مادر گرگانی رفت و از رنج زندگی آسود. سفر خوش مادر گل ما همگان. رفتی و آسودی.
امیدوارم خدا باشد مادر!
امیدوارم جهان تهی نباشد تا بتوان میزان رنجهای شماها را کشید.
فقط ترازوی اوست که تحمل این وزن را دارد.
ترازوهای حقه باز سیاست و ایدئولو ژ یها تحمل ندارند مادر.
زهوارشان در میرود.
متراژشان
کفن پیچ کردن واژه هاست و بس. درست مثل مرده شورها با کلمات بازی میکنند.
یک عمر رنج و دربدری و بعد که آدم میمیرد یک کلمه قبل از نام و یک کلمه بعد
از نام آدم میگذارند....وداع... سر افرازی.... مبارزه... رفیق اعلی....
ادامه مبارزه...عمر پر بار... آرمان رهائی...و...و... و... بقول دکتر ساعدی
زرتیشن ثم استقاموا.
کی
میداند که تو چه کشیدی مادر. با گوشهای بسته و ناشنوا که زبانت را هم بسته
بود و نگاهی که تصویرهای غربت در اشک و خموشی در آن میشکست. تا مادر
کوشالی زنده بود گاهی میدیدمت که همسایه استادمحمد شمس بودی و در اتاقت به
خاموشی روزگار میگذرانیدی. پاسداران به محل اختفایت حمله میکنند و تو آواره
میشوی در کنار هزاران تن دیگر؟...... از کشور خارج میشوی در کنار دهها
هزار تن دیگر؟ و بعدها صدها هزار تن دیگر؟.... دخترانت در سال 67 به گلوله
بسته میشوند؟ در کنار دهها هزار تن دیگر؟.... سال شصت و هشت به اشرف
میروی؟... بر میگردی؟... تظاهرات و مراسم و؟... سالخوردگی میرسد و توکم کم
به درون تنهائی میخزی؟. کسی میداند که تو چگونه زیستی مادر؟. به چه فکر
میکردی . چه آرزوئی داشتی. چه رنجهائی چه حرفهائی و.... فکر نکنم مادر.
ماکسیم
گورکی یک مادر را با رمان خود زنده نگهداشت و ما روزگار هزاران مادر را که
هزار بار بیش از مادر گورکی سوختند در مه و ابر و باد نظاره میکنیم.
دوست نازنینی در پاسخ تبریک نوئل به من نوشته :شعرهای اخیرت را دوست ندارم چون نیهلیستی است. نوشتم خوش باشی من همینم نازنین.
سالهاست به دهشت آنسوی کلمات پا گذاشته ام و
میدانم چه خبر است. آنجا که قامت کوتاه آرمانها و زرق و برق واژه های
مافنگی رونقی ندارند و می توان در هر کلمه انسانی را نگریست که در اشک غرقه
است. میدانی مادر گرگانی .من سالهاست از انعکاس و زلنگ و زلونگ کلمات
آرمان و سرافرازی و تا اخر و از اینها حالم به هم خورده است. ما و نسل ما
به دنبال انسانیت و مهربانی سوخت و خاکستر شد ولی به مشتی کلمه رسید.
سالهای سال فکر میکردم و هنوز هم، که خدا کاری به کار ما ندارد که چه
میکنیم و یا نمیکنیم. بلکه بود و نبودش برای من فارغ از مذهب و لامذهبی
مساله تنهائی فلسفی و زیر بنای اخلاق آدمی است و پاسخی که بتوان به ان تکیه
داد. گور پدر بقیه چیزها. بقول آن دوست که مرا نیهیلیست خوانده گاهی حتی
بیابانهای یخ زده، ابدیت بدون خدا را در هیئت گرگی تنها پذیرفته ام.گرگی که
می خواهد اخلاق انسانی وجود داشته باشد تا دق نکند ، تا جهان معنائی داشته
باشد،ولی گاه فکر میکنم اگر خدائی هم نباشد رنج عظیم شما
مادران باید آن را خلق کند . باید باشد. باید در انتظار شما باشد. تا
رنجهای عظیم و عظیم و عظیم شما ها را پاس بدارد و اگر نباشد وای بر ما و
کلمات عاجزمان و حرفهای مفتمان و کلمات مرده ای که از دهانمان به عادت فرو
میریزد.
بدرود مادر . آرام باش وشاد که رنجهایت بپایان رسید و میبخشی که نمیتوانم بیشتر با نوشته ام بدرقه ات کنم.
اسماعیل وفا یغمائی
ششم زانویه 2013