دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

به یاد شهید راه آزادی علی امیر کبیر یغمایی




امیر
سی و دو  سال از سفرت گذشت.وقتی در برابر پدر ومادر و در مقابل حرم هشتمین امام شیعیان و با حکم و فتوای آخوندها به دارت کشیدندتو تازه بیست سالت شده بود و من بیست و هشت ساله بودم.حالا من شصت ساله ام ساله ام وکم کم دارد سی و چهار سال میشود که راهها و روزها را میسپرم. در این سالهاهمه چیز عوض شد، همه چیز جز سنگینی پیکر بالا بلند تو بر شانه های من و نگاه من به شانه های کسانی در کنار من، کسانی مثل آل اسحاق و دها و امثال آنها که یک تنه سالهاست پیکرهای تمام برادران شهید خودشان را بر دوش میکشیدند و می دانم و نیز میشناسم که امثال اینان فراوانند، فراوان فراوان که جمهوری اسلامی در یک چیز عدالت را رعایت کرده است وآنهم رعایت این عدالت که هر خانواده ایرانی می تواند یک یا چند جسد را داشته باشد.
حرفها زیادست امیر
در این سالها همه چیز تجربه شد!همه چیزومنجمله ماهیت دین و خدای دین و نیز حکومت مذهبی و نیز الترناتیوی که داعیه بر پائی جهانی و زاد بومی دیگر را داشت !احتیاجی به خواندن نیست هرچند بسیار خواندیم و دانستیم ولی اجساد دهها هزار تیرباران شده و بر دار کشیده شده منجمله به  حکم شیخ و کتاب شیخ و دین شیخ و خدای شیخ و جهانی سوگ و غم به حساب نیامده از تمام کتابها بهتر سخن گفتند و می گویند. و از جمله این غمهای به حساب نیامده غمهای مادریاز زمره مادران ایرانی بود که پس از بر دار کشیدن تو به دنبال جسد تو که در خیابانهای مشهدو در زیر ضربات چوب و سنگ بر خاک و خون کشیده شد راه سپرد تا پیکر تو را باز پس گیرد و بخاک سپاردو هر سال بارها دویست فرسنگ راه رااز قلب کویر از یزد تا مشهد طی کند و بر سر مزار ویران شده تو آید و سنگی بر خاک تو نهد و گریان باز گردد تا یازده سال بعد، مرگ او را از این همه رنج رها کند. این رنج یک شهید داده است تا مادران چند شهید داده چه از سرگذراندند.
من اندکی از حکایت بسیار تو را شنیدم. سالها قبل آخرین نامه های تو را خواندم و نیز گزارشهای یاران زندانی ات را و رنج مضاعفی را که کشیدی و نیز ماجرای آخرین روز زندگی ات را که شجاعانه و با در هم کوبیدن تنی چند از جلادانت در صحن بند زندان وکیل آباد همان زندانی که من در دوران شاه مستاجر آن بودم، تو بسوی نخستین روز مرگ می رفتی و من نخستین روزهای غربت و هنوز این ایام ادامه دارد.
علی امیر کبیر یغمائی. هفت تیر 1361. مشهد
پس از تو نام تو بر بسیاری از نوزادان خاندان و فامیل نهاده شد ولی هیچکدام به من نمی باوراند که تو زنده ای. من مرگ را هیچوقت باور نداشته ام ولی مرگ جسم واقعی است. در تمام این سالها فقطسالی چند بار تصویر ترا می نگریستم زیرا نگریستن به سیمای تو را تاب نمی آوردم نه بخاطر تعویض و دگرگونی اندیشه و مرامی که روزگاری من و تو هردو سرخوش از آن بودیم، بخاطر چیزهای دیگر، و گاه ساده. گاه تصویر کشتی گرفتن با تو در پشت بام خانه،تصویر تو در مبارزه با حریفان برای تصاحب مقام قهرمانی کونگ فو، تصویر تو بر دامنه کوهی که نگران لغزیدن من بودی،روزی که از راز عشق خود به ناهید   با من و قاسم مهریزی سخن گفتی، عشقی که در دهان توفان به سرانجامی نرسید و..و..و. در طول این سالها چها که گذشت و از سنگینی پیکر تو کاسته نشد.تن توبه زمین پیوست و بر جا ماند.همواره بر جا ماند تا علیرغم تمام تنشهای سیاسی ومرامی تعهد نخستین همه ما را که در نخستین گام تعهدی انسانی و اخلاقی است به ما یاد آور شود که بدون این تعهد اخلاقی نه مرام را میشود تحمل کرد و نه سیاست را و نه میشود این همه رنج را تاب آورد.
از سنگینی تو سخن گفتم ولی چند سال   وقتی در داخل کشور مردم ایران بر علیه جلاد خروشیدند یکمرتبه احساس کردم تو دیگر بر شانه های من سنگینی نمی کنی.  وقتی میبینم مردم ما  زنده اند و با نمایندگان واقعی و نه پوشالی شان در رزمند می دانم تو زنده ای.تو رفته بودی امیر و رفته ای.  ولی تو در میان مردم زنده ای، مردمی که با تیتر یک مجاهد برای ازادی آنان جنگیدی و جان دادی. مردمی که فارغ از رهبری این و آن و چند و چونشان و اختلافات اپوزیسیون بر سر مرام و مسلک و رهبر و برنامه و اینکه هنوز ما متوجه نشده ایم در مرحله کنونی تنها سایه مشترک پرچم ایران و کلام واحد آزادی است که می تواند ما را تبدیل به توفان کند، نشان دادندند زنده و زنده ترینند و هیچکدام از کشتگانشان خون خود را در شنزار فرو نریخته اند وتک تک کشتگانشان در میانشان زنده اند هنوز ماجراها در پی است که از درون این توفان اگر چه موقتا به زنجیرش کشند توفان اصلی در حال زاده شدن است که برای نخستین بار تمام ملت در برابر حکومت خون آشام ایستاد و نفرت خود را با خون و فریاد مهر کرد. امیر دعا کن که رودی از هوای ایران و تازگیهای آنرا بر مشام من و ما در فاصله چند هزار کیلومتری فرو ریزد تا بتوانیم بدانیم در کجای زمان و جهان ایستاده ایم. می بوسمت امیر وپدر را و مادر را وبرادران و خواهران ابوالحسن و بهروز و فرح و یغما دخت را و دیگرانی را که در این سالها به سفر رفتند. اسماعیل
 -------------------------------------------------------

 شبگاه وقتی ماه میبارد. به یاد علی امیر کبیر

علی امیر کبیریغمائی نفر دوم سمت راست. یزد


شبگاه وقتب ماه میبارد
اسماعیل وفا
به یاد برادرم امیر
شانزده تیر سال هزار و سیصد و شصت و دو
از مجموعه شعر منتشر شده حصار


شب گاه وقتی ماه می بارد
با قطره های روشن مهتاب
در سایه تاریک نخل پیر
در مهمانی اشباح خونینی که میرقصندم اندر یاد

من دشنه یاد ترا از سینه خود میکشم بیرون و در فواره های خون
رقص ترا بر دار میبینم
در قاه قاه خنده مشتی پلید گول سنگین دل

علی امیر کبیر یغمائی آخرین نفر . خاش 1342

که پای می کوبند بر این خاک
رقص ترا بر دار میبینم
زیر نگاه وحشی خورشید تابستان هفت تیر
و ضربه های قلب تو
با ضربه های اخرین قلب ان فرتوت ان بیمار
که دوخته چشمان خود ناباورانه بر فراز دار
در گوشهایم مینوازد تلخترف سنگین ترین سمفونی مرگ و هراس و درد را هر دم
ودر سکوت دشت
آوای او در گوشهای من هزاران بار میپیچد
ای وای کشتندش
در ماه و دشت و ابر هم فریاد میپیچد
ای وای کشتندش

انگاه
رقص هزاران روح خونین در ضمیر خسته ام اغاز می گردد میان دشت در مهتاب
***
شبگاه وقتب مبرود از نیمه و مهتاب می میرد
و سایه تاریک نخل پیر را تاریکی صحرا فرو گیرد
من دشنه یاد ترا در سینه خود می فشارم باز
واواز خوانان باز می گردم ز راهی دور

علی امیر کبیر یغمائی.یزد. 1356.نشسته جلو. در ازادی من از زندان

***
روزی فراز آید
در غرش رعدی که خواهد تاخت از این خاک بر این خاک مرگ آور
من میکشم از سینه خود تیغه خونین این خنجر
تا در نشانم باز
بر گرده خصمان
تا آنزمان
این تیغه هرچندم به سینه سخت آزارد
اما مرا از مرگ تا آن لحظه آن میعاد
دانم نگه دارد
______________
عکسهائی از امیر
عکس اول نفر دوم از سمت راست سال 1351
عکس دوم آخرین نفر.خاش سال 1342
عکس آخر
نفر نشسته سال 1356 یزد

۱۳۹۳ تیر ۶, جمعه

جواب ابرا هیم در دفاع از اسماعیل و جواب اسماعیل به بزغائیل

من همانطور که قبلا نوشته ام علیرغم اعتراض بسیاری خوانندگان  تمام مقالاتی را که علیه من درج میشود در دریچه نشر میدهم تا تعداد بیشتری مرا بشناسند و مضار مرا دریابند و از من دوری کنند! که بقولی
با صد هزار مردم تنهائی
بی صد هزار مردم تنهائی
.انسان حتما محترمی مهرداد امینی (که من نمیدانم کیست احتمالا مستعار) لطف کرده و مقاله ای قلمی فرموده تحت عنوان جواب ابرا هیم در دفاع از اسماعیل  و تصاویر «پنج تن آل عبا»را هم بالای آن زده ،وزحمت فراوان کشیده که همانطور که حضرت اسماعیل ذبیح الله تخم ترکه حضرت ابراهیم خلیل الله  بود مرا که اسماعیل هستم به ابراهیم خدابنده عضوقدیمی و مسئول سابق مجاهدین که سالها در همین مقر مهر تابان در پاریس به خدمت مشغول بودبچسباند و خر خودش را براند.
حرفی نیست! .هر چند بنده تریاک نیستم که بر سر وافور بچسبانید و پک بزنید و نشئه توحیدی بشوید ولی بخل چرا؟ بچسبانید !  اگر میتوانید!، اما روی دو نکته هم بخاطر خدا وخود امام غایب و عیال محترمش [که به نقل از مرحوم کفعمی،  که در کتاب  مصباح نقل کرده ، همسر حضرت یکی از دخترهای ابی لهب است.( نجم الثاقب، ص325)  ،که من هم با اینکه سئوال دارم چرا با دختر ابی لهب ازدواج کرده ولی به تجربه  سالیان قبول دارم  حرف  کفعمی را!]،کمی فکر کنید .اول اینکه چرا «این همه عضو»از نر و ماده، و منجمله اعضای برجسته و منجمله محافظ اول رهبر، مسعود خدا بنده ،مام رسول به دامن رژیم شتافتند؟ راستی چرا؟ چرا این همه پیوستن و بریدن وغیره؟ چه مشکلی وجود دارد؟ دوم اینکه متاسفانه شما فکر میکنید «انقلابی» و «مترقی» هستید عزیزان . نیستید سالهاست که نیستید. نه انقلابی هستید و نه مترقی، مدتهاست یک مشت قدرت طلب سرگردانید که به هر طنابی چنگ میزنید و هر مرزی را در مینوردید تا از لحاف ملا چیزی هم گیرتان بیاید و در این مسیر تمام پرنسیبها را به گلاب خلص عقیدتی  سیاسی آغشته اید بطوریکه از چند فرسنگیتان نمیشود رد شد.، و چون به نحو ابلهانه ای خود را شاخص انقلاب و ترقیخواهی و محور آنها میدانید با این محور بقیه را محک میزنیدو متر میکنید و روضه انقلاب میخوانید.شما اگر مترقی و انقلابی نیم بند هم بودید  به دست بریده ابوالفضل قسم و به کاکل پر غبار ملت شریف و رنجدیده ایران سوگندهزاران چون من و خود من با افتخار در خدمتتان بودم تا در خدمت ملت و میهنم باشم ولی افسوس که خراب کردید و بد جوری هم .پس کمی روی این مسئله فکر کنید.و حالا از مقاله آقای مهرداد در مورد من بهرمند شوید . اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۳ تیر ۳, سه‌شنبه

سبیل هم سبیل مقاومت! اسماعیل وفا یغمائی



سبیل هم سبیل مقاومت!
اسماعیل وفا یغمائی
به طواف کعبه رفتم که ندا رسید بیلاخ
که تو در برون چه کردی که درون خانه آئی
با اندکی تغییر با اجازه  فخر الدین عراقی
**
سایت محترم افتابکاران در قسمت اخبار روز بالای تیترزندانی سیاسی دهه ۶۰ علی معزی طی بیانیه ای همبستگی خویش را با اجتماع بزرگ ایرانیان در پاریس اعلام داشت و خواهان شرکت عظیم هموطنان در آن شد عکس بسیار زیبائی از مهر تابان آزادی مردم ایران نشر داده و کنار آن بیانیه ده ماده ای ایشان را با خط زیبای نستعلیق در معرض دید عموم قرار داده. خواندن این مطلب و دیدن تابلو مرا بی اختیار به یاد یک عدد سبیل بسیار بسیار درشت انداخت که از زیر آن همه چیز را حتی  تریلی و قطار را هم میتوان رد کرد. 
بی اختیار زیر لب  ماشالله ای گفتم وزمزمه کردم سبیل هم سبیل مقاومت !و در حالیکه احساس میکردم خودم هم زیر این سبیل محتشم قرار دارم قلم برداشتم و شروع به نوشتن کردم. 
***

ماانواع و اقسام سبیل را دیده و شنیده بودیم ولی با مشاهده تابلوی بیانیه ده ماده ای که برای مراسم ظفر نمون امسال در ویلپنت که حتما چشم و گوش وسر همه دشمنان و مخالفان و منتقدان(از بریدگان گرفته تا وادادگان و توابان که بدون شک همه هم اطلاعاتی هستند) را کر و کور خواهد کرد زمزمه کردیم« ای والله بابا ! سبیل هم سبیل مقاومت!»
توضیح میدهم و قبل از توضیح تاکید میکنم  از انجا که فیل فیل میزاید و موش موش! و نه کبوتر افعی میزاید ونه افعی کبوتر،کارکردهای سی وسه ساله و اخلاقیات و منشهای روز به روز مقاومت در درون خود اگر نه صد در صد بلکه تا حدودی!نشانگر حکومتی است که انشالله در آینده بر پا خواهد کرد.


مقاومت ظفر نمون و بدیل بی بدیل در بند اول  اعلام فرموده اند  

یک جمهوری بر اساس رای و انتخاب آزاد مردم 
بنده میخواهم عرض کنم:
 فرض کنید سازمان و تشکیلاتی باشد! که سی سال است بر پایه رهبری عقیدتی میچرخد، و اعلام شده که جز به خدا به هیچکس پاسخگو نیست وتمام اهرمهای کلیدی در دست خودش و جانشین و عیال است و بر اساس محتوا و اسمش، عقیدتها را  البته به لطف خدا و اهرم تشکیلات رهبری میکند! و بقیه احتیاج ندارند در اساس عقیده ای داشته باشند و میتوانند راحت بکارهایشان برسند چطور میتواند حرف از رای و انتخاب آزاد بزند. معنی اش این نیست که معتقد نیست. البته البته معتقد است ولی   در اساس احتیاجی نیست. شما مقایسه بفرمائید ولی فقیه یا ولایت فقیه فلان فلان شده چون در فقاهت ملا شده میگوید:
من ولی هستم
 و در ضمن کنار خودش تعدادی ولی فقیه مختلف دیگر را قبول میکند. حلا به اجبار یا اختیار! ولی رهبر عقیدتی  خیال ما را راحت کرده اساسا ما عقیدتها را به ایشان سپرده و او عقاید را رهبری میفرماید و ما آزادیم بکارهای خودمان برسیم.در ضمن یک اصطلاحی هم در گذشته از جائی به گوش فقیر خورد که بجای مردم فرمودند «توده های بیهوده» حالا این توده های بیهوده چطور حق رای و انتخاب آزاد دارند خدا خودش اگاه است و بس.

در بند دوم فرموده اند 
جدائی دین از دولت!

بنده میخواهم عرض کنم فرض بفرمائید در عالم خیال و مثال سازمان و تشکیلاتی که قلب تپنده مقاومت است! و اعلام کرده جامعه بی طبقه توحیدی را در سطح کره زمین بطور ارمانی و دور دست بر پایه اسلام شیعی میخواهد بر پا کند .و ملاک و معیارش هم ظاهرا آقا امام زمان صاحب زمین و زمان است!حتی برایاهالی شیکاگو و سانتیاگو! وهمه چیزش حتی بنظرم بطور ظاهری هم که شده از روسری و نماز و روزه و یا لیتنی گفتن، ولیست شهدا به امام زمان تقدیم کردن و مراسمهای سینه زنی و روضه خوانی و شروع مراسم نوروزش با قرآن، آمیخته، و روسری خانمها پس از سی سال خارجه نشینی تکان نخورده ودست دادن زن با مرد از بالا تا پائین ممنوع و حرام است و خلاصه هر چه دارد از اسلام و مذهب دارد، چطور میتوان بباوراند که دین را از دولت میتواند جدا کند و من فکر میکنم برای اینکه ما کمی در این غربت شاد شویم دارد مزاح می فرماید.چون هر چه دارد از اهرم دین دارد و هر چه کرده با روغن دین چرب کرده و بحمدالله تعالی موفق هم شده است.

در بند سوم می فرمایند 
برابری زن و مرد

بنده فضولی میکنم.میبخشید! از وضعیت داخلی تشکیلات که مدتهاست در تئوری و عمل اعلام شده زنها فراتر از مردند !و در شورای رهبری حتی یک عدد حتی یک عدد مرد به درد بخور هم وجود ندارد که بگذریم! و این خود نشان میدهد زن ومرد مساوی نیستند که هیچ، اما سئوال اصلی این است که زن و مرد مساوی هم که باشند  در رابطه با مقام معظم رهبران آیا حقوقشان مساویست یا فقط در این تساوی زن و مرد با هم مساویند که در اشرف و لیبرتی بمانند و هزار بلا به تساوی سرشان بیاید ورهبران و اطرافیان در خارجه البته بطور مساوی از مساوات آنها در ان جهنم دفاع کنند تا البته در خدمت تساوی رهبری باشند و بس. خلاصه سئوالات بسیار زیادی در این زمینه برای آدمهای بی همه چیزی مثل من وجود دارد که قابل تامل است

دربند سوم تحریر فرموده اند
لغو حکم اعدام

انشالله که اینطور است اما قبل از ان یک توضیحی در باره  زمزمه های ناخوش و صدها و هزار بار تکرار شده  که:

«هر کس ببرد حکمش اعدام است! ولی رهبری میبخشد!این پدر سوخته بریده را بدهید دست من تا ببرم ترتیبش را بدهم! ماجرای محاکمه مجاهد گرامی علی زرکش! نقد وموضع گیری روشن و محکوم کردند تیربارانها و کشتارهای اوایل انقلاب و بخاک و خون کشاندن سران و مسئولان رژیم سابق در دادگاههای خلخالی و بخصوص تهدید این بنده خدا خانم اقبال که اخوی فرموده مساوی آن جاسوسه المانی است و دارد مدارک لازم را برای محاکمه او جمع میکند»
 بدهید تا ما بتوانیم این لقمه تاریخی را قورت بدهیم و از شک بین دو سه خارج شویم.


در بند چهارم افتخار داده اند که: 
کثرت گرائی

در باره این یکی باید گفت جدا به به به به..کارکرد سالیان مقاومت عزیز نشان میدهد که در باره این یکی هرکس شک کند حتما حرامزاده است، چون بدیل بی بدیل، نشان داده است تا چه اندازه کثرت گراست!! و چقدر در کثرت گرائی ظرفیت دارد!! منتها من میخواستم خواهش کنم برای اینکه آدمهای شکاک که در حرامزاده بودن! اطلاعاتی بودن! تواب بودن! و فساد اخلاقشان در کودکی و نوجوانی و پیری شکی نیست، دبه در نیاورند لطفا لطف کنید! و یک چند تائی از کثرت گرائی خودتان بجز تکثر پارلمانترها و سیاسیون غیر ایرانی! که هر روز هم  الحمدلله کثیر تر میشوندنمونه بیاورید و چند سازمان یا شخصیت سیاسی غیر خودی ایرانی را که تائیدشان میکنید اعلام بفرمائید تا قضیه ختم شود و همه بدانند که نه تنها بهترین خربزه خربزه مشدی و بهترین گلاب گلاب قمصر کاشان است بلکه بهترین کثرت گرا هم شما هستید.


در بند ششم افتخار داده اند که: 
اعاده حقوق ملیتهای تحت ستم:

در باره این یکی من بحث نمیکنم. امیدوارم حقوق ملیتهای تحت ستم اعاده شود ولی همچنین امیدوارم در مراسم ظفر نمون بجز آن سیصد و شصت و چند انجمن اخیر التولد که البته نمایندگان ملت ایرانند و همه باور میکنند!چند تا از نمایندگان واقعی ملیتهای حقیقی جغرافیای حقوقی ایران بیایند و صحبتکی بکنند و نیزبعنوان نمونه نظرتان را در باره شاخصترین چهره و نماینده کردهای شجاع و شریف ایران زنده   یعنی بزرگترین ملیت حقیقی کرد و حقوقی ایرانی،شاد روان   دکتر عبدالرحمان قاسملو بیان بفرمائید که ایشان بالاخره خادم بود یا خائن . در ضمن یاد آوری میکنم که نمایندگان ملیتها کسانی هستند که واقعا نماینده باشند! و مثلا من با اینکه پدر و مادرم فارس هستند و کوشش قابل ستایشی در پدید آوردن من انجام داده اند فارس هستم ولی نماینده فارس ها نیستم بدین ترتیب نمایندگان ملیتهای تحت ستم هم باید از آن ملیتها باشند و هم ان ملیتها بشناسندشان و خودشان انتخابشان کرده باشند و نه من و شما.


در بند هفتم توشیح نموده اند: 
فرصتهای برابر اقتصادی

انشالله! انشالله روزی برسد که همه فرصتهای برابر اقتصادی داشته باشند و مخصوصا من فضولی و یاد آوری میکنم طوری بشود که امکانات اقتصادی که در خدمت رهبران نازنین قرار دارد از لباس و خورد و خوراک و ماشین وخانه و سایر خرد و ریزها با اعضا و هواداران یکسان باشد و رهبران اینقدر پائین تر و سخت تر از اعضا و هواداران زندگی نکنند و خودشان را با زهد بیش از اندازه آزار ندهند که ما راضی نیستیم.
  تاکید میکنم که من هیچ شکی ندارم که حتی امروزه هم امکانات اقتصادی که در خدمت رهبران هست بسا بسا کمتر از اعضا و هواداران است و رهبران به شیوه مولا علی چنانکه میبینیم و در جلسات و سخنرانیها شاهدیم لباسهای ارزانقیمت مندرس میپوشند وشبها و روزها غذایشان نان خشک و ماست و پنیر است  وبه همین دلیل برخیشان مجبور شده اند دندانهایشان را که به دلیل خوردن نان خشک و سفت شکسته تعمیر و تعویض بکنند که بخدا کسی راضی نیست و خود مولا هم راضی نیست این همه بخود سخت بگیرید. و این سخت گیری شما بخود ما را به این شک دچار میکند که فردای پیروزی باز هم این ماجرا ادامه داشته باشد وشما و دیگران در یک فرصت برابر اقتصادی قرار نگیرید که این درست نیست. 

در بندهشتم میفرمایند 
یک قوه قضائیه عادلانه   مستقل

این دیگر عالی است و من همینجا به دکتر قصیم و جناب روحانی و مصداقی و اقبال و خودم و تمام کسانی که در این سالها دور از چشم رهبران گرامی مقاومت مورد تهدید و تهمت قرار گرفته اند  تاکید میکنم  با اتکا به بند هشتم سریعامشغول نوشتن دادنامه های خود بشوند تا در این دادگاه عادلانه و قوه قضائیه مستقل ببینیم کدام بی پدر مادر بیشرفی فارغ از چشم قاضیان عادل و قوه قضائیه  مستقل واتهامات فراوانی از قبیل:
 «زمینه سازقتل عام ، همتای لاجوردی، مزدور، اطلاعاتی، تواب، پول بگیر»و امثال اینها را به یک عده تبعیدی و پناهنده سیاسی و مبارز حقوق بشر زده است. مخصوصا به خانم اقبال تاکید میکنم سریعا بجنبد که اگر دیر بجنبد صفی به طول سی و سه سال در برابرش خواهد بود که جمعیت عظیمی از مردگان و زندگان مورد توهین و تهمت قرار گرفته در آن منتظر النوبت خواهند بود و انشالله در سایه «دو فرشته رحمت و رهائی» همه به حقوق تضییع شده خواهند رسید و تهمت زنندگان بی پدر و مادر عادلانه محاکمه خواهند شد والبته بعد ما رضایت خواهیم داد که ولشان کنند و بروند دنبال زندگیشان چون ما که مثل آن بیشرفها نیستیم ما فقط منتقدیم و نظر و نیت مان خیر است و اصلاح در حد توانمان. همین و بس.
 
در بند نهم مقرر نموده اند 
ما خواهان یک ایران غیر اتمی هستیم

در این شکی روا نیست چون کل چرخش دیپلماتیک بین المللی مقاومت عزیز، روی این پاشنه میچرخد و هر از چند بار یکبار با جلسه ای کنفرانسی دو سه تا از  پروژه های اتمی آخوندهای سگ مصب را افشا میکند و باعث سرور و خوشحالی میگردد بنابر این روی این یکی بحثی نیست.


بند دهم روی تابلو نیست 
نمیدانم چرا؟ احتمالا در مراسم بعنوان سورپریز اعلام خواهد شد و خواهیم دانست اما میخواهم بگویم:

ای عزیزان !
جدا ماشالله به این سبیل که همه چیز از زیر آن رد میشود منجمله کارکردهای سی و سه ساله و منجمله رد کردن زیر سبیلی و بی پاسخ گذاشتن این همه گزارش از جمالی،مصداقی، کمال رفعت،حنیف حیدر نژاد، رضا گوران،و بسیاری دیگر که انگار نه انگار، و البته بنده مطلعم  و واضح و مبرهن است که اینها همه قصه امیر ارسلان نامدار و فرخ لقای خالدار !!است و اصلا اتفاق نیفتاده!! و همه کشک است و دوغ و دروغ! ونباید پاسخ داد و همان سبیل پر عظمت کمک میکند و اگر هم پاسخی لازم باشد نویسندگان محترم آفتابکاران  با رعایت کامل مواد بیانیه ده ماده ای میدهند!. 
جدا درود! ماشالله! بارک الله! مرحبا! به این سبیل و یکصدا در مراسم امسال به کوری چشم تمام مزدوران و مخالفان بخروشیم: درود بر سبیل مقاومت!
24 ژوئن 2014 میلادی

۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

ادبیات و فرهنگ داعشی! اسماعیل وفا یغمائی


داعشیون را میشناسید!. فیلمهایشان هست. عکسها ومقالات،و سرگذشتشان. امروز مطرحترین گروه در رسانه ها ی جهان داعشیها هستند.اینکه پنج درصدند یا بیشتر و اینکه در میان عشایر!! و نیروهای انقلابی!! چه میکنند و اینکه چرا بجز «یکی دو سایت انقلابی! ایرانی!» که سعی میکنند کمرنگشان کنند وبگویند مشکل بر سر داعش نیست! موضوع این نوشته نیست.میخواهم اشاره ای به مختصات داعشیون بکنم. 
مختصات داعشیها فراوانست اما چند تا از برجسته ترین مختصاتشان اینهاست:
1- بسیار قاطع و خشن و بیرحمانه عمل میکنند.
2- فقط خود را  آئین خود وسنتهای خود رابرسمیت میشناسند.
3- خود را برترین حافظ منافع اسلام و الله و رسول میشناسند.
4- بجز خود و از سر اجبار همپیمانان خود همه را خائن و مرتد و جنایتکار و احتمالا تواب و واداده و مزدور وبریده و غیره میشناسند.
5- در خائن دانستن مخالف و منتقد و بیدین و بادینانی که مثل آنها نیستند و کشتن آنها درنگ روا نمیدارند.
6-اهل هیچ چالش و منطق و نقدی نیستند شمشیر و خون منطق آنهاست.یا باید مثل آنها باشی و یا میکشندت.
7- رهبر و رهبرانشان سمبلهای بی تردید خدا و رسول بر روی زمین اند.
و.....
داعشیها عجالتا مسلحند و اهل عمل. میکشند و میتازند و عبور میکنند و بر فرشی از اجساد بسوی فتح و پیروزی به پیش میروند.
کمی درنگ کنیم و مطلب بالا را دوباره بخوانیم وبعد:
 داعش یک ساختار، یک فرهنگ و یک نگاه است 
از سطح به عمق برویم.به ساختار برسیم جائی که ذات و ماهیت داعش تنفس میکند.
داعشیها در ذات و ماهیت خود یک نگاه، یک فرهنگ،یک شناخت از انسان و فرهنگ وسیاست، یک منش و روش مبتنی بر مذهب، و امثال اینها بوده اند و هستند و سالها در عرصه فرهنگ و تئوری خودنفس کشیده اند و بالیده اند و امروز به منصه ظهور رسیده اند.  
به این نکته خوب فکر کنیم. واقعا فکر کنیم.
داعشیها میتوانند در همه جا حضور داشته باشند.در تاریخها ی متفاوت و جغرافیای نا همگون،در عراق، در افغانستان، سوریه،عربستان،ایران، و..حتی  پاریس ، لندن  و نیویورک و....
داعشیها میتوانند مسلح نباشند. می توانند قدرت نظامی نداشته باشند ولی در ذات و ماهیت و فرهنگ و منش میتوانند در هیئت اپوزیسیون و حتی آلترناتیو سیاسی حضور داشته باشند.
داعشیها میتوانند سنی باشند، شیعه باشند، حتی بیدین و گاهی چپ باشند!.
داعشیها میتوانند باریش و بی ریش باشند.کروات بزنند یا چپیه عقال بگذارند.حتی اگر لازم شوددر کنار نهج البلاغه و قرآن از لنین و چگوارا و مائو و لنین هم صحبت کنند ولی در منش یکسانند:
داعشیها یک ساختار فکری اند که احتمالا نوع اسلامی و انقلابی اش از همه خطرناکتر است.
داعشیها هیچ کس و هیچ چیز و هیچ مخالف و منتقدی رابرسمیت نمی شناسند و به قاطع ترین شکل آنها را خائن میدانند و طبعا اگر بتوانند  و دستشان برسد واجب القتل میشناسند زیرا کلمات بار دارند و وقتی صدبار کسی را خائن میدانی صد بار نیز حکم قتلش را صادر کرده ای.
در مثل که مناقشه نیست مثال میزنم:
فرض کنید در ایران خودمان کسی که عجالتا مسلح نیست و مثلا احمد شاملو را«بدتر از پاسدار» می شناسد، یا به مرضیه توهین میکند و به این الهه شریف جهان هنر ایرانی «زنک اشغال» می گوید،یا شجریان رابه دلیل کنسرت گذاری در خارج «خائن» میداند ولی پس از فوت آنها را گرامی میدارد و از شعرهایش برای کوبیدن هر مخالفی استفاده میکند و یا سعی در جذب او میکند در منش با ملای خونخوار داعشی« امام و رهبرعدنان  ابو عرعور» تفاوتی ندارد.
کسی که بجای نقد و بررسی کارها ، قاطع و انقلابی! خودش را حق مطلق میشناسد، اشتباهاتش را قبول نمی کند،هر منتقدی را خائن و بریده و مزدور میشناسد، برادر را علیه برادر، زن را علیه شوهر، برادر را علیه خواهر، پسر را علیه پدر و امثالهم به میدان میکشد تا با زشت ترین کلمات «و به نفع ابو عرعور و مکتبش و اقتدارش!» به هم بتازند شک نکنید یک داعشی فرهنگی تمام عیار است.
آن نویسنده ای که ترشحات اسهال سیاسی مقتدا یش،   به مغزش سرایت کرده و از آنجا ترشحات ایدئولوزیک انقلابی اش ، به دست و قلم خودنویس اش روان شده و با وجدان راحت کلمات خائن و مزدور و واداده و نامرد و امثالهم را که سزاوار  و شایسته «ابوعرعور اصلی»  است بر صفحات نوشته اش تغوط میکند و ککش نمیگزد و لحظه ای به درستی یا نادرستی کارش نمی اندیشد یک داعشی تمام عیار فرهنگی است.
بحث بر سر من و ما نیست .من سالهاست نگران خود نیستم .هر چه بر من پیش آید دیگر اندوهی نیست.تا جائیکه مثلا به من بر میگردد داستان امثال من حدیث حاضر و غایب است
 حدیث حاضر و غایب شنیده ای هرگز
که من میانه جمع و دل است جای دگر
نمی دانند و خود می بینم و حس میکنم  که تمام زیبائی ها و نورهای میهن و تاریخ و جغرافیای ایران در این غربت بی پیر جان و روان مرا سرشار از نور و زیبائی میکنند و بی نیاز از جاودانگی الهی که باید آن را به ذلت و خواری از آستان «بت اسمانی» گدائی کرد ،خود را با این حس در ایران و مردم،  گمنامی بی مرگ میبینم .
این را  من لحظه لحظه حس میکنم. من با تاریخ و جغرافیا و فرهنگ و ملتم ودرک آزاد ی که از هستی دارم،لحظه به لحظه زندگی میکنم و نه با خطابه های مشتی «ریقماس هتاک و موهن تاریخ در رفته مستعمل »که بقول احمد شاملودر شعری : حتی لیاقت ندارند که بمثابه فرد، اردنگیی بر پوزه های رقت انگیزشان نواخته شود. 
آنقدر بنویسند که اسهال ایدئولوژیک مغزی شان به یبوست مکتبی تبدیل شود وقلمشان بخشکد. 
آنچه مهم است این است که «داعشیون فرهنگی» اگر امکان عمل بیابند مطمئنا تئوریها را تبدیل به عمل خواهند کرد. به نظر من در این شک نکنید و به ساختار  و کارکردهای فرهنگی ناشی از ساختارها بیندیشید ولی جای نگرانی نیست .
بنظر من ایران بزرگ و فرهنگ و ملت بزرگ ایران نه در برابر ملایان مغلوب خواهد شد (که پوزه شان در ظرف سی وشش سال اویه پیروزی فرهنگی بخاک مالیده و از نظر سیاسی هم بخاک خواهد مالید) و نه امکان به قدرت رسیده «داعشیان نوین» این  را خواهد داد.باز هم تاکید میکنم به ساختارها و کارکردهای امروز فرهنگی و تئوریک داعشیهای قلمی بیندیشید.
20 ژوئن 2014 میلادی 
-----------------------------------------------
در رابطه با ادبیات داعشی

کلمات بی آبرو

نازنین انسانی بنام رضا محمدی ( نمیدانم کیست؟) زحمت کشیده و مقاله زیبا و پر محتوائی درجواب نوشته من(کی بود کی بود من نبودم اسماعیل وفا یغمائی)درسایت محترم و وزین آفتابکاران قلمی نموده. دست مریزاد و بقول عشایر غیور! ومردم انقلابی! بارک الله و مرحبا. با توجه به احترام و انتشار نظرات مخالفان و منتقدان خوانندگان را به مطالعه این نوشته روشنگر در باره معایب خود جلب میکنم. و بگذرم از این حقیقت که پاسخها و مقالاتی این چنین دقیقا  و متاسفانه باعث اثبات نوشته «کی بود کی بود» است و این بار «کی بود کی بود» با قلم ایشان بمیدان آمده . در هر حال با تشکر از آقای رضا محمدی وپر باری بیشتر قلم ایشان. اسماعیل وفا یغمائی
  کلمات بی آبرو
در همین زمینه تازه ترین اثر قلمی اقای هاشمزاده ثابت نیز خواندنی است از مطالعه غفلت نکنید.ایشان بخصوص در باره عظمت راهبر بسیار با حرارت نوشته اند در این باره من این بزرگوار را به خواندن سلسله نوشته های خود و نیز شعر(با ناخدا  ) احاله میدهم. در باره نی نی چشمان آن بزرگوار بنده اشتباه کرده بودم عزیز.بعد فهمیدم او آدم نادرستی است. شاید تو هم روزی بفهمی.موفقیت جناب ثابت را آرزومندم.بیشتر بنویسند و تیز تر حتما مفید است.
«کاشفانِ فروتنِ شوکران» در مقابل «مزدوران،خائنین ونوکران»!


۱۳۹۳ خرداد ۲۸, چهارشنبه

زنده باد شکاف! اسماعیل وفا یغمائی



زنده باد شکاف
اسماعیل وفا یغمائی
حوالی شش سال پیش از هجرت پیغمبر اسلام در اوایل ماه محرم، به دلایل سیاسی و عقیدتی، با پیروانش به «شعب» یا «شکاف ابوطالب» پناه بردند.در این شکاف، هم رنج فراوان بردند و هم حفاظت شدند.به همین علت نام شعب یا شکاف ابوطالب در تاریخ ماندگار شد.
هزار و چهارصد و چند سال بعد،یکسال پس از سی خرداد سال هزار و سیصد و شصت هجری خورشیدی «بخشی از پیروان محمد یعنی مجاهدین»، به دلیل شروع جنگ مسلحانه با رژیمی که دو سال و چند ماه از بر پائی اش میگذشت و رهبرش در میان بخش قابل توجهی از مردم جانشین پیغمبر بود، ولاجرم «کشتارهای یکی دیگر از پیروان محمد، یعنی خمینی و پیروانش»، مجبور به  ترک میهن و مردم ومهاجرت و شکاف نشینی شدند و استراتژی مبارک و میمون شکاف نشینی پایه گذاری شد
راهبر خود یکسال قبل از آن هجرت نموده بود.
 یکم:شعب اول،شعب و شکاف میان اروپا و امریکا
اولین شعب «شعب میان اروپا و امریکا» بود. بنده هم در زمره مهاجرین گروه اول بودم و بعد از مدتی به «شعب پاریس» رسیدم و در آنجا با همین دو گوش مبارک شنیدم که فرمودند:
 فرصت اندک است و عجالتا ما میان شکاف اروپا و امریکا زندگی میکنیم و باید بجنبیم که فرصت زیاد نیست
دوم:شعب  انقلاب درونی
دو سالی گذشت.شعب اول ما را از دسترس خمینی و پیروان حفاظت میکرد ولی زمان میگذشت و برای نجات از تردیدها و چیزهائی که در اذهان پیروان شکل میگرفت یک شکاف دیگر لازم بود تا به آن پناه برده شود. این «شکاف معنوی- مادی – ایدئولوژیک- سیاسی» با همت رهبر  شکاف شناس ایجاد شد و ما، کلهم اجمعین با سر به داخل این شعب پناه بردیم و سر و صداهای درون اندیشه عجالتا خوابید.
سوم: شعب میان ایران و عراق
دو سالی گذشت و وضعیت شعب میان اروپا و آمریکا !خراب شد. گفتند که رهبر را میخواهند تحویل بدهند! ولی الحمدلله جنگ میان عراق و ایران ادامه داشت و میان این دوطبعا شعبی هم وجود داشت. رفتیم به عراق! البته از قبل هم بودیم.در این شعب خیمه زدیم.سال شصت وهفت جنگ تمام شد.ولی الحمدلله شکاف وجود داشت ماندیم.ولی دوباره سر و صداهای درون اذهان بلند شد.چاره باز هم شعب بود. شعب یا شعبهای معنوی و ایدئولوژیک. رهبر با فراست شکاف شناس در این زمینه تبحر کافی داشت.
چهارم و...:شعبهای متواتر ایدئولوژیک وشکاف در شکاف
نشستها شروع شد. شعب های بند الف تا خدا. شعب مسئول اول شدن فلان خواهر، شعب حل مساله زن و شوهر،شعب دیگ. شعب صلیب. شعبهای فردیت و جنسیت. شعبهای غسل. شعبهای الخ.....
اینک ما در «شکافهای درون» سیر و سیاحت میکردیم. و مانند سیمرغ در سفر سیمرغ از «این شکاف به آن شکاف» می رفتیم، و آنقدر رفتیم و رفتیم که در شکافها گم و گور شدیم و ذوب شدیم و حل شدیم، بخصوص که بحث شیرین شکاف در این مرحله واقعا به اصل اصل قضیه رسید یعنی تیز و عریان بحث رسید به «شکاف الاشکفین» یعنی خود  جناب شکاف که داستانش دراز است. سالها گذشت.یعنی دهسال تقریبا.
پنجم: شعب تضاد میان آمریکا و اسرائیل و عربستان و رژیم
آمریکا حمله کرد. صدام رفت. رژیم دیگری آمد که با ملاها زد و بند داشت.باید به دنبال شکاف گشت.
گفته اند که عاقبت جوینده یابنده بود. استاد شکاف شناس جست و یافت. عجالتا شکاف میان آخوندها باامریکا و اسرائیل و عربستان. تیز کردن دیپلماسی.تبلیغات و... هر چیزی که بتواند در «امداد شکاف رسانی» یاری برساند راه نجات است.الحق و الانصاف که رهبر خوب عمل کرد و بدین ترتیب دهسال دیگر هم گذشت. 
گاهی رژیم حمله میکرد تعدادی مجاهد را میکشت. دردناک بود ولی بقول معروف نانش را میخوردند. نانی البته داغ و سرخ  و خیس.اطلاعیه ها صادر میشد. نان تبلیغاتی برشته میشد.هر کس کار خودش را میکرد و الحمدلله شکر خدا زمان به خیر و خوبی میگذشت. خب خدا را شکر. صد هزار مرتبه بلکه بیشتر شکر. شهدا رستگار و جاودانه میشدند زنده ها در انتظار شهادت و جاودانگی نانش را میخوردند و البته  رهبران خط پیش میبردند. بهتر از این میشود؟ هرگز! زیرا خون و خاطره شهیدان خود شکافی است مقدس، برترین شکاف که میتوان در آن هم زیست و هم دهانها را کوبید و زبانها را بست.
و شعب وشکافی دیگر!شکاف میان انقلابیون و عشایر دلیر!! و مالکی
بعد از صدام ، وقایع زیادی اتفاق افتاد . مصر و لیبی و تونس به هم ریخت . عده ای فرار کردند و عده ای آمدند. اسلام عزیز و تمام انتگریستها و فاندامانتالیستها ی مومیائی شده  فش فش کنان و چنبره زده و در حالیکه از دندانهایشان زهر ناب میچکید و بر سرشان شعشعه تقدس و الوهیت حلقه زده و میدرخشیداز تابوتهای کهن خارج شدند واز سوراخ و سمبه های نهان تاریخ و از برکات اسلام عزیز انواع و اقسام مومنین و مسلمین وآلترناتیوها ی ریشدار و مقنعه دار پیدا شدند. 
همه مسلمان! 
همه مومن! و قرآن خوان! و حافظ حدیث
همه عالی!  همه نماز خوان و روزه گیر!
بقول آقای روحانی همه با نمره بیست
  همه قیافه ها نورانی و عالی شبیه رسولان و خلفا!
همه ختنه شده! و نوره کشیده!
همه معتقد!به خدا و رسول و کتاب و روز بازپسین!
همه ریشها بلند!
همه سبیلها زده و قیچی شده که الشارب بالشارب کالشارب!
 همه نماز خوان و روزه گیر!
 همه احیا کننده سنتهای اولین!
 همه قاطع و تیغ به کف!
 همه انقلابی وشیردل!
همه مرگ آور و مرگ بر کف!
همه در راه اسلام و انقلاب و خلق در برابرشان انسان و خیار تفاوتی ندارد!
 همه گردن میزنند که خود قربانی حظ میکند و احسنت و مرحبا میکند!!
همه سر را چنان میبرند که باعث خجالت قصابان است!
 همه چنان  به رگبار میبندند که رگبار بهاری به آن حسادت میکند!!
همه دست را چنان میبرند که دست دیگر کف میزند!!
همه قلب را با چنگ چنان از سینه بیرون میکشند که زبان از توصیف عاجز است.
همه سرهای بریده را چنان در دیگ میپزند که کله پزان احسنت میگویند. 
 و خلاصه همه چیز تمام!
در سوریه کار بالا گرفت به یمن جنایات اسد اینها روئیدند و در معرکه یک دویست هزار نفری جان باختند. کم کم رو به عراق آوردند و با مسلمین انقلابی!! و عشایر غیور!! همگام شدند و ریختند به عراق. شکافی دیگر پیداشد.
شکاف میان انقلابیون وعشایر دلیر!! با مالکی و رژیم بی همه چیزوآخوندهایخونخوار. این شکاف از آن شکافهاست.فعلا بنده نمی توانم بفهمم که این انقلابیون شیعه کش که یکی از رهبرانشان «شیخ عدنان ابو عرعور» که اسمش هم بسیار جالب است! به خون شیعه تشنه است، و سپاهیان مختلف این جنبش!خصوصیتشان نفرت از شیعه جماعت  و رافضی کشی است آیا شکافی به «رائد شکاف شناس شکاف  دوست» خواهند داد یا نه؟
البته رهبر و عیال و شماری از بزرگان که البته  همه گوهران بی بدیلند و در «شرف» و «انسانیت» و «طهارت و صداقت»  و خلاصه «همه چیز» نمره شان بیست بلکه بیشتر است در جای امن هستند و هر اتفاقی بیفتد می مانند تا انقلاب را جلو ببرند.می ماند آن سه هزار تن که باید با روشن شدن وضعیت تکلیفشان روشن شود و یا به رستگاری و جاودانگی برسند و یا یک شکافی پیدا شود و ادامه دهند.
سخن آخرو فرض ها
 فرض اول این است که:
رهبر و رائد گویا در جستجوی آنست که انقلابیون و عشایر ببرند، مالکی ببازد، آخوندها بور شوند و طبعا توسط رفقای لاحق و سابق ایندفعه هزار اشرف در آن جهنم بر پا کند.
آیا این شدنی است؟
آیا اگر شدنی هم باشد با یک یا هزار اشرف که یکی از آنها خوب خوب تجربه شده کاری میشود انجام داد؟ باید رفت و دید که جامعه بزرگ ایران با رهبری که بعد از دوهفته، آخرین پیامش را دو هزار نفر فقط تماشا کرده اند چه خواهد کرد
شق دوم این است که مالکی  و ملایان حامی اش ببرند:
و این یعنی اگر مالکی ببرد   واویلا! دشمن خونخواری که قبل از این در شرایط آرامتر بین المللی در جلادی چیزی کم نگذاشته بفرض برد دیگر هیچ مرزی را برسمیت نخواهد شناخت ودر آن دریای خونین کشتارها هر چه می خواهد خواهد کرد.

سومین شق این است که مالکی ببازد:
اگر مالکی ببازد باید دید داعشیون یا بزبان مقاله نویسان سایت محترم و وزین همبستگی و آفتابکاران و امثالهم «عشایر انقلابی» و «مردم برشوریده بر ظلم» با سه هزار مجاهد اسیر  لیبرتی چه خواهند کرد؟ و در این واویلای جنایت و خونریزی اگر هم بخواهند ببازند ایا رژیم آخوندها فرصت را برای تصفیه حساب با ان اسیران مظلوم غنیمت نخواهد شمرد.وصدالبته گناهش به گردن روحانی و مصداقی و قصیم و اقبال وبنده و شماری دیگر بعنوان زمینه سازان بار نخواهد شد؟
میخواهم فریاد بر اورم
 آهای رهبر!
آهای با شرف !که در شرفت اصلا  اصلا نمیشود تردید کرد.
آیا خدا را باور داری؟
آهای ای نوک پیکان تکامل!
ای که میگوئی بخدا رسیده ای
ای توصیف ناپذیر!!!
ای رهبر نبریده وانداده خادم غیر اطلاعاتی غیر مزدورباشرف!
ای که فاصله ات از چون من یعنی:
شاعر بریده! واداده !خائن !اطلاعاتی!  مزدور! تواب ! وبیشرف الخ ....میلیونها سال نوری بلکه بیشتر است!
به این فکر کرده ای؟
انچه که من می فهمم این است که رهبر خوب میداند چه میکند. بر سر میز بازی، واپسین کارتها روی میز است.اگر لیبرتی جابجا شده بود میتوانست طور دیگری بازی کند. لیبرتی جابجا نشده پس:
- یا باید عشایر انقلابی ببرند تا شاید ، شاید شکافی دیگر رخ بنماید و از این ستون به آن ستونی دیگر.
- یابه صد هزار شهید دو سه هزار نفر دیگر اضافه خواهند شد. گفته شده: 
صد هزار داده ایم سه هزار تا هم رویش! 
در اینصورت وزن و بار و سنگینی احتمالی سیاسی، اقتصادی، جابجائی، بریدگی، وادادگی، خیانت و امثالهم دیگر وجود نخواهد داشت. شهیدان از پر سبکترند! نشان به آن نشان اینکه رهبر وزن صد هزارش را راحت تحمل میکند و خم به ابرو نمی آوردو نیز در سایه فاجعه ای این چنین میتوان برای مدتی، بنظر من بسیار کوتاه، باز هم ترهات بافت و مزخرفات سر هم کردو طبل و شیپور زد.
 با ناتوانی  و درد از صمیم دل میخواهم خدا کند که خدای ایرانزمین و انسانیت مظلومان لیبرتی را حفظ کند که بجز این چشمها را باز کنید و ببینید:
همه و همه الحمدلله با پشتکارو به کوری چشم آخوندها البته و تمام خائنان و بریدگان والخ...در کار برپائی یازدهمین سالگرد آزادی مهر تابانند و نیز دلسوزاندن برای اعدامیان داخل کشور ! انگار لیبرتی را هیچ خطری تهدید نمیکند.هیچ خطری! هیچ.... ونگرانی نگرانان جائی ندارد که اینان یعنی نیروئی که دارد بسوی بغداد میتازد انقلابی اند و عشایر شورشی، و این سرها را هم معلوم نیست کی میبرد؟ و این جنایات را هم معلوم نیست کی انجام میدهد. هیچ معلوم نیست.....
18ژوئن دو هزار وچهارده میلادی