتشر شده حصار
شب گاه وقتی ماه می بارد
با قطره های روشن مهتاب
در سایه تاریک نخل پیر
در مهمانی اشباح خونینی که میرقصندم اندر یاد
من دشنه یاد ترا از سینه خود میکشم بیرون و در فواره های خون
رقص ترا بر دار میبینم
در قاه قاه خنده مشتی پلید گول سنگین دل
علی امیر کبیر یغمائی آخرین نفر . خاش 1342 |
که پای می کوبند بر این خاک
رقص ترا بر دار میبینم
زیر نگاه وحشی خورشید تابستان هفت تیر
و ضربه های قلب تو
با ضربه های اخرین قلب ان فرتوت ان بیمار
که دوخته چشمان خود ناباورانه بر فراز دار
در گوشهایم مینوازد تلخترف سنگین ترین سمفونی مرگ و هراس و درد را هر دم
ودر سکوت دشت
آوای او در گوشهای من هزاران بار میپیچد
ای وای کشتندش
در ماه و دشت و ابر هم فریاد میپیچد
ای وای کشتندش
انگاه
رقص هزاران روح خونین در ضمیر خسته ام اغاز می گردد میان دشت در مهتاب
***
شبگاه وقتب مبرود از نیمه و مهتاب می میرد
و سایه تاریک نخل پیر را تاریکی صحرا فرو گیرد
من دشنه یاد ترا در سینه خود می فشارم باز
واواز خوانان باز می گردم ز راهی دور
علی امیر کبیر یغمائی.یزد. 1356.نشسته جلو. در ازادی من از زندان |
***
روزی فراز آید
در غرش رعدی که خواهد تاخت از این خاک بر این خاک مرگ آور
من میکشم از سینه خود تیغه خونین این خنجر
تا در نشانم باز
بر گرده خصمان
تا آنزمان
این تیغه هرچندم به سینه سخت آزارد
اما مرا از مرگ تا آن لحظه آن میعاد
دانم نگه دارد
______________
عکسهائی از امیر
عکس اول نفر دوم از سمت راست سال 1351
عکس دوم آخرین نفر.خاش سال 1342
عکس آخر
نفر نشسته سال 1356 یزد